• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    جستجو :
1381/05/24 ÏÑíÇÝÊ ÝÇíá
تفسير سوره قصص (6)

حكمت يعنى بينش، علم يعنى دانش

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» «اللهم صلّ على محمّد و آل محمّد اللهى انطقنى بالهدى والهمنى التقوى» بحث ما تفسير سوره‏ى قصص بود تا رسيديم به آيه‏ى 14، به فرعون گفتند زنى پسرى مى‏زايد حكومتت را واژگون مى‏كند دستور داد همه‏ى پسرهايى كه متولد مى‏شوند از دم بكشند مادر موسى كه پسر زائيد وحشت زده شد خود بهش الهام كرد وحشت نكن شيرش بده بگذار توى صندوق بنداز توى رودخانه من به تو برمى‏گردانم اين كار را كرد به خواهرش هم مادر به خواهر گفت عقب رودخانه برو ببين سرنوشت اين چى مى‏شود حركت كرد ديد كه فرعون كنار رودخانه نشسته صندوق را گرفتند ديد پسر است خواست بكشدش اينجا زن فرعون نقش داشت نقش نهى از منكر، گفت «لاتقتلوه» نكشش يك نهى از منكر كرد به خاطر يك نهى از منكر رأى فرعون را زد موسى را نكشت بعد هم موسى جامعه را از فرعون نجات داد گاهى يك نهى از منكر باعث مى‏شود كه كسى يك خلاق نكند بعد به خاطر او يك خلاف بركاتى دارد بركت نهى از منكر، «لاتقتلوه» به هر حال بچه را گرفتند و زن فرعون گفت ما كه بچه‏دار نمى‏شويم اين عوض بچه براى ماه دايه‏ها را دعوت كردند شير هيچ كدام از اينها را نخورد، شير هيچ كدام از اينها را نخورد، خواهد آمد جلو گفت كه من يك خانواده‏اى را سراغ دارم ممكن است شير او را بخورد گفتند برو بگو بيا رفت به مادرش گفت، نگفت اين مادرش است بالاخره برگردانديم به مادرش، اين قصه‏ى جلسات قبل منتهى نكاتى توش بود كه گفتيم حالا از اين آيه، موسى كم كم بزرگ شد، «ولما بلغ اشده» موضوع بحث، ادامه‏ى تفسير سوره‏ى قصص آيه‏ى 14 «ولما بلغ اشده واستوى اتينه حكما و علماُ كذلك نجزى المحسنين» همين كه موسى «بلغ» بالغ شد رسيد «اشد» از شدت به معناى نيرومند شدن، «استوى» به معناى كمال خلقت و اعتدال، وقتى نيرومند شد و آفرينش جسمى‏اش به يك مرحله‏ى كافى و لازم رسيد «اتينه» ما اين موسى را همين بچه‏اى را كه شير مادر خورد و توى كاخ هم بزرگ شد بِهش حكمت و علم داديم و اينگونه ما به محسنين جزا مى‏دهيم يعنى افراد لايق را به پست مى‏رسانيم در اينجا چند نكته مى‏خواهم بگويم. اول اينكه در قرآن كلمه‏ى «حكماً و علما» سه بار تكرار شده اس كلمه «اتينه حكما و علما» اين «حكما و علما» سه بار تكرار شده و در هر سه بار حكم بر علم مقدم است حكم يعنى چه؟ يعنى منهم درست، قدرت بر داورى حكمت، علم يعنى آگاهى علم و حكمت فرق مى‏كند ممكن است كسى تحصيلاتش بالا باشد خيلى كتاب خوانده اما باز هم در تصميماش، تصميماش حكيمانه... باسواد است ولى خيلى عقلش كار نمى‏كند افرادى ممكن است خواندن و نوشتن بلد نباشند يا سوادشان كم‏رنگ باشد اما قدرت تدبيرش بالا باشد حالا من روى «بلغ» بلوغ صبحت كنم ما چهار رقم بلوغ داريم


