در ازدواج تربيت فرزندان شرط نيست
يكى از مشكلات ازدواج اين است كه گاهى يك پسر بزرگ داماد نمىشود پسر دومى مىخواهد داماد شود گير برادر جلوى راه بندان كرده يا خواهر بزرگتر شوهر قبول نمىكند خواهر دومى مىخواهد شوهر كند گير اولى است پدر و مادرش هم مىگويند نه تا اولى بيرون نرود ما دست بكار دومى نمىشويم اينجا گفت «احدى ابنتى هتين» يكى از اين دختر خواست اين خواست او البته ممكن است دو قلو باشند ولى بعيد ظاهر اينكه دخترها اون حالا ممكن است اولى نخواسته حالا اگر اولى نخواسته باشد ازدواج كند گناه دومى چه چيزى است؟ من نامه دارم از دختر دومى كه يك دختر دومى از يك خانهاى نمىدانم نامهاش چند سال پيش به دست من رسيد كه من مىخواهم ازدواج كنم چون خواهر جلوى ازدواج قبول نمىكند ما هم مثل ماشينى كه بى خود پارك مىكند همه ماشينها پشت سرش مىايستند اين راه بندان كردن راه را بر ديگران نبنديد از كجا درمىآيد مىگويد: «اِحدى ابنتى هتين» يكى از اين دخترها هر كدام كه خواستى يكى از مسائل اين است كه دختر، عروس و داماد بايد همديگر را ببينند كلمه «هتين»ها تا يعنى اين همين كه مىبينيدش پيدا است موسى و دخترها در مقابل هم بودند يكى از اين دو تا را هر كدام كه مىخواهى يك عروس و داماد بايد همديگر را ببينند البته حالا كه خيلى راحت همديگر را مىبينند بالاتر از ديدن ولى بين بعضى فاميلها و بعضى خانه يك تعصبهاى عجيبى بود زمان شاه يك جوان رسيد به من دِ به بوس ما را بوسيد گفت خيلى گردن من حق دارى ما فكر كرديم از بحثهايمان استفاده كرده گفتيم لابد از سخنرانيهايمان خوشش آمده گفت نه من يك نامزد دارم مىخواهم ببينمش بابايش مىگويد درست نيست من پسر بزرگ و دختر بزرگ توى اين خانه دارم تو مىآيى عروس مىبينى آنجا آنها هم درست نيست عروس مىخواهد مرا ببيند من هم مىخواهم عروس را ببينم اين پدر ميرغضب شده نمىگذارد آمدهام گفتم چه كنيم گفتيم دختر به دختر مىگوييم كه مىروم جلسه قرائتى به بابايش مىگويد مىروم جلسه قرائتى به اسم جلسه قرائتى از خانه مىآيم بيرون من پشت موتورش مىنشانم و مىبرمش (خنده حضار) و تو خيلى حق به گردن من دارى من فكر نمىكردم يكى از آثار سخنرانى من اين چيزها هم باشد اين سخنرانى خيلى بركت دارد اين كه همديگر را نبينند چرا همديگر را نبينند «احدى ابنتى هتين» پس حرف سوم ببينند همديگر را ببينند مقابل هم باشند از كلمه هاتا در مىآيد «هتين
مهرّيه لازم است، نه جهاز
مسأله چهارم مهريه از قديم بوده است موسى خيلى است قبل از پيغمبر ما 500 سال برو جلوتر مىرسى به حضرت عيسى گفت برو جلو مىرسى به موسى يعنى مسأله مهريه يك چيز قديمى بوده است و درست هم است به مهريه هم دو تا اسم دارد هم مىگويند مهر هم مىگويند صداق، صداق دو تا لقَب دارد هم مىگويند مهريه هم مىگويند صداق، صداق كه مىگويند علامت صداقت مرد است چون مرد به عروس مىگويد دوستت دارم مىگويد خوب بده ببينم 100 تا سكه مىگويد دادى معلوم مىشود كه دوستم دارى وگرنه دروغ مىگويى مهريه نشانه صداقت است مهريه الزامى است «على ان تاجرنى» البته جهازيه الزامى نيست آخه بعضىها انگار معامله مىكنند مىگويد، آقا ببينيد 50 تا سكه دادم تو هم بايد جهازيهات عوض شود 100 تا سكه دادم بايد جهازيهات عوض شود 10 تا سكه دادم، مهريه لازم است ولى جهازيه واجب نيست پدر و مادر هر چه بتوانند جور مىكنند داماد هم نيش نزند بعضى دامادها واقعاً پس هستند ما مىگوييم كلمه پست داماد رفت خانه عروس، عروس را كه آورد نگاه به جهازيه عروس كرد و گفت: اُه...