مشورت امام كاظم (عليه السلام) با بردگان
چى اسلام گفته كه يكى كسى بتواند يك كلمه بهتر از اسلام بگويد بالاترين حرفى كه ما مثلاً امروز مىزنيم مىگوييم مردم سالارى از امام كاظم بگويم لذّت ببريد امام كاظم فرمود من در مزرعه با بردهها مشورت مىكنم گاهى نظريه آنها را ترجيح مىدهم به نظريه آنها عمل مىكنم نه مردم سالارى حتى برده سالارى يعنى امام كاظمى كه عقل كل است با بردههايش مشورت مىكند فرمود و گاهى من نظر بردهها را عمل مىكنم آدرس حرف مكارم الاخلاق صفحهى 335 آدرس آن حديثى كه فرمود چيزى ذخيره نكنيد غذاى شب مانده ما هم مثل باقى روز سبزى روز مىخريم كتاب اصول كافى جلد 5 صفحه 166 آدرس آن حديثى كه هر كس به من اذيّت كند من نمىگويم كلوخ انداز را پاداش سنگ است من به آن خوبى مىكنم آن هم كتاب كامل ابن اشير جلد 6 صفحه 164 خوب اينها كارهاى اجتماعىاش پس كار اقتصادىاش غذا ذخيره نمىكرد كار اجتماعىاش نظر مردههايش را گاهى ترجيح مىداد كار اخلاقىاش به بدكاران احسان مىكرد كار عبادىاش «و كان»امام كاظم «از اقرأ»وقتى قرآن مىخواند «يحزن»،«وبكى السامعون» با لحنى اذان مىگفت چيز قرآن مىخواند كه هر كس قرآن مىشنيد «وبكى السامعون و كان يبكى من خشية اللّه» حتى آنقدر امام كاظم گريه مىكرد كه ريشهاى مباركش با اشكش خيس مىشد هر كس هم صدا مىشنيد گريه مىكرد اين يعنى يك آهنگى داشت امامان ما خيلى خوش صدا بودند خيلى خوش صدا بودند امام كاظم چنان قرآن چنان صوتى داشت كه وقتى قرآن مىخواند توى خانه سقاها كه مشك آب روى دوششان بود مىآمدند پشت در واى مىايستادند و يادشان مىرفت كه اينها زير بار مشك آبند صداى خوب نعمت است
چگونگى شكلگيرى واقفيه
خوب چرا به امام كاظم مىگويند كاظم عيون اخبار الرضا حديثى داريم كه اين كه به امام كاظم، كاظم يعنى كظم غيظ به امام كاظم مىگويند كاظم ماجرايش اين است افرادى را كه آخر ما يك گروهى را داريم هفت امامى يعنى ديگر امام هشتم را قبول ندارند امام كاظم افرادى را مىشناخت مىگفت ايشان پسرم امام رضا را قبول نخواهد داشت همين كه من شهيد بشوم مستندها مىگويند واقفيه، واقفيه كسانى هستند كه مثلاً امام خمينى را قبول داشتند به رهبر مقام معظّم رهبرى رسيدند و ايستادند اينها واقفيه هستند البته حالا معلوم هم نيست امام خمينى را قبول داشتند اگر امام خمينى را قبول داشتند كسى كه يك كسى را دوست دارد بچهاش را هم دوست دارد اين كه مىگويند اى امام حسين من تو را دوست دارم ولى اكبر دانه حالا تا ببينيم ما واقفيه، واقفيه كسانى بودند كه امام رضا، البته اين هم ريشهاش اقتصاد بود اُ اين پول چه كرد به بشر پول چه كرد قصهاش را بگويم برايتان، امام كاظم يك نمايندهاى داشت در يك منطقهاى به مردم مىگفت خمس و زكات را بدهيد به نماينده براى من بفرستد پولها زياد كه جمع شد امام كاظم از دنيا رفت شهيد شد بعد ديگر اگر بگويد بعد از امام كاظم امامى هست بايد پولها را بدهد اين از اول گفت ديگر امامى نيست كه پولها را بردارد مثل اينكه مىگويند بابا اين اصلاً طلبى ندارد مىگويى بابا توى زمين مردم نرو از كجايش آورده مىگوييم از كجايش آورده يعنى چه يعنى ايشان اصلاً مالك نيست بگذار من بروم مىگوييم بابا غيبت نكن بابا غيبت ندارد اين كه مىگوييم غيبت ندارد يعنى چه يعنى بگذار جلو زبانم باز باشد ما گاهى وقتها مىگوييم از كجايش آورده غيبت ندارد بعد از امام كاظم امامى نيست اينها شيطنت قرآن مىگويد اسم شيطنتها را اين گذاشته مىگويد «يريد الانسان ليفجر امامَه» انسان مىخواهد يك فسادى بكند مىخواهد «يفجر» فجر بشكافد «امام» جلو خودش را مىخواهد راه را جلو خودش باز كند مىخواهد بتواند برود توى زمين مردم مىگويد از كجايش آورده مىگوييم از كجايش آورده يعنى چه يعنى مالك نيست، مالك نيست يعنى چه يعنى چه پس تو مىتوانى حق تصرف كنى مىخواهد راه را جلو خودش باز كند بگويد غيبت حرام نيست مىگويد غيبت ندارد بگذار من هر چه مىخواهم بگويم، بگويم «يريد الانسان ليفجر امام» يعنى انسان توجيه مىكند خوب، به امام كاظم مىگفتند امام كاظم چون امام كاظم در خيابان و كوچه توى بازار مىديد كه ايشان واقفيه است يعنى ايشان از آنهايى كه امام رضا را قبول نخواهد داشت ولى كاظم غيض مىكرد خوب براى فرار از لباس شهرت لباس نو خودش را مىشست و مىپوشيد ما گاهى وقتها لباسها را مىگوييم همچين اتو كشيده و فلان امام كاظم يك مقدارى لباسهاى نوش هم مىشست كه آن آهارو چيزش آهار مىگوييد ديگر آهارش از بين برود كه نگوييد... يك خورده ساده مىگرفت كه لباسش لباس شهرت نباشد لباس شهرت در اسلام حرام است يعنى آدم يك لباسى بپوشد كه در خيابانها نگاهش كنند و امام كاظم فرمود كسانى كه اين كارها را مىكنند كمبود دارند هر كس امام كاظم فرمود حديث را وقتى مىگويم كه شهادت امام كاظم است هر كسى را ديديد توى خيابان يك كارهايى مىكند برخلاف مسير عمومى پيداست عقده دارد يعنى يك كمبودى دارد مىخواهد مردم نگاهش كنند كمالى هم ندارد كه مردم نگاهش كنند كمالى هم ندارد كه مردم نگاهش كنند با اين حركات يك كارى مىكند كه مردم نگاهش كنند حالا اين ممكن است بنده توى عمامهام باشد يا ريشى درست كنم كه هر كس نگاهم كند بگويد اين كيه؟ (خنده حضار) يك زلفى درست كنم اين كيه يا راه مىرود موتورش را سر موتورش را بلند مىكند يا نمىدانم روى ماشينش يك بوقى مىگذارد كه مىگويند اصلاً صداى بوقش را ژستش را انگشترش را همهى انگشتهايش را پر انگشتر مىكند اصلاً كسانى كه تابلوهايشان اصلاً اتاقش را دكانش را يك جورى نشان مىدهد كه توى همهى دكانها پيدا باشد خانهاش را يك جورى دكورسازى مىكند كه با همهى خانهها فرق داشته باشد تمام كسانى كه مىخواهند با ديگران فرق داشته باشند مىخواهند چشم ديگران را به خود توجه كنند امام كاظم فرمود اينها يك مشكل روانى دارند يعنى مىبيند طبيعى راه بروند كسى نگاهشان نمىكند كمال هم ندارند كه مردم به خاطر كمال بيايند سراغ اينها دست به يك سرى اتفار و ادوارى مىريزند كه بلكه با اين كارها مردم به اينها نگاه كنند لباس شهرت خوب بس است يكى هم از نظر غذا بگويم امام كاظم به غلامش فرمود:«اما علمت» «انى لا اء كل على مائده ليس فيها غمره» نمىدانى من سفرهاى كه توش سبزى نباشد نمىشينم چرا سبزى نياوردى اصرار بر مصرف سبزى واقعاً امام است در سفره سبزى در لباس خودنمايى نكردن در جامعه با بردهها مشورت كردن اين امام ما است يك دعا مىكنم آمين بگوييد به آبروى پيغمبر و اهل بيتش معرفت ما را نسبت به همهى امامها روز به روز زيادتر و ما را از پيروان مخلص و واقعى آنها قرار بده. آمين
اين چند جمله مال اينكه بحث شام شهادت امام كاظم پخش مىشود برويم سراغ بحثمان، صلواتى بفرستيد
بعثت حضرت موسى (عليه السلام) در كوه طور
حضرت موسى زنش را داشت، سورهى قصص را مىگوييم رسيديم به آيهى تفسير سورهى قصص آيهى 30، «فلما اتها» چى مىخواهد بگويد موسى با خانمش داشتند حركت مىكردند توى بيابان شب تاريك و سرما نورى را ديد به خانمش گفت اينجا بايست مطمئن نيستم آنجا چه خبر است وايسا من بروم يا يك خبرى بياورم يا يك قطعه آتشى بياورم گرم شويم مسؤليت زن با من است و من شما سرما مىخوريد بايد بروم آتشى تهيه كنم همين كه آمد نزديك آتش «فلما اتها» همين كه نزديك آتش آمد «نودى»،«نودى»يعنى ندا داده شد يك ندايى آمد صدايى آمد از كجا «من شطىء الوادالاسمين» از جانب راست دره آمد آنجا كجاست «فى البقعه المباركة»، «البقعه» به منطقهاى مىگويند «البقعه» به زمينى مىگويند كه با ساير زمينها فرق مىكند مىگويند آنجا بقعهى كبير يعنى حالا يا بلندتر است يا پايينتر است يا ديوار دارد يك سقفى دارد زمينهايى كه با ساير زمينهاى اطرافش فرق دارد مىگويند بقعه «فى البقعه المباركة» در يك بقعهى مباركه در يك منطقهى مباركه يك ندايى آمد ندا چى بود «من الشجره» از درون درخت يك ندايى آمد «ان يموسى» يا موسى ندايى بود «انى انا اللّه رب العالمين» بدرستيكه من «رب العالمين» موسى رقت آتش بياورد گرم شوند صدا زد ديد در بقعهى مباركه از درون درخت يك صدايى آمد بيرون موسى من خدا هستم جا خورد از اين معلوم مىشود كه گاهى وقتها آدم سراغ كار ديگرى مىرود به يك كار ديگر انجام داده مىشود يعنى حركتهاى ما اين طور نيست كه هر حركتى كه شما مىرويد به همان هدف برسيد ممكن است شما چاه مىكنى به آب برسى به گنج مىرسى خيلى وقتها ما حركت مىكنيم چيز ديگر بشود چيز ديگر از آب درمى آيد اينطور نيست كه اگر پسر شما اگر مهندس و دكتر و آية اللّه بشود به نفعت است فكر مىكنى كه اگر بچهات اين راه را برود به نفعت است حالا كه مىرود مىبينى به نفعت نيست گاهى وقتها دختر را به اين بدبخت مىشود دختر مىرود مىبينى خيلى خوشبخت شد تمام اهداف ما عملى نمىشود اميرالمؤمنين مىگويد يكى از راههاى خداشناسى اين است كه هر كارى مىكنم چيز ديگر از آب در مىآيد حالا نمىدانم بگويم يا نگويم اصلاً عروس و داماد پدر و مادر وقتى با هم هستند هدفشان بچه هم نيست اصلاً به هدف ديگرى هستند اما يكبار مىبينى بچه پيدا شد يعنى خدا هميشه اين كار را مىكند كه طرف به يك نيت ديگر كار را مىكند يك چيز ديگر به يك نتيجه ديگر مىرسد همهى ما اينطورى هستيم كمتر زن و شوهرى است كه هدفشان بچه باشد معمولاً هدفهاى شخصى دارند بعد از هدف شخصى چيز ديگر از آب در مىآيد اين خودش يك درس است فكر نكن تو تصميم گيرندهى هستمى، هستى تو كارت را بكن تصميم با كسى ديگر است
شيوههاى وحى الهى
خوب ما سه رقم وحى داريم گاهى به پيغمبر حالا در آستانهى بعثت پيغمبر هم هستيم سه رقم خدا با مردم حرف مىزند با اولياش:
1- «ما كان لبشران يكلمه اللّه ان يوحى» گاهى چيزى به دل پيغمبر القا مىشود «او من وراء الحجاب» پشت يك حجابى مثل اينجا از درون درخت يك صدايى برخاسته مىشود «او يرسل رسولاً» يا يك فرشتهاى جبرئيل مىفرستد يعنى ارتباط خدا با خلق از سه راه است:
1- الهام بردن
2- صدايى از يك چيزى از سنگ از چوب از درخت
3- فرستادن جبرئيل
راه ارتباط خدا سه چيز است، الهام، فرشته، برآمدن صدا و ندا، از اينكه مىگوييد «فى البقعه المباركة» درس مىگيريم كه همهى زمينها يك جور نيست ما در قرآن هم زمين مقدس داريم «فى البقعه المباركة» هم زمان مقدس درايم «فى ليلة المباركة» هم «البقعه المباركة» هم «ليلة المباركة» از آنور ايام نحس هم داريم «فى يوم نحس مستمد» يا «فى ايام نحسات» پس روزها همه مثل هم نيست شبها همه مثل هم نيست زمانها مثل هم نيست مكانها هم مثل هم بعضى زمانها مقدس است بعضى مكانها مقدس است بعضى خانهها عين دارد آدم از روزى كه مىرود توش خير مىبيند بعضى خانهها شر است از روزى كه مىرود گرفتارى شود خوب:
خدا به موسى گفت «وان الق عصاك» آيهى 31 موسى «انى انا اللّه» اين هم كه مىگويند «انى انا اللّه» يك جايى كه طرف باور نمىكند خيلى حرف را محكم بگو «انى» بدرستيكه من كلمهى «انّ» تأكيد است «انا» جملهى اسميه «انى انا اللّه» از درون درخت اين مىگويد من موسى خدا هستم پروردگار هستى موسى ديد عجب خانمش را گذاشت برود و آتش بياورد در كنار اين بقعه از درون اين درخت مىگويد موسى من خدا هستم بعد فرمود «وان الق عصاك» عصايت را بينداز تا موسى عصايش را انداخت «فلما رءاها تهتز كانها جان ولى مدبراً» يك مرتبه ديد كه اين عصا چنان جست و خيز مىكند مثل يك مار كوچك و چالاك عصايش را انداخت ديد يك مار شد تا مار شد موسى دِ برو، در رفت خدا فرمود «يموسى اقبل» برگرد چرا فرار كردى «لاتخف» نترس «انك من الامنين» تو در امانى نترس اولين معجزهى موسى عصايش را مىاندازد اژدها مىشود حالا در اينجا مىگويد كه «جانٌ» سه مرتبه توى قرآن مىگويد كه موسى عصايش را انداخت يك نكتهاى بگويم مىگويد آدم وقتى حرف مىزند بايد مخاطبش را بشناسد آسپرين بچهها با آسپرين بزرگها فرق مىكند آسپرين بچهها شكلاتى است رنگش صورتى است طعمش آدامسى است قدش كوچكتر است يعنى آدم بايد با هر كسى طبق فهم او حرف بزند موسى كه عصا را مىاندازد سه تا آيه داريم يك آيه داريم مثل اينجا مىگويد «جانٌ» يعنى يك مار كوچك و چالاك، چابك يك مار كوچك جست خيز يك جا مىگويد «حيةٌ»، «حيةٌ» يعنى يك مار عادى نه كوچك يك مار عادى يك جا مىگويد «ثعبانٌ» اژدها شد مار بزرگ شد يك سؤال موسى يكى عصا هم يكى چرا يك بار عصا را مىاندازد مار كوچك مىشود يك بار عصا را مىاندازد مار عادى مىشود يك بار عصا را مىانداز مار بزرگ مىشود آفرين، آفرين. دفعهى اول مار كوچك بود چون موسى هنوز نديده بود عصا را انداخت يك مار كوچك شد آنوقتى هم كه مار كوچك شد در رفت حالا اگر اژدها مىشد ممكن بود سكته مىكرد آبروريزى مىشد يعنى چون كه با كودك سر و كارت افتاد، با زبان كودكى تا آخر... مىگويم تا آخر يعنى بلد نيستم مثل و غيرههاست كه آدمى مىگويد و غيره يعنى نمىدانم يعنى چه، ضمناً يك درس ديگر هم مىدهد مىگويد كسى كه مىخواهد توى جامعه خودش را مطرح كند قبلاً بايد تمرين كند كه موسى مىخواهد برود پهلوى فرعون عصا را بيندازد اژدها بشود بايد قبلاً خودش آبندى شده باشد كه آنجا نترسد مثل تعزيهخوانها، تعزيهخوانها، شب عاشورا تمرين مىكنند كه فردا قاطى نخوانند اميرالمؤمنين مىگويد كسى كه مىخواهد برود جبهه قبل از آنكه مىرود توى جبهه بايد شمشيرش را دو سه بار توى غلاف بياورد و ببرد كه يك مرتبه آنجا شمشيرش را مىكشد گير نكند خدا رحمت كند آقاى فلسفى را آقاى فلسفى به آخوندها مىگفت: آخوندها، روحانيون عزيز شما وقتى مىرويد منبر دستمال كاغذىتان معلوم باشد كه اين دستمال كاغذى توى كدام جيب است اگر يك مرتبه وسط سخنرانى عطسه كرديد آب دهنتان ريخت به ريشتان روبروى مردم هى همچين همچين نكنيد تا همچين شد فورى بدانيد عينكتان كجاست طلبههاى عزيز آنهايى كه من سواد خيلى ندارم من مىگويم سوادى ندارم من مىگويم سوادى ندارم شما بگوييد خواهش مىكنم اختيار داريد آخه يك چيزى بگوييد شما اين كه نشد كه (خندهى حضار) خيلى خوب من سوادى ندارم همين مقدارى كه سواد دارم تمام حرفهايم را با حرف الف كدبندى كردم اينطور كه الان هم چراغهاى اينجا كتابخانه خاموش باشد به من بگويند راجب استبداد مىگويم استبداد حرف الف شمارهى فلان الان اين پرونده مال امام كاظم است ببين نوشتم 470 يعنى بيست سال بيست و دو سالى كه توى تلويزيون بودم تمام بستههايم كارت دارد فيشهايش هم اينطورى است اينها فيشهايش است انسان بايد هر چى مطالعه مىكند يادداشت كند كدبندى كند اگر كارها منظم باشد بفهمى مثلاً زن وقتى برق خانه مىرود مىداند قوطى كبريت كجاست توى تاريكى مىرود برمىدارد ولى مرد مىرود همهى آشپزخانه را به هم مىريزد آخرش هم پيدا نمىكند اين كه آدم بداند اين مطلب توى چه مقالهاى است پاسخ اين اشكال را كدام آخوند مىدهد كدام استاد دانشگاه اينجا را بهتر قوىتر است آشنايى با مدارك و منابع خيلى خوب است چى چى دارم مىگويم.
1- تنظيم كارها، بعضى بچهها كه از مدرسه مىآيند كيفش را پرت مىكند جورابش را هم پرت مىكند يك دقيقه حوصله نمىكند كه جوراب و كفشش را كجا بگذارد آنوقت فردا يك ربع دنبالش مىگردد جايگاه يادداشتها، جايگاه كفش، جايگاه كيف كجاست نظم كار خيلى مهم است.
1- تمرين خيلى مهم است شمشيرت را بيار و ببر كه وسط جنگ در مقابل دشمن البته همهاش هم دست خود آدم نيستها، يك مقدارى ما بايد روى نظم كار بكنيم يك وقت هم همهى كارهايت را مىكنى دقتهايت را هم مىكنى آخرش هم دم بزنگها يادت مىرود خدا مىخواهد بگويد من هم هستم خوب، معجزهى اول عصا را مىاندازد اژدها مىشود يعنى مار مىشود معجزهى دوم «اسلك يدك» يك معجزهى ديگر موسى «اسلك يدك» يعنى دستت را «فى جيبك»، «جيب» ما مىگوييم فلانى جيبش «جيب» يعنى همان «جيب» دستت را فرو كن توى يقهاتها دستت را بكن توى يقهات وقتى دستت را كردى توى يقهات «تخرج» دستت را بيرون مىآورى «بيضاء» كف دستت سفيد است «بيضاء من غير سود» نه كه مريض شدى آخه توى تورات نوشته موسى مرض پيسى گرفت دستش لك لك بود لك لكهاى سفيد مىگويد نه دست كف دستت سفيدى شود اما اين سفيدى مرض نيست «من غير سود» پس دو تا معجزه داريم:
1- عصا اژدها مىشود.
2- كف دستت نورانى مىشود.
پيامبران همراه با مهر و قهر
از اين چى مىفهميم انبياء هم بايد وسيلهى تهديد داشته باشند هم وسيلهى تشويق «يد بيضاء» يعنى دست نورانى علامت مهر و محبت مار و اژدها علامت قهر و غضب نه مىشود با مهر و محبت با مردم عقل كرد همه مردم با مهر و محبت نمىشود بعضىها بايد كتكشان زد چانه هم نداريم شوخى هم نداريم ترحم بر پلنگ است تيز دندان... بعضىها را بايد برخورد انقلابى باهاشون كرد بعضىها را هم بايد با مهر رفتار كرد قرآن هم هر دو را دارد همين نمازى كه ما مىخوانيم پيغمبر از همين نماز استفادهى مهرى كرد استفادهى قهرى كرد مهرى و قهرى را بگويم مهرى، جعفر طيار برادر حضرت على سخنگوى مسلمين مهاجر در حبشه وقتى آمد دوازده سال حبشه بود بنيانگذار اسلام در آفريقا جعفر طيار بود برادر حضرت على تا آمد پيغمبر فرمود احسنتم من لذت مىبرم از تو من دلم مىخواهد به تو هديه بدهم چى نماز جعفر طيار خيلى هم نماز مهمّى است مال روزها جمعه است يعنى همه وقت مىشود روز جمعه بهتر است نيم ساعت هم بيشتر طول نمىكشد خيلى بركات دارد، خيلى بركات دارد مثلاً مىخواهد هديه كند غاز، از آنور با همين نماز تنبيه مىكند آيه نازل شد اى پيغمبر اين منافقينى كه از جبهه فرار كردند هر كدام مردند به جنازهشان نماز نخوان يعنى نماز نخواندن وسيلهى گوشمالى بابا بيا نماز بخوان نمىخوانم ايشان از جبهه فرار كرده من به كسى كه از جبهه فرار كرده به جنازهاش نماز نمىخوانم ببينيد از نماز هم استفادهى تشويقى مىكند هم استفادهى تنبيهى به ما هم سفارش داده آقا شاگرد اول را ببينيد توى مسجد بگوييم «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» اين جوان اين نوجوان شاگرد اول شده در اين رشته براى سلامتىاش تشكر صلوات بفرستيد جوانى كه توى مسجد توسط پيش نماز تشويق شد و مردم مسجد براى سلامتى او صلوات فرستادند اين بچه مىشود مسجدى، يعنى از نماز جماعت تشويق كنيم از طرفى با نماز گوشمالى بدهيد يك جوانى پايش را توى مسجد نمىگذارد هر جا رفت خواستگارى دختر بهش ندهيد براى اينكه كسى كه امت را قبول ندارد ما هم او را قبول نداشته باشيم كسى كه براى لطف خدا سرخم نمىكند براى لطف عروس هم سرخم نخواهد كرد حالا دو رقم معجزه، معجزهى قهريه، معجزهى لطفيه «اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء واضمم اليك خباحك» يعنى بازوهاى خودت را جمع كن خودت را چابك كن آمادهى كار باش يا يعنى حالا اين رقمى يعنى چه يعنى موسى دستهايت را به پهلويت بچسبان حالا دستهايت را به پهلويت بچسبان حالا اين رقمى است اين رقمى حالا اين علامت چيه نمىدانم يعنى چه بعضىها مىگويند دستهايت را به بقلت بچسبان يعنى آمادهى كار باش يعنى همچين چابك باش «واضمم اليك جناحك من الرّهب فذنك برهنان» اين دو تا برهان است سپس تو پيغمبرى يك، من خداى توام دو، تو پيغمبر ببخشيد، من خداى توام يك، تو پيغمبر شدى دو دو تا هم معجزه مىخواهى عصا مىاندازى اژدها مىشود يك دستت را توى يقهات مىكنى سفيد مىشود اين دو تا معجزه اينها «برهنان من ربك الى فرعون» برو سراغ فرعون «امنهم كانوا قوماً فسقين» اولين وظيفهى انبياء، مبارزه با طاغوت است اولين كار پيغمبر اين است كه برو سراغ فرعون «اذهب الى فرعون» چون تا فرعون حل نشود ديگر حل نمىشود كار از سرچشمه خراب است اگر بزرگها خوب شدند كوچكها هم خوب مىشوند خوب اشاره مىكنند وقت كم شده در آستانهى حالا حضرت موسى در كوه طور بهش ندا آمد پيغمبر اسلام در شب مبعث در كوه حرا جبرئيل نازل شد موسى از درخت صدا شنيد پيغمبر از جبرئيل صدا شنيد اون كوه طور بود اون كوه حرا بود غار حرا خدا قسمت كند كنار مكّه فرودگاه جبرئيل روز بعثت پيغمبر، پيغمبرى كه مردم را از ظلمات به نور دعوت كرد از تاريكى جهل به نور علم از تاريكى تفرقه به نور وحدت از تاريكى خرافات به نور حقيقت از تاريكى شرك به نور توحيد «يخرجوهم من الظلمات الى النور» بعثت پيغمبر را تبريك مىگويم و اميدوارم ما از بهترين امت پيغمبر باشيم.
خدايا هرچه به ما دادهاى توفيق شناخت و شكرش را مرحمت بفرما. آمين
هرچه به عمر ما اضافه مىكنى به ايمان و علم و عقل و اخلاص و عمق ما بيفزا. آمين
«والسّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته»
«اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد»
برخورد امام كاظم (عليه السلام) با بدكاران
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
«الّهم صلّ على محمّد و آل محّمد الهى انطقنى بالهدى والهمنى التقوى»
بينندگان عزيز بحث را زمانى مىشنوند كه شهادت امام كاظم (عليه السلام) را پشت سر گذاشتند يعنى غروب و شام شهادت امام كاظم است 25 رجب و در آستانهى تولد مبعث پيغمبر من يك تكه راجع به امام كاظم مىگويم بعد بحث پيغمبر را مسير بحثمان خوشبختانه به آيهى رسيده كه بحث نبوت مىخورد اما راجع به امام كاظم چند تا چيزى برايتان بگويم شيرين است:
1- كامل ابن اشير مىگويد امام كاظم اين رقمى بود «يحسن الى من يسى اليه» هر كس بهش بدى مىكرد اين بهش خوبى مىكرد نمىگفت كلوخ انداز را پاداش سنگ است آخر بعضىها مىگويند كلوخ انداز را پاداش سنگ است يعنى هر كس كلوخ انداخت تو يك سنگش بزن امام كاظم اينطور نبود «يحسن الى من يسى» اون سلام نمىكرد من سلام مىكردم ايشان سلام مىكرد اون قطع رابطهاى كرد ايشان مىرف خانه اون تلفن نمىكرد اين تلفن مىكرد اون نذرى نمىآورد اين مىآورد اون در افطارى و عزا و عروسى دعوت نمىكرد ايشان دعوت مىكرد يعنى انتقام نمىگرفت اين خودش يك درس است، شيعيان امام كاظم از امام كاظم ياد بگيريد انتقام نگيريد معامله بگوييد، نكنيد، نگوييد حالا اين همچين كرد سپس من هم اين كار را مىكنم امام كاظم «يحسن»يعنى احسان مىكرد«الى من يسىُ اليه و كان هذا عادته ابداً» يعنى هميشه رسمش اين بود چى چى براى مسن آورده كه برايش ببرم بابا تو رفتى كربلا مشهد، مكه، سوغاتى آن رفت براى من نياورد من برايش ببرم، مگر معامله مىكنى تو آقا باش تو خانم باش آقا و خانم كه نبايد مقابل مثل كنند بزرگوار باش.
2- از كارهاى شيرين امام كاظم لذت مىبريم خوشحاليم كه ما اهل بيت را مىشناسيم و دوسشان داريم پس چه كارهاى قشنگى دارد هب پيروانش مىگفت كه ميوه را انبار نكنيد ميوه را بدهيد به بازار ما هم مثل مردم هر مقدار ميوه خواستيم به مقدار همان روز به مقدار مصرفمان مىخريم اينطور نباشد كه يك كسى گوشت دو ماهش را دارد يك كسى گوشت روزش را هم ندارد يك كسى آنقدر ميوه دارد كه توى... مىپوسد ميوهاش، يك كسى هفتهاى يك ميوه هم نداشته باشد مىفرمود: «نشترى مع المسلمين يوماً بيوم»،«نشترى» يعنى ما هم از بازار جنس مىخريم «مع المسلمين»«مثل باقى مسلمانها در يوماً بيوم» يعنى روز به روز غذامان را روزانه مىخريم هيچ وقت چيزى را انبار نكنيم حالا بگذريم اين فريزرهايى كه وارد خانهها شده اين را ديگر بايد از نظر علمى بايد دكترها بررسى كنند آقايون كارشناسها غذاشناسها اين را واقعاً بايد بررسى كنند كه مثلاً سبزى كه ما مىگذاريم يخ مىبندد اثر آن سبزى تازه را دارد يا ندارد من نمىدانم ولى حديث داريم كه غذاى شب مانده نخور. غذاى شب مانده نخور حديث داريم گاهى زنها بخاطر اينكه راحت شوند مىگويند حالا اين پلو عدس را بار مىگذاريم عوضش پنج وعده مىخوريم براى اينكه خودش را راحت كند غذاى شب مانده مكروه است در آينده كنگرهاى خواهيم گرفت كنگرهى خطرات غذاهاى شب مانده با دلار و ريال كارشناسهاى بينالملل را دعوت خواهيم كرد خواهيم ديد اُ... حديث راست مىگفت غذاهاى شب مانده مكروه است حالا قبل از آنكه سرمان به سنگ بخورد مثل شير مادر نشود ديگر چند بار... آخر مىگويند مؤمن كسى است كه از يك سوراخ دوبار نگزد يعنى اگر دستمان را گذاشتيم توى سوراخ عقرب گزيد اگر دفعهى دوم دست كرديم توى همان سوراخ دست كرديم پيداست ديوانه هستيم آدم عاقل از سوراخ دوبار گزيده نمىشود يك مرتبه سيلى خوردى تبليغ كرديم از شير خشك حالا بعد از اينكه سفلى آمدند جلو كه مىبينيم چشمشان، لثهشان دستگاه گوارششان، اعصابشان، مفاسد زيادى شير خشك دارد حالا هى كنگره مىگيرند دكترهاى دنيا جمع مىشوند بهترين غذاى كودك شير مادر است خوب بابا اسلام گفته بود اسلام حديث داريم بهترين غذاى كودك شير مادر است چرا به حديث عمل نكرديد هم پولتان رفت هم ريالتان رفت هم سفلتان از بين رفت حالا برگشتيد به اسلام قبل از آنكه دو مرتبه كنگره بگيريم غذاى شب مانده مصرف نكنيم. «يوماً به يوم»«يوماً به يوم»«اللّه اكبر»،«اللّه اكبر»