انواع بلوغ در انسان

انواع بلوغ: يك بلوغ است اقتصادى است كه مى‏گويد مال يتيم را كى بدهيم به يتيم، وقتى بالغ شد بالغ شد يعنى چه يعنى بتواند دادوستد كند ممكن است كسى بيست سالش هم باشد اما برود اسفناج بخرد كلاه سرش برود اگر يك يتيمى نتوانست دادوستد كند نمى‏توانيد بگوييد حالا بزرگ شده پانزده سالش شده مالش را بهش بدهيد بايد آن را امتحان كنيد كه آيا قدرت اين دارد كه از مالش استفاده كند يا كلاه سرش مى‏رود بلوغ اقتصادى يعنى در معامله كلاه سرش نرود اين يك بلوغ اقتصادى است. يك بلوغ داريم بلوغ سياسى است بلوغ سياسى باز يك حساب ديگر است ممكن است كلاه سرش بگذارد ممكن است خيلى هم دانشمند باشد اما بلوغ سياسى نداشته باشد در بقيع قبر امام چهارم امام حسن مجتبى را خراب كردند چون گنبد و بارگاه داشت مردم ايران راهپيمايى را انداختند كه چرا قبر امامان معصوم ما خراب شد رضاشاه عكسبردارى كرد فرستاد خارج كه مردم ايران جمع شدند توى خيابان راهپيمايى مى‏كنند كه ما احمدشاه را نمى‏خواهيم يعنى از چى چه شيطنت و حرام‏زادگى، بلوغ سياسى يعنى توطئه شناس باشد دشمن شناس باشد افرادى هستند اوه... نويسنده تحليل‏گر اما آنى كه از حكومتش بيرون مى‏آيد عين همانى است كه از حلقوم رئيس‏جمهور آمريكا بيرون مى‏آيد نمى‏فهمد چه مى‏كند تحصيلاتش هم بالاست بلوغ سياسى، يك بلوغ است بلوغ عبادى، دختر نه سالش كه شد بايد نماز بخواند بايد روسرى سر كند حتى يك دانه مو سرش نبايد بگذاريم پيدا باشد حجابش را به طورى كه اسلام گفته حفظ كند پسرها مثلاً 13، 14 سالگى وقتى به تكليف مى‏رسند يا اگر ديگه طورى بايد به رساله مراجعه كنيد اين بلوغ عبادى است. يك بلوغ هم بلوغ ازدواج، ممكن است دختر نه سالش شده باشد اما به درد شوهردارى نمى‏خورد يعنى از نظر ازدواج هنوز بالغ نشده مسائل خانوادگى زناشويى را نارس است در اين حال هر چيزى يك بلوغى دارد باز هم در بلوغ هم بلوغ دارد بعضى‏ها مكه مى‏روند هنوز بالغ نشدند يك حاجى من ديدم در مكه پاى آسانسور وايستاده بود طبقه چندم مى‏خواست برود گير كرد منم رسيدم ديدم خانم مى‏گويد كه كاش مكّه نيامده بودم گفتم چرا؟ مگر چه شده؟ گفت خيلى وقت است پاى آسانسور وايستادم نمى‏آيد پايين، مثلاً يه، آنقدر كم تحمل، آنقدر لوس، آنقدر بى‏ظرفيت يا كم‏ظرفيت كه مثلاً با مختصر چيزى دست از همه چيزى برمى‏دارد آقا چرا نماز نمى‏خوانى برو بابا تخم‏مرغ گران شده يعنى نماز را به تخم‏مرغ بند مى‏كند اگر اينها كربلا بودند يكى‏شان نماز نمى‏خواندند برو بابا، پزيديها اين همه هستند حالا نماز بخوانيم يعنى آدم هست كه به مختصر چيزى است از هدفش برمى‏دارد اينها، ورزش بلوغ مى‏خواهد عبادت بلوغ مى‏خواهد پول بلوغ مى‏خواهد افرادى هستند لياقت پول ندارند همين كه يك