پدربزرگ
به : پدربزرگ
به تو گفته بودم که او آدم خوبی نیست. آن شبی را که تمام مجسمه های هرمس را شکست و داغان کرد به خاطر داری؟ این هم آلکیبیادس محبوب تو و دسته گلی که به آب داد!
آتنیها کشتی اش را تعقیب کردند تا او را برای محاکمه برگردانند. فکرش را بکن! دستگیر کردن ژنرالی که به جنگ میرود به خاطر چنین کاری!
خبری تازه به ما رسیده است . آلکیبیادس فرار کرده ...
از کشتی به آب زده و شایع شده است که حالا از بین همه مکانهای دنیا در اسپارت! است.
او تقشه های جنگی ما را میداند. میترسم که فاجعه ای در راه باشد. مراقب باش.
سربازان احساس خیانت میکنند و در خیابان به دنبال دوستان آلکیبیادس میگردند تا آنها را بکشند . پنهان شو یا فرار کن. همه ما در خطر هستیم.
دیومدس