خداوند مظهر قصص
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
اللهم صلى على محمد و آل محمد الهى انطقنى بالهدى و الهمنى به التقوى
چون براى اينكه قرآن از محجوريّت بيايد بيرون نشستهام و فكر كردهايم كه چه كنيم خوب تفسير الميزان ترجمه شده به جلدهاى، دهها جلد، نمونه هست 27 جلد بازديديم كه خواسته باشيم خونه به خونه برود، بايد تفيسر را نخ، نخش كنيم، نخ نخش كرديم، و به همه ارگان فرهنگى هم اعلام كرديم كه تفسير سوره قصص مجّانى در خدمتيم بدون حق التأليف بدون سود و پول، خودتان تكثير كنيد حق طبع محفوظ نيست هركس مىخواهد چاب كند كه امسال تابستان 81 انشاءالله چون در ماه رمضان يك ميليون سر سوره حجرات نشستند، گفتيم انشاءالله تابستان هم يكى، دو ميليون سر سوره حجرات، سر سوره قصص بنشينند من خودم هم گفتم تابستانى سوره قصص را بگويم كه بدنه امّت كه حالا اهل مطالعه نيستند، خونه دارند، كشاورزند، كارمند دولتند، وقت مطالعه ندارند و كتاب ندارند، همه با هم كتبى و شفاهى سر سفره قرآن بنشينم، خيلى سوره قشنگيه، با اين كه سوره عرض كنم به حضور شما كه يك و دو و سه چهار و پنچ ورقه، يعنى 5 صفحه، 10 صفحه، 11 صفحه، شايد بالاى هزار نكته باشد يعنى هزار نكته گير من طلبه آمده كه سوادى ندارم، امّا آنوقت ببينيم قرآن با ما چى صحبت مىكند.
بسم الله الرحمن الرحيم: پس ما انشاء الله تفسير سوره قصص
سوره قصص جزء بيستم است و قبل از سوره عنكبوت وروم. «بسم الله الرحمن الرحيم»: «اسم»و «سمّو» يهنى علامت مىگذارم كار را، كارهايم را به خدا علامت مىگذارم، علامت الله روى كارهايم باشد، اين «با» خيلى نكته توش است «بسم الله» ما طلبهها مىگوييم «باءِ» استعانت يعنى استعانت از او يعنى توكّل به او، يعنى اميد به او، به او كه بند شدم قوى مىشوم، جويى كه به رودخانه وصل شد، قطره وقتى كه يه اقيانوس وصل شد آن هم مىشود اقيانوس، كوچكم زود از پا در مىآيم، بچّههر لاطى كه ديد مىترسد، وقتى دستش را گذاشت توى دست باباش، وصل به پدر ش قدرتش مىدهد و لذا اگر كسى نگاهش كرد مىگويد اى دستم توى دست بابام است، هرچه به قدرت بالاتر وصل بشويد، شما هم. اينكه امام «خمينى ره» مىگويد، «آمريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند. چون دستش را گذاشته توى دست خدا، اگر وصل به او بشويم نشكن مىشويم، الآن بشكنيم، با وصل به او مىشويم نشكن. اينكه مىگويد:«الا بذكرهاالله تطمئن القلوب) با ياد خدا دل ارام مىشود. چون انسان دلش تو مىريزد، مردم قدر دانى نكردند، نكنند، خدا كه مىداند، كسى نفهميد، نفهمد خدا كه مىداند، يعنى ادم با خدا دلش آرام است. «بسم الله الرحيم الرحيم» خداوندى كه منشأ رحم اوست. هر كس هم كه رحم دارد پرتويى از رحم اوست به همه مىدهد هميشه مىدهد، دادنش رحمت است خداوند بخشنده است اين بخشنده بر اساس مهربان است، يعضىها بخشنده كلكى هستند، يعنى دونه مىدهد كه تخم مرغ بردارد، علف مىدهد كه شير بدوشد، مىبخشد امّا مىبخشد كه فندوق بدهد گردو برگردد. بخشنده مهربان نيستند محاصبه گر هستند، مىگويد اين را مىدهم كه جايش، از سفره آمده كادو مىبرد كه سوغاتى برگردد. اين بخشنده مهربان با بقيّه بخشندهها فرق مىكند «بسم الله الرحمن الرحيم»
«طسم تلك آيات الكتاب المبين»: قرآن 114 تا سوره دارد. 29 سورهها با اين حروف است مىگوييم، الم، سوره قاف، سوره صاد، حمسينق، 29 تا سورهها با اين حروف است كه مىگويند حروف مقطّعه چرا؟ اكثر سورههاى قرآن مىگويد اين است، مثلا مىگويى «حمسين »بعد مىگويد «كذلك يوحى» اين رقمى خدا وحى مىكند خدا «كذلك» اين رقمى است كه يعنى قرآن من با همين حروف است، ما اين قرآن را با همين الف، باء درست كرديم، مردى بيا درست كن، ما همه اين ميوه هارا از همين خاك درست كرديم، تو از اين خاك چه مىكنى؟ از اين خاك، يا خشت يا آجر يا سراميك، يا سفال، شما هنرت از خاك اين است امّا هنر خدا از خاك اين همه ميوهها، مزّهها، رنگها، زيباييها، از اين خاك خدا چى، شما چى درست مىكنيد. ازاين طرف شما چى ميگه، كه خدا چه مىگويد.«طسم» بعد مىگويد: «تلك ايات »آيات خدا از همين حروف است، ما چند تا حروف به شما مىدهيم چى درست مىكنى، «تلك آيات الكتاب المبين» اينها آياتى است از قران، «مبين»: روشنگر، باشد، قانون روشن باشد. معلّم كه حرف مىزند بايد شفات حرف بزند، رابطه بين خالق و مخلوق شفّاف است.
«نتلوا علبك من نبأموسى» :و فرعون بالحق لقوم يؤمنون»:
كلمه «نتلوا» يعنى چه؟ «نتلوا» يعنى تلاوت مىكنيم
فرق بين «تلاوت و قرائت» چيست؟ مىگويد: تلاوت قرآن به تلاوت خواندن مقدّس است خواندن هايى كه مقدّس است بهش مىگويند تلاوت يعنى يك آدم قداستى توش است .
مثل فرق بين مهر و باقى خاك. مهر هم كه با آن نماز مىخوانى خاك است منتهى يك خاكى است كه يك رنگ قداستى دارد، «نتلوا» تلوات مىكنيم تلاوت كننده خداست يعنى وهم و خيال نيست «عليك» اين كاف «كَ» خيلى عنايت در آن است، خداوند همه پيامبران را اسمشان را در قرآن برده «124000؟!!» مثل موسى، ابراهيم، عيسى، اما پيامبر من را، ما را، خيلى «كَ»، «كَ» كرده «كَ»، «كَ»، «كَ»، «كَ»، «كَ»،خيلى خدا به پيغمبر ما«كَ» گفته است ببينيد يك وقت مىگويم شما را دوست دارم قربان شما، يك وقت مىگويم قربان چشمات، قربان ابرو هايت، قربان دستت، قربان پات، لباسات، كفشهات، خيلى طرف را دوستش دارد.
پيغمبر ما عضو به عضوش در قرآن آمده«!!؟» «قد نرى تقلب وجهك» «وجهك»: صورت تو «الم نشرح لك صدرك»: سينه تو، «الذى انقذ ظهرك»: كمر تو، «لا تمدن عينيك»، «لسانك»، «ثبابك فطهر»، «قريتك»، خداوند پيغمبرم را اين رقمى بهش برخورد مىكند «نتلو عليك»، «وجهك»، «ثيابك»، «قرتيك»، «عينيك»، «وجهك»، «ظهرك»، «لسانك»، خيلى لطف خداست، خدا به پيامبر ما خيلى لطف دارد، هر چى پيغمبرهاى ديگه درخواست مىكنند خدا بهشون مىدهد، پيغمبر ما درخواست نكرد، بهش مىدهد.
مثلاً: موسى «عليه السلام» مىگويد: خدايا «رب اشرح لى صدرى» خدايا سعه صدر به من بده، موسى «عليه السلام» از موسى مىخواست سعه صدر را، ولى خدا به پيامبر «صل الله عليه و آله و سلم»نخواسته مىدهد «لم نشرح لك صدرك». پيغمبر مىگويد: «وانصرنا» كمكم كن، اومى گويد:«ينصرك»:«و افتح بنينا» مىگويد « انّا فتحنا لك»، «اغفرلى»،مىگويد:«ليغفر لك تقدّم من ذالك» مىگويد، چيزهايى كه پيغبرهاى ديگر با التماس مىخواهند و خدا مىدهد پيغمبر ما نخواسته بهش مىدهند خيلى فرقش هست، اگر پدر و مادرتان را دوست داريد نگفته پول بدهيد، نگذاريد مادرتان بگويد: حسن دارى پول دارى به من بده هزار تومان، نگذاريد بگويد، كرامت مادر به اين است كه نگفته به او بدهيد. قبل از ان كه نياز داشته باشد .
«نتلوا عليك» ما تلاوت ميكنيم، اين چيزى توش است، تلاوت است و قداست دارد، «عليك» عنايت است «مِن» يعنى بعضى،
چرا ميگويد: «من»؟ « من نبع موسى» از اخبار موسى خيلى خبرها گفتنى نيست، از تاريخ بايد آن تكّهاى را گفت، مثلاً قصّه يوسف، مىگويد:سوسف چنين بود. حالا يوسف 13 ساله يا 14 ساله چه فرق مىكند؟ 28 كيلو يا 29 كيلو، چاه 16 متر بود يا 15 متر، چاه شمال شرقى يا جنوب غربى بود؟ چه فرقى مىكند. بسيارى از كتابهاى تاريخ و خاطرات، سفرنامهها حتّى شرح زندگى مفيد و طوسى و حلّى را مىنويسند چيزهايى كه ايشان مثلاً سه تا خواهر داشت، حالا من چه كار دارم به خواهر شيخ مفيد يك خواهر فاطمه و يكى بگويم، حالا به من چه؟ سفرنامه مىنويسند كه ما سه بعداز ظهر وارد اتريش شديم، من چه كنم حالا سه يا چهار، قهوه خورديم حالا اگر نمىخورديد چه مىشد، چايى مىخوردى، به من چه كه تو قهوه خوردى، يعنى بسيارى از اين سفرنامههاو شرح خاطراتى كه مىنويسند، خاطراتى است كه دانستنش بارى ندارد و ندانستنش خطرى ندارد، ولذا خوشا به حال كسى كه حرف مىزند، حرفهاى جون دار بزند، ديدى بعضىها باهم اختلاط مىكنند بعضىها اصلاً من اينكه حرف، همين طور مىگويد، مثلاً مىخواهد بگويد، ديروز آبگوشت خورديم، ديروز آبگوشت خورديم حالا ببين اين آبگوشت را چقدر طول مىدهم، ديروز فكر بوديم چه بخوريم گفتيم از بيرون غذا بگيريم، ساندويچ بخوريم، حاضرى بخوريم علّاف مىكند مارا گوشت كيلويى چند هزار تومان را بخور حرفهاى چرت و پرت گوش بده، بالا خره تصميم گرفتيم، رفتيم دكان قصابى اين قصاب گوشتش خوب نيست رفتيم سراغ يك قصاب ديگر از اين خيابان رفتيم در آن خيابان، همينطور40 دقيقه مىگويد ما آبگوشت خورديم، بابا ولم كن، در گفتنها بايد خلاصه گفت «كم گوى و گزيده گوى چون در» .
سخنرانى، آقاى فلسفى «ره» مىگفت: ماعظها 20 دقيقه بيشتر صحبت نكنند، اگر توانستند بخندانند بيشتر باشد و اگر نتوانستند بخندانند 20 دقيقه، آن زمان آقاى فلسفى بوده الآن حوصلهها كمتر شده، الآن خيلىها ساندويج مىخورند، پيداست حوصله پختن ندارند اخيراً آب ميوه مىخورند، حوصله جويدن هم ندارند اين نژادى كه باهاشون هستيم نژاد اين است، با نژاد ليز است، با نژاد ليز نمىشوند منّ و من كرد .
«من» يعنى يك قسمت «نبأ» يعنى خبر مهم، خبر مهم آنهم يك قسمت آن را، ما بر تو تلاوت مىكنيم بخشى از خبرهاى مهم حضرت موسى و فرعون .
«بالحقّ» يعنى حرفهاى ما خرافه ندارد، اضافه ندارد، خيال نيست، با فتنى نيست .
يك كسى سخنرانى مىكرد حرف خوب مىزد يك كسى به او گفت: بافتى يا يافتى، اگر بافتى چه زيبا بافتى و اگر يافتى از كجا يافتى؟ ادبى با او صحبت مىكرد .
«بالحقّ» يعنى حرف حقيقت دارد، قصّههاى ديگر يا بافتنى است يا خيال است يا پر از خرافات است
دورى از خرافات و خيالات در امور دينى
اين خرافات آقا در زمان ما دارد رشد پيدا مىكند يك امام زمان «عليه السلام» داريم حق است يك جمكران هم داريم حق است. حالا توى اين امام زمكر، جمكران ببين چقدر قاطى اش مىكنن،
ماه دونيم شد خوب درست است، اما حالا رفت توى يقه پيامبر نصفش از اين طرف و نصفش از ان طرف آمد بيرون، چيزهاى بزرگ كه از آستين كوچك نمىتواند بيايد بيرون، آخر ماه بزرگ چطور رفت توى يقه، يك چيزهايى مىگوييم: امام حسن مجتبى «عليه السلام» زهرى خورد كه اگر به كوه مىرسيد تكه تكه مىشود، مىگويد: عجب آخر اين زهر در كوزه بود چطور تكه تكه نشد. چرا يك چيزى مىگويى كه حق نيست مگر زهر امام، يعنى شهيد شد، امام شهيد شد به خاطر زهر، حالا كه مىخواهد بگويد زهرش زياد است يك چيزى مىگويد كه اصل قصه زير سوال مىرود، حق، قصههاى حق،
حالا اين قصهها چى؟ «لقوم يؤمنون»: به شرطى اين قصهها اثر دارد كه طرف قابليت داشته باشد. اگر كسى قابل نباشد، اثر نمىكند. هر چيزى فابليت مىخواهد، اقيانوس اطلس خيلى آب دارد ولى چيزى از آن در توپ نمىرود، گير در اقيانوس نيست گير در توپ است.توپ درش بسته است.
مىفرمايد: «و رحمتى وسعت كلّ شىء» رحمت خدا خيلى زياد است منتهى «سأكتبها للذين تيقّون» توى بانك خيلى پول است منتهى به كسى مىدهند كه حساب جارى دارد.
حالا «بسم الله الرحمن الرحيم»: «طسم تلك آيات الكتاب المبين» اين آيات كتابى است روشن گر. «نتلوا عليك»: بدون مقدمه مىگويد: من بر تو تلاوت مىكنم از اخبار موسى و فرعون، قصههاى حق، قصه موسى و، در 46 سوره آمده، اما در هيچ سورهاى مثل سوره قصص، قصه موسى مفصل نيآمده بعضى سورهها قصه كودكى و بعضى قصه مبارزاتش با قارون يا فرعون است، اما سوره تمام ابعاد زندگى موسى آمده، خوب آيه بعد:
«انَّ فرعون علا فى الارض»: يك صلواتى بفرستيد.
برترىطلبى، نشانه فرعون صفتى
«اِنَ فرعون» به درستى كه فرعون «علا فى الارض» فرعون در زمين گردن كلفتى كرده «و جعل اهلُها شيعا يستضعف طائفة من هم نديج انباء هم و يستهى نساء هم اندكان من المفسدين»، اين آيه چه مىگويد؟ فرعون اسم شخصى نيست، مثل شاه، شاه يك لقب است براى ايرانىها «قيصر» مال روم فرعون مال مصر، مثل دكتر، دكتر اسم شخصى نيست اسم صنف است. پادشاهان ايران را مىگفتند «شاه» روم را مىگفتند: «قيصر» مصر را مىگفتند: «فرعون» منتهى خوب وجود خارجى هم دارد. «فرعون علا فى الأرض» علّو در زمين، يعنى دلش مىخواهد سركش باشد. قرآن يك آيه دارد مىگويد:
«تلك الداره الآخرةُ نجلعها للّذين لا يريدون علوا» اين بهشت را قرار داديم براى كسى كه بلند پروازى نمىكند اين بلند پروازى مىكرد، حالا حديث داريم بعضىها.
حالا ممكن است بگويى آقاى قرآئتى اين قصه فرعون به چه درد ما مىخورد؟ نه فرعون است چى چى مىگويى؟
چرا هم فرعون الان هست هم موسى، وقتى مىگويد: يوسفى بود برادرهايش به اسم بازى بردندش به اسم بازى توى چاهش انداختند، گريه كنان آمده شب گفتند پيراهن او را با خون قاطى كردند. يوسفى بود يعنى جوانها تو هم يوسفيد، بردنش يعنى تو را هم مىبرندت، به اسم بازى بردنش، تو را هم به اسم بازى مىبرند، پرتش كردند، شما را هم پرت مىكنند، يعنى عمده قرآن اين استكه آدم از قران براى زندگى اش فتوكپى بردارد.
«انّ فرعون علا فى الارض»: الآن آمريكا «علا فى الارض» علّو در زمين، خوشيفتگى، برتر بينى، تجاوز افراد، ممكن است فرعون كوچولو باشد.
حدث داريم اگر كسى بند كفشش را يه رنگى بزند، يعنى بندى بخرد كه وقتى راه مىرود همه نگاهش كنند، اين هم «يريد علّو» منتهى اين بيش از اين زورش نمىرسيده، اين هم فرعون است منتهى بيش از اين زور ندارد. گاهى وقتهاافراد رياست طلب هستند، منتهى جايى گيرش نمىآيد.
يه جايى آفتابههاى زيادى بود كسى نشسته بود يه چوب دو مترى دستش هر كس مىرفت آفتابه بردارد مىگفت: هوى اون يكى را بردار، هر كس بله، اون يكى را بردار،
ما هر چه كرديم آفتابهها قدش، شكلش يه جور و همه مبلغش هم يكى، هر كس، مىگويد او يكى را بردار، ما گفتيم چرا همچين مىكند، اين خل است. گفت: نه اين آقا مىخواسته رئيس بشود هيچ جائى گيرش نيامده، اين مىخواسته رئيس بشود و بكن، نكن بگوى. آمده حكومت بر آفتابهها مىكند.
افرادى هستند توى خونه، پاشو، برو نون بگير، خفه شو، منتهى جاى ديگرى امر و نهى ندارد به خواهرش كتك مىزند، به برادرش زور مىگويد. هر كس زور مىگويد «شاه» است، منتهى شاه كوچك است.
حديث داريم: كسى كه بند كفشش را جورى قرار بدهد كه مردم از بند كفشش متوجّه بشوند.
«انّ فرعون علا فى الارض» چه مىكرد؟ «جعل اهلها شيعا»: اهل زمين را«شِعَ» گروه، گروه مىكرد.
تفرقه نشانه شرك در دين
هر روزنامه و كسى، هيهات مذهبى، مثلاً دارد عزادارى مىكنند، اين بر مىدارد يه هيأت توى اون كوچه درست مىكند و حسينه مىنويسيد «انصار الحسين»، اون مىگويد: «انصار الفلان» فلان، كسى كه با هر اسمى را تفرقه كنند، اينها شركند، اوه چى چى مىگويى آشيخ؟ بسمه تعالى مشركند به چه دليل؟ قرآن مىگويد: «لاتكونوا من المشركين من الذين فرّ قوادينهم» قرآن مىگويد: مشرك نباشد، بعد مىگويد مشرك بت پرست نيست. «من الذين فرّقوانيهم» كسانى كه در دين عامل تفرقّه
بشوند. آنها هم مشركند. يه بار ديگه آيه را بخوانم: «لا تكونوا من المشركين من الذين فرّقوا دينهم». سوره روم آيه 23 بايد باشد اگر اشتباه نكردم باشم نه اين سوره روم نيست. نه اينجانيست. سعى كنيم عامل تفرقه نشويم.
گاهى سؤالها وسيله تفرقه است. امير المؤمنين «عليه السلام» توى جبهه بود يكى آمد سئوال كرد كه نظر
شما راجع به ابى بكر، عمر، عثمان، چيه؟ فرمود: توى جبهه وقت اين حرفهاست؟ همين سئوالت فتنه است. توى جبهه كه حالا در مقابل كفر قرار گرفتهايم، الآن نياز به وحدت كلمه داريم اين حرفها چيه؟ اصلاً بعضى وقتها طرح سئوالات فتنه است. بعضى وصيّت نامهها هم فتنه است ما داشتيم ايّام جبهه، من دو تا وصيّت نامه برايتان بخوانم كه يكىاش عامل وحدت بود و يكى فتنه، يكى وصيّت كرده بود وقتى من شهيد شدم راضى نيستم فلان جناح در تشييع جنازه من شركت كنند، هيچى با مرگ خودش اختلافات را زياد كرد.
يكى ديگر هم وصيّت كرده بود اگر من شهيد شدم تا دو تا جناح نيايند همديگر را نبوسند مرا دفن نكنند. افرادى هستند مرگشان فتنه آور است.
«جعل اهلها شيعا» هر كس كارى كنند كه بين مردم تفرقه شود. فرعون را مىگويد: «علا الارض» «و جعل اهلها شيعا» ختلاف،
اختلاف، وحدت، وحدت.
من يك چيزى بگم خيلى مهم است آخه توى وحدت هى اين آيه را مىخوانند،« واعتصموا بحبل الله جميعا» «يا ايها المسلحون اتّحدوا، اتّحدوا» ولى بد هم نيست ولى من يك چيزى براى شما بگويم، نمىدونمشنيدى يا نشنيدى؟ شايد نو باشد برايتان.
حضرت موسى «عليه السلام» 30 شب رفت مناجات كند كه كتاب تورات را بياورد. سى شب شد 40 شب توى اين ده روز كه تمديد شد. يك مرد هنرمند مجسمه سازى طلاها را گرفت گوسالهاى درست كرد و لولهكشىاش را هم طورى درست كرد. باد كه بهش مىخورد صدا مىداد مثل اين صوتكهاى گلى هست كه صو صدا مىدهد. گفت:: «هذا الهكم» خدا اين است، عدهاى هم از خدا پرستها رفتند سراغ گوساله طلايى سامرى، موسى كه آمد: «فاخذه برأس اخيه يجره»
اين زلفهاى برادرش را گرفت و، معلوم مىشود كه حضرت هارون «عليه السلام» هم زلف داشته «و اخذ برأس اخيه يجرّ» آخه كلّه تراشيده را كه نمىتوان كشيد. اين كه گفت كلّه را كشيد معلوم مىشود مو داشته. گرفت و بعد هم ريش هايش را گرفت و همچنين كرد و گفت چرا گذاشتى؟ گفت: «يابن ام» سرم را نگير، نكش، سرم را تنگ نگير، گفت آخه چرا گذاشتى؟ من ده روز نبودم بروند بت پرست بشوند، گوساله پرست شوند، گفت :
«انّى خشيت» من ترسيدم «ان تقول» بيايى بگويى «فرّقت بين بنى اسرائيل» تفرقه انداختى بين بنى اسرائيل، من ترسيدم برخورد انقلابى كنم بيايى بگويى چرا وحدت اينها را بهم زدى، من گفتم گوساله پرست باشند كه متّحد باشند بهتر از اين است كه خداپرست باشند و شاخ به شاخ شوند. يك بار ديگر مىگويم: «انى خشيت» من ترسيدم بيايى به من بگويى «فرّقت» تفرقه انداختى بين بنى اسرائيل، عربى هايى كه مىخوانم قرآن است. يعنى حضرت هارون پيغمبر به داداشش گفت نگران بودم برخورد انقلابى كنم، تفرقه بشود گفتم يك عده گوساله پرست باشند كه آدم باشند بهتر است كه همه خدا پرست باشند و بهم، خيلى آيه داغ است، خيلى آيه داغ است براى اتّحاد گاهى وقتها بايد براى حفظ وحدت. « صبرت و فى العين قذى و الحق شجى» «و فى الحلق قذى و فى العين شجى» صبر كردم 25 سال مثل كسى كه استخوان در گلو و تيغ در چشم، خيلى است، حضرت امير مبالغه نمىكند، يعنى دو دقيقه نمىشود تيغ توى چشم باشد، دو دقيقه نمىشود استخوان در گلو 25 سال استخوان در گلو، تيغ در چشم، چقدر قشنك حضرت على مظل.ميّتش را به خاطر حفظ وحدت به هر حال «انّ فرعون علا فى الارض» فرعون «علا فى الارض» تجاوز در زمين، يك جورى راننگى مىكند كه تجاوز توش است، ويراژى كه مىرود، قيافهاش، لباسى كه توى عروسى مىپوشند خونهاى كه مىسازد، و زندگى اش يك جورى است كه برترى طلب است مىخواهد مردم، چشمها به او نگاه كنند. «و جعل اهلها شيعا»: جامعه را گروه گروه مىكنند، گروه گروه كه شدند«يستضعف» آن وقت به استضعاف كشيده مىشوند، وقتى متحد باشند به استضعاف كشيده نمىشود، يكى يكى كه شدند، حالا اينجا صلواتى بفرستيد
اين ذرتها را كه روى منقل باد مىدهند مىخورند، بلال مىگويند ديگه؟ يك كسى بلالها را داغ را مىكرد و بيا بلالت بدهم، عصاى پيران است بلال، داشت تعريف، يكى ديگه امد ديد اين بلال دونه، دونه كرده اين دونههايش را سرخ كردن كه بفروشد، اسم ديگرى روى اينها مىگذارند اسم بد، يك خورده فكر كرد گفت اين كه بلال بود اينطورى شد، گفت: آخه تو كه بلال بودى عصاى پيران بودى چطور شد كه به اين روزگار افتادى و اسمت عوض شد، گفت آن وقت كه ما بلال بوديم ادب داشتيم دونه ريزها، درشتها بالا، پايين، دونه هارا ديدهاى پايينش بالاست همينطور كه بالا مىآيد دونه هايش، يك ادبى سرمان مىشد يك بزرگ و كوچكى حالى ما بود، قاطى شديم بزرگ و كوچكها پر رو و بى حيا شديم بزرگ و كوچكى قاطى شد به اين روزگار افتاديم. دوّم يك محورى داشتيم و دور آن محور متحد بوديم وقتى تفرقه شديم، سوّم حجاب داشتيم، حجابمان را كندند. اگر كسى محور را فراموش كند، ادب را فراموش كند، لباس را فراموش كند، البته اين طنز است اما طنز قشنگى است.
يك محور بودند،«جعل اهلها شيعا» وقتى تكه تكه شدند «يستضعف» مستضعف مىشوند«طائفه منهم» چه كرد؟ «يذبح ايناءهم» بچههاى اينها را ذبح كشت «و يستحى نساءهم» دخترهاى اينها را زنده نگه داشت براى كلفتى و اينها. پسرانشان را كشت، دخترانشان را نگه داشت «انه كان من المفسدين»:اين فساد بزرگ بود
نقش پيامبران در مبارزه با طاغوت ها
آن وقت اوّلين برنامه موسى«عليه السلام» هم اين بود كه با اين برخورد كند «اذهب الى فرعون» اولين شرح وظيفه پيامبران، انبياء، مبارزه با طاغوت است .
چقدر مىگفتند: دين افيون است، وسيله خواب، يك وقت امام خمينى «ره» آمد. اين انقلاب ما خيلى از حرفهاى كمونيستها را هوا كرد. خيلى از تحليلها و مكتبها را پودر كرد مىگفتند: هر كجا انقلاب مىشود فشار اقتصادى دارد. كارگرها در فشار قرار مىگيرند، به كارفرما كودتا مىكنند، كشاورزها عليه زمين دارها، كارگرها عليع سرمايه دارها، در ايران انقلاب شد و دو منشأ انقلاب هم مدرسه فيضيّه بود. اين هم امام خمينى «ره» كه نه كارگر بود، نه كشاورز، نه فشار اقتصادى.
يعنى كل حرفتان كشش است، هر كس هم هر كجا مىنشيند، و هر جا فكر مىكند به خاطر سيستم اقتصادى است، يعنى اگر سر سفره كوخ نشستهاى، كوخى فكر مىكنى و سر سفره كاخ نشستهاى، طرز تفكر وابسته به نظام اقتصادى است. مىگويند: بر پدر دروغگو لعنت است.
زن فرعون توى كاخ زندگى مىكرد سر سفره كاخ هم غذا مىخورد ولى فكرش كاخى نبود، خيلى چيزها بله، فرعون .
مىگفتند: دينآدم را خواب مىكند يه دفعه معلوم شد كه نه خير «اذهب الى فرعون انه طغى» خود امام خمينى «ره» رفت سراغ شاه، دين مردم را بيدار كرد، خواب نكرد و الآن هم كه مبارزه با دين مىكنند، تقليد يعنى چه؟ ولايت فقيه يعنى چه؟ ما خودمان عقل داريم چى چى چى، اخيراً مىگويند: آقا، يه جوان مىگفت ما نمىشود تحقيق كنيم؟ گفتم تحقيق كن، اگر تحقيق كنى بهتر و بيشتر و بيشتر سراغ ما مىآيى.
مثل مادرى كه بچهاش رامى گويد برو خانه همسايهها بعد برخواهى گشت اينجا. برو برو منتهى اينكه تحقيق كن نه اينكه آن را كه دارى ول كن.
«مثال»: اگر مىخواهد لباسى را تحقيق و تهيه كند به معناى اين نيست كه حالا لخت شود برود توى بازار، به بزاز بگويد آمدهام انتخاب كنم لباس را، تو غلط كردهاى برو لباست را بپوش، اگر لباس بهتر نوى پيدا كردى، بله اون هم، آدمى كه مىخواهد انتخاب كند به معناى اين نيست كه لخت شود برود توى بازار براى اينكه بچههاى ما را لخت كنند، فكر شان را لخت كنند مىگويند: نه تو جوانى، تحصيل كردهاى تو بايد خودت انتخاب كنى، اين راهى كه پدرانت رفتهاند ممكن است اشتباه بوده. بله انتخاب كن، «ولى ما فعلاً شاه را بيرون كردهايم 8 سال تكه تكه شديم يه وجب زمين نداديم اين اسلامى كه ما داريم رهبرمان عادل است، پيدا كنيد يك رهبر عادل، اين اسلامى كه ما داريم 8 سال تكه تكه شديم يه وجب زمين را نداديم به دشمن، فعلاً تا اينجا آمديم، برو اگر بهتر از اين پيدا كردى ما مخلص شما هستيم.» اما اينكه مىگويند شما را برهنه كنند، مواظب باش كلاه سرت نرود
«و السلام عليكم و رحمة الله»
«اللّهم صل على محمد و آل محمد و عجل فرجهم»