• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    جستجو :
1381/04/20 ÏÑíÇÝÊ ÝÇíá
تفسير سوره قصص (1)

خداوند مظهر قصص

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» اللهم صلى على محمد و آل محمد الهى انطقنى بالهدى و الهمنى به التقوى‏ چون براى اينكه قرآن از محجوريّت بيايد بيرون نشسته‏ام و فكر كرده‏ايم كه چه كنيم خوب تفسير الميزان ترجمه شده به جلدهاى، دهها جلد، نمونه هست 27 جلد بازديديم كه خواسته باشيم خونه به خونه برود، بايد تفيسر را نخ، نخش كنيم، نخ نخش كرديم، و به همه ارگان فرهنگى هم اعلام كرديم كه تفسير سوره قصص مجّانى در خدمتيم بدون حق التأليف بدون سود و پول، خودتان تكثير كنيد حق طبع محفوظ نيست هركس مى‏خواهد چاب كند كه امسال تابستان 81 انشاءالله چون در ماه رمضان يك ميليون سر سوره حجرات نشستند، گفتيم انشاءالله تابستان هم يكى، دو ميليون سر سوره حجرات، سر سوره قصص بنشينند من خودم هم گفتم تابستانى سوره قصص را بگويم كه بدنه امّت كه حالا اهل مطالعه نيستند، خونه دارند، كشاورزند، كارمند دولتند، وقت مطالعه ندارند و كتاب ندارند، همه با هم كتبى و شفاهى سر سفره قرآن بنشينم، خيلى سوره قشنگيه، با اين كه سوره عرض كنم به حضور شما كه يك و دو و سه چهار و پنچ ورقه، يعنى 5 صفحه، 10 صفحه، 11 صفحه، شايد بالاى هزار نكته باشد يعنى هزار نكته گير من طلبه آمده كه سوادى ندارم، امّا آنوقت ببينيم قرآن با ما چى صحبت مى‏كند. بسم الله الرحمن الرحيم: پس ما انشاء الله تفسير سوره قصص سوره قصص جزء بيستم است و قبل از سوره عنكبوت وروم. «بسم الله الرحمن الرحيم»: «اسم»و «سمّو» يهنى علامت مى‏گذارم كار را، كارهايم را به خدا علامت مى‏گذارم، علامت الله روى كارهايم باشد، اين «با» خيلى نكته توش است «بسم الله» ما طلبه‏ها مى‏گوييم «باءِ» استعانت يعنى استعانت از او يعنى توكّل به او، يعنى اميد به او، به او كه بند شدم قوى مى‏شوم، جويى كه به رودخانه وصل شد، قطره وقتى كه يه اقيانوس وصل شد آن هم مى‏شود اقيانوس، كوچكم زود از پا در مى‏آيم، بچّههر لاطى كه ديد مى‏ترسد، وقتى دستش را گذاشت توى دست باباش، وصل به پدر ش قدرتش مى‏دهد و لذا اگر كسى نگاهش كرد مى‏گويد اى دستم توى دست بابام است، هرچه به قدرت بالاتر وصل بشويد، شما هم. اينكه امام «خمينى ره» مى‏گويد، «آمريكا هيچ غلطى نمى‏تواند بكند. چون دستش را گذاشته توى دست خدا، اگر وصل به او بشويم نشكن مى‏شويم، الآن بشكنيم، با وصل به او مى‏شويم نشكن. اينكه مى‏گويد:«الا بذكرهاالله تطمئن القلوب) با ياد خدا دل ارام مى‏شود. چون انسان دلش تو مى‏ريزد، مردم قدر دانى نكردند، نكنند، خدا كه مى‏داند، كسى نفهميد، نفهمد خدا كه مى‏داند، يعنى ادم با خدا دلش آرام است. «بسم الله الرحيم الرحيم» خداوندى كه منشأ رحم اوست. هر كس هم كه رحم دارد پرتويى از رحم اوست به همه مى‏دهد هميشه مى‏دهد، دادنش رحمت است خداوند بخشنده است اين بخشنده بر اساس مهربان است، يعضى‏ها بخشنده كلكى هستند، يعنى دونه مى‏دهد كه تخم مرغ بردارد، علف مى‏دهد كه شير بدوشد، مى‏بخشد امّا مى‏بخشد كه فندوق بدهد گردو برگردد. بخشنده مهربان نيستند محاصبه گر هستند، مى‏گويد اين را مى‏دهم كه جايش، از سفره آمده كادو مى‏برد كه سوغاتى برگردد. اين بخشنده مهربان با بقيّه بخشنده‏ها فرق مى‏كند «بسم الله الرحمن الرحيم» «طسم تلك آيات الكتاب المبين»: قرآن 114 تا سوره دارد. 29 سوره‏ها با اين حروف است مى‏گوييم، الم، سوره قاف، سوره صاد، حمسينق، 29 تا سوره‏ها با اين حروف است كه مى‏گويند حروف مقطّعه چرا؟ اكثر سوره‏هاى قرآن مى‏گويد اين است، مثلا مى‏گويى «حمسين »بعد مى‏گويد «كذلك يوحى» اين رقمى خدا وحى مى‏كند خدا «كذلك» اين رقمى است كه يعنى قرآن من با همين حروف است، ما اين قرآن را با همين الف، باء درست كرديم، مردى بيا درست كن، ما همه اين ميوه هارا از همين خاك درست كرديم، تو از اين خاك چه مى‏كنى؟ از اين خاك، يا خشت يا آجر يا سراميك، يا سفال، شما هنرت از خاك اين است امّا هنر خدا از خاك اين همه ميوه‏ها، مزّه‏ها، رنگها، زيباييها، از اين خاك خدا چى، شما چى درست مى‏كنيد. ازاين طرف شما چى ميگه، كه خدا چه مى‏گويد.«طسم» بعد مى‏گويد: «تلك ايات »آيات خدا از همين حروف است، ما چند تا حروف به شما مى‏دهيم چى درست مى‏كنى، «تلك آيات الكتاب المبين» اين‏ها آياتى است از قران، «مبين»: روشنگر، باشد، قانون روشن باشد. معلّم كه حرف مى‏زند بايد شف‏ات حرف بزند، رابطه بين خالق و مخلوق شفّاف است. «نتلوا علبك من نبأموسى» :و فرعون بالحق لقوم يؤمنون»: كلمه «نتلوا» يعنى چه؟ «نتلوا» يعنى تلاوت مى‏كنيم‏ فرق بين «تلاوت و قرائت» چيست؟ مى‏گويد: تلاوت قرآن به تلاوت خواندن مقدّس است خواندن هايى كه مقدّس است بهش مى‏گويند تلاوت يعنى يك آدم قداستى توش است . مثل فرق بين مهر و باقى خاك. مهر هم كه با آن نماز مى‏خوانى خاك است منتهى يك خاكى است كه يك رنگ قداستى دارد، «نتلوا» تلوات مى‏كنيم تلاوت كننده خداست يعنى وهم و خيال نيست «عليك» اين كاف «كَ» خيلى عنايت در آن است، خداوند همه پيامبران را اسمشان را در قرآن برده «124000؟!!» مثل موسى، ابراهيم، عيسى، اما پيامبر من را، ما را، خيلى «كَ»، «كَ» كرده «كَ»، «كَ»، «كَ»، «كَ»، «كَ»،خيلى خدا به پيغمبر ما«كَ» گفته است ببينيد يك وقت مى‏گويم شما را دوست دارم قربان شما، يك وقت مى‏گويم قربان چشمات، قربان ابرو هايت، قربان دستت، قربان پات، لباسات، كفشهات، خيلى طرف را دوستش دارد. پيغمبر ما عضو به عضوش در قرآن آمده«!!؟» «قد نرى تقلب وجهك» «وجهك»: صورت تو «الم نشرح لك صدرك»: سينه تو، «الذى انقذ ظهرك»: كمر تو، «لا تمدن عينيك»، «لسانك»، «ثبابك فطهر»، «قريتك»، خداوند پيغمبرم را اين رقمى بهش برخورد مى‏كند «نتلو عليك»، «وجهك»، «ثيابك»، «قرتيك»، «عينيك»، «وجهك»، «ظهرك»، «لسانك»، خيلى لطف خداست، خدا به پيامبر ما خيلى لطف دارد، هر چى پيغمبرهاى ديگه درخواست مى‏كنند خدا بهشون مى‏دهد، پيغمبر ما درخواست نكرد، بهش مى‏دهد. مثلاً: موسى «عليه السلام» مى‏گويد: خدايا «رب اشرح لى صدرى» خدايا سعه صدر به من بده، موسى «عليه السلام» از موسى مى‏خواست سعه صدر را، ولى خدا به پيامبر «صل الله عليه و آله و سلم»نخواسته مى‏دهد «لم نشرح لك صدرك». پيغمبر مى‏گويد: «وانصرنا» كمكم كن، اومى گويد:«ينصرك»:«و افتح بنينا» مى‏گويد « انّا فتحنا لك»، «اغفرلى»،مى‏گويد:«ليغفر لك تقدّم من ذالك» مى‏گويد، چيزهايى كه پيغبرهاى ديگر با التماس مى‏خواهند و خدا مى‏دهد پيغمبر ما نخواسته بهش مى‏دهند خيلى فرقش هست، اگر پدر و مادرتان را دوست داريد نگفته پول بدهيد، نگذاريد مادرتان بگويد: حسن دارى پول دارى به من بده هزار تومان، نگذاريد بگويد، كرامت مادر به اين است كه نگفته به او بدهيد. قبل از ان كه نياز داشته باشد . «نتلوا عليك» ما تلاوت ميكنيم، اين چيزى توش است، تلاوت است و قداست دارد، «عليك» عنايت است «مِن» يعنى بعضى، چرا ميگويد: «من»؟ « من نبع موسى» از اخبار موسى خيلى خبرها گفتنى نيست، از تاريخ بايد آن تكّه‏اى را گفت، مثلاً قصّه يوسف، مى‏گويد:سوسف چنين بود. حالا يوسف 13 ساله يا 14 ساله چه فرق مى‏كند؟ 28 كيلو يا 29 كيلو، چاه 16 متر بود يا 15 متر، چاه شمال شرقى يا جنوب غربى بود؟ چه فرقى مى‏كند. بسيارى از كتابهاى تاريخ و خاطرات، سفرنامه‏ها حتّى شرح زندگى مفيد و طوسى و حلّى را مى‏نويسند چيزهايى كه ايشان مثلاً سه تا خواهر داشت، حالا من چه كار دارم به خواهر شيخ مفيد يك خواهر فاطمه و يكى بگويم، حالا به من چه؟ سفرنامه مى‏نويسند كه ما سه بعداز ظهر وارد اتريش شديم، من چه كنم حالا سه يا چهار، قهوه خورديم حالا اگر نمى‏خورديد چه مى‏شد، چايى مى‏خوردى، به من چه كه تو قهوه خوردى، يعنى بسيارى از اين سفرنامه‏هاو شرح خاطراتى كه مى‏نويسند، خاطراتى است كه دانستنش بارى ندارد و ندانستنش خطرى ندارد، ولذا خوشا به حال كسى كه حرف مى‏زند، حرف‏هاى جون دار بزند، ديدى بعضى‏ها باهم اختلاط مى‏كنند بعضى‏ها اصلاً من اينكه حرف، همين طور مى‏گويد، مثلاً مى‏خواهد بگويد، ديروز آبگوشت خورديم، ديروز آبگوشت خورديم حالا ببين اين آبگوشت را چقدر طول مى‏دهم، ديروز فكر بوديم چه بخوريم گفتيم از بيرون غذا بگيريم، ساندويچ بخوريم، حاضرى بخوريم علّاف مى‏كند مارا گوشت كيلويى چند هزار تومان را بخور حرف‏هاى چرت و پرت گوش بده، بالا خره تصميم گرفتيم، رفتيم دكان قصابى اين قصاب گوشتش خوب نيست رفتيم سراغ يك قصاب ديگر از اين خيابان رفتيم در آن خيابان، همينطور40 دقيقه مى‏گويد ما آبگوشت خورديم، بابا ولم كن، در گفتنها بايد خلاصه گفت «كم گوى و گزيده گوى چون در» . سخنرانى، آقاى فلسفى «ره» مى‏گفت: ماعظها 20 دقيقه بيشتر صحبت نكنند، اگر توانستند بخندانند بيشتر باشد و اگر نتوانستند بخندانند 20 دقيقه، آن زمان آقاى فلسفى بوده الآن حوصله‏ها كمتر شده، الآن خيلى‏ها ساندويج مى‏خورند، پيداست حوصله پختن ندارند اخيراً آب ميوه مى‏خورند، حوصله جويدن هم ندارند اين نژادى كه باهاشون هستيم نژاد اين است، با نژاد ليز است، با نژاد ليز نمى‏شوند منّ و من كرد . «من» يعنى يك قسمت «نبأ» يعنى خبر مهم، خبر مهم آنهم يك قسمت آن را، ما بر تو تلاوت مى‏كنيم بخشى از خبرهاى مهم حضرت موسى و فرعون . «بالحقّ» يعنى حرفهاى ما خرافه ندارد، اضافه ندارد، خيال نيست، با فتنى نيست . يك كسى سخنرانى مى‏كرد حرف خوب مى‏زد يك كسى به او گفت: بافتى يا يافتى، اگر بافتى چه زيبا بافتى و اگر يافتى از كجا يافتى؟ ادبى با او صحبت مى‏كرد . «بالحقّ» يعنى حرف حقيقت دارد، قصّه‏هاى ديگر يا بافتنى است يا خيال است يا پر از خرافات است


دورى از خرافات و خيالات در امور دينى

اين خرافات آقا در زمان ما دارد رشد پيدا مى‏كند يك امام زمان «عليه السلام» داريم حق است يك جمكران هم داريم حق است. حالا توى اين امام زمكر، جمكران ببين چقدر قاطى اش مى‏كنن، ماه دونيم شد خوب درست است، اما حالا رفت توى يقه پيامبر نصفش از اين طرف و نصفش از ان طرف آمد بيرون، چيزهاى بزرگ كه از آستين كوچك نمى‏تواند بيايد بيرون، آخر ماه بزرگ چطور رفت توى يقه، يك چيزهايى مى‏گوييم: امام حسن مجتبى «عليه السلام» زهرى خورد كه اگر به كوه مى‏رسيد تكه تكه مى‏شود، مى‏گ‏ويد: عجب آخر اين زهر در كوزه بود چطور تكه تكه نشد. چرا يك چيزى مى‏گويى كه حق نيست مگر زهر امام، يعنى شهيد شد، امام شهيد شد به خاطر زهر، حالا كه مى‏خواهد بگويد زهرش زياد است يك چيزى مى‏گويد كه اصل قصه زير سوال مى‏رود، حق، قصه‏هاى حق، حالا اين قصه‏ها چى؟ «لقوم يؤمنون»: به شرطى اين قصه‏ها اثر دارد كه طرف قابليت داشته باشد. اگر كسى قابل نباشد، اثر نمى‏كند. هر چيزى فابليت مى‏خواهد، اقيانوس اطلس خيلى آب دارد ولى چيزى از آن در توپ نمى‏رود، گير در اقيانوس نيست گير در توپ است.توپ درش بسته است. مى‏فرمايد: «و رحمتى وسعت كلّ شى‏ء» رحمت خدا خيلى زياد است منتهى «سأكتبها للذين تيقّون» توى بانك خيلى پول است منتهى به كسى مى‏دهند كه حساب جارى دارد. حالا «بسم الله الرحمن الرحيم»: «طسم تلك آيات الكتاب المبين» اين آيات كتابى است روشن گر. «نتلوا عليك»: بدون مقدمه مى‏گويد: من بر تو تلاوت مى‏كنم از اخبار موسى و فرعون، قصه‏هاى حق، قصه موسى و، در 46 سوره آمده، اما در هيچ سوره‏اى مثل سوره قصص، قصه موسى مفصل نيآمده بعضى سوره‏ها قصه كودكى و بعضى قصه مبارزاتش با قارون يا فرعون است، اما سوره تمام ابعاد زندگى موسى آمده، خوب آيه بعد: «انَّ فرعون علا فى الارض»: يك صلواتى بفرستيد.


برترى‏طلبى، نشانه فرعون صفتى

«اِنَ فرعون» به درستى كه فرعون «علا فى الارض» فرعون در زمين گردن كلفتى كرده «و جعل اهلُها شيعا يستضعف طائفة من هم نديج انباء هم و يستهى نساء هم اندكان من المفسدين»، اين آيه چه مى‏گويد؟ فرعون اسم شخصى نيست، مثل شاه، شاه يك لقب است براى ايرانى‏ها «قيصر» مال روم فرعون مال مصر، مثل دكتر، دكتر اسم شخصى نيست اسم صنف است. پادشاهان ايران را مى‏گفتند «شاه» روم را مى‏گفتند: «قيصر» مصر را مى‏گفتند: «فرعون» منتهى خوب وجود خارجى هم دارد. «فرعون علا فى الأرض» علّو در زمين، يعنى دلش مى‏خواهد سركش باشد. قرآن يك آيه دارد مى‏گويد: «تلك الداره الآخرةُ نجلعها للّذين لا يريدون علوا» اين بهشت را قرار داديم براى كسى كه بلند پروازى نمى‏كند اين بلند پروازى مى‏كرد، حالا حديث داريم بعضى‏ها. حالا ممكن است بگويى آقاى قرآئتى اين قصه فرعون به چه درد ما مى‏خورد؟ نه فرعون است چى چى مى‏گويى؟ چرا هم فرعون الان هست هم موسى، وقتى مى‏گويد: يوسفى بود برادرهايش به اسم بازى بردندش به اسم بازى توى چاهش انداختند، گريه كنان آمده شب گفتند پيراهن او را با خون قاطى كردند. يوسفى بود يعنى جوانها تو هم يوسفيد، بردنش يعنى تو را هم مى‏برندت، به اسم بازى بردنش، تو را هم به اسم بازى مى‏برند، پرتش كردند، شما را هم پرت مى‏كنند، يعنى عمده قرآن اين استكه آدم از قران براى زندگى اش فتوكپى بردارد. «انّ فرعون علا فى الارض»: الآن آمريكا «علا فى الارض» علّو در زمين، خوشيفتگى، برتر بينى، تجاوز افراد، ممكن است فرعون كوچولو باشد. حدث داريم اگر كسى بند كفشش را يه رنگى بزند، يعنى بندى بخرد كه وقتى راه مى‏رود همه نگاهش كنند، اين هم «يريد علّو» منتهى اين بيش از اين زورش نمى‏رسيده، اين هم فرعون است منتهى بيش از اين زور ندارد. گاهى وقت‏هاافراد رياست طلب هستند، منتهى جايى گيرش نمى‏آيد. يه جايى آفتابه‏هاى زيادى بود كسى نشسته بود يه چوب دو مترى دستش هر كس مى‏رفت آفتابه بردارد مى‏گفت: هوى اون يكى را بردار، هر كس بله، اون يكى را بردار، ما هر چه كرديم آفتابه‏ها قدش، شكلش يه جور و همه مبلغش هم يكى، هر كس، مى‏گويد او يكى را بردار، ما گفتيم چرا همچين مى‏كند، اين خل است. گفت: نه اين آقا مى‏خواسته رئيس بشود هيچ جائى گيرش نيامده، اين مى‏خواسته رئيس بشود و بكن، نكن بگوى. آمده حكومت بر آفتابه‏ها مى‏كند. افرادى هستند توى خونه، پاشو، برو نون بگير، خفه شو، منتهى جاى ديگرى امر و نهى ندارد به خواهرش كتك مى‏زند، به برادرش زور مى‏گويد. هر كس زور مى‏گويد «شاه» است، منتهى شاه كوچك است. حديث داريم: كسى كه بند كفشش را جورى قرار بدهد كه مردم از بند كفشش متوجّه بشوند. «انّ فرعون علا فى الارض» چه مى‏كرد؟ «جعل اهلها شيعا»: اهل زمين را«شِعَ» گروه، گروه مى‏كرد.


تفرقه نشانه شرك در دين

هر روزنامه و كسى، هيهات مذهبى، مثلاً دارد عزادارى مى‏كنند، اين بر مى‏دارد يه هيأت توى اون كوچه درست مى‏كند و حسينه مى‏نويسيد «انصار الحسين»، اون مى‏گويد: «انصار الفلان» فلان، كسى كه با هر اسمى را تفرقه كنند، اين‏ها شركند، اوه چى چى مى‏گويى آشيخ؟ بسمه تعالى مشركند به چه دليل؟ قرآن مى‏گويد: «لاتكونوا من المشركين من الذين فرّ قوادينهم» قرآن مى‏گويد: مشرك نباشد، بعد مى‏گويد مشرك بت پرست نيست. «من الذين فرّقوانيهم» كسانى كه در دين عامل تفرقّه‏ بشوند. آنها هم مشركند. يه بار ديگه آيه را بخوانم: «لا تكونوا من المشركين من الذين فرّقوا دينهم». سوره روم آيه 23 بايد باشد اگر اشتباه نكردم باشم نه اين سوره روم نيست. نه اينجانيست. سعى كنيم عامل تفرقه نشويم. گاهى سؤال‏ها وسيله تفرقه است. امير المؤمنين «عليه السلام» توى جبهه بود يكى آمد سئوال كرد كه نظر شما راجع به ابى بكر، عمر، عثمان، چيه؟ فرمود: توى جبهه وقت اين حرفهاست؟ همين سئوالت فتنه است. توى جبهه كه حالا در مقابل كفر قرار گرفته‏ايم، الآن نياز به وحدت كلمه داريم اين حرفها چيه؟ اصلاً بعضى وقت‏ها طرح سئوالات فتنه است. بعضى وصيّت نامه‏ها هم فتنه است ما داشتيم ايّام جبهه، من دو تا وصيّت نامه برايتان بخوانم كه يكى‏اش عامل وحدت بود و يكى فتنه، يكى وصيّت كرده بود وقتى من شهيد شدم راضى نيستم فلان جناح در تشييع جنازه من شركت كنند، هيچى با مرگ خودش اختلافات را زياد كرد. يكى ديگر هم وصيّت كرده بود اگر من شهيد شدم تا دو تا جناح نيايند همديگر را نبوسند مرا دفن نكنند. افرادى هستند مرگشان فتنه آور است. «جعل اهلها شيعا» هر كس كارى كنند كه بين مردم تفرقه شود. فرعون را مى‏گويد: «علا الارض» «و جعل اهلها شيعا» ختلاف، اختلاف، وحدت، وحدت. من يك چيزى بگم خيلى مهم است آخه توى وحدت هى اين آيه را مى‏خوانند،« واعتصموا بحبل الله جميعا» «يا ايها المسلحون اتّحدوا، اتّحدوا» ولى بد هم نيست ولى من يك چيزى براى شما بگويم، نمى‏دونمشنيدى يا نشنيدى؟ شايد نو باشد برايتان. حضرت موسى «عليه السلام» 30 شب رفت مناجات كند كه كتاب تورات را بياورد. سى شب شد 40 شب توى اين ده روز كه تمديد شد. يك مرد هنرمند مجسمه سازى طلاها را گرفت گوساله‏اى درست كرد و لوله‏كشى‏اش را هم طورى درست كرد. باد كه بهش مى‏خورد صدا مى‏داد مثل اين صوتكهاى گلى هست كه صو صدا مى‏دهد. گفت:: «هذا الهكم» خدا اين است، عده‏اى هم از خدا پرست‏ها رفتند سراغ گوساله طلايى سامرى، موسى كه آمد: «فاخذه برأس اخيه يجره» اين زلفهاى برادرش را گرفت و، معلوم مى‏شود كه حضرت هارون «عليه السلام» هم زلف داشته «و اخذ برأس اخيه يجرّ» آخه كلّه تراشيده را كه نمى‏توان كشيد. اين كه گفت كلّه را كشيد معلوم مى‏شود مو داشته. گرفت و بعد هم ريش هايش را گرفت و همچنين كرد و گفت چرا گذاشتى؟ گفت: «يابن ام» سرم را نگير، نكش، سرم را تنگ نگير، گفت آخه چرا گذاشتى؟ من ده روز نبودم بروند بت پرست بشوند، گوساله پرست شوند، گفت : «انّى خشيت» من ترسيدم «ان تقول» بيايى بگويى «فرّقت بين بنى اسرائيل» تفرقه انداختى بين بنى اسرائيل، من ترسيدم برخورد انقلابى كنم بيايى بگويى چرا وحدت اين‏ها را بهم زدى، من گفتم گوساله پرست باشند كه متّحد باشند بهتر از اين است كه خداپرست باشند و شاخ به شاخ شوند. يك بار ديگر مى‏گويم: «انى خشيت» من ترسيدم بيايى به من بگويى «فرّقت» تفرقه انداختى بين بنى اسرائيل، عربى هايى كه مى‏خوانم قرآن است. يعنى حضرت هارون پيغمبر به داداشش گفت نگران بودم برخورد انقلابى كنم، تفرقه بشود گفتم يك عده گوساله پرست باشند كه آدم باشند بهتر است كه همه خدا پرست باشند و بهم، خيلى آيه داغ است، خيلى آيه داغ است براى اتّحاد گاهى وقت‏ها بايد براى حفظ وحدت. « صبرت و فى العين قذى و الحق شجى» «و فى الحلق قذى و فى العين شجى» صبر كردم 25 سال مثل كسى كه استخوان در گلو و تيغ در چشم، خيلى است، حضرت امير مبالغه نمى‏كند، يعنى دو دقيقه نمى‏شود تيغ توى چشم باشد، دو دقيقه نمى‏شود استخوان در گلو 25 سال استخوان در گلو، تيغ در چشم، چقدر قشنك حضرت على مظل.ميّتش را به خاطر حفظ وحدت به هر حال «انّ فرعون علا فى الارض» فرعون «علا فى الارض» تجاوز در زمين، يك جورى راننگى مى‏كند كه تجاوز توش است، ويراژى كه مى‏رود، قيافه‏اش، لباسى كه توى عروسى مى‏پوشند خونه‏اى كه مى‏سازد، و زندگى اش يك جورى است كه برترى طلب است مى‏خواهد مردم، چشم‏ها به او نگاه كنند. «و جعل اهلها شيعا»: جامعه را گروه گروه مى‏كنند، گروه گروه كه شدند«يستضعف» آن وقت به استضعاف كشيده مى‏شوند، وقتى متحد باشند به استضعاف كشيده نمى‏شود، يكى يكى كه شدند، حالا اينجا صلواتى بفرستيد اين ذرت‏ها را كه روى منقل باد مى‏دهند مى‏خورند، بلال مى‏گويند ديگه؟ يك كسى بلال‏ها را داغ را مى‏كرد و بيا بلالت بدهم، عصاى پيران است بلال، داشت تعريف، يكى ديگه امد ديد اين بلال دونه، دونه كرده اين دونه‏هايش را سرخ كردن كه بفروشد، اسم ديگرى روى اينها مى‏گذارند اسم بد، يك خورده فكر كرد گفت اين كه بلال بود اينطورى شد، گفت: آخه تو كه بلال بودى عصاى پيران بودى چطور شد كه به اين روزگار افتادى و اسمت عوض شد، گفت آن وقت كه ما بلال بوديم ادب داشتيم دونه ريزها، درشتها بالا، پايين، دونه هارا ديده‏اى پايينش بالاست همينطور كه بالا مى‏آيد دونه هايش، يك ادبى سرمان مى‏شد يك بزرگ و كوچكى حالى ما بود، قاطى شديم بزرگ و كوچك‏ها پر رو و بى حيا شديم بزرگ و كوچكى قاطى شد به اين روزگار افتاديم. دوّم يك محورى داشتيم و دور آن محور متحد بوديم وقتى تفرقه شديم، سوّم حجاب داشتيم، حجابمان را كندند. اگر كسى محور را فراموش كند، ادب را فراموش كند، لباس را فراموش كند، البته اين طنز است اما طنز قشنگى است. يك محور بودند،«جعل اهلها شيعا» وقتى تكه تكه شدند «يستضعف» مستضعف مى‏شوند«طائفه منهم» چه كرد؟ «يذبح ايناءهم» بچه‏هاى اينها را ذبح كشت «و يستحى نساءهم» دخترهاى اينها را زنده نگه داشت براى كلفتى و اين‏ها. پسرانشان را كشت، دخترانشان را نگه داشت «انه كان من المفسدين»:اين فساد بزرگ بود


نقش پيامبران در مبارزه با طاغوت ها

آن وقت اوّلين برنامه موسى«عليه السلام» هم اين بود كه با اين برخورد كند «اذهب الى فرعون» اولين شرح وظيفه پيامبران، انبياء، مبارزه با طاغوت است . چقدر مى‏گفتند: دين افيون است، وسيله خواب، يك وقت امام خمينى «ره» آمد. اين انقلاب ما خيلى از حرف‏هاى كمونيست‏ها را هوا كرد. خيلى از تحليل‏ها و مكتب‏ها را پودر كرد مى‏گفتند: هر كجا انقلاب مى‏شود فشار اقتصادى دارد. كارگرها در فشار قرار مى‏گيرند، به كارفرما كودتا مى‏كنند، كشاورزها عليه زمين دارها، كارگرها عليع سرمايه دارها، در ايران انقلاب شد و دو منشأ انقلاب هم مدرسه فيضيّه بود. اين هم امام خمينى «ره» كه نه كارگر بود، نه كشاورز، نه فشار اقتصادى. يعنى كل حرفتان كشش است، هر كس هم هر كجا مى‏نشيند، و هر جا فكر مى‏كند به خاطر سيستم اقتصادى است، يعنى اگر سر سفره كوخ نشسته‏اى، كوخى فكر مى‏كنى و سر سفره كاخ نشسته‏اى، طرز تفكر وابسته به نظام اقتصادى است. مى‏گويند: بر پدر دروغگو لعنت است. زن فرعون توى كاخ زندگى مى‏كرد سر سفره كاخ هم غذا مى‏خورد ولى فكرش كاخى نبود، خيلى چيزها بله، فرعون . مى‏گفتند: دينآدم را خواب مى‏كند يه دفعه معلوم شد كه نه خير «اذهب الى فرعون انه طغى» خود امام خمينى «ره» رفت سراغ شاه، دين مردم را بيدار كرد، خواب نكرد و الآن هم كه مبارزه با دين مى‏كنند، تقليد يعنى چه؟ ولايت فقيه يعنى چه؟ ما خودمان عقل داريم چى چى چى، اخيراً مى‏گويند: آقا، يه جوان مى‏گفت ما نمى‏شود تحقيق كنيم؟ گفتم تحقيق كن، اگر تحقيق كنى بهتر و بيشتر و بيشتر سراغ ما مى‏آيى. مثل مادرى كه بچه‏اش رامى گويد برو خانه همسايه‏ها بعد برخواهى گشت اينجا. برو برو منتهى اينكه تحقيق كن نه اينكه آن را كه دارى ول كن. «مثال»: اگر مى‏خواهد لباسى را تحقيق و تهيه كند به معناى اين نيست كه حالا لخت شود برود توى بازار، به بزاز بگويد آمده‏ام انتخاب كنم لباس را، تو غلط كرده‏اى برو لباست را بپوش، اگر لباس بهتر نوى پيدا كردى، بله اون هم، آدمى كه مى‏خواهد انتخاب كند به معناى اين نيست كه لخت شود برود توى بازار براى اينكه بچه‏هاى ما را لخت كنند، فكر شان را لخت كنند مى‏گويند: نه تو جوانى، تحصيل كرده‏اى تو بايد خودت انتخاب كنى، اين راهى كه پدرانت رفته‏اند ممكن است اشتباه بوده. بله انتخاب كن، «ولى ما فعلاً شاه را بيرون كرده‏ايم 8 سال تكه تكه شديم يه وجب زمين نداديم اين اسلامى كه ما داريم رهبرمان عادل است، پيدا كنيد يك رهبر عادل، اين اسلامى كه ما داريم 8 سال تكه تكه شديم يه وجب زمين را نداديم به دشمن، فعلاً تا اينجا آمديم، برو اگر بهتر از اين پيدا كردى ما مخلص شما هستيم.» اما اينكه مى‏گويند شما را برهنه كنند، مواظب باش كلاه سرت نرود «و السلام عليكم و رحمة الله» «اللّهم صل على محمد و آل محمد و عجل فرجهم‏»