گفتوگوبا برادر شهید رضا میرزایی از شهدای فاطمیون
میگفت با این وضع سوریه نمیتوانم به زندگی خودم فکر کنم
قطعاً بارها از مجاهدتهای لشكر فاطمیون شنیدهاید. شمار زیادی از آنها جوانان غیر نظامی هستند كه نه از سر اجبار بلكه به خاطر اعتقاداتشان رخت نظامی بر تن میكنند و وارد جنگی تمامعیار میشوند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1396/08/13
قطعاً بارها از مجاهدتهای لشكر فاطمیون شنیدهاید. شمار زیادی از آنها جوانان غیر نظامی هستند كه نه از سر اجبار بلكه به خاطر اعتقاداتشان رخت نظامی بر تن میكنند و وارد جنگی تمامعیار میشوند. شهید رضا میرزایی با آنكه فرزند بزرگ خانواده و نانآور هفت سر عایله در افغانستان بود، اما اسلحه بر دست گرفت تا مبادا تاریخ غمبار عاشورا بار دیگر تكرار شود. گفتوگوی ما با حسین میرزایی برادر شهید رضا میرزایی را پیش رو دارید.
آقا رضا برادر بزرگتر شما بود؟
بله؛ رضا 23 ساله و بچه ارشد خانواده بود. ما سه خواهر و چهار برادر هستیم كه از خانواده ما حسین زودتر از همه و در سن 16 سالگی برای كار به ایران آمد. حدود هفت سالی میشد كه زندگی در ایران را انتخاب كرده بود. من هم كه پسر دوم خانواده هستم در افغانستان ازدواج كردم و از سال 1395 همراه همسرم مقیم ایران شدهایم. بقیه خانواده ما هنوز در افغانستان زندگی میكنند.
شهید هم مثل شما متأهل بود؟
نه؛ حسین با آنكه سنش از من بیشتر بود ولی هنوز ازدواج نكرده بودند.
پس برادرتان تنهایی در ایران چه كار میكردند؟
متأسفانه ما پدرمان را از دست داده بودیم نداشتیم. برای همین برادرم برای كار و كمك خرج خانواده به ایران آمده بود و تنهایی در شهر كرج كار بنایی میكرد تا خرج ما را دربیاورد. حسین اخلاق خوبی داشت و بسیار مذهبی و عاشق اهل بیت(ع) بود. من همیشه به او میگفتم تو كه داری كار میكنی و زحمتكش هم هستی همسری هم برای خودت اختیار كن. میگفت زن و بچههای سوری را كه میبینم اینطور از آوارگی زجر میكشند نمیتوانم به ازدواج خودم فكر كنم. در رفاقت و برادری هرچه با هم داشتیم در طبق اخلاص گذاشته بودیم. من و تویی در كار نبود. فكر میكنم همچون برادری در دنیا كم پیدا میشود كه اینطور صادقانه با برادرش رفتار كند. هرچه داشتیم از یكدیگرجدا نبود و با هم بهره میبردیم.
چطور شد تصمیم گرفت رزمنده مدافع حرم بشود؟
قبل از آنكه من و همسرم به ایران بیاییم برادرم حسین یك بار به سوریه اعزام شده بود. البته ما از این مسئله بیخبر بودیم و فكر میكردیم كه او در ایران مشغول كار است. وقتی برادرم از سوریه به خانه ما آمدند حدود یك ماهی ماندند و با توجه به اوضاع سوریه گفتند دوست دارم برای بار دوم باز به آنجا اعزام شوم. نتوانستیم در مقابل حرفش مخالفتی كنیم. فقط موقع خداحافظی از یكدیگر كه نیم ساعت به پروازش مانده بود با ما تماس گرفت و گفت برادر من دارم میروم.
در مدتی كه شهید در سوریه بود با هم ارتباط داشتید؟
بله چندین مرتبه با من تماس گرفت و حتی به طور شفاهی وصیت كرد كه در جنگ هیچ چیز مشخص نیست، شما هر لحظه آمادگی تحویل گرفتن پیكر من را داشته باشید. حتی خود شهید به من گفته بود با مبلغی كه كنار گذاشتم پیكرم را در امامزاده بیبی هاجر در حسنآباد قم خاكسپاری كنید كه اجرا نشد.
چه مدت در جبهه مقاومت بودند؟
حدود دو ماهی از اعزام دومش در جبهه سوریه میگذشت كه یك روز حسین در خرداد 1396 تماس گرفت و گفت منطقهای كه هستیم را شیمیایی زدهاند. اگر اتفاقی افتاد و من شهید شدم پیگیر جنازهام باش.
بر اثر عوارض شیمیایی به شهادت رسید؟
راستش من نتوانستم از نحوه شهادتش اطلاعاتی بگیرم. ولی وقتی پیكرش را تحویل گرفتم دیدم كه گلوله كلاشینكف به ناحیه ران و پشت شانهاش اصابت كرده و بر اثر همین جراحت به شهادت رسیده است. قبل از شنیدن خبر شهادتش در عالم خواب دیدم كه برادرم گل سرخی با همان لباسهای نظامی بر تن دارد و دارد برای خودش میگردد. بعد خبر شهادتش را به من دادند. تمام كار دفن پیكر حسین را خودم به تنهایی انجام دادم. برادرم 23 ماه خرداد 1396 در حلب سوریه به شهادت رسید. من در دامداری روستای طاهرآباد بومهن كار میكنم و همان جا هم محل زندگیام است. ماه رمضان سال 1396 همرزمانش با گوشیام كه در دست همسرم بود تماس گرفته بودند و گفته بودند كه حسین مجروح شده است، زودتر برادرش پیگیری كند. وقتی كه خودم دوباره تماس گرفتم متوجه شدم كه حسین شهید شده است. ولی پیكرش ماه بعد در 16 تیرماه به ایران برگشت. متأسفانه هیچ وقت مسئولان به ما پاسخگو نبودند كه علت تأخیر آمدن پیكر برادرم به خاطر چه بود.
سایر اعضای خانوادهتان مثل مادر شهید توانستند به تشییع پیكرش بیایند؟
با آنكه بارها و بارها به دفتر فاطمیون و خود سپاه گفتیم ولی متأسفانه مادر شهید نتوانست برای آخرین بار بیاید و چهره فرزندش را ببیند. حتی تا الان هم با توجه به اینكه بسیار پیگیر قضیه هستم هنوز نتوانستهام اجازه بگیرم كه بتوانم خانواده شهید را برای زیارت قبر عزیزشان از افغانستان به ایران بیاورم. مسئولان یك جواب درست به من ندادهاند؛ آنها میگویند برو از طریق بنیاد شهید مشهد اقدام كن و خود استان رضوی هم ما را به بنیاد شهید ری پاس میدهد. بنده با هزینه خودم پیكر برادرم را در شهرستان رباطكریم در قطعه شهدای امامزاده عین و غین به خاك سپردم. حتی برای هزینه مراسمش از طرف بنیاد كمكی به من نشد. فقط هزینه قبر را بنیاد تقبل كرد.
مادرتان پیكر فرزندش را هم ندیده است. او الان چه حس و حالی دارد؟
هرچه بگویم از دل مادر كم است. دلی پر از غم و اندوه و بیقراری و فراق از دوری زیارت قبر پسرش! دائم از اینكه نتوانسته قبر پسرش را ببیند از من گلایه دارد و آرزویش این است كه برای یك بار هم كه شده بیاید ایران و قبر پسرش را زیارت كند. حتی در تشییع جنازه داداش گفتند عكس میگیریم ولی هنوز عكسی به من ندادهاند كه من برای تسكین دل مادر شهید به كابل بفرستم.
فكر میكنید داداش حسین چه كاری كرده بود كه شهادت نصیبش شده است؟
پدر ما از قبل در افغانستان شهید شده بود ولی داداش حسین آنقدر مهربان بود و فهم و درك بالایی نسبت به مشكلات خانواده داشت كه با همان سن كم به ایران آمد تا بتواند خانوادهاش را در افغانستان مورد حمایت قرار دهد و به تنهایی خرج ادامه زندگی خانوادهاش را ماهانه بپردازد و مادر خود را شاد كند. من كه همسر داشتم و نمیتوانستم خرج اضافه در بیاورم و در زندگی خود مانده بودم و واقعاً نمیتوانستم به خانواده خود كمكی داشته باشم.
یادم میآید در دوران بچگی كه در افغانستان زندگی میكردیم چون ما شیعه بودیم مادرم همه جور نذری از «حلوای سرخ» گرفته تا «دیگ پلو» میپخت و به مردم میداد و ما نزدیك خانه خودمان باغی داشتیم كه وقتی با داداش برای آبیاری میرفتیم من میدیدم داداش 20 دقیقه تا قبل از طلوع صبح قرآن خود را باز میكند و قرائت میكند.
چه گلایهای از مسئولان دارید؟
با آنكه داداش حسین سرپرستی خانوادهاش را در افغانستان به عهده داشت خیلی پیگیر شدیم كه هرچه زودتر اقدام كنند تا خانوادهام اینجا بیایند و مقیم ایران شوند. آنها كه جز من و داداش حسین كسی را ندارند. از طرف بنیاد قول دادهاند و گفتهاند شماره پاسپورت و گذرنامه را بفرستید اقدام میكنیم كه از طریق ویزای مجانی آنها بتوانند به ایران بیایند ولی تا الان با گذشت پنج ماه از شهادت برادرم كاری انجام نشده است. از موقعی كه برادرم شهید شده است در حدود چند میلیونی از دوستان قرض گرفتهام و برای خرجی به كابل برای خانواده فرستادهام دیگر چه كار كنم؟ برادران دیگرم كم و سن سال هستند و نمیتوانند بروند سر كار كه كمك خرجی برای خانواده باشند. با آنكه داداش حسین بیمه بود ولی حتی حق و حقوق شهید هنوز مشخص نشده است. من چندین مرتبه به دفتر لشكر فاطمیون ری مراجعه كردهام و به نتیجه نرسیدهام. من یك كارگر ساده هستم و نمیتوانم مرتب از زیر كار در بروم و از بومهن بیایم ری و به دنبال این قضیه باشم.
منبع: روزنامه جوان