اُه... اينها است كه كميته امداد به تو داده است عروس از خجالت در لحظه سكته قرار گرفت حالا گيرم يك عروسى وضع مالىاش كمرنگ است يك كميته امداد كه خيلى هم كار خوبى مىكند يا يك ستادى ديگر ستاد جهازيه، چرا نيش زدى به يك عروس انسان نبايد رو خود بياورد گيرم حالا يك كت و شلوار از آن كت و شلوارهايى كه تعاونى صندوق داده ارگانى نهادى، البته يك جورى هم نبايد هى آخه من هم يك نجّارم مىگم بىسليقه هستند مثلاً يك 2000 تا غبا سرمهاى مىبّرند مىدهند به آقا مىگويند به دِّب بده به طلبهها مىپوشيدند مثل آنان كه گروه تواشى است همه لباسهايشان يك رنگ است فردا هم لباس سرمهاى پوشيدهاند مىفرماييد كه اين پارچههاى فلانى يك جورى كنيد كه معلوم نباشد كه كفّاره، صدقه است اصلاً حديث داريم كه اگر زكات مىدهى نگو زكات، همين طور بهش بگو، لازم نيست بهش بگى اين پول از زكات است حضرت امام هم تو تحرير دارد كه افرادى محترمند كه از كلمه زكات رنجيده مىشوند شكمشان را سير كن اما نگو كه اين پول از زكات مهريه الزامى است. 5- لازم نيست مهريه نقد باشد چند لازم نيست اينجا هم من لازم نيست را نوشتهام لازم هست من يكبار روى سخنرانى گفتم شيعهام عليه السلام. لازم نيست مهريه نقدى باشد خوب داماد پول ندارد البته حالا اين را از نظر فتواى مراجع من سقفش را بلد نيستم چون آقاى مراجع بزرگ به ما اجازه مىدهند كه يك داماد به عروس بگويد كه من پول ندارم اما كامپيوتر يادت مىدهم زبان انگليسى يادت مىدهم زبان عربى يادت مىدهم قرآن هم يادت مىدهم، نمىدانم، خرج دَرست را مىدهم تو برو و فوق ديپلم باش خرج دانشگاهت را مىدهم، مىشود عوض مهريه كار اِرائه بده، توى قرآن آن زمان مىشده ولى حالا اين زمان مىشود يا نه. يك آقا بالاى منبر سخنرانى مىكرد گفت حضرت ابراهيم آمد يك لاشهاى را ديد يك تكه در دريا و يك تكهاش در خشكى حيوانهاى دريايى از آن طرفش نوك مىزنند. حيوانهاى صحرايى از آن طرفش نوك مىزدنند پرندهها، ديد گوشت تكه تكه شد گفت خدايا حضرت ابراهيم گفت چگونه اين حيوانى كه اين لاشهاى در معده حيوانهاى دريايى و صحرايى و هوايى تقسيم شد. چه طور اينها روز قيامت چه طور اين را جمع مىكنى گفت چهار تا پرنده بگير اين آقا روى منبر مىخواهد چهار تا پرنده بگيرد گفت يكى از آنها خروس است يكى از آنها طاووس يكى ديگر از آنها را يادش رفت گفت الاغ مردم خنديدند و گفتند الاغ كه نمىپره، ايشان گفت الاغهاى زمان حضرت ابراهيم مىپريدند گفت بابا قانون چه مىگويد قانون تكامل مىگويى چه رو چه فرمولى گفت از باب تغليب چون 3 تا از آنها پرنده بوده يكى از آنها را هم گفتند پرنده، بابا بسم اللّه الرحمن الرحيم يادم رفته است راحت يادم رفته است حالا الاغهاى زمان حضرت ابراهيم مىپريدند الان در زمان ما مىشود يا نه، من از نظر فقه و فتوا بلد نيستم هر كسى به مرجع تقليدش مراجعه مىكند ولى در قرآن اين را داريم «على ان تاجرنى ثمنى حجج» چرا نگفته «ثمنى سنه» خوب بود مىگفت 8 سال چرا عوض اينكه بگويد 8 سال مىگويد 8 حج ما در فارسى مىگوييم مثلاً مىگوييم 20 بهار از عمرش گذشته چرا مىگويد 20 بهار بگويد
رنگ الهى به كارها بدهيم
سال اين خودش يك درس مىخواهد بگويد، كارهايتان را رنگ اللهى بدهيد حج يك كار مقدّس است كارهايتان را رنگ اللهى بدهيد يعنى صورتتان را كه مىشوريد خوب به قصد وضو كن، مگر شيرجه نمىروى خوب قصد غسل كن، مىخواهى بنشينى خوب آن طرف بنشين كه رو به قبله است، چادر براى خانمت مىخرى تولد حضرت زهرا بخر تولد حضرت امير بخر حالا بحث را وقتى گوش مىدهند كه در آستانه 13 رجب هستيم تولد حضرت امير روز پدر مثل اينكه خوب يك چيزى كه مىخواهى كمك پدرت كنى حالا هرچه مىخواهى در طول سال كمك پدرت كنى يك جا مثلاً شب تولد اميرالمؤمنين شب 13 رجب شب اعتكاف كار خوبى است اين اعتكافى كه راه افتاده خيلى كار خوبى است فراقت زر و زور و رنگ و وارنگها و مهمان خدا شدن و مهمان ويژه خدا شدن بازگشت خويش بسيار كار خوبى است اين اعتكاف از بركات جمهورى اسلامى است تولد حضرت امير 13 رجب وقتى مىگوييم مىخواهيم وعده بگذاريم چرا مىگوييم ساعت 9 بگو بعد از نماز مغرب و عشاء چند دقيقه بعد از نماز «من بعد صلواة الفجر» «من بعد صلوة الفجر» يعنى خلاصه زمانبندى كنيد اسم بچه را مىخواهى بگذارى چى يك اسمى بگذار كه رنگ اللهى داشته باشند «صبغةالله» يعنى كارهايتان را رنگآميزى كنيد با رنگ اللهى نگوييد 8 سال بگو 8 حج «فان اتممت عشرا فمن عندك» تو بله برونهاى ما رسم اينكه طرف عروس كى خواهند برود بالا مثلاً طرف عروس مىگويد 100 سكه داماد دو تا چانه مىزنند كه 50 سكه داماد دوتا چانه مىزنند اين رسم ما است كه عروس نرخ را مىبرد بالا داماد نرخ را مىآورد پائين در قرآن ضّدش است تو قرآن مىگويد نه پدر عروس نرخ را بياورد پائين گفت 8 سال بعد به داماد گفت اگر مىخواهى 2 سال از خودت رويش بگذارى اختيار با خودت است يعنى درس ششمى كه مىگيريم مهريه را كم بگيريد و دست داماد را چى باز بگذاريد اگر مىخواهد بگويد بله... دست داماد را حالا 8 سال يا 10 سال سال 365 روز است ضرب 10 مىكنيم يك نقطه بيايد اينجا 3650 روز هر روزى نمىدانم الان چوپان چند مىگيرد كسى نرخ چوپان را دارد 3 تومان كه مىگيرد روزى 3 تومان حالا 3 تومان تعاونى حساب كنيد ضرب در 3000 تومان 3*5 تا 15 تا يك داريم 3*6 تا 18، 19 تا يكى داريم 3*3 يكى داريم 10 تا چهار تا نقطه داريم يكى دو تا 3 تا، 4 تا 10 مليون 950 هزار تومان تقريباً اين پدرزن 11 ميليون از موسى گرفت تازه گفت ارزان حسابت كردم «ما اُريد اَن اُشق عليك» نخواستم به سخت بگيرم البته يكبار اين را ياد نگير كه برو بابا اگر قديم ميليون پس بابات الان چند ميليون هى عوضش خانهاش داد شغلش داد راهنمايش كرد داماد سرخانه بود يعنى موسى يك تكه نانى نداشت بخورد موسى درست است 10، 8 سال چوپانى كرد اما توى اين 8 سال چوپانى خيلى چيزها را هم ياد گرفت يعنى يك استادى داشت مثل حضرت شعيب را ياد گرفت مسكنش داد سرمايهاش داد اينها، اينها را هم حساب كنيد. اينها را هم حساب كنيد به هر حال اين خودش يك راهى به ما نشان مىدهد كه اگر جوانانى مىخواهند ازدواج كنند پول ندارند اما يك هنرى دارند زبان بلد هستند، كامپيوتر بلد هستند، رانندگى بلد هستند نمىدانم يك چيزى بلد هستند كه مىتوانند آموزش و مادر صدر اسلام
دورى از سختگيرى در ازدواج
يك خانمى آمد عرض كنم كه تو مسجد تو مجلس پيغمبر گفت يا رسول الله من شوهر مىخواهم الان اگر باشد كتكش مىزنند خجالت ندارد گفت من مىخواهم ازدواج كنم حضرت فرمود كه يكى اين خواهر را به عقد خودش در بياورد يك نفر گفت من، گفت چى چى دارى گفت بسمه تعالى هيچى نشست و دو مرتبه گفت كى حاضره با اين خانم ازدواج كند دو مرتبه همان پا شد و گفت من، گفت چى دارى گفت هيچى آخرش گفت قرآن بلدى گفت بله گفت حاضرى به جاى مهريه قرآن ياد خانم بدهى گفت بله به خانم گفت حاضرى مهريهات آموزش باشد گفت چه چيزى از آموزش بهتر علم كه از سكه بهتر است من حاضرم، هيچى عقدشان را بستند 8 سال «وما اُريد اَن اُشق عليك»
من نمىخواهم آقا تو بله برون تابستان باشد يا زمستان كدامها راحتتر هستى تالار باشد يا خانه كدامها راحتترى كه بيايد كى برود چه جورى راحتتر هستى همه جورى كه آسان است «وما اُريد اَن اُشق عليك» نمىخواهم به شما سخت بگذرد حالا من نكاتى را اينجا ببينم به ترتيب بگويم اگر كارى براساس جوانمردى و ضعيف نوازى انجام شود علاوه بر اَجر معنوى پاداش دنيوى هم دارد چون موسى براى رضاى خدا چوپانى كرد خدا اَجر آخرت كه مىدهد هيچى اَجر دنيايى هم به او مىدهد اين خودش يك درس است جوآنهايك كارى را براى خدا انجام دهيد خداوند جبران مىكند اينجا موسى براى خدا بزغالهها را آب داد حالا خدا اين درس اول اين را من اينجا ننوشتهام دوم به سنتّهاى خوب ازدواج مثل حضور توى خانه دختر با پدر و گفتگو با حضور پدر اين كار خوبى است اين خم خودش يك درس است بعضى چيزها، آقا ما كار به سنتّهاى قديم، اين قديمىها بودند بله برون و توى خانه ما همان كنار پارك بستنى مىخورديم تخمه مىخورديم مىنشينيم حرفهايمان را مىزنيم سنتّهاى اميرالمؤمنين به استاندار مىگويد سنتهاى خوب را حفظ كنيد
تحقيق و شناخت پيش از ازدواج
شناخت داماد پيش از اقدام ضرورى است خوب داماد را بايد بشناسيم همينطور كيلويى نگاهش نكنيم خوشمان بيايد كيلويى كه نيست اينجا «فَلما قَص عليه القصص» وقتى موسى آمد ماجراى خودش را نقل كرد. آن خاطرات مبارزاتى موسى خاطرات انقلابى موسى آن سختكوشىها و شرائط موسى آنها ببينيد خلاصه حضرت شعيب موسى را شناخت يعنى يك جوانى را كيلويى انتخاب نكنيد خوب اگر جوان قوى و امينِ، نداشتنِ امكانات خانه ندارد ماشين ندارد، مسكن ندارد اينها مانع ازدواج نيست جوان دو تا كمال داشت «القوى الامين» آيه قبل، «القوى»«الامين» هم بدنش سالم است هم دينش سالم است كسى كه بدنش سالم است دينش هم سالم است نداشتن خانه و ماشين و تلفن عيب نيست اين هم يك درس، درس پنجم هم كه گفتم پيشنهاد ازدواج از طرف دختر عيبى ندارد رعايت نوبت اين هم گفتم، گفتم عيبى ندارد پدر نبايد در ازدواج بين دخترها تفاوت قائل شود همه را به يك چشم ببينيد «احدى ابنتى هتين» يكى از اين دو تا فرق ندارد يعنى براى من هيچ فرقى ندارد پدر بين بچههايش فرق نگذارد يك درس است غريزه جنسى را جدى بگيريد حتى در خانه پيغمبر قبل از اينكه موسى بشود كارگر شعيب شد داماد آن يعنى يك جوان عذب را نياوريد توى خانهاى كه دختر جوان دارد اول شرائط را درست كنيد اول اين را زنش بدهيد بعد بيايد كارگرى كند يك كارگر غرب مىيايد توى خانهاى كه دو تا دختر بزرگ يعنى مسأله شهوت حتى توى خانه انبياء قصه جدى است بابا اينها ديگر با هم بزرگ شدهاند اينها ديگر خواهر و برادر هستند چى چى مسأله شهوت خيلى جدى است حتى خانه انبياء خطرش است ولذا پيغمبر كه مىخواهد پيغمبر را ببرد خانه اول مىگويد بيا دامادم بشو بعد كه دامادش شد قصه جدى است بهلول مىگويد مىخواستم با رضا شاه الان زنده است مىخواستم با رضا شاه درگير بشود چون رضا شاه با حجاب و اينها مىگفت اول به زنم گفتم من مىخواهم يك وارد مبارزه بشوم ممكن است اعدام كنند ممكن است زندان سرنوشت تو اول تو را طلاقت مىدهم بعد هم يك شوهر پيدا مىكنم وقتى از من طلاق گرفتى شوهر هم پيدا كردى آن وقت من راحت بودم به چنگ رضا شاه كه دغدغه از طرف تو نداشته باشم. خوب كسانى كه به كارگر زيردست سختگيرى مىكنند اينها افراد صالح نيستند چون حضرت شعيب گفت «ستجدونى انشاالله من الصلحين» مىبينى كه من از افراد صالح هستم يعنى چه يعنى ما «اشق عليك» به تو سخت نمىگذارم معلوم مىشو هر كارفرمايى و هر پدرى سختگيرى كند به زيردستش اين فرد، فرد صالح نيست چون اين جا گفت «ستجدونى»«وما اُريد اَن اُشق عليك» من به تو سخت نمىگيرم مىگويد انشاالله صالحم سخت نمىگيرم صالحم يعنى چه يعنى هر كه سختگيرى كند صالح نيست البته در كمالات از خدا كمك بگيريد بگوييد «انشاالله من الصلحين» هيچ وقت نگوييد من صبر مىكنم بگوييد انشااللّه صبر مىكنم ممكن است يك حوادثى در زندگى تو پيش بيايد كه نتوانى صبر كنى هميشه در كمالات انشاالله را داشته باشيد. خلاصه موسى شد داماد شعيب. در آستانه تولد آقا اميرالمؤمنين هستيم روز بسيار عزيزى است اميرالمؤمنين كسى است كه يكى از شعرا شعر قشنگى مىگويد من سالهاى قبل اين شعر را خواندهام ولى حالا چند سال است كه نخواندهام اين شعر را تكرار كنم مىگوى كعبه كجاست معمار كعبه خداست حضرت آدم هم بنّاى اولش بوده است بعداً يك پيغمبر ديگرى آمده است سنگ چينى كرده ديوارهايش را بالا برده است يك پيغمبر ديگر گچگيرى كرده است يك پيغمبر ديگر تعمير كرده، در طول قرنهاى قرنها اين كعبه را همينطور بازسازى كردند و نگه داشتند و نگه داشتند همه بخاطر اينكه خدا مهمان دارد شب 13 رجب على مىخواهد، متولّد شود اين را به شعر درآورده است مىگويد كه:
اين خانه را بايد خدا (2) بار در اصل معمارى كند معمار اصلى خانه كعبه خداست
اين خانه را بايد خدا در اصل معمارى كند
آدم بنايش برنهد جبريل هم يارى كند
آيد اولوالعزمى ديگر يك چند حجّارى كند پيغمبرى ديگر سنگتراشى كرد
آن را اولوالامرى ديگر مفتوش و گچ كارى كند
اين سان خدا از خانهاش چندى نگهدارى كند
تا ساعتى از دوستى چندى مهماندارى كند
تمام طول تاريخ اين كعبه حفظ شد براى اينكه بالاترين موحدين تاريخ اسلام بايد در كعبه تولّد بشويد خوشا بحال ما كه از اِرادتمندان و از مخلصين اميرالمؤمنين هستيم. روز تولد اميرالمؤمنين را به همه بينندگان تبريك عرض مىكنم خدايا ما و نسل ما را از ياران اميرالمؤمنين و فرزندش حضرت مهدى قرار بده. آمين
همه مشكلات ما را به آبروى اميرالمؤمنين حل بفرما. آمين
زيارتش را با معرفت در دنيا و شفاعتش را در آخرت نصيب همه ما بفرما. آمين
«والسلام و عليكم و رحمة الله و بركاة»
«اللهم صل على محمد و آل محد»
پيشنهاد ازدواج از سوى پدر دختر
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
اللهم صلّ على محمّد و آل محمّد الهى انطقنى بالهدى والهمنى التقوى
تفسير سوره قصص بود در اين جلسه آيه 27 را مىخواهيم تفسير كنيم كه اين آيه مراسم بله برون بين عروس و داماد است حضرت موسى داماد است و دختر شعيب هم عروس و مراسم بله برون، ادامه تفسير سوره قصص آيه 27 «قال» آقايانى كه جلسات قبل را نبودهاند يك دقيقه بايد بحث را تكرار كنم تا در بستر بحث قرار بگيرند ماجرا به اين صورت بود كه يك نفر آمد به موسى گفت: در كاخ فرعون جلسه مشورتى تشكيل دادند شوراى امنيت ملى با همه نيروهاى مسلح و غير مسلح براى دستگيرى تو زود دَرّو. موسى هم پا به فرار گذاشت آمد از منطقه حكومتى فرعون رفت در يك شهر ديگر به نام مدين قبل از آن كه وارد شهر بشود همان اول شهر ديد دو تا دختر كنار ايستادهاند با چند تا بز و ميش و گوسفند، رفت پهلوى دخترها خود موسى يك جوان فرارى تحت تعقيب و گرسنه و تشنه و خسته باز احوالپرسى كرد گفت خانمها چرا كنار ايستادهايد گفتند باباى پيرى داريم نمىتواند چوپانى كند ما چوپانيم منتهى آمدهايم بزها را آب بدهيم لب چشم شلوغ است مىخواهيم آنها را مردها كه رفتند ما برويم كه بدنمان به بدن مردها نخورد موسى بزها و ميشها را از دخترها گرفت و رفت سرچشمه و سريع به آنها آب داد و دخترها زود آمدند خانه بابايشان گفت چرا زود آمدهايد خانه گفتند يك جوانى امروز كمكمان كرد گفت برو بهش بگو بيا مزدت بدهيم مزد سقايى كه به بزها آب دادهاى وقتى موسى آمد يكى از دخترها گفت بابا خوب است اين جوان را اجيرش كنيم توى خانه كارگر ما باشد حالا اين آيه به موسى پدر دختر به موسى مىگويد دختر من را مىگيرى يا نه مىگويد مىخواهم يكى از دخترهايم را بدهم به شما اگر شما هم مىدانستيد بز آب دادن آنقدر است همه شماها چوپان مىشويد (خنده حضار) «قال» قال يعنى حضرت شعيب گفت «انى» شما معنى كنيد انى يعنى چه بدرستى «اُريد» اِراده كردم «ان انكحك» به نكاح در بياورم «انحبك» من مىخواهم به نكاح به ازدواج در بياورم كى رو؟ «اِحدى» يكى از آنها «اِحدى ابنتى» ابنة يعنى دختر «ابنتى هتين» من مىخواهم يكى از اين دو تا دخترهايم را بدهم به شما خوب من خودم گشنه، فرارى، پول ندارم مىگويد طورى نيست «على ان تاجرنى ثمنى حجج» پول ندارى كار كه مىتوانى بكنى 8 سال چوپان ما بشو دخترم را به تو مىدهم 8 سال كارگر ما باش «على» به شرط اينكه «ان تاجرنى» اجااره بدهى خودت را بدهى يعنى اجير من باشى «ثمنى حجج» ثمنى يعنى 8 سال حجج يعنى 8 تا حج مثل اينكه مىگوييم 8 بهار به اندازه 8 تا حج يعنى به اندازه 8 سال چوپان ما باشى «فإن اتممت عشرا»، «فان» پس اگر «اتممت عشرا» اگر تمام كردى 8 سال را به ده سال چه بهتر «فمن عندك»«فمن عندك» يعنى اختيار با شماست من مىگويم 8 سال چوپان من باش دخترم را بگير 8 سال چوپانى كن اگر هم مىخواهى 10 سال كه چه بهتر «و ما اُريد اَن اُشق عليك»، «و ما اريد» يعنى من اِراده نكردهام يعنى من پدرزن خوبى هستم «ما اُريد اَن اُشق عليك» نمىخواستم مشقت بياندازم بر تو نمىخواهم تو به مشقت بيفتى «و ما اُريد اَن اُشق عليك ستجدونى انشاءاللّه من الصلحين» ان شااللّه خواهيد ديد كه من چه پدرزن خوبى هستم «ستجدونى» در آينده مىيابى ان شااللّه، ان شااللّه يعنى ان شااللّه، «انشاالله من الصلحين» ان شااللّه من از پدرزنهاى خوبى هستم از افراد صالح هستم خوب دخترم را يكى از دخترهايم را به شما مىدهم مهريه ندارى پول و سكه و مزرعه و باغ و خانه
و ماشين ندارى طورى نيست 8 سال كارگرى كن اگر مىخواهى 2 روش بگذار چه بهتر 10 سال، من هم پدرزن خوبى هستم به سخت نمىگذارم به سخت نمىگيرم اين مراسم بله برون پيشنهاد ازدواج من توى اين آيه 23 تا نكته گيرم آمده است چانه كسى مىچاد كسى بتواند يك آيه بگويد يك طلبه عادى 23 تا نكته از آن در بياورد حالا 100 تا كلمه يا چند تا كلمه هست يا نه حالا يكى، 2تا، 3تا، 4تا، 5تا، 6تا، 7تا، 8تا، 9تا، 10تا، 11تا، 12تا، 13تا، 14تا، 15تا، 16، 17، 18، 19، 20، 21، 22، 23 مثلاً در يك آيهاى كه 26 25 تا كلمه دارد ما بتوانيم هر كلمهاش يك نكته باشد حالا حتماً استاد دانشگاه هم پاى تلويزيون نشسته است اساتيد دانشگاه غدير سلام عليكم، پاشيد در رشته تخصصى خودت يك سطر بنويس كه در آن سطر 21 كلمه باشد و 21 نكته باشد در همان رشته خودت اگر دكتراى حقوقى در رشته حقوق بنويس كارشناس ارشد سياسى هستى در علوم سياسى مىتواند چيزى بگويد كه هر كلمهاش يك نكته باشد مىگوييم قرآن معجزه است اين است، تازه بنده كه مىگويم 23 تا نكته اين جا نوشتهام اين معنااش اين نيست كه من مثلا هستم قرآن خيلى است اين مقدار گيرم آمده مثل اينكه شما يك ليوان آب مىريزى توى دريا مىگويى اين آب دريا است نه عين آب دريا اين است اين آب دريايى كه توى ليوان ما است اين ليوان ماست حالا درسها چى است درسها و نكات امروز مشكلات ازدواج، بسيارى از مشكلات ازدواج در اين آيه حل شده است اول اينكه: 1- از داماد خوب نگذريم تو پرانتز بلكه شما پيشنهاد دخترتان را داشته باشيد چه اشكالى دارد الان يكى از مشكلات افراد، دختران زيادى دارند رويشان نمىشود كه به پسر بگويند كه آقا من حاضرم دخترم را بدم به تو مىگويد زشت است چه زشتى دارد بگو بيا خواستگارى دختر من، من با چشمم ديدم آيت اللّه را كه روى منبر فرمود: ضمناً طلّاب عزيز من چند تا دختر دارم خواهر و مادرتان را بفرستيد خواستگارى اگر شكلشان را پسنديدند ما هم يك تحقيقى روى شما مىكنيم بياييد دخترمان را بگيريد من ديدم آيت اللهى كه خودش روى منبر پيشنهاد ازدواج دخترش را داد ديدم، خدا رحمتش كند خود آدم مثلاً فرض كنيد كه تو دانشگاه مىدانيد كه يكى از اين دانشجوها خيلى پسر خوبى است يك جورى بهش بگو كه من خواهر دارم مادرت را بفرست من حاضرم تو داماد ما باشى اين ننگ است كه مىگوييم ننگ است، ننگ نيست اگر داماد مثل موسى بود اگر داماد خوب شما پيشنهاد بده اين درس اول