خورده پولشان بيشتر شد خيلى بدمستى مى‏كنند ظرفيت ندارد افرادى هستند پست، نرسيدند به پست تا پست دستشان مى‏دهى كم‏ ظرفيت‏اند از اجمالاً ظرفيت داشتن انسان بايد ظرفيت داشته باشد هرچى از خدا مى‏خواهيد اول بگوييد خدايا ظرفيتش را بده بعد سوادم بده چون اگر علم را بدهند به آدم بى‏ظرفيت پول را بدهند به آدم بى‏ظرفيت، پست را بدهند به آدم بى‏ظرفيت مثل خط، خطرناك است اول ظرفيت، يعنى اگر قيف بزرگ نباشد نفت زياد بشود فتنه است بايد اول قيف بزرگ باشد بعد به مقدار قيف نفت بريزند اگر قيف تنگ باشد نفتش زياد باشد خطرناك است «ولما بلغ» رسيد كه موسى ظرفيت داشت البته اين هم كارى به سن ندارد افرادى هستند كه سنشان كم است اما مديريت‏شان بالا است آقا من 22 سال است سابقه‏ى كار دارم ببخشيد 22 سال است كه خراب كرد يك كسى 30 سال است 20 سال است 10 سال است 7 است اين دليل نيست كه، «ولما بلغ اشده» ما خيلى وقتها توى طرح‏ها گير مى‏كنيم از خود مردم اگر طرح بخواهيم مردم طرحهاى خوبى مى‏دهند ممكن است توى يك اتاقى افراد كارشناس بنشينند و همه‏شان با هم گيج شوند و ممكن است بيرون دَر يك آدمى هم باشد كه لقب كارشناس هم ندارد اما راه حل را بهتر مى‏داند، راه حل را بهتر مى‏داند اين خيلى به درسهايى كه خوانديم به مداركى كه داريم به سابقه كار ننازيم البته علم خوب است مدرك خوب است سابقه خوب است اينها ارزش است نمى‏خواهم ارزشها را از بين ببرم مى‏خواهم بگويم ارزشها فقط اينها نيست ممكن است يك آدمى از در برسد يك چيزى نوُى‏ به ذهنش بيايد كه حرف نوا و از همه بهتر باشد «ولما بلغ اشده و استوى اتينه حكماً و علما» حكمت و علم. خوب باز اينجا نكته‏اى هست كه خدا به وعده‏اش وفا مى‏كند خدا به مادر موسى گفت تو بندازش توى دريا «جاعلوه من المرسين» خدا وعده داده بود توى آيات قبل كه «جاعلوه» من او را قرار مى‏دهم «من المرسلين» من او را از انبياء قرارش مى‏دهم تو شيرش بده توى جعبه بندازش توى دريا موسى را من اين را به تو برمى‏گردانم پيغمبرش هم مى‏كنم خدا قول داده بود «مرسلين» حالا اينجا مى‏گويد «حكماً و علماً» يعنى خدا به وعده‏اش وفا كرد، خدا به وعده‏اش وفا كرد اينها نكات قشنگ قرآن است


تاريخ قانون دارد

حالا، بعد مى‏فرمايد «وكذلك نجزى المحسنين» فكر نكن كه موسى تنهايى بود هر كس محسن باشد ما اين رقمى كمكش مى‏كنيم يعنى پاداشهاى خدا مربوط به قيامت نيست گاهى توى دنيا خدا يك چيزى به يك كمى مى‏دهد كلمه‏ى «كذلك» يعنى قانون است «كذلك» قانون است فكر نكنيد حالا يك درى به تخته‏اى خورد يك موسى پيدا شد پيغمبر شد نه اين‏طور نيست هر كس كه محسن باشد نيكوكار باشد هر كس فكرش سالم باشد قلبش سالم باشد كارش سالم باشد چشمش پاك، دستش پاك، فكرش پاك باشد كسانى كه نيكوكاراند اين رقمى ما، «نجزى»، «نجزى» يعنى كارمان اين طورى است، «نجزى» فعل مضارع است فعل مضارع براى استمرار است، يعنى ما هميشه اين كاره هستيم فكر نكن آخه يكوقت يك كسى، يك درى به تخته مى‏خورد از دستش در مى‏رود يك كارى مى‏كند يك وقت نه اصلاً اين كاره است كسى مأيوس مى‏شود خوب آقاى قرائتى اين حرفهايى كه مى‏زنيم ببين درد ما چيه‏اى بابا حالا يك موسى‏يى، در تاريخ پيدا شد و پيغمبر شد مى‏گويد نخير «وكذلك نجزى المحسنين» درست است مقام نبوت، با آمدن پيغمبر اسلام، نبوت بسته شد، خاتم‏النبين است اما الطاف و مددهاى غيبى و دادن علم و دادن حكمت هنوز بسته نشده ممكن است خداوند به يك افرادى علم و حكمت فراوان بدهد. حالا، آيه‏ى بعد، خدا هم الكى نمى‏دهد «محسنين» محسن يعنى نيكوكار، اگر نيكوكار بودى خدا بهت مى‏دهد


سيره پيامبران حمايت از مظلوم

خوب آيه‏ى 15، قرآن مى‏فرمايد كه «ودخل المدينه على حين غفله من اهلها» آيه‏ى 15 «ودخل المدينه» يك روز حضرت موسى وارد شهر شد «مدينه» يعنى شهر «على حين غفله» در حالى كه مردم غافل بودند از ورود او، بى‏خبر بودند مسؤولين گاهى بايد با لباس مبدّل وارد شهر بشوند كه مردم آنها را نشناسند كه خوب از اوضاع، اين بازرس كه مى‏رسد و با لباس فرم مى‏رود و ماشين گروند و اينها خوب مى‏فهمند آقا رئيس آمد، فورى خودشان را جمع مى‏كنند افرادى كه مصلح هستند بايد گاهى ناشناس، سرزده با لباس غيرعادى با لباس، ببخشيد گفتم غيرعادى با لباس عادى وارد بشوند كه خوب اوضاع را بفهمند، يك روز حضرت موسى كه از مصلحين بود و هنوز پيغمبر نشده بود وارد شهر شد «على حين غفلة» يعنى مردم غافل بودند نمى‏دانستند كه اين موسى است «فوجدوفيها رجلين»، «فوجد» وجدان يافت «فيها» در آن شهر «رجلين» دو نفر را ديد كه «يقتتلان» با هم دعوا مى‏كنند و گلاويز شدند موسى به طور ناشناس وارد شهر شد ديد دو نفر با هم درگيراند «هذا من شيعه» اين از شيعه‏ى موسى بود «هذا من شيعه» اين طرفدار موسى بود يكى از اين دو نفرى كه با هم درگير بودند از طرفدارهاى موسى بودند «هدا من عدوه» يكى هم از، يك نفر طرفدار موسى بود يك نفر طرفدار فرعون، ديد اينها با هم كتك‏كارى مى‏كنند توى خيابان و كوچه «فاستغثه الذى من شيعة»، «فاستغثه»، استغاثه، «فاستغثه الذى من شيعه» كسى كه يار موسى بود به موسى گفت كمك، كمك، «على الذى من عدوه» گفت كمكم كن نسبت به دشمن، «فوكزه»، «فوكزه» يعنى موسى يك مشت زد به طرف مخالف «فقضى عليه» طرف مرد حالا چه جور مشت بوده به كجا زده، «فقضى عليه قال هذا من عمل الشيطن» موسى گفت «هذا» اين درگيرى كه شما داريد «من عمل الشيطن» اين درگيرى از عمل شيطان است «من عمل الشيطن انه عدو مضل مبين» بدرستيكه او، شيطان «عدو مضل» دشمن است و گمراه كننده است و «مبين» است اين اصل قصه است حالا اين قصه چى مى‏گويد قصه، فقط تاريخ نقل مى‏كند چقدر نكته توى اين است خوب، اين كه مى‏گويد «دخل المدينه» وارد شهر شد پيداست زندگى موسى توى شهر نبود، چرا، چون موسى توى كاخ زندگى مى‏كرد و كاخ فرعون هم بيرون شهر بود و شاهها هميشه براى اينكه امنيت داشته باشند از كوچه پس كوچه‏ها توطئه‏ايى نشود زندگى‏شان را مى‏برند بيرون شهر كه قشنگ توى بيانها را بتوانند با چراغ، با نمى‏دانم پليس با حفاظت شده، زندگى موسى بيرون بود خوب، يا بخاطر اينكه حركات انقلابى يك حركاتى بود كه بنا بود كه مثلاً توى شهر بنا شد كه قصه لو برود حالا به هر دليلى، موسى توى شهر نبود از بيرون شهر «دخل»، «دخل» يعنى وارد اون، وارد شد خوب نكاتى كه اين هست اين است كه نكته اول گفتيم «على حين غفلة من اهل» يعنى گاهى آدم بايد با لباس مبدل، ناشناس وارد منطقه بشود از اين معلوم مى‏شود كه ممكن است كسى توى كاخ زندگى كند، اما فكرش فكر كاخى نباشد موسى در كاخ فرعون زندگى مى‏كرد اما طرفدار مستضعفين بود، حمايت از مظلوم لازم است انبياء افراد وارفته نبودند مشتى داشتند كه با يك مشت مى‏توانست طرف را بكشد البته موسى قصد كشتن نداشت موسى قصد كشتن نداشت موسى قصد كشتن نداشت منتهى طرف كشته شد بعد هم به طرف گفت كه چرا درگيرى شوى ما حالا اون كارمان است ما حالا اول مبارزاتمان است كسى كه اول كارش نبايد از روز اول مشتش باز بشود و يك پرونده‏ى سياهى توى دربار داشته باشد و يك عده جاسوس برايش بگمارند و، به هر حال درست است كه ما حالا شيعه داريم شيعه يعنى «شيعة» يعنى حزبش اصلا كلمه‏اش شيعه يعنى مثلاً «شيعة على» يعنى حزب على درست است ما يك دارو دسته‏اى داريم طرفدار داريم مخالف داريم تو جزو باند ما نيست اونها جزء مخالفين‏اند ما خداپرستيم اونها فرعون‏پرستند همه‏ى اينها درست است اما اول كار ما نمى‏توانيم مسائل مهم را فداى يك مسئله‏ى جزئى كنيم در نهج‏البلاغه داريم «كم من لقمه منعت اكلاتى» گاهى آدم يك لقمه مى‏خورد اشتهايش كور مى‏شود ديگر غذاى رسمى را نمى‏تواند بخورد شما با يك حركتى كه انجام داديد ما يك برخوردى كرديم يك مشت زديم طرف كشته شد اين رفت توى پرونده‏ى كامپيوتر به قول امروزى‏ها كه ديگر تا مى‏گويند موسى مى‏گويند بله در فلان تاريخ فلان روز با يك مشت يك ننر را كشت اين پرونده براى ما باز شد و ديگر كيه كه اين پرونده را، وقتى هم خدا به موسى گفت برو سراغ فرعون گفت آقا من پهلوى اينها پرونده دارم من يك نفر از اينها را كشتم حالا «قال رب انى ظلمت نفسى» موسى ديد كه نفر را، گفت خدايا ظلم كردم به خودم حالا آيا موسى گناه كرده بود يا گناه نكرده بود پيغمبر معصوم است معصوم گناه نمى‏كند اين هم كه مى‏گويد اين عمل شيطان است يعنى درگيرى شما «هذا» به درگيرى مى‏خورد «هذا» يعنى اين درگيرى، درگيرى شما كار غلطى بود اَمّا حمايت، چون طرفدار موسى خداپرست بود، موحد بود، طرفدار فرعون به هر حال يكى‏اش طاغوتى بود يكى‏اش ياقوتى بود درگيرى طاغوتى ياقوتى خوب به نفع ياقوتى مشت زد بالا، كار موسى حمايت بود قصد كشتن هم نداشت گناه هم نبود چرا او گناه نبود چون خدا توى قرآن مى‏گويد كه «انه من عبادناً المخلصين» راجب به موسى مى‏گويد كه مخلص است


شيطان بر مخلصان سلطه‏اى ندارد

مخلص هيچ وقت گناه نمى‏كند شيطان به خدا گفت خدايا همه‏ى مردم را گمراه مى‏كنم همه را به گناه وادار مى‏كنم «الا عبادك منهم المخلصين» حريف مخلصين نمى‏شوم در قرآن مى‏فرمايد موسى مخلص بود و قرآن هم مى‏گويد هر كس مخلص است شيطان حريفش نمى‏شود پس شيطان حريف موسى نمى‏شود اينجا هم كه مى‏گويد اين عمل شيطان بود يعنى درگيرى شماها كار غلطى بود يك كسى كه اهداف بلند مدتى دارد مى‏خواهد يك رژيمى را واژگون كند مثل رژيم فرعون نبايد اين طرح طولانى با يك عمل جزئى لو برود «قال رب انى ظلمت نفسى» موسى گفت به هر حال ما به خويشتن ستم كرديم يعنى يك عملى انجام داديم كه اين جزئى از سوابق ما شد اگر هم گناه نيست اما سابقه‏ام را خراب شد ممكن است بعضى كارها گناه نباشد بنده الآن اگر عمامه‏ام را بگذارم روى مثلاً پيشانى‏ام گناه نيست اگر جاى عمامه‏ام را من عوض كنم عمامه‏ام را بردارم بگذارم جلو اگر عمامه‏ام را بگذارم جلو گناه نيست اما ديگه هر وقت برويم توى تلويزيون ببينند مى‏گويند اين شيخ كه اين سوء سابقه مى‏شود اين درگيرى پرونده‏ى ما خراب شد در ظلمت نفسى، «فاغفرلى» اين را پاكش كن «فغفرله» خدا هم پاكش كرد «انه هو الغفور الرحيم» اين معلوم مى‏شود كه اگر اين آدم خوبى يكوقت يك دسته گلى آب داد ديگر براى ابر اين را از گزينش‏ها ردش نكنيد برو تو يك همچين، بابا حالا يك بار بله يك سيلى زدم حالا مى‏خواهى بگويى چه، اين خودش توى گزينش يك درس است حالا يك جوانى فرض كنيد كه يك زمانى يك كار غلطى كرده شراب خور كه نيست بله يك بار سر سفره شراب ديدنش يك بار سر سفره‏ى قمار ديدنش يك عكس هم از او دارند اما والا بلّا اين شراب خور نيست در آن سفره نبايد شركت كند يا نبايد بخورد خداى نكرده خورده اما اين مى‏خواهد بگويد با يك عمل كمى را براى هميشه حذف نكنيد با كمال تأسف ما گاهى وقتها براى يك عمل هميشه كسى را حذف مى‏كنيم آقا تو سابقه‏ات خراب است حالا يك بار ماشين را برده تصادفاً هم زده به يك كسى يا تصادفا ماشين را زده به يك ماشينى يا به يك آدمى، من ديگر كليد بهت نمى‏دهم پشت دستم را مى‏سوزانم بر پدر و مادرم لعنت اگر سوئيچ ماشين را بدهم بهت، ولش كن حالا يك بار رفته، يك بار رفته حالا تصادف كرده اين كه آدم بگويد چون يك بار تصادف كردى تا ابد، يك بار خانم پول را گم مى‏كند شوهرش مى‏گويد من زنده باشم ديگر پولت نمى‏دهم بابا چرا؟ حالا يك بار گم كرده بابا چى شده يعنى گير ندهيد به هم، موسى يك نفر را زد كشت گفت «رب انى ظلمُت... فاغفر... فغفر


جاذبه در حدّ اعلى، دافعه در حدّ ضرورت

«فاغفر، فغفر» يعنى اگر خواسته باشيد، خدا رحمت كند شهيد مظلوم دكتر بهشتى را يك حرف قشنگى مى‏زد بهشتى خيلى حرفهاى قشنگى مى‏زد واقعاً حكيم بود چند تا حرف قشنگى از بهشتى يادم است يكى مى‏گفت كه جاذبه در حد اعلى، دافعه در حد ضرورت خيلى كلام قشنگى است جاذبه در حد اعلى يعنى وقتى مى‏خواهيد مردم را جذب كنيد هر چى توان داريد محبت كنيد مردم را جذب كنيد، اما گر مى‏خواستيد پرت كنيد بگذاريد كه ديگر وقتى كار به استخوان رسيد تا مى‏شود جذب كنيد كلمه خيلى قشنگ است جاذبه در حد اعلى دافعه در حد ضرورت خيلى اين حرف قشنگى است اين يكى يكى از حرفهاى قشنگ دكتر بهشتى اين بود شما در زمين سراغ فرشته نرويد توى زمين اينهايى كه هستند آدمند، آدم هم خلاف مى‏كند نبايد گفت چون تو يك خلاف كردى براى هميشه نابود باش در زمين دنبال فرشته نگرديد پيش غازى حالا مثلاً فرض كنيد كه يك مرتبه توى مسجد عصبانى شده ديگر آقا پشت سرش نماز نمى‏خواند چرا اين آقا بداخلاق است من ديگه نمى‏روم... مسجد ايشان ديگر نمى‏روم، لذا اگر حالا پيش نماز يك بار نمى‏خواهم بگويم كار پيش نماز درست است ممكن است پيش نماز عصبانيتش غلط بوده اما حالا شما يك عصبانيت ديدى تا آخر عمرت نبايد بروى مسجد خوب اين كه چه برخوردى است يك بار اين آقا گران فروشى كرد نه من ديگر تا آخر عمر با اين معامله نمى‏كنم برو بهش بگو آقا ببنيد اين كه به ما داديد جاى ديگر ارزان‏تر مى‏دادند نگى نفهميد ما به هر حال قورتش داديم ولى خواهش مى‏كنم مى‏آييم از شما چيزى مى‏خريم سود عادلانه از ما بگير جورى نباشد كه ما... اين طور نباشد زود كسى را طرد نكنيم ايشان عصبانى شد ديگر مسجدش نمى‏روم ايشان يك بار گران فروخت ديگر باهاش معامله نمى‏كنم خانم پول گم كرد ديگر پولش نمى‏دهم پسرم ماشين را زد تا آخر عمر ديگر ماشين دستش نمى‏دهم نكنيد اين كار را نكنيد ببين اين درس است يك مشت زد طرف را كشت گفت «فاغفرلى فغفرله» خدايا من را ببخش گفت بخشيدم «انه هو الغفور الرحيم»، «قال رب بما انعمت عليه» آيه‏ى بعد موسى گفت خدايا «رب بما انعمت على» حالا به خاطر نعمتى كه به من دادى كه قدرت دارم «فلن اكون ظهيراً للمجرمين» از اين به بعد ديگر يار ستمگران نمى‏شوم «فلن اكون ظهيراً للمجرمين» بايد مواظب باشيم برادرها و خواهرها يك نكته بگويم شما در نماز مى‏گوييد «صراط الذين انعمت عليهم» خدايا مرا ببر در راه كسانى كه «انعمت عليهم» به آنها نعمت دادى «انعمت عليهم» كيه اين آيه‏ى 17 سوره‏ى قصص «انعمت» را معنا مى‏كند مى‏گويد «رب بما انعمت على» حالا كه «انعمت على» همان «انعمت عليهم» است حالا كه به من «انعمت على» «فلن اكون» هيچ وقت يار مجرمين نمى‏شوم آقايونى كه توى روزنامه‏ها توى مجله‏ها توى سخنرانيها توى تلفنها توى كتابها يا هر جاى ديگر توى نطق‏ها حرفى مى‏زنيد كه با اين حرف جگر آمريكا شاد مى‏شود شما يار مجرمين مى‏شويد چون با اين حرف كسى كه شاد شد آمريكا شاد مى‏شود و كسى كه دشمن و مجرم را شاد كند «انعمت عليهم» نيست آيه‏ى 17 سوره‏ى قصص مى‏فرمايد موسى گفت «قال» موسى گفت «قال رب» پروردگارا «بما انعمت على» حالا كه من جز «انعمت عليهم» شدن نتيجه «انعمت عليهم» چيه اين است كه هيچ وقت يار «فلن اكون ظهيراً للمجرمين»، «ظهير» باطاء، ظاء، «ظهير» با طاء، ظاء، طاء دسته‏دار «ظهير» يعنى هيچ وقت من حامى و ياور مجرمين نيستم هيچ وقت حركتى از من سر نخواهد زد كه مجرم لذت ببرد خيلى درس مهمى است يك نكته نكته‏ى حساس بسم اللّه الرحمن الرحيم هر كس در هر فكر و امضاء و پا شدن و نشستنى، زنده باد مرده باد هر كس در هر مقاله و نطقى كه هر حركتى انجام بدهد كه مجرمين شاد بشوند كه مجرمين شاره بشوند اين «انعمت عليهم» بگوييد، نيست چون سوره‏ى قصص آيه‏ى 17 مى‏گويد «انعمت على» «رب بما» كسى كه «انعمت عليهم» هست يار مجرمين نمى‏شود شما حساب كن با اين حركتت مجرمين شاد مى‏شوند يا نه حركتى كه دشمن را شاد كند «انعمت عليهم» نيست و كسى كه «انعمت عليهم» نشد يا «مغضوب عليهم» است و يا «ضآلين» و در نماز مى‏گوييم خدايا ما را جزء انعمت قرار بده جز «مغضوبين» يعنى غضب شده‏ها و جزء «ضالين» يعنى منحرفين قرار نده كجا كار مى‏كنيد توى فلان كارخانه يك ترياكى آمده ترياك‏هاش را تقسيم مى‏كند اين مجرم است تو چرا عامل توزيع ترياكش شدى يك كسى مى‏خواهد ربا بخورد روش نمى‏شود كه علناً پولش را ربا بدهد مى‏گويد من يك مقدار پول دارم تو واسطه شو واسطه‏ى ربا شدى يار مجرم شدى اون ربا خوار است تو هم دلالش شدى اون شراب ساز است تو هم دلالش شدى اون توطئه كرد تو هم حمايتش كردى اون حركت‏را انجام داد تو هم يارى كردى هر كس با هر حركتى كه يار مجرم بشود «انعمت عليهم» نيست و ما روزى 10 مرتبه مى‏گوييم خدايا ما را «انعمت عليهم» قرار بده يعنى ما را جزء ياوران مجرمين قرار نده «رب بما انعمت على فان اكون ظهيراً للمجرمين» خيلى خوب انشاءاللّه جلسه‏ى بعد آيه‏ى 18 را برايتان تفسير خواهم كرد. فعلاً همه را به خدا مى‏سپارم. خدايا تو را به حق محمّد و آل محمّد هيچ كار ما را حمايت از مجرمين قرار مده، آمين. ما را جزء «انع مت عليهم» قرار بده. آمين جزء «مغضوبين» و غضب شدگان و منحرفين قرار نده. آمين روح انبياء، اوصياء امام، شهدا، پدران و مادران و مربيان و اساتيد و نياكان و تمام كسانى كه در اسلام و تشييع و انقلاب ما در تعليم و تربيت ما هر رقم حقى به گردن ما دارند روحشان را از ما راضى و ما را پاسدار خونها و خدمات آنها قرار بده. آمين آنهايى كه يار مجرمين‏اند با فكر و قلم و بيان و طرح‏شان آنها را هم هر كدام قابل هدايت‏اند هدايت بفرما. آمين «والسلام عليكم و رحمة اللّه» «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد»