فاطمه (سلاماللهعليها)، مادر پدر
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
الّلهم صل على محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم الهى انطقنى بالهدى و الهمنى التقوى
رمضان امسال ما زندگى پيغمبر و اهل بيت پيغمبر را قسمتهايىاش را نقل كرديم جلساتى هم مىخواهم راجع به حضرت زهرا (سلام عليها) صحبت مىكنيم از پيغمبر گفتيم از اميرالمؤمنين هم گفتيم از حضرت زهرا هم مىخواهيم بگوييم اما حضرت كنيهاش (ام ابيها) است ما همينطور كه در فارسى يك اسم داريم يك فاميل عربها يك اسم دارند يك كينه مثلاً اسم على است كنيه ابوالحسن امام رضا اسمش رضا است كنيهاش يا ابالحسن على بن موسى الرضا اباالحسن، ابامحمّد مثلاً كنيهى اسم پيغمبر محمّد است كنيهاش اباالقاسم بنابراين كنيهى و افراد هم به احترام با كنيهشان صداىشان مىزنند مثلاً اگر كسى خواسته باشد احترام من را بگيرد با لقب صحبت مىكند بنابراين كنيه فاطمه الزهرا ام ابيها است حالا اين خودش يك درس است اُم يعنى مادر ابيها بابا يعنى مادر پدرش به زهرا مىگويند مادر پدرش اين چيه قصّه اين پدرش يعنى پيغمبر اسلام آنقدر همّ و غمّ جبهه و جنگ و غصّه داشته كه فاطمهالزهرا مىآمد تصلّى مىداده است دلدارى مىداده بابايش را يعنى عين مادرى كه بچهاش را دلدارى مىدهد اين دختر كوچولو پيغمبر را دلدارى داده است در سن كودكى و لذا مىگويند ام ابيها اين مادر پدرش است دختر مىتواند به جايى برسد كه يك رهبر انقلاب جهانى يك پيغمبر اولوالعزم را دلدارى بدهد كنيهاش ام ابيها معناى ام ابيها يعنى مادر پدرش دليل اين كه مىگويند مادر پدر چون زهرا با اينكه دختر است كار مادرى مىكرده است دلدارى مىداده و عظمت زهرا همين بس كه يك دختر كوچولو 8، 9 ساله بيايد رهبر يك انقلاب را چى، دلدارى بدهد اين يك
عشق حضرت زهرا به پيامبر
دو جوان بود، هيجده ساله بود، بچه داشت، شوهر داشت وقتى بابايش از دنيا مىرود خيلى غصه خورد تنگ گوش بابايش، بابايش يك چيزى گفت زد به گريه بعداً يك چيز ديگر گفت زد به خنده گفتند چى بود گريه كردى چى بود خنده كردى گفت گريهام اين بود كه به من گفت من دارم مىروم ديدم بابايم از دستم مىرود گريه كردم بعد گفت فاطمه جان اول كسى كه به من ملحق مىشود تو هستى خنده كردم چقدر بايد آدم معرفتش بالا باشد كه شوهر جوانى و چند تا بچه را امّا ملحق شدن به پيغمبر برايش به قدرى شيرين باشد كه بخندد به كدام دختر جوان خبر مرگ بدهند دختر جوان مىخنده خنده به خاطر اين است كه معرفت فاطمه الزهرا عشق فاطمه زهرا به پيغمبر علاقهى به پدر علاقه و اُنس به پدر به قدرى بالا بود پيغمبرشناسىاش به قدرى بالا بود كه شوهر و جوانى و عروسى و بچه كوچولو و همه را نديد اما ملحق به پدر برايش شيرين روى كرهى زمين كدام كس است كه پدرش را بكنند توى قبر به دختر جوانش هم بگويند تو هم هفتهى ديگر مىروى بخنده جيغ مىزند مىترسد هرچه هم بابايش را دوست داشته باشد مىخواهد با شوهرش باشد هرچه هم بابايش را دوست داشته باشد نمىخواهد برود توى قبر بابايش مىخواهد توى خانه پهلوى بچههايش باشد.
اما اين خنده فاطمه الزهرا نشان دهندهى اين است كه چقدر معرفت بالا است آخه ببينيد گاهى وقتها آدم مىگويد طلا نمىخواهم يا طلايش را مىفروشد برود مكّه بعضىها هم هستند كه عوض مكّه طلا مىخرند يكى طلا را فداى مكه مىكند مكّه را فداى طلا مىكند با اين كه شوهرى مثل على بن ابيطالب بچههايى مثل امام حسن و امام حسين امّا عشق به پدر خيلى بالا است قابل تأمل است اين، دختر معرفتش اين قدر بالا باشد معرفت چيز مهمى است زينب كبرى وقتى اسير شد در كربلا بردنش توى كوفه و شام بهش گفتند در چيچيه فرمود هرچه هست زيباست «ما رأيت الّا جميلا» هرچه مىبينم جميل و زيباست يعنى چه؟ يعنى امام حسين (عليهالسلام) را كشتند زيبا بود يعنى اسارت زيباست؟ مىدانى چى مىخواهد بگويد؟
تلخ و شيرين زندگى زيباست
مثل يك پدرى كه معرفتش بالا است مثل بچهاى كه معرفتش پايين است بچه كه كوچولو است معرفتش پايين است حلوا و شكلات و شيرينى پهلويش زيباست فلفل و ترشى پهلوش زيبا نيست امّا پدر بچه وقتى نگاه به سفره مىكند هم مرّبا پهلوش زيبا است هم ترشى پهلويش زيباست بچه ترشى پهلوش بده فلفل برايش بده حلوا براش خوبه اما پدربچه مادربچه هم ترشى پهلوش زيباست يعنى يك سفرهاى كه مىبيند هم مربا است هم ترشى است هر دو پهلوش زيباست انسان وقتى شناختش بالا رفت تلخىها هم پهلويش شيرين است بچه كوچولو كه آب داغ توى حمام سرش مىريزى جيغ مىزند كف صابون جيغ مىزند آب داغ جيغ مىزند مشت و مال كيسهى مادرش كه توى حمام دارد غيزش مىكند جيغ مىزند اما رشدش كه بالا رفت همان آب داغ و همان كف صابون و همان مشت و مال توى حمام برايش زيبا است معرفت كه رفت بالا تلخىها شيرين مىشود تمام كسانى كه توى تلخىها جيغ مىزنند پيداست اينها معرفتشان، پايين است امام حسين روى دوش پيغمبر بود گفت راضى هستم در كربلا زير سُم اسب هم گفت راضىام روى دوش پيغمبر و زير سم اسب پهلوى امام حسين هر دو شيرين است چون مىگويد هر دو را خدا دوست دارد افرادى هستند معرفتشان خيلى بالا است همه تلخىها هم شيرين مىبيند مردن شهيد شدن دست از خانه و شوهر و بچه و آخه دختر 18 ساله خيلى جوان است از همه دل كندن مىگويد اگر ملحق به تو مىشوم پهلويم شيرين است.
3- پس اولين كمال زهرا بگذار بنويسم كه
موضوع بحث: سيرهى فاطمه زهرا و سلام (اللّه عليها) مادر پدر ام ابيها
2- معرفتى كه از همه چيز دل كندن و به پدر ملحق شدن معرفت خيلى بالا است.
3- اولين گروه مهاجر وقتى پيغمبر هجرت كرد يك چند تا خانم هم چند تا دختر هم هجرت كردند يك پنج نفرى بودند ظاهراً كه اين هم فاطمه جزء اينها بود. شب عروسى پيراهن عروسىاش را داد به فقير فاطمه الزهرا بريزوپاشش هم يعنى صدقاتش هم زياد بود من ديشب چند تا نمونه از صدقاتش را برايتان بگويم. وصيتنامه نوشت فرمود
وصيّتنامه مالى حضرت زهرا (سلاماللهعليها )
دقت كنيد من تا ديشب هم خودم بلد نبودم اينهايى كه مىخواهم بگويم ديشب ياد گرفتم.
وقتى مىخواست وصيّت كند آخه ما هِى مىگوييم وصيّت كرد، شب خاكم كن شب دفنم كن خوب اينها درست اما وصيتى كه مقدارى كه جنس توى خانه است اينها را بخشىاش را بدهيد به زنهاى پيغمبر آخه پيغمبر زنهايى داشت كه پيغمبر از دنيا رفته بود زنهاى بيوه بودند كدام دختر حاضر است با اين كه 5 تا بچه كوچولو دارد وقف بخشى از مالش را به زنهاى پير يا به زنهاى بيوه بدهد فرمود بالاخره اينها زمان پيغمبر زن پيغمبر بودند حالا پيغمبر سايهاش بالاى سرشان نيست يك مقدارى بدهيد به زنهاى پيغمبر كه بعضى اين از زنهاى پيغمبر خيلى دل خوشى هم از زهرا نداشتند و گاهى هم زهرا را اذيت مىكردند فرمود بهشان بدهيد اين يك
2- معرفت را ببين، ما اگر از كربلا و مشهد و مكه بياييم هرچى هست به بچههاى خودمان مىدهيم اصلاً يادمان مىرود كه فلان پيرزن فلان 2- فرمود و ابوذر يار بابايم بود در ربضه از دنيا رفت ابوذر يك دختر دارد بخشى از اينها را هم بدهيد به دختر ابوذر اين خيلى قشنگ استها يكى يعنى يك دختر عزيزى كه فراموش شده هيچ كس در تاريخ فكر و ياد دختر ابوذر نيست خود ابوذر را مىشناسند اما ابوذر در ربضه از دنيا رفت يك دختر بچه بالا سرش است بخشىاش را بدهيد به دختر ابوذر فكر بلند است.
3- بخشى را هم بدهيد به فقراى است جامعه، متولّى اين حركت اميرالمؤمنين اگر على بن ابيطالب شهيد شد امام حسن، اگر امام حسن شهيد شد امام حسين و نسل امام حسين شب عروسى پيراهن عروس براى عروس خيلى ارزش دارد دارند فاطمه را مىبرند خانهى شوهرش فقيرى مىآيد و مىگويد من لباس ندارم به زنها مىگويد دور من را بگيريد او لباس زيبايى كه مال عروسى است درمىآورد مىدهد لباس ديگر مىپوشد كدام عروس در تاريخ توى راه خانهى شوهر لباس عروسىاش را به فقير مىدهد پيغمبر گفت دخترم چطور لباس عروسىاست را دادى گفت چون يك آيه داريم توى قرآن كه مىگويد «لن تنالوا البّر حتى تنقتوا حما بحتون» اگر مىخواهيد رشد كنيد هرچه را دوست داريد بدهيد اگر يك لباسى را رنگش را نمىپسنديد تنگ است گشاد است زشت است از مد افتاده اگر اينها را به فقير دادى كه هنر نيست آبگوشتى كه مسموم است مىترسد بخورد مريض شود مىدهد به فقير اين، اگر مىخواهيد رشد كنيد آنى كه دوست داريد بدهيد و من ديدم كه شب عروسى پيراهن عروس براى عروس زيباست، سورهى هل اَتى كه مال اهل بيت است يكى از اعضاى اهل بيت فاطمه الزهرا بود سورهى هل اتى را شنيديد من يكبار ديگر بگويم امام حسن و امام حسين كوچولو بودند مريض شدند پيغمبر عزيز و مردم آمدند عيادت اين خودش يك درس است كه بزرگها بروند ديدن كوچولوها يعنى پيغمبر بزرگ مىرود عيادت بچه
نذر عبادى، به جاى نذر مالى
مردم پيشنهاد كردند كه يا على اگر مىخواهى بچههايت خوب شوند نذر كن براى بچههايت اميرالمؤمنين هم پسنديد اين خودش يك درس ايت كه اگر مردم يك پيشنهاد حقى كردند از مردم حرف حق را بپذير نذر چيه روزه است گاهى وقتها زنها نذر پولى مىكنند و حالى كه شوهرشان پول ندارد مىگويد يالّا من نذر كردم بده بابا من چه خاكى بر سرم كنم تو نذر كردى لازم نيست همهى نذرها پولى باشد نذر معنوى روزه بگيريم سه روز امام حسن و امام حسين كوچولو خوب شدند 3 روز روزه گرفتند غذا توى خانه نبود به هر حال گندمى جويى آبى خميرى نانى دم افطار نماز خوانده رفتند افطار كنند ديدند يك كسى در مىزند كيه؟ «يطعمون الطعام على حبه مسكيناً» مسكين، مسكين كيه مسكين همان مسكن است مسكن يعنى خانه مسكين كمى است از بىپولى مىرود توى خانهاش مىنشيند مثلاً مىگويد برويم بيرون مىگويد بيايم بيرون چه كنم پول كه ندارم سينما بروم پول كه ندارم بستنى بخورم برويم مهمانى آخه من كه نمىتوانم بدهم بروم بايد بدهم پس نمىروم بخورم تا خجالت پس دادنش را نذاشته، اينها را مىگويند مسكين بعضى به خاطر بىپولى مىرود توى مسكن فقيرى كه مىرود توى مسكن مسكين و مسكن ريشهاش يكى است يعنى خانهنشين در را زدند كيه؟
رسيدگى به محرومان در كنار عبادت خدا
مسكين غذا ندارم همان غذاى افطارش را دادند به مسكين آب خوردند فردا باز روزه گرفتند چون سه روز بايد روزه مىگرفتند شب دوم «يطعمون الطعام على حبه مسكيناً و يتيماً» شب دوم را زدند يتيم با غذا دادند آب، شب سوم سيد: مرده سه شب اينها غذا نخوردند ديگر پوست به بدن داشت مىچسبيد رنگهاى زرد از حال رفته بودند آيه نازل شد «يطعمون»، «ويطعمون الطعام على حبه مسكيناً و يتيماً و اسيراً»، «يطعمون» يعنى كارشان اطعام است آخه يك وقت آدم توى عمرش يك بار كار خير مىكند هنر نيست هنر اين است كه آدم كار خير را هر روز بكند ما در ادبيات عرب مىگوييم فعل مضارع مال استمرار است يعنى هميشه اينها كارشان بود «يطعمون الطعام» نمىگويد «يرسلون الطعام» طعام را مىفرستيدند دم در خانهى فقرا اگر برنج و روغن را بفرستى در خانهى فقرا اين خاصيّت را ندارد اگر غذا را پختى دهن فقير گذاشتى ارزش دارد ولذا قرآن مىگويد «و باالوالدين احساناً»«بالوالدين» يعنى احسان به والدين را به دست خودت انجام بده اين «باى» باىالصاق مىگويند يعنى با دست خودت من اگر يك ذره برنج دهن مادرم بگذارم عمل كردم به اين آيه امّا اگر 10 گونى برنج در خانهى مادرم بفرستم اين «باالوالدين احساناً» نيست
اين «الى الوالدين احساناً» است فرق است بين «وبالوالدين احساناً» يا «الى الوالدين» الى يعنى به سوى او بفرست (ب) يعنى اين كه «حبه» سه تا معنا دارد «على حبه» يعنى «على حبهاللّه» مىشود معنى كرد يعنى روى عشق خدا اين كار را كردند «على حبه» يعنى «عل حب الطعام» با اينكه غذا را دوست داشتند گرسنهشان بود اين كار را كردند اين «حبه» ضمير «حبه» سه معنا قابل تحمل است يعنى اينكه خدا را دوست داشتند از خود گذشتند فقرا را دوست داشتند از خود گذشتند يعنى يا با اينكه غذا را دوست داشتند و ميل به غذا داشتند لب افطار بود از ميل به غذا گذشتند مسكين هم كه معنا كردم و يتيم هم كه مىدانيد اسير هم كه مىدانيد برده سه شب... بعد گفت آقا ما هم اگر سه شب با آب افطار كنيم سه شب نانمان را بدهيم به فقير آيه نازل مىشود برايمان، مىگوييم نه اِ چطور اون آره ما نه مىگويم
خدمت، بدون منّت و توقّع
براى اينكه پشت سر اين آيه مىگويد «انما» يعنى فقط «انّما» يعنى فقط «انّما نطعمكُم» فقط اطعام مىكنيم شما را «لوجه اللّه» ما غرضمان خدا است غرضمان نيست كه آيه در شأن آن نازل شود ما الآن كه اين را مىبينيم دهنمان پر از آب مىشود مثلاً مىبينيم يك آخوندهاى كارش گرفته است مىگوييم ما هم برويم آخوند شويم يك كسى كارش گرفته مىگويد ما هم اين مغازه را باز كنيم اين كار را بكنيم اگر ديدى شيرينىاش را رفتى بخاطر شيرينى رفتهاى ارزش اين است كه كار را براى خودش قبول كنيم نه به خاطر لذتهايش درس خوب است حالا چه وكيل بشوم چه وكيل نشوم مفيد بشوم چه نشوم اصلاً مدرك به من بدهند محصل خوب محصّلى است كه بگويد «بسم اللّه الرّحمن الّرحيم» دانشگاه مدرك نمىدهد دبيرستان ديپلم نمىدهد مىخواهد بدهد مىخواهد ندهد خود علم براى ما ارزش است بخاطر علم رفتى ارزش است اما اگر به دنبال مدرك رفتى كه پشت مدرك هم پست و مقام و پول بود اون براى خودت است براى علم نيست ارزشها اگر چراغ قرمز بود و پليس نبود و سيادى آدم با ادبى هستى اما اگر لب چراغ قرمز پليس جريمهات مىكند و سيادى از ترس است چون از ترس ارزش نيست پادگانى ارزش دارد كه سرباز افسر را دوستش داشته باشد ادب است اما اگر راز ترس همچين كرد ارزش ندارد بايد كارها بر اساس عشق باشد نه براساس ترس و پول و اينها، اينها ارزش نيست «انّما نطعمكم لوجه اللّه» فقط اطعام مىكنيم براى خدا «لانريد» نه به زمان نمىآوريم «لانريد منكم» اراده نداريم از شما مسكينها و يتيمها و اسيرها «لانريد منكم جزاءاً» ما از شما جزاء نمىخواهيم «ولا شكورااً» ما از شما تشكر نمىخواهيم نه از شما پول مىخواهيم كه بعداً جبران كنيد نه مىخواهيم جايى نقل كنيد تشكر، آخه گاهى وقتها آدم تشكر مىكنيم يعنى يك كارى را مىكند ولى مىگويد اسم من باشد اگر اسم من نباشد ناراحت است مىگويد من اين پنكه را به مسجد مىدهم به شرطى كه بنويسيد بانى پنكه محسن قرائتى اين سطل زباله را به شهردارى مىدهم به شرطى كه بنويسيد بانى سطل زباله محسن قرائتى نه مىگويد من هيچى نمىخواهم اسم هم نمىخواهم نه به زبان نمىآورم «لانريد» عضو غير «لانسئلكم» است در قرآن 2 تا آيه داريم يكى مىگويد «ما اسئلكم عليه اجراً» يعنى به زبان سؤال نمىكنم اين «لانريد» بالاتر است نه به زبان نمىگويم توى دلم هم اراده نمىكنم آخه گاهى وقتها آدم به زبان نمىآورد اما توى دلش مىخواهد توى دلش مىخواهد تعريفش را بكنند ولى نمىگويد آقا ببخشيد يك خورده از من تعريف كن (خنده حضار) نمىگويد به زبان اما توى دلش مىخواهد تعريف كند دو تا آيه داريم توى قرآن انبياء و پيغمبران توى قرآن مىگويند «ما اسئلكم» ما سؤال نمىكنيم از شما به شما نمىگوييم پول بدهيد مزد تبليغمان اما اهل بيت ما مىگويند به زبان نمىآوريم هيچى توى دلمان هم «لانريد منكم» خيلى فازش مهم استها ادبيات عرب اين ارزشش به همين است، ببينيد اين ارزشش به همين است كه كلماتش يك خورده جابهجا بشود يكوقت «باالوالدين» مىگوييم يك معنا دارد آن يكى چى بود «الى الوالدين» يك معناى ديگر دارد يعنى يك خورده كم و زياد مىشود مثل راديو كوچكها هستند كه يك طرفش را تكانش مىدهى اردو مىخواند يك خورده تكان مىدهى عربى مىخواهى يعنى يك ذره موجش برود ادبيات عرب جورى است كه با يك «واو» با يك «غاء» با يك كلمه با يك الف و لام فورى معنايش زمين تا آسمان فرق مىكند يعنى وقتى مىگويند «جِنازه» يك معنا دارد وقتى مىگويند «جَنازه» يك معناى ديگر دارد جَ، جِ «جِنازه» به صفحهى زير مىگويند تابوت زير چون زير است مىگويند «جَ»، «جَنازه» به آن مرده توش مىگويند «جَ» چون مرده بالاست اين را مىگويند «جَ» چون تابوت زير است مىگويند «جِ»، «جِ» زير است حال آن زيرى است «جَ» آن بالا است مىگويند «جِنازه» يك چيز است «جَنازه» ادبيات عرب اين طورى است كه يك ذره پس و پيش بشود معنايش فرق مىكند خيلى معنايش فرق مىكند آيهى 100 سورهى بقره را علامه طباطبايى مىفرمايد 1 ميليون و 200 هزار رقم معنا دارد به همين خاطر اميرالمؤمنين فرمود قرآن دريايى است كه عمقش كشف نشده حيف ما كه جامعه را هى مىبريم به سمت چيزهاى الك دولك هنوز مزهى قرآن را جامعهى ما نچشيده خواص ما هم هنوز بعضىهايشان مزهى قرآن را نچشيدهاند فكر مىكنيم قرآن همين است كه مىگوييم «بكَ بااللّه» همين كه استخاره مىكنيم همين كه مىگوييم به قرآن قسم همين كه روى كيف عروس مىگذاريم همين كه بالاى سه مسافر مىگذاريم همين كه «ان يكاد»ش را به بچه آويزان مىكنيم عقرب نگزدش همين (آيةالكرسى) را به شاخ گلو مىبنديم شيرين زياد شود همين قرآن را يك كتاب ساده مىدانيم قرآن سيماى علم خداست خداى بىنهايت عملش بىنهايت است قرآت تجلّىگاه خداست «لانريد ما اسئلكم» اين چيه، اين چيه اين مىگويد به زبان نمىگوييم اين مىگويد به دل نمىگوييم «انما نطعمكم لوجه اللّه»، «لانريد منكم جزاءاً و لاشكوراً»، «لانريد» خيلى مهم است خوب يكى از اينهايى كه نانشان رإ؛ّّ دادند اميرالمؤمنين بود يكى هم حضرت زهرا يك خاطره بگويم يك صلواتى بفرستيد (صلوات حضار
گذشت از زيورآلات و توجّه به محرومان
در جنگ خيبر ظاهراً خبير بود كه غنايم جنگى است مسلمانها افتاد بالاخره مسلمانها كه پيروز مىشوند يك چيزهايى بدست مىآورند توى جبهه است ديگر بزن بزن است يكى يكى را كشت اسبش مال اون مىشود شمشيرش مال اون مىشود اينها را مىگويند غنايم جنگى در غنايم جنگى تقسيم كردند يك مقدار چيزى هم به حضرت على افتاد حضرت على آنى كه بدست آورد خانه را به فاطمه زهرا فاطمه زهرا هم بالاخره دختر جوانى و رفت دو تا النگوى نقره گرفت يك گردنبند نقره گرفت يك پردهى قشنگ هم گرفت آويزان كرد چون شوهرش هم مسافرت بود پدرش هم نبود گفت وقتى شوهرم مىآيد فاطمه را با يك گردنبند ببينيد با يك پرده ببينيد پيغمبر آمد تو ديد زهرا گردنبند و... هيچى نگفت چون حلال است ديگر غنايم جنگى مال مسلمانهاست حضرت على هم توى جبهه بوده اون هم به اندازهى همه مسلمانها سهم دارد خوب سهم را داده به خانمش چيزى نگفت اصحاب هم لب در منتظر بودند نمىدانستند پيغمبر رفت توى خانهى فاطمه زهرا زود مىآيد بيرون وايسند تا با هم بروند مسجد تو راه مسجد... بالاخره پيغمبر يك مدتى ماند و بعد آمد ولى هيچ نگفت فاطمه فهميد كه پيغمبر خيلى خوشش نيامد گفت به خاطر رضاى بابايم گردنبن را باز كرد دستبند هم باز كرد پرده را هم باز كرد داد به حسن و حسين گفت زود برويد بدهيد به مسجد يكمرتبه ديدند كوچولوها دويدند توى مسجد گفتند مادرمان گفته است كه شما مثل اينكه خوشت نيامد از اينكه دختر پيغمبر زينت داشته باشد مال شما تقسيم كن ميان فقرا، پيغمبر سه مرتبه فرمود: «فداها ابوها» بابايش قربان اين دختر برود بابايش قربان اين دختر برود بابايش قربان اين دختر برود سه مرتبه فرمود «فداها ابوها» جايش آنجا بود اين نقره را قطعه قطعه كرد مسلمانهايى كه از مكّه هجرت مىكردند مىآمدند مدينه چيزى نداشتند چون يا فقير بودند يا اگر هم چيزى داشتند مشريكن مكّه نمىگذاشتند جنسها... مىگفتند خودتان مىخواهيد برويد برويد اموالتان بايد توى مكه باشد شما توى مكه تجارت كردهايد پولدار شدهايد حالا مىخواهيد پولها را ببريد مدينه نمىگذاريم مىخواهيد برويد برويد اما اموالتان ولذا هر كس مىآمد مدينه فقير بود كنار مسجد هم يك سكو بود تقريباً نصف اين سالن يك سوم اين سالن الان هم هست آن صفجه مىگويند «صفّه» همه آنجا مىنشستند بعد نماز كه مىخواندند يكى مىگفت آقا تو ناهار بيا خانهى ما اون مىگفت تو برويم خانه ما تو برويم يك چيزى امروز هست بورسى است كه مىگويد من خرجت را مىدهم برو دانشگاه وقتى مهندس شدى عوض چهار سالى كه درس خواندى خرجت را دادم چقدر 8 سال براى من كار بكن اين را مىگويند بورسى است يعنى در دانشجويى من خرج تو را مىدهم وقتى مهندس شدى تو براى من كار بكن اين بورسى، بورسيه مىگويند ديگه اين را آنجا بود مىگفتند آقا ماده تا ميش مىدهيم به تو تو برو چوپانى كن زاد و ولدش مال تو ميش اصلىاش را به خودم برگردان اين يك همچين قراردادى را مىگذاشتند ولذا اينهايى كه از مكه آمدند دست خالى بودند يا مهمان مىشدند يا بورسيه مىشدند يا مىگفتند چوپانىاش از تو بچهاش از تو، حضرت آمد ديد كه يكى از اينها لباسش خيلى كوچك است واقعاً لباسى كه همهى بدنشان را بپوشد ندارد پرده را داد به آن گفت اين پرده را مثلاً دور خودت بگير اون دستبند هم نقره را قطعه قطعه كرد به هر يك از اينها يك قطعه نقره داد به اين چند تا كه بودند و سه مرتبه فرمود «فداها ابوها» بعد فرمود دختر پيغمبر نمىخواهم طلا و نقره داشته باشد البته طلا و نقره حرام نيستها به مقدار معقولش طبيعى است اما دختر پيغمبر است در شرايطى كه ما جوانهايمان مردم مىآيند به عشق دين ما شهيد مىشوند عدهاى هجرت مىكنند گرسنه كنار مسجد هستند توى اين شرايط دختر پيغمبر نبايد داشته باشد حالا يك وقت شرايط عادى است خوب در شرايط عادى حسابش جدا است ولى در اين شرايط دختر پيغمبر نبايد داشته باشد اين نقش فاطمه الزهرا فاطمه فرمود سه چيز را دوست دارم:
1- قرآن 2- بابايم را 3- كمك به فقراء، اين سه چيز را دوست دارم قرآن برنامهى زندگى است 3 چيز را دوست دارم يكى قرآن قرآن برنامهى زندگى است يكى پدرم الگوى زندگى است يكى فقراء كمك به فقراء كه شريك كردن ديگران در زندگى من سه چيز را دوست دارم قرآن را دوست دارم يعنى برنامهى زندگى پدرم را دوست دارم يعنى الگوى زندگى كمك فقراء را دوست دارم يعنى شريك كردن ديگران در زندگى در سخترين شرايط پنج تا بچه تربيت كرد و در جنگ خندق فاطمه الزهرا حضور داشت آنجا يك مسجدى هم به فاطمه زهرا هست در احد با دو آمد خودش را به پدر رساند اين مقدار كه در اين 10، 10 دقيقه با حضرت زهرا آشنا شديم.
خدايا با داشتن اين الگوهايى كه عرض كردم روى كرهى زمين نداريد عروسى را كه تو راه عروسى پيراهنش را بدهد به فقير روى كرهى زمين نداريم كسى را كه عشق به پدرش جورى باشد كه شوهرش و بچههايش را رها كند و ملحق شود به بابايش و اولين كسى كه بعد از پيغمبر از دنيا مىرود... يعنى همه چيز را نمىخواهم تو را نمىخواهم نداريم كسى را كه اينقدر نسبت به بابايش دخترها وقتى عروس مىشوند يادشان مىرود پدر و مادر و پسرها وقتى داماد مىشوند پدر و مادر را فراموش مىكنند مىگويد من همه را تو را مىخواهم اين مهم است نداريم در تاريخ كسى كه سه شب با آب افطار كند و بعد هم بگويم «لوجه اللّه» فقط براى خدا از شما ارادهى تشكر هم نداريم ما يك همچين الگوهايى داريم حيف نيست توى خانهها به جاى فاطمه و زهرا اسم ديگر را روى دخترت بگذارى حيف نيست كه افتخار نكنيم كه دخترمان فاطمه باشد دخترمان زهرا باشد حيف نيست كه دخترهاى دبيرستانى ما يك كتاب راجع به حضرت زهرا مطالعه نكرده باشند اينها تازه يك ذرهاى بود كه گفتم جلسهى بعد هم راجع به زهرا مىخواهم صحبت كنم.
خدايا به حق آبروى زهرا دخترهاى ما را الگويشان را زهرا پسرهاى ما را الگويشان اميرالمؤمنين قرار بده. آمين
معرفت ما را نسبت به اين عزيزمان بيشتر بفرما. آمين
نكتهى نويى كه توى جلسه گفتيم اين بود كه چطور زينب كبرى گفت هرچه مىبينم زيبا مىبينم با اين مثل حل شد مثل پدر و مادرى كه ترشى پهلويش زيباست هم شيرينى ولى بچه كه معرفتش كم است فقط شيرينى برايش زيباست گاهى با يك مثل يك معناى بزرگى براى انسان حل مىشود.
«والسلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته»
«اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم»