اخبار غيبى قرآن درباره گذشتگان
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
الّلهم صل على محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم الهى انطقنى بالهدى و الهمنى التقوى
سوره قصص را تفسير مىكرديم رسيديم به آياتى؛
«و ما كنت بجانب الغربىّ» موضوع بحث: ادامه تفسير سوره قصص آيات 44 و 45 و 46 «و ما كنت بجانب الغربىّ»«و ما كنت من الشاهدين»، «و لكنا انشأنا قروناً فتطاول عليهم العمر» باز مىگويد «و ما كنت شاويا فى اهل مدين» باز مىگويد: «و ما كنت بجانب الطور»
توى قرآن ده، سيزده مرتبه خداوند به پيامبر مىفرمايد: نبودى كه همچنين شد. جهت اطلاع بگويم برايت چى شد. «و ما كنت» نبودى در قسمت غرب تورات بر موسى نازل شد آنوقت تو نبودى. «و ما كنت من الشاهدين» تو شاهد نبودى، «و ما كنت شاويا فى اهل مدين» تو مقيم شهر مدين نبودى كه ببينى كه بر شهر مدين چى گذشت «و ما كنت بجانب الطور» تو در كوه طور نبودى.
اين نبودى يعنى چى حالا جاى ديگر هم هست نبودى هايى راكه خدا به پيامبر فرموده مىگويم. چه پيامى دارد.
«و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم» نبودى آنوقتى كه سر سرپرستى حضرت مريم دعوا شد به قرعه كشيد. «و ما كنت تعلمها» نبودى كه بلد باشى
«ما كنت ترجوا ان يلقى عليك»: خبر نداشتى كه يك روزى پيامبر مىشوى.
اين چى مىخواهد بگويد: يك سرى از نعمتها است. ما الان نگاهش مىكنيم مثل اكسيژن، برگ درختان سبز، كوه و دريا، آفريدهها، خودمان. يك نعمتهايى كه حضور داريم مىبينيم.
برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفترى است...
اينها را مىبينيم. اما يك سرى را خبر نداريم. الان بينندهها وقتى بحث را مىبينند توى ماه بهمن اين بحث پخش مىشود. در آستانه مثلاً دهه فجريم. مىشود گفت: آقازاده نبوديد كه چى شد نبوديد كه چى بود؟ چون انسان علمش محدود است. مثلاً مگر ما چقدر سواد داريم. توان ما اين است كه چند كيلو بار بلند كنيم ديگه بيش از اين باشد ديگه طاقت نداريم. علم ما هم همين چند تا كتاب است كه خواندهايم. چون ما در يك محدوديتى هستيم كه هم علم و هم قدرت ما محدود است. بايد از دنياى غيب هم يك خبرهايى به ما بدهند. گذشته و آينده چى بوده. «و ما كنت» يعنى پيامبر من دستت را گرفتهام و هستى وصل كردهام. وگرنه اگر تو باشى و يك مشت عرب هست و مكه و شتر و شراب و تب و هست همين هاست. زمان ما انرژى اتمى و بلوار و اتوبان و صف تحم مرغ و صف گوشت و تورم و قسط و دلار و سكه و رقابت و جناح سياسى و اينها. «و ما كنت»ها چى مىخواهد بگويد. اين يعنى به دنياى ديگر بايد متصل شد. شكنجهها و سختىها. به دنياى ديگر هم بايد متصل شد. حالا من نمىدونم از كجا بگويم. به مناسب اينكه در نماز يك رسالتى دارم. يك تكه از نماز بگويم. خدا رحمت كند عزيز ما، عزيز عزيزان. ابوترابى كه ده سال اسير بود، توى اجلاس نماز گفت: من يك خاطره بگويم. «بسم اللّه» من نمىدانم آنهايى هم كه مىگويند من خاطره بگويم چه بگويم، چه جوريه، اجلاس نماز بزرگان فرهنگى كشور، آية اللّه موسوى زنجانى همين عالم بزرگوار كه از دنيا رفت. ايشان توى همان اجلاس آخر گفت من سال ديگه نخواهم بود. يه چند دقيقه توى اجلاس مىخواهم صحبت كنم گفتيم تشريف بياوريد. پدر دو شهيد، عالم، مجتهد، فقيه.
ابوترابى گفت: من مىخواهم يك خاطره بگويم. اونجا هر كس يك خاطره جالبى دارد مىگويد: گفت: ما در جنگ اسير بعثىها و صدامىها شديم. خوب دهها جوان اسير حدود صد هزار، توى شكنجه چى چى، يك بار گفتند: رئيس اينها يه چند نفر بيشتر نيستند ما رئيس اينها را بزنيم تا بميرند. آمده، ده، پانزده نفر از ماها را از توى اسيرها جدا كردند. به قصد زدن تا مردن زدند. ما را بردند توى يك جائى مثلاً خود ايشان ميخ گذاشتند روى كلهاش كوبيدند. قرائتى تو همشاگردى ابوترابى بودى «و ما كنت» چطور پلو مىخوردى و او ميخ توى كلهاش مىكوبيدند. ايشان مىگفت دو نفر را آوردند يكى زدند به اينجايش و يكى هم زدند به اينجايش چنان زدند به دو سمت چشمش كه چشم افتاد روى موزائيكها چشم از جا درآمد و افتاد روى زمين، از كاسه بيرون آمده، افتاد روى زمين و بقيه را آنقدر زدند تا مطمئن شدند كه ما جان سالم بدر نمىبريم. خونى و بيهوش شديم و در بعضى بُنِ رمقى بود خوب مهتاب شد و ما فكر كرديم صبح شده با همان بدن خونى پاشديم دستها را به ديوار گذاشته اللّه اكبر يك نمازى خوانديم. افتاديم بعد فهميديم اين صبح نبوده مهتاب بوده هنوز صبح نشده و ما خيال كردهايم. دومرتبه كه هوا روشن شد ما پاشده و نماز صبح خوانديم گفت: زمانى كه چشم ما از كاسه در آمد ما دو تا نماز صبح خوانديم
توجه به خدمات و زحمات گذشتگان
«و ما كنت» نبودى كه چه صحنه هايى بود و نبوديم كه دهها هزار جوان عمودى رفت جبهه و با آمبولانس افقى برگشت. نبودى كه اين كتاب هايى كه در كتابخانه هاست چه جورى دانشمندان زجر كشيدهاند. نبودى كه اين كلاس كه شما نيز آن نشستهايد چقدر زحمت كشيدهاند. آزمايشگاه و آبسردكن و استاد و كتابخانه و آب و برق و گاز و تلفن. و اين نانى كه شما نيمه خور مىكنى «و ما كنت» نبودى كه اين را دهها فرقه روى آن كار كردهاند تو همينطور نيمه خور مىكنى و بد مىپزى. اين مادرى كه بهش اهانت مىكنى، نبودى. يادت نيست كه تو توى قنداق بودى مگس روى دماغت مىنشت دستت جان نداشت طاقت نداشتى مگس را بلند كردى هى همچى همچى مىكردى توان اينكه مگس از روى صورتت بلند كنى نداشتى و مارد حافظ تو بود نبودى كه شيرش را به تو داد و از خوابش براى تو گذشت نبودى، پس پرخاش نكن. پس قدر معلم را داشته باش. آدم وصل بشود به دنيايى ديگر. نبوديم آن وقتى كه يك تك سلول بوديم توى تاريكىهاى رحم مادر. سه تا تاريكى، قرآن مىگويد: سه تا تاريكى در تو «فى ظلمات ثلاث» سه تا تاريكى توى تاريكى. كجا «فى قرار مكين» جايگاهى كه آرام بخش است امكان دارد براى رشد. روى اين قطره آب تك سلول و اسپرم خدا طراحى كرد. «يصوّركم فى الارحام» نبودى كه خدا. چه چشم و ابرو برايت درست كرد. نبوديم آنوقتى كه اجداد ما، اينها يه وقت يادمان مىرود. وصل بايد بشويم به يك دنياى ديگر.
با پدرم خدا همه اموات را رحمت كند مشهد بوديم زد به گريه يك گريهاى كرد توى حرم حالى پيدا كرد. گفتم گفت آخه نمىدونى يك نگاه كردم به تاريخ سوختم. گفت: من با تو با هواپيما آمدم مشهد. ولى پدر من، باباى من مىگفت: پدرم. يعنى پدر بزرگ و جد من مىگفت: پدر من مىخواست از كاشان بيايد مشهد پول نداشت فقير بود و شغلهاى جزئى داشت از كم درآمدهاى كاشان بود به تجار كاشان گفت شما مىرويد مشهد من را هم ببريد من آنجا براى شما نوكرى مىكنم، غذا مىپزم، ظرف مىشويم، اطاق مىگيرم جارو مىكنم همه خدمات شماها را من انجام مىدهم مرا به مشهد ببريد. مىگفت: تجار كاشان آمدند مشهد و برگشتند و پدر مرا نياوردند. و پدر من در 80 سالگى مرد و توفيق زيارت امام رضا (عليه السلام) نداشت اين پدر من بعد به تو نگاه مىكنم كه تو پسر من هستى و يكساعته از تهران آمدى مشهد يه نگاه به اين طرف و يك نگاه به آنطرف تاريخ دلم مىسوزد كه چطور اين همه امكانات براى تو هست ولى براى آنها نبود. نمىدونم چون ممكن است روابط سياسى بهم بخورد اسم كشور را نبريم يك جائى رفته بودم يه كشورى با رئيس آموزش و پرورشش صحبت كردم يك جزوهاى به من دادند كه آن جزوه را خوانديم كه نوشته بود 70 هزار مدرسه داريم كه نه نيمكت است نه موكت روى خاك مىنشينند و حدود يك ميليون پزشك بى كار داريم يعنى روى خاك مىنشينند و دكتر مىشوند و ما روى ميز نشسته و تجديد مىشويم. يعنى اون روى خاك مىنشيند و دكتر مىشود و ما روى ميز روفوزه مىشويم
توجه به گذشته خويش، پيش و پس از تولد
«و ما كنت» نبودى نبودى كه چه چيزها گذشت. چه سختىها گذشت اينكه انسان يادش نرود. حساب كنيم اين سيبى كه مىخوريم و نان و درب چقدر روى آن كار شده چقدر آدمها سختى كشيدند. اگر ما اتصال پيدا كنيم با دنياى ديگر. هم دنياى گذشته، قرآن مىگويد: «من تراب» از خاك بوديد. مواد غذايى خاك شد گندم، نان، نان را بابا خورد شد اسپرم. شديم ما. پس ريشه مان برمى گردد به گندم گندم برمى گردد به خاك. «من تراب» بعد مىگويد «لم يك شيئاً مذكور» اول كه هيچ، هيچ بودى. وقتى هم كه چيزى شدى چيزى كه قابل ذكر باشى نبودى. بعد مىگويد: «من ماءٍ مهين» مهين عربى يعنى پست، مهين فارسى كه دخترها اسمشان مهين است يعنى ماهپاره، «ماء مهين» كه در قرآن است يعنى پست. بعد مىگويد كجا بودى جايت را هم بگويم «فى ضلمات ثلاث» توى سه تا تاريكى بودى. اونجا جايم كجا بود؟ جايگاه خوبى برايت درست كردم «فى قرار» هر كدام يك آيه است منتهى من از هر آيه يك كلمهاش را مىنويسم و اگر همه آيه را بنويسم گيج مىشوند «فى قرار مكين» در يك جايگاه خوب؛ اونجا خدا در رحم مادر شما را بهتان شكل داد. خوب وقتى شكلمان داد چى شديم. «مضغه» شديم يعنى گوشت نرم، بعد از «مضغه»، «علقه» شديم بعد از آن استخوان بندى شد «عظاماً» روى آن پوست رويانديم «فكسونا العظام لحما» گوشت، بعد روح دميد، «و نفخت فيه من روحى» روح خدا در شما دميده شد. تازه آمدى به دنيا «لا تعلمون شيئاً» هيچ چيز بلد نبوديد. و چه نعمتى است كه آدم هيچ چيز بلد نيست. شما مىدانيد آدم وقتى به دنيا بيايد عقل داشته باشد چقدر زشت است. مثلاً به دنيا آمده مادر قنداق او را باز مىكند نجس كرده، از مادرش خجالت مىكشد. اگر عقل مىداشت هر روز صبح به صبح خجالت مىكشيد مادرش بغلش كرده خجالت مىكشد ديدى بچه توى قنداق است دست ميكند ماه را بگيرد فاصله سرش نمىشود چقدر تا حالا بچه از پشت بام پرت شده، فاصله نمىفهمد. تا حالا يك كرّه خر پرت نشده. يعنى بچه حيوان فاصله را مىفهمد ولى بچه انسان روزهاى اول فاصله را «لا تعلمون شيئا» هيچ چيز بلد نبوديد. بعد «علمكم» بعد براى شما فطرت قرار داد. «فطرة اللّه التى» فطرت يعنى وجدان كه خودتان حق و باطل را تشخيص مىدهيد «فألهمها فجورها و تقويها» خير و بد را مىشناسد، يعنى يه جورى قرار دارد كه حق و باطل را از روز اول مىفهمد ببينيد بچه دوساله يك سيب دارد مىگويد اين سيب را بگير من بروم دستهايم را بشويم مىگيى باشه برمى گردد مىبيند سيبش خورده شد. اين نمىتواند بگويد اين سيب امانت بود و به امانت خيانت. امانت و خيانت بلد نيست اما شروع مىكند به گريه كردن. اين گريه يعنى اى خائن يعنى مىفهمد كه كار تو كار بدى بود يعنى بچه از دو سالگى مىفهمد يه بچه را توى قنداق يك قاشق چايخورى بهش بدهى وقتى مىخواهى از او بگيرى تنگ مىگيرد. يعنى چيزى كه توى دست من است مال من است. «من حازملك» كسى كه حيازت كند مالك مىشود. يعنى چيزى كه من توى دست گرفتم، نه حيوانها مىفهمند. اگر يك الاغى سر كرد توى آغل و مقدارى علف به دهن گرفت، يك الاغ ديگر بخواهد بگيرد لگد مىزند. اول من، نوبتى است يعنى فطرت داد و بعد از فطرت عقل داد، بعد از عقل وحى داد. بعد مسئله تربيت، بعد به جامعه گفت امر به معروف كنيد مىبينيد چيزى خوب است تشويق كنيد. فسادى را ديديد از منكر، فساد. بعد هم مىگويد اگر لغزش پيدا كردى من مىبخشم. بخشش، اين اجمالا خط سير ا ست هيچى بوديم، مواد غذايى خاك بوديم خوشه گندم شديم، چيزى هم كه شديم چيز قابل ذكرى نشديم وقتى هم قابل ذكر بوديم پست شديم، توى تاريكىهاى سه گانه بوديم. جايگاه محكمى بوديم، خدا طراحى كرد و گام رشد كرديم، وقتى به دنيا آمديم هيچى سرمان نمىشود علم و حافظه به ما داد.
«و ما كنت بجانب الغربى» پيامبر نبودى آن زمانى كه به موسى تورات داديم. نبودى از افراد شاهد و ناظر، تو مقيم مدين نبودى كه چه شرايطى بر اهل مدين گذشت چه كرديم، تو در جانب طور نبودى كه ما چطور يعنى وقتى خدا به پيامبرش مىگويد نبودى، چند تا نبودى «و ما كنت» ديگر هم هست من فكر كردم اين آيههاى «و ما كنت» را پهلوى هم بگذاريم مىخواهد بگويد پيامبر اگر مىخواهى خداشناسيت رشد كند بايد به دنياهاى ديگر هم متصل شوى. كه قبل از تو و بعد از تو چى مىشود. خوب انقلاب كه ساده به دست نيامده، مىدانى شهيد رجايى چقدر كتك خورد. براى نمازى كه مىخواست توى زندان بخواند شما الان دكمه كامپيوتر را مىزنى.
يكى از مراجع موجود، آيةاللّه صافى مىگفت: من يك حديث مىخواستم يك دور تاريخ بعداد را ديدم. تاريخ بغداد 16 جلد است هرجلدى حدود 700 صفحه است. 16 تا 700 صفحه را مطالعه كردم براى كار. الان كامپيوتر آمده يك كلمهاش را پيدا كنيد، «و ما كنت شاوياً» يا مثلاً فرض كنيد «مضغه» دگمهاش را بزن هرچه «مضغه» توى آيات و روايات است ستون مىآيد.
يك كتاب است بنام «اوائل» يعنى اول چيزها، مثلاً اول كسى كه عطسه كرد. خونه خشتى ساخت، فلان شعر را گفت، كسى كه اين رقم خط را نوشت، لباس دوخت، اول، اول، اول. مال آيةاللّه شوشترى كه از علماى مهم شوشتر بود. كه خدا رحمت كند ربّانى املشى كه زمان طاغوت آنجا تبعيد بود مرحوم شهيد آية اللّه مطهرى آمده بود اهواز من هم بودم گفت مىخواهم بروم شوشتر ديدن ربانى املشى و ديدن آيةاللّه شوشترى گفتم ايشان گفت: از نوابغ دهر است. اين آيةاللّه شوشترى 50، 60 جلد كتابهاى مهمى نوشته است يكى از آنها اوائل است. من اين كتاب را ديدم، كه چند هزار مورد اوائل است. مثلاً شما چند تا اول مىشناسى اول كسى كه... مثلاً ده تا اول كسى كه سد ساخت، پل ساخت و برق اختراع كرد، آمپول چيز كرد. اول و اول، خيلى به مغزت فشار بياورى ده تا 20 تا 30 تا، دو سه هزار اوائل فكر كردم از كجا آورده؟ ديدم گفتم از كجا اينها را آورده؟ مگر مىشود. از آيةاللّه استادى پرسيدم كه اين كتاب را چه جورى نوشته. گفت: ايشان از اول جوانىاش يك قوطى داشت. همين طور كه مطالعه مىكرده تا مىرسيده به اول كسى كه. مىنوشته و مىانداخته توى قوطى. پير كه شده اين قوطى هم پر شده. شده كتاب اوائل. يعنى براى نوشت كتاب اوائل 70، 80 سال بايد خيز گرفت تا در پيرى آدم كتاب اوائل بنويسد حالا مىروى پاى كامپيوتر مىگويى اوائل، اول من هرچى هست توى هر كتابى هست يعنى 80 سال شده يك دقيقه. «ما كنت»نبودى زمانى كه زجر كشيدهاند تا كتاب اوائل نوشتهاند اينكه انسان وصل و متصل بشود كه چى بوده و چى شده. نبودى كه خانه را بابايت يك آجر، يك آجر با حمالى و قسط. يكى كسى مىگفت: من از همه بانكها قرض كردهام جز بانك خون، اين فايده وصل به تاريخ است. اميرالمؤمنين به امام حسن (عليه السلام) مىفرمايد: حسن جون تو نگاه نكن من جوان هستم ولى چون وصل به تاريخ هستم انگار در همه آنها حضور داشتهام.
اگر كسى تاريخ صد سال را مطالعه كند عمر صد ساله دارد. و اگر تاريخ 500 سال را مطالعه كند عمر 500 ساله دارد.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) به پسرش مىفرمايد: گرچه من در زمانهاى قبل نبودهام اما چون تاريخ را خوب مىدانم انگار وصل به هستى هستم.
حالا «و ما كنت» هنگامى كه فرمان نبوت را به موسى داديم در جانب غربى كوه طور حضور نداشتى، از شاهدان نبودى. باز مىگويد: «و لكنّا انشأنا قروناً» ما اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم و زمانهاى طولانى بر آنها گذشت. آثار انبياء محو شد دو مرتبه به تو كتاب آسمانى داديم. تو در سمت كوه طور نبودى كه چنين، بعد مىفرمايد: «ولكن رحمة من ربّك»: اينها كه به تو مىگوئيم «رحمة من ربك» راجع به اين، يعنى اين اطلاعاتى كه ما به شما مىدهيم، يك صلواتى بفرستيد (صلوات حضار).
«ولكن رحمة من ربك» خدا به پيامبرش مىگويد: خبر ندارى تو نبودى خاطرات گذشته را برايت مىگويم براى اينكه «رحمة من ربك» چون پروردگار تو مىخواهد به تو لطف كند تو را در جريان حوادث گذشته قرار مىدهد.
اطلاع از تاريخ رحمت است. به مناسبت «رحمة» امروز صبح يه چيزهايى گيرم آمده كه مىگويم:
563 بار كلمه رحمت توى قرآن آمده. رحمان، رحيم. آنوقت رحمت خدا هم از رحمتهاى ممتاز است. يكجا داريم بحث رحمت و هم يكجا «خيرالراحمين»، بهترين رحمت را انجام مىدهد و هم يكجا داريم «ارحم الراحمين» و هم داريم «كتب على نفسه الرحمه» خداوند رحمت است منتهى «خيرالراحمين»«ارحم الراحمين»«كتب على نفسه الرحمه» يعنى خدا واجب كرده كه به مردم رحمت كند. خدا بهترين رحمت و بيشترين رحمت كنندگان، و هرچه هست خدا رحمت است. باران، وحى، و هرچه ما داريم رحمت است منتهى تا خدا نگيرد قدرش معلوم نمىشود. همينكه شما درس مىخوانى رحمت است. اگر شما هرچه مىخواندى نمىفهميدى چى مىشد. همين كه چشم باز است و مىفهمى اگر نمىفهميدى، فكر نكنيم نعمتها بايد باشد. قرآن مىگويد: فكر نكن شب و روز بايد بچرخد. «ان جعل الليل عليكم سرمداً» كره زمين را حركتش را كند مىكرديم مثل خانه هايى كه كپسول گاز را مىآورند روى شمعك. اگر حركت را مىآورديم روى شمعك و حركت كند بود طول مىكشيد شب به چه كسى تلگراف مىكردى روز، اگر روز طول مىكشيد به كسى تلگراف مىگفتى شب، اگر بچه وقتى بدنيا مىآمد به جاى مكيدن سينه مادر فوت مىكرد زن زائيده مىگويد: بچه بخور، فوت مىكند، حالا همه كارشناسها و اساتيد دانشگاه را بياوريد. علماى قم، همه علما را جمع كنيد بگوئيد زنمان زائيده عوض مكيده فوت مىكند، با چه وسيله كمك آموزشى و فيلمى، و سرودى و چه وسيلهاى، هرچه هست رحمت است، كتاب آسمانى و پيامبر رحمت است
رحمت گسترده الهى در هستى
حالا اينجا يه چيزى هم براى عروس و دامادها بگويم؛
يك رابطه پيامبر با ما و يك رابطه هم ما با پيامبر داريم، يك رابطه هم عروس و دامادها با هم دارند.
رابطه، سه نوع رابطه؛
- رابطه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله و سلم) با ما مردم. رابطه رحمت است چون قرآن مىفرمايد؛
«و ما ارسلناك الّا رحمة للعالمين»: پيامبر تو رحمت هستى براى مردم. پيامبر، پيامبر رحمت است. كما اينكه قرآن و كتابهاى آسمانى هم رحمت است. كما اينكه قرآن و كتابهاى آسمانى هم رحمت است.
- رابطه مردم با پيامبر: رابطه مودّت است. آيه قرآن داريم كه؛
پيامبر به مردم گفت من هيچ مزد از شماها نمىخواهم شما فقط مودّت داشته باشيد به اهلبيت من. رابطه پيامبر با مردم، رحمت، مردم با پيامبر مودت، او نسبت به ما رحمت چون علومى را در اختيار ما مىگذارد كه ما بلد نبوديم، ما هم بايد نسبت به پيامبر و اهلبيتش (عليهم السلام) عشق بورزيم.
- رابطه عروس و داماد؛
قرآن مىفرمايد: «و جعل بينهما مودّة و رحمة»
يعنى زن و شوهر را خدا قرار داده، هم مودت و هم رحمت. اين خيلى قشنگ است. رابطه پيامبر با ما رحمت است و رابطه ما با پيامبر مودّت است، رابطه زن و شوهر با هم، هم رحمت و هم مودّت است.
قرآن مىفرمايد: «و جعل بينهما مودة و رحمة»
توجه به قرآن، عامل دورى از خرافات
مىگويد: نبودى «ولكن رحمة من ربّك» اين كتابهاى آسمانى رحمت بود. اگر كتابهاى آسمانى نبود انسان به چه خرافاتى مبتلا مىشد، فكر هم نكنيد كه خرافات مال گذشته است. الان دنياى غرب و شرق آنقدر خرافات توش هست. توى زندگىهاى سوپر دولوكس غربى خرافات است. مغزشان پر از موهومات است اين رحمت است كه من گفتم علم و حق و باطل اين است. فاصله بين حق و باطل را يادتان داديم. اگر انبياء و كتب آسمانى نبود انسان به كجا كشيده مىشد. الان به شما بگويند نماز نيست. كه شما از شما تشكر كن، هركس يك چرندى مىشود كه قصه آن شبان مىشود كه:
اى خدا كجا هستى سرت را شانه كنم، چارقت سرت كنم يعنى الان هم. به ما گفته همديگر را ديديد بگو سلام عليكم. 46 آيه در قرآن دارد سلام است، سلام اسم خداست «سلام مؤمنٌ مهيمن»، سلام يعنى خدا تو را به سلامت بدارد، سلام يعنى از من دلهره نداشته باش، سلام دعا و تحيّت است ولى در سلام هركسى يك جورى مىخواهد تكيه كند. توى مجله نوشته بود كه در يك منطقه مىخواهند بهم احترام كنند زبانشان را درمىآورند. هركس طرف را خيلى دوست دارد بيشتر زبانش را درمىآورد. يعنى سلام را از مردم بگيرى هر كسى، يكى دستش را همچين مىكند، يكى نمىدونم هركسى يكى همچى همچى مىكند. يكى همچى، يكى همچى اگر همين سلام را برداشته و به مردم بگوئيم خودتان احترام بگذاريد هركسى يه جورى سلام و باز هم معنا ندارد. اگر به ما بگويند سرود مىگوئيم بيا اذان «اللّه اكبر» آخر هم «لا اله الّا اللّه» اول و آخر «اللّه» بين دو تا «اللّه» يك دروه افكار اسلامى «اشهد ان لا اله الّا اللّه»«حىّ على الصلوة»«حىّ على الفلاح»«حىّ على خيرالعمل» همه رسالت و نبوت و شهادت و همهاش توش هست اما به خلق واگذار كنيم ناقوس مىزند. ناقوس مثل زنگهاى ساعت دلنگ، دلنگ معنى و مفهوم و پيام دارد، نه ناقوس صوت است هيچ بار ندارد اما صدها ميليون شعارشان ناقوس است كه معنى ندارد اما شعار ما اذانى است كه هر كلمهاش معنا دارد.
اگر نبود مىگويد ما وحى فرستاديم نبودى كه وحى فرستاديم، شاهد نبودى، نبودى، نبودى اما؛ «ولكن رحمة» يعنى اين دستورات وحى رحمت است اگر اينها نبود بشر گيج مىشد و هركس يه چيزى پهلوى خودش سليقهاى مىبافت اينكه ما همه بند به وحى كرده اين رحمت است.
خدايا ما را قدردان اين نعمتها و رحمتها، قدردان اين خدماتى كه ما نبوديم، كتكهايش را خوردند ما به پلوهايش رسيديم، ما نبوديم كه جوانهايى، ما نبوديم، ما نبوديم، تمام كسانى كه قبل از تولد ما در اسلام و تشيع و علم و تربيت و كتابها و در انقلاب و آبروى و هستى. و تمام كسانى كه ما نبوديم «و ما كنت» ولى به گردن ما حق دارند. روح همه را از ما راضى و ما را پاسدار خونها و خدمات آنها قرار بده.
خدايا رهبر و دولت و انقلاب و مرز و آبرو و عزت ما را حفظ بفرما.
خدايا شر همه اشرار را به خودشان برگردان.
خدايا هركس بدخواه است و حاضر است ما شكسته بشويم در هم خودش را بشكن.
خدايا هر كسى دوست دارد كه ما عزيز بشويم عزت مرحمت بفرما.
خدايا قلب آقا امام زمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) را از ما راضى بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته»