• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 79
تعداد نظرات : 23
زمان آخرین مطلب : 5310روز قبل
کامپیوتر و اینترنت

 

منبع : www.AsanDownload.com


 


شاید شما از آن دسته افرادی باشید که علاقمند ساخت انیمیشن و کارهای سه بعدی اند اما برنامه مناسب و ساده ای که پیچیدگی زیادی نداشته باشد را نمی یابید چرا که اکثر برنامه های سه بعدی ساز مثل 3D MAX آنقدر ابزار و منو دارند که شما را از کار با آن دلسرد می کند. برنامه ای که اینجا معرفی کردیم قادرست شما را به آنچه علاقمندید برساند و برای آندسته که با نرم افزار Adobe Flash کار می کنند هم نوید بخش قابلیتهای تازه ای است. جدیدترین نسخه از برنامه معروف Electric Rain Swift3D برای گرافیستها و طراحان حرفه ای ارائه شد. Swift 3D تنها نرم افزار سه بعدی ساز قدرتمندست که در راستای ساخت تصاویر سه بعدی و وارد کردن آن به برنامه پرقدرت Adobe Flash® (جهت ساخت فلشهای زیبا) از طریق ابزار وارد کننده فایلهای Swift 3D و تکنولوژی لایه هوشمند ساخته شده است. در واقع Swift3D نرم افزار Adobe Flash را تکمیل می کند. به کمک تکنولوژی لایه هوشمند ابزارها و محیط کار مناسب برنامه، این قابلیت را دارید که با سرعت، اجسام سه بعدی ایجاد کنید درحالیکه از مجموعه ابزارهای کامل و پیشرفته ای بهره مندید. تکنولوژی لایه هوشمندی که در این برنامه وجود دارد باعث می شود طراحان کنترل کاملی روی رندر وکتورهای سه بعدی طرحشان داشته باشند. این بدین معناست که تمامی قسمتهای ظاهری طرح اعم از نور، سایه، رنگ ، خطوط لبه و … بصورت خودکار در لایه های جداگانه از هم تفکیک می شوند و بصورت یک طرح تفکیک شده و قابل تنظیم درمی آیند در کنار این موضوع که حجم آنها نیز کاهش می یابد.

دوشنبه 13/7/1388 - 10:58
فلسفه و عرفان

مردی دارای دو زن بود . زن اولی خیلی او را اذیت میکرد و شب و روز سبب اوقات تلخی او را فراهم میکرد . یکی از رفقایش را ملاقات نمو د . رفیقش دید که او خیلی کسل و پژمرده است . پرسید : رفیق شما را چه میشود که اینطور افسرده هستید ؟ در جواب گفت : می دانید که من دو زن دارم . اولی خیلی اذیتم می کند . رفیقش گفت من این نگرانی را رفع می کنم . امروز ظهر به منزل نروید و مطمئن باشید شب که به خانه رفتید خانم در نهایت گرمی از شما استقبال و پذیرائی خواهد کرد .
سپس آن مرد ظهر به منزل دوست دوزنه خود رفته در زد و پرسید : آقای دو زنه تشریف دارند ؟ خانم فهمید همه میدانند که شوهرش دارای دو زن است . جواب داد : خیر ، ظهر نیامده است . اگر آمد به او بگویم چه کسی او را کار داشت ؟ آن مرد گفت : هر وقت آمد بگوئید که : آقای سه زنه آمده بودند عقب شما که برویم منزل دوست چهارزنه به اتفاق ایشان آقای پنج زنه را برداریم برویم منزل دکتر شش زنه و او را به بالین آقای هفت زنه ببریم . وعده کرده ایم که آقایان هشت زنه و نه زنه هم آنجا باشند .
خانم دید که شوهر خودش از همه نجیب تر است زیرا فقط دو زن دارد . شکر خدا را بجا آورده و شب که شوهرش به خانه آمد با کمال گرمی و محبت از او پذیرائی نمود . از آنطرف یارو هنوز دعا به جان رفیقش میکند که چنین حقه ای را سوار کرد

دوشنبه 6/7/1388 - 11:15
فلسفه و عرفان
روزی فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی کرد وبرای پاسخ دادن به عمل اشتباهش در مقابل تخت قضاوت احضار شد. فرشته از خداوند تقاضای بخشش کرد. خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت وفرمود:من تورا تنبیه نمیکنم، ولی تو باید کفاره گناهت را بپردازی. کاری را به تو محول میکنم،به زمین برو وبا ارزشترین چیز دنیا را برای من بیاور.

فرشته خوشحال از اینکه فرصتی برای بخشوده شدن دارد به سرعت به سمت زمین رفت.سالها روی زمین به دنبال با ارزشترین چیز دنیا گشت.روزی به یک میدان جنگ رسید، سرباز جوانی رایافت که به سختی زخمی شده بود . مرد جوان دردفاع از کشورش با شجاعت جنگیده بود وحالا درحال مردن بود فرشته آخرین قطره از خون سرباز را برداشت وبا سرعت به بهشت باز گشت.


خداوند فرمود:به راستی چیزی که تو آوردی باارزش است. سربازی که زندگیش را برای کشورش میدهد، برای من خیلی عزیز است، ولی برگرد وبیشتر بگرد.


فرشته به زمین بازگشت وبه جستجوی خود ادامه داد. سالیان دراز در شهرها ،جنگلها ،ودشتها گردش کرد. سرانجام روزی در بیمارستان بزرگ پرستاری دید که بر اثر یک بیماری در حال مرگ بود.
پرستار از افرادی مراقبت کرده بود که این بیماری را داشتند و آنقدر سخت کار کرده بودکه مقاومتش
را از دست داده بود. پرستار رنگ پریده در تختخواب سفری خود خوابیده بود ونفس نفس میزد.
در حالی که پرستار نفسهای آخرش را میکشید، فرشته آخرین نفس پرستار را برداشت وبه سرعت به سمت بهشت رفت.
وبه خداوند گفت:خدوندا مطمئنم آخرین نفس این پرستار فداکار با ارزشترین چیزدر دنیاست. خداوند پاسخ داد: این نفس چیز با ارزشی است. کسی که زندگیش را برای دیگران میدهد، یقینا از نظر من با ارزش است.ولی برگرد ودوباره بگرد. فرشته برای جستجو ی دوباره به زمین بازگشت وسالیان زیادی گردش کرد. شبی مرد شروری را که براسبی سوار بود درجنگل یافت. مرد به شمشیر ونیزه مجهز بود.او میخواست از نگهبان جنگل انتقام بگیرد.
مرد به کلبه کوچکی که جنگلبان وخانواده اش درآن زندگی میکردند، رسید.نور از پنجره بیرون میزد.مرد شرور از اسب پایین آمد واز پنجره داخل کلبه را بدقت نگاه کرد.


زن جنگلبان را دیدکه پسرش را میخواباندوصدای اورا که به فرزندش دعای شب را یاد میداد،شنید.چیزی درون قلب سخت مرد ،ذوب شد.آیا دوران کودکی خودش را بیاد آورده