• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    جستجو :
1381/08/19 ÏÑíÇÝÊ ÝÇíá
سيره پيامبر اسلام (صلی الله و عليه و آله)

محبت به فرزند

(يك مورد ديگر يك بچه‏اى را آوردند سلام عليكم صلوات بفرستيد (صلوات حضار) يك بچه‏اى را آوردند كه حضرت مثلاً توى دل حضرت اذان در گوش آن بگوييد مثلاً بچه متبرك شود بچه ظاهراً ادرار كرد تا ادرار كرد مادرش جيغ كشيد فرمود چرا جيغ مى‏زنى خوب اين جيغ تو در روح بچه اثر دارد خوب آخه دامان پيغمبر آلوده شد فرمود: آلوده شد مى‏شورم شما حق ندارى جيغ بزنى بخاطر اينكه دامان پيغمبر آلوده شد اين هم مورد ششم مورد هفتم يك يهودى آمد به پيغمبر گفت: السام عليكم عوض اينكه بگويد السلام عليكم جمله‏اى گفت كه معناى بدى دارد آيشه ناراحت شد گفت آقا جوابش را بدهم گفت نه جوابش داده شد گفتم و عليكم يك روز پيغمبر اكرم يكى از فرزندانش را روى دامنش بچه كوچكى بود مى‏بوسيد و يك مردى از اشراف جاهليت آمد گفت كه چه خبر است حالا تو يك بچه دارى آنقدر مى‏بوسى من ده تا پسر داشتم هيچ كدام را تا حالا نبوسيدم فرمود چه قلب سنگينى دارى «ملا يرحم لا يرحم» تو سنگدل هستى


حفظ حقوق فرزند در وقف و وصيت

يك روز شخصى و صيت كرد كه انبار خرمايش را بعد از مرگش بدهند به فقرا حضرت رسيد و يكى از اين دانه‏هاى خرما را برداشت و دست گرفت فرمود اگر اين يك دانه خرما را دست خودش مى‏داد ارزشش بيش از اين بود كه تمام انبار خرما را بعد از مرگش بدهند اين پيداست كه بعد از اسلام نظرش اقتصادى نيست اگر اسلام فقط اقتصادى بود يك انبار خرما از نظر اقتصادى شكمهاى بيشترى را سير مى‏كند تا يك دانه خرما بحث اين است كه تو هم سخاوت دارى يا نه؟ آدم با دست خودش كه مى‏دهد روحيه سخاوت هم در آن زنده مى‏شود بعد از مرگ كه مى‏دهد گر چه شكمها سير شد اما اين شكمهاى سير سخاوت آن را ديگر شكوفا نمى‏كند چون مرد پس اينكه كه آدم كارها را بايد با دست خودش انجام مى‏دهد اميرالمؤمنين مى‏توانست حكومت دست او بود مى‏توانست نماينده بگيرد نماينده او به فقرا چيزى بدهد اما شخصاً در خانه فقرا بعضى كارها را مى‏گويند خيلى خوب ما نمى‏فرستيم بعضى افراد نماينده‏اى نيست اين كار شدى در آن است كه با دست خودش بايد انجام شود يك خاطره ديگر داريم سيره پيغمبر را مى‏گوييم يكى از مسلمان‏ها از دنيا رفت و پيغمبر نماز خواند و پرسيد گفت اين آقايى كه از دنيا رفت كه من نماز خواندم مالى براى بچه‏هايش گذاشتند يا نه گفت نه گفت بسيار آدم خوبى بود تمام اموالش را وقف كرد اگر به من مى‏گفتند من نماز نمى‏خواندم كسى حق ندارد همه اموالش را وقف كند وقتى مرد يك خيابان گدا راه بياندازد بايد يك مقدار از اين پولها اصلاً اگر كسى خواست باشد بيش از يك سوم از مالش را وصيت كند بايد وارثين اجازه بدهند چون گاهى وقتها پدرها پيش خود من آمده‏اند بعضى از اين پدرها مثلاً پدرها با بچه‏ها دعوايشان مى‏شود مى‏گويد نمى‏خواهم يك ذره از مال من به بچه هايم برسد آمده‏ام تمام اموالم را وقف كنم خوب آقا درست نيست حالا شما قيض كردى از بچه‏هايت انتقام بگيرى كه بعد از مرگ بچه‏هايت چيزى سهمشان نشود اصلاً گاهى وقتها پول پدر بچه را عوض مى‏كند يك چيزى برايتان بگويم يك تاجرى در تهران بود يك بچه خيلى هرزه‏اى داشت بچه نااهلى داشت پير شده بود وفكر كرده بود كه در آستانه مرگ است و همه پولهايش خواهد افتاد به بچه نااهل نقل شد كه ايشان آمد قم خدمت آيت الله بروجردى و گفت كه من آقا پول دار هستم وضعم هم خوب است پير شده‏ام در آستانه مرگ هستم پسرم هم نااهل است مى‏خواهم تمام اموالم را وقف كنم يا به شما هديه كنم خوب اموالش را داد و رفت و بعد مدتى هم بنده خدا مرد اين پير مرد، اين پسر هرزه پاشد آمد قم گفت من پسر فلانى هستم مى‏خواهم يك كلمه به آقا بگويم بروم خوب چون پدرش پول خود را به آقا داده بود وقت دادند رفت پيش آقا گفت آقا سلام و عليكم من همان پسر هرزه هستم هر چه بابام گفته است درست گفته شما پولهاى بابايم را به من بده من آدم خوبى مى‏شوم گفتند آقا گفت هم خوب بشو گفتند اين فاسق است درباره فاسق هم بايد تحقيق كرد شما به گفته يك آدم هرزه اطمينان نكنيد تجديد نظر كنيد شما آقا ايشان معلوم نيست كه راست بگويد معلوم نيست به قولش وفا كند آقا فرموده بود كه ما مى‏خواهيم با اين پول چه كار كنيم مى‏خواهيم يك مدرسه علميه بسازيم مدرسه فيضيه بعد توى اين مدرسه فيضيه آدمها را تربيت كنيم كه مثلاً عالم بشوند اين عالم برود مثلاً محرم ماه رمضان يك جايى تبليغ كند 21 باشد ايام محرمى باشد عاشورايى باشد يك نفر هرزه‏اى يا يك آدمهايى ديگر بيايند توى مسجد و احتمالاً اين آدم هرزه تحت تأثير سخنران قرار بگيرد و آدم خوبى شود پس بايد ببينيد ما بايد چقدر راه برويم تا يك آدم درست شود مدرسه بسازيم طلبه تربيت كنيم اعزام مبلغ كنيم به روستاها و شهرها ماه رمضان و محرم مى‏شود آدمها بيايند در آدمها يك هرزه‏اى پيدا شود آن هرزه تحت تأثير قرار بگيرد آن آدم خوب شود ماكه آن قدر پيچ به آن مى‏دهيم اول پول را بدهيم من از همين امروز عازم، خوب مى‏شوم ديگر لازم به مدرسه علميه هم نيست شما كه مى‏خواهيد بعد از اين همه مقدمات يك آدم خوب درست كنيد اين از حالا آدم خوب مى‏شود (هيچ پولى به آن نده گاهى وقتها اصلاً اين اطعام‏ها خيلى مهم است عاشورا اگر پلو آن را حذف كنيم امام حسين هم مى‏شود مثل اما جواد بايد اين اطعام‏ها باشد اين افطارى‏ها باشد اين موجها بايد باشد كسى نگويد كه آقا مثلاً حالا پول اين اطعام را كتاب مى‏خريديم پول انى اطعام را چيزى مى‏خريديم مسئله اطعام خيلى مهم است وقتى قرآن دعوت مى‏كند مسئله شكم را پيش مى‏كشد مى‏گويد«فليعبدو» چرا «طعمعم من جوع و امنهم من خوف» امنيت و اقتصاد نقش دارد در اينكه مردم قرآن وقتى مى‏خواهد بگويد يك كار خوب بكنيد اول مى‏گويد «كلوض الطيبات» بعد مى‏گويد «وعملوالصالحات» از غذاهاى طيب بخوريد بعد عمل صالح انجام دهيد) فرمود اگر به من مى‏گفتيد كه اين آقا مرده اموالش را همه وقف كرده براى كار خير به بچه هايش نداده است من براى اين نماز نمى‏خواندم يعنى توجه به نسل آينده


رحمت و محبت نسبت به مردم

پيغمبر سوز داشت خيلى آيات سوز داريم عفوهاى پيغمبر سوز پيغمبر «حريص عليكم» پيغمبر حرص مى‏زد سوز خيلى مايه است خدا به موسى مى‏گويد موسى مى‏دانى چرا تو را پيغمبرت كردم مى‏گويد نه مى‏گويد در تو يك سوزى بود كه در ديگران نبود ما طلبه نويى بوديم قم حضرت امام روى منبر فرمود ديشب تا صبح 1 ساعت بيشتر نخوابيدم و از سرشب تا صبح به علماى شهرستانها نامه مى‏نوشتم با دست خودم سوز «لعلك باجهدو نفسك» آنقدر آيه داريم كه پيغمبر آنقدر حرص نخور مسوز، رحمت قرآن مى‏فرمايد «فيما رحمة الله لنت لهم» آن رحمتى كه از طرف خداست بخاطر آن رحمت دور تو جمع مى‏شوند اگر خشن بودى «لوكنت غليظ القلب لانفضوا من حولك» تو اگر خشن بودى از دور تو پرت مى‏شدند مسئله رحمت «و ما ارسلناك الى رحمة الالعالمين»اصلاً قرآن داريم كه مى‏گويد پيغمبر تا تو در ميان مردم هستى من اينها را عذاب نمى‏كنم «و ماكان الله ليعضكم و انت فهيم»و انت فهيم انت فهيم تا مادامى كه تو در مردم هستى من به اينها قهرم غضب نمى‏كنم


مبارزه با خرافات

مبارزه با خرافات مربى پيغمبر يك چيزى آويزان مى‏كرد به پيغمبر گفت اين چه چيز است كه به من آويزان كردى؟ فرمود اين را آويزان كردم كه حفظت كند فورى كند و دور انداخت گفت حافظ من خداست از اين هم معلوم مى‏شود كه كسى بخواهد در آينده كارش خوب شود بايد آثارش در جوانى‏اش باشد جوآنهامن نمى‏دانم اثرى در بزرگوارى در وجودتان هست يانه آدمى كه مى‏خواهد فردا دست به كارهاى بزرگى بزند بايد آثار كار بزرگ در وجودش باشد يعنى اگر امروز كه داريد مى‏رويد يك پوست خيار ديديد در خيابان با نوك انگشت كنار زدى فرداهم شهردار خوبى مى‏شوى چون هنوز شهردار نشده بانوك انگشت كوچه‏ها را تميز مى‏كنى مى‏گويى اين پوست خيار است مى‏گويم ممكن است يك مسلمان بيافتد در آثار نظافت شهر در انگشت پايت بود فرداهم شهردار شوى موفق مى‏شوى (من رفتم خدمت آيت الله بهاء الدينى گفتم ما هر چى از امام ديديم پيرى ديديم شما از جوانى‏ها چيزى نديدى به ما بگويى؟ گفت چرا برايت مى‏گويم گفت امام 22 ساله بود از خمين آمد قم 80, 70 سال پيش بزرگترين شخصيت مملكت كه قم در آن زمان فلانى بود 75 سالش بود يك چرندى را باقرند گفت چون چرندى كه مى‏گويند حرفهاى بيخودى كه مى‏زنند ناآگاهانه است اگر ناآگاهانه است آدم بايد قورتش بدهد «و الكاظمين الغيظ» كظم و غيظ كند «اذا خاتبهم الجاهلون قالو سالاماً» قرآن مى‏گويد وقتى آدم جاهلى يك چيزى گفت قورتش بده برخورد نكن گاهى قرض و مرض‏ها روى حرفها رو قرض و مرض است نيست؟ با طراحى نيش مى‏زند طراحى كه نيش مى‏زند بايد آدم حسابش را چيز كند معاويه نيش مى‏زد روى نقشه يك بار عقيل وارد شد عقيل برادر حضرت على «عليه السلام» بود كه ُُُُ گفت چى است گفت عقيل آمد گفت خوب بيايد گفت اين عمويش ابولهب است «تبت يدا ابى لهب» مى‏خواست على و برادر على را بكشند گفت اين عمويش ابولهب است يك مرتبه عقيل عم پادش زد گ ُُُُ معاويه و «و امرأته و همالته الهتب» چون اگر او عموى من است «همالله الهبت» هم عمه تو است و اينها گاهى وقتها بايد متلك گاهى روى ناآگاهانه است آدم متلك ناآگاهانه را كظم و غضب مى‏كند اما روى قرض آيت الله بهاءالدينى مى‏گفت شخصيتى چند ساله؟ 75 ساله يك متلكى گفت يك چرندى گفت روى قرض آن 75 سالش بود با قرض متلكى گفت امام هم 22 سالش بود از خمين آمده بود مى‏گفت چنين زد توى گوش اين كه عينك آن 4 قطعه شد من هم همان جا ايستاده بودم ديدم اين صحنه را بعد امام كه از پاريس آمد به دولت بختيار گفت من توى دهن اين دولت مى‏زنم كسى كه در پيرى مى‏گويد من توى دهن مى‏زنم بايد رگ زدنش را در جوانى خيلى از جوآنهابى خاصيت هستند اين پرفسور هم بشود پرفسور بى خاصيت است بعضى‏ها وجود جوهر ندارند افرادى كه جوهر دارند حسابشان جدا است آدمهايى كه جوهر داردندها صبح كه مى‏رود دكان نانوايى مى‏گويد حالا كه من جوان هستم نانوايى هم كه خلوت است چهار تا پيرمرد كه در كوچه ما است 4 تا نان بخرم يكى يكى دستشان بدهم اصلاً در را كه مى‏زند مى‏گويد آقا من صبح‏ها كه مى‏روم نان بگيرم دوتا نان هم براى شما مى‏گيرم انگار كه من پسر شما هستم چشمش كور شود برود سالمندان كميته امداد هست بنياد 15 خرداد هست سازمان بهزيستى هم هست مگر من نوكر آن هستم اصلاً اگر اين رحم كند به پير مرد ممكن است كه اين پير مرد هم يك مشكلى از اين پسر حل كند آن مى‏گويد به من چه آن هم مى‏گويد به من چه قرآن بخوانم قرآن مى‏گويد «بعضكم من بعض» من از شما، شماهم از من هستيد يعنى اگر من دلم براى شما بسوزد شما هم يك جايى جبران مى‏كنى برعكسش اگر يك توطئه‏اى كنيم «من حضر بعر لااخه وقع فيه» اگر يك كسى طراحى كند براى اينكه يك كسى را سرنگون كند خودش به همان بلا مبتلا مى‏شود يعنى هر كس چاه بكند خودش مى‏افتد توش شما اگر روى كلك يك شن انداختى توى ديگ آش اين ظرف ديگ را توى هزار تا كاسه مى‏كند توى همان كاسه‏اى كه به تو مى‏دهند شن مى‏رود زير دندان خودت يعنى خداوند چنان طراحى مى‏كند كه آن طراحى شيطنت تو برمى‏گردد به خودت امروز كلاه بردارى كردى؟ كفاشى كفاش‏هاى من را كوكهايش را درشت زدى سرابندى دوختى فردا هم بنا خانه شما را سرابندى آن هم بخارش را سرابندى اگر ببينى كه همه سرابندى كلاه مى‏گذارى) پيغمبر ما 40 سالگى مى‏خواهد بتها را بشكند آثار بت شكنى در بچگى‏اش است مربى چيزى به او آويزان مى‏كند مى‏گويد اين چى است به من آويزان كردى مى‏گويد حافظت است مى‏گويد حافظ من خداست كسى كه مى‏خواهد بت را بشكند آثار بت شكنى در وجودش هست


محبت با اسيران

محبت به اسير اين را مى‏گويند رحمت است در جنگ خيبر خوب يك عده اسير شدند و دوتا زن هم اسير شدند اين زنها را به يكى از اصحاب گفتند ببرش پهلوى پيغمبر اين مى‏خواست شيرين كارى كند اين دوتا زن اسير را از بقل كشته مردهايش عبور داد كه اين زنها كشته مردها را ببينند و جيغ بزنند وقتى آورد پيش پيغمبر گفت حضرت فرمود كه شما چرا صورتتان خراشيده است چون زنها تا كشته برادرشان را ديدند بر روى صورتشان خاك ريختند تو صورتشان حضرت فرمود چرا قيافه شما اين طور است؟ مرد گفت آقا من يك شيرين كارى كرده‏ام گفت اين زنها را وقتى مى‏خواستم بياورم خدمت شما راهشان را گرداندم از يك راهى آوردم كه مثلاً آن كشته مردشان را ببينند و جيغ بزنند فرمود خوب مگر تو رحم بلد نيستى حالا گيرم زن كافر است و گيرم اسير شده مگر مى‏شود زن كافر را دلش را بسوزانى خيلى كار بيخودى كرده‏اى ( خوب يك صلوات بفرستيد (صلوات حضار) خدا با پيغمبر يا ابراهيم توى قرآن داريم يا موسى داريم يا يحيى داريم يا عيسى داريم اما توى قرآن يا محمد نداريم همه پيغمبرها را با اسم صدا مى‏زند پيغمبر ما را با لقب صدا مى‏زند «يا ايها النبى الرسول يا ايها المزمل يا ايها المدمل» اين هم كه باقى پيغمبرها را با اسم صدا مى‏زند پيغمبر ما را با اين باز پيدا است كه حسابش جداست عرض كردم هزار مرتبه توى قرآن پيغمبر ما مخاتب قرار گرفته هزار بار ضمير و مخاتب داريم كه قرض از شخص پيغمبر ماست حدوداً بخشى‏اش را عرض كردم «قريتك يا بك لسانك وجهك عينك يدك ظهرك قومك قرينك وجهك صدرك» خيلى پيغمبر در قرآن مخاتب قرآن قرار گرفته است حدود 200 مرتبه ربك داريم توى قرآن كه اكثر ربك يعنى پروردگار توست ربكم مى‏گويد ربك البته ربك توى قرآن زياد داريم اما حدود 200 مرتبه ربك توى قرآن داريم كه اكثر شخص پيغمبر است مورد عنايت خداونداست در قرآن قسم زيادى داريم اما يكى از قسم‏ها را مى‏گوييم عظيم است و آنجايى كه مى‏گويد: «فلا اقسم بمواقع النجوم و انه اقسم لو تعلمون عظيم» قسم ببيند خدا به خيلى چيزها قسم خورده است حدود 40 تا قسم توى قرآن است چند تايش مال چيزهاى زمينى است چندتايش چيزهاى آسمانى است يك قسم آن بزرگ «بمواقع النجوم» يعنى مدار ستاره‏ها نمى‏گويد قسم به خورشيد و الشمس يعنى قسم به خورشيد ولى وقتى مى‏گويد قسم به تمام مدارهاى ستاره‏ها يعنى قسم به همه كهكشانها بعد مى‏گويد اين قسم بزرگى بود «و انه تقسم و تعلمون عظيم»خداوند مدار ستاره‏ها را مى‏گويد بزرگ «زلزلة الساعة شئى عظيم» است «و انك على كل عظيم


معرفى چراغ‏هاى هدايت

سيره پيغمبر، پيغمبر خبر از غيب مى‏داد نمونه‏هاى زيادى است كه پيغمبر از آينده خبر مى‏داد در مديريت پيغمبر ببينيد، ببينيد اگر شما جاده را حساب كنيد پيغمبر اسلام اينجا بود براى اينكه بعد از خودش مردم خط را گم نكنند دهها سال مديريت را به عهده دارد دهها سال بعد از خودش طراحى كرد ديد گيج شديد پاى لامپها وايسيد گاهى مى‏رويد مشهد به خانمها مى‏گويند اگر گم شديد مى‏آييد زير نقار خانه مى‏آييد زير ساعت مى‏آيد پاى نقارخانه مى‏آييد پاى اين چراغ يعنى يك جايى را معين مى‏كنيد كه هر جا گم شديد مى‏آييد آنجا بايستيد تا هم ديگر را پيدا كنيد پيغمبر فرمود اگر گم شديد اگرگيج شديد كه حق با چه كسى است بياييد پاى چراغ بايستيدها يك چراغ روشن كرد به نام فاطمه فرمود «فاطمه بعضة منى» فاطمه جگر گوشه من است من «من آذاها غن آذانى» اذيت فاطمه اذيت من است رضاى فاطمه رضاى من خداست يعنى اگر گيج شديد حق با چه كسى است ببينيد فاطمه طرفدار چه كسى است خوب فاطمه بعد يكى دوماه شهيد شد بعداز فاطمه كى؟ يعنى اگر نمى‏دانيد حق با على است يا غير على ببينيد فاطمه طرفدار چه كسى است بعداز فاطمه آمد سراغ ابى ذر فرمود روى كره زمين هيچ كس راستگوتر از ابى ذر نيست «ما اذلة الذراء ذمى لهجة اسدق فمن اذيقه»صاحب لهجه صادق‏تر از ابى ذر نيست بعضى اگر گيج شديد كه حق با چه كسى است ببينيد ابى ذر كجا ايستاده است چراغ دوم ابى‏ذر است يك بار ابى‏ذر آمد در جلسه معاويه ديد همه سران مملكت هم هستند قه قه خنديد گفتند چرا مى‏خندى گفت از پيامبر «صل الله عليه و آله و سلم» شنيدم كه هر وقت مسئولين حكومت از دودمان بنى اميه بودند خاك توى سر مردم كند بدترين رژيم است معاويه خيلى برخورد، ابى ذر يكى از اصحاب پيامبر با اين حديثش رژيمش رفت روى هوا، گفت: ابى‏ذر كى شنيده اين حديث را؟ يا بايد شاهد بياورى يا معلوم مى‏شود اين حديث‏ها را به هم مى‏بافى تا آبروى رژيم ما را ببرى يالا شاهد ابى‏ذر هم شاهد شايد على، حضرت على خيلى با پيامبر بوده احتمال مى‏دهم او شنيده حضرت على آمد الان اگر ما جزء حزبمان و جناح سياسى باشيم بايد حضرت على از ابى‏ذر حمايت كند فرمودند من اين حديث رانشنيده‏ام جان ابى‏ذر در خطر است گفت يا بايد شاهد بياورى يا سرت را قطع مى‏كنيم ،حضرت ديد جان طرفدار خودش كه ابى‏ذر طرفدار آن حضرت بود، خوب خودش در خطر است دروغ هم بايد بگويد، دروغ مصلحت‏آميز گفت نه خير من اين حديث را نشنيده‏ام تا تصميم خطرناك را گرفت كه اورا بكشد گفت خوب يه چيز شنيده‏ام كه پيامبر «صل الله عليه و آله و سلم» فرمود: ابى‏ذر هيچ وقت دروغ نمى‏گويد. اين را شنيده‏ام كه ابى‏ذر دروغ نمى‏گويد. يه لامپ روشن كرد لامپ ابى‏ذر فرمود هر وقت مشكل شد كه حق با كيست برويد پاى چراغ ابى‏ذر، ابى‏ذر در ربذه از دنيا رفت باز براى دهه سوم يه لامپ روشن كرد به نام عمار فرمود: عمار بنيه طرفدار كيست هر كس عمار را كشت معلوم مى‏شود گروه باطلى است در جنگ صفين لشگر معاويه عمار را كشت پس معلوم مى‏شود كه ما باطليم چون قاتل عمار معاويه پس باطلند خيلى خوب قاتل عمار على است كه اورا به جبهه آورد اگر نمى‏آورد شهيد نيم شد بابا دفاع بايد كرد قاتل كيست عمار هم شهيد شد بعد فرمود: حسن و حسين امامان «قاما اوقعدا»، حسين متى و انا من حسين، اگر گيج شديد يزيد روى كار آمد ببينيد امام حسين چيه اين طراحى كه پيامبر كرد لامپ‏هايى را روشن كرد كه به مردم بگويد من كه از دنيا رفتم اگر با موجى خواستيد خط را كور كنند. خواستند رقيبى بتراشند، خواستند شما را گيج كنند پنج لامپ در پنج برهه از زمان زده‏ام، زهرا، اگر شهيد شد ابى‏ذر است، در ربذه از دنيا مى‏رود عمار، در جنگ صفين شهيد مى‏شود امام حسين (عليه السلام) است تا پنجاه سال بعد از خودش فرمود هر وقت گيج شديد پاى اين لامپ‏ها، اين طراحى پيامبر براى اينكه خط گم نشود. خدايا تو را بحق محمد و آل محمد روز به روز معرفت مارا نسبت به پيغمبر و اهل بيتش عشق ما را محبت ما را مودت ما را اطاعت ما را نسبت به اين خاندان بيشتر بفرما. آمين كسانى كه ما را با اسلام با قرآن با پيغمبر و اهل بيت آشنا كردند و الان نيستند آنها را با محمد و آل محمد مهشور و ما را پاسدار خونها و خدمات آنها قرار بده. آمين قلب آقا امام زمان را از ما راضى بدار، آمين والسلام عليكم و رحمة الله و بركاة (اللهم صل على محمد و آل محمد و عجل فرجهم )


گذشت از خطاكار

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» اللهم صل على محمد و ال محمد و عجل فرجهم اللهى انطقنى بالهدى و الهمنى التقوى رمضان امسال را داريم با زندگى پيغمبر آشنا مى‏شويم چه جورى زندگى مى‏كرد لباسش، پوشاكش، خوراكش، خوابش بيدارى‏اش، جنگش، صلحش، رفتش، برگشتش سيره پيغمبر را چرا چون قرآن به ما مى‏گويد: «ولقد كان لكم فى رسول الله اسرة حسنة» مثل پيغمبر باشيد مثل پيغمبر باشيد حالا مقدار زيادى 40, 50 نكته راجب زندگى پيغمبر در جلسات قبل گفتيم در اين جلسه چندتا نكته ديگر داريم عفو پيغمبر موضوع بحث: سيده پيامبر اكرم و اهل بيت او صل الله عليه و آله عفو حضرت موارد زيادى هم از عفو داريم و شما و من كه امت پيغمبر هستيم، ماهم بياييم امتمان را ببخشيم چند نمونه آنهارا من نوشتم اينجا يكى كه مردى را نزد حضرت بردند گفتند اين شخص مى‏خواسته شما را بكشد فرمود خيلى خوب يم خواسته بكشد نكشته كه توى دلش بوده كه مرا بكشد ولى حالا كه نكرده من بخشيدمش آزادش كردم خيلى است دوم وحشى قاتل بگوييد حمزه آمد پهلوى حضرت گفت من مسلمان شده‏ام عموى شما را در جنگ احد كشتم مرا ببخش گفت خيله خوب تو را هم بخشيدم سوم يك زن يهودى يك غذاى مسموم براى پيغمبر فرستاد سمى توى غذا ريخت و آورد پهلوى حضرت، حضرت غذا را نخورد و فرمود: تو را بخشيدم چهارم در جنگ احد دندان پيغمبر شكسته شد داشت خون از لب و دندان آمد گفتند يا رسول الله نفرين كن فرمود نه من به اين مردم نفرين نمى‏كنم دعايشان مى‏كنم «اللهم عهد قومى فانهم لايعلمون» خدايا اينها را ببخش اينها نمى‏دانند چه پيغمبرى داشتيم چندم؟ پنجم يك كنيزى خدمت حضرت آمد و سه مرتبه اين لباس پيغمبر را به تندى كشيد حضرت فرمود خانم چه مى‏كنى؟ گفت كه من يك مريضى در منزل دارم به من گفتند اگر كه يك نخ از لباس پيغمبر بياورى شفا پيدا مى‏كنى من مى‏خواهم يك نخ از لباست بكشم بيرون پيغمبر ما يك دختر ديگرى داشت كه قبل از حضرت زهرا از دنيا رفت اين دختر به نام زينب بود شوهرش هم در مكه بود شوهر كافر بود وقتى آمد مدينه اجازه نداد دختر پيغمبر بيايد به مدينه شوهر كه داماد پيعمبر است كافر بوددر جنگ اسير شد وقتى اسيرشد دختر پيغمبر يك مقدار طلاهاى خديجه را داشت گردنبند و اينها را فرستاد مدينه كه اين را بگير شوهر من را آزادش كن حضرت تا نگاهش به گردنبند خديجه خورد ياد خديجه افتاد و منقلب شد و گفت من بالاخره اين اسيرى حق همه مسلمان‏ها است به مسلمان‏هاگفت من از خمم گذشتم شماهم اگر مى‏گذاريد اين را آزاد كنيد اين مردم سالارى‏ها رهبر پيغمبر فرمود من يك سهم دارم من از سهم خودم را مى‏بخشم شما هم مى‏بخشى گفتم مى‏بخشيم مى‏بخشيد و برگرداند و بالاخره بعد هم اين هم شوهر مسلمان نشد و ملحق شد و اجازه هجرت هم داد و چون قبلاً اجازه نمى‏داد هجرت كند