• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2
تعداد نظرات : 0
زمان آخرین مطلب : 739000روز قبل
داستان و حکایت
در شب سرد زمستانی در نیمه های شب در حالی که پاسی از نیمه

شب گذشت بود و برف به شدت می بارید و تمام کوچه و خیابان ها را

سفید پوش کرده بود از ابتدای کوچه دیدم که در انتهای کوچه کسی سر

به دیوار گذاشته و روی سرش برف نشسته است!

باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که سنگ کوب کرده!

جلو که رفتم دیدم او یک جوان است!

او را تکانی دادم!

بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنی!

گفتم جوان مثه اینکه متوجه نیستی!

برف برف!

روی سرت برف نشسته!

ظاهرا مدت هاست که اینجایی!

مریض می شوی!

خدای ناکرده می میری!

اینجا چه میکنی!؟!

ادامه داستان

شنبه 16/12/1393 - 15:56
امر به معروف و نهی از منکر

 

منبع وبلاگ ترس و امید

سه شنبه 12/12/1393 - 14:29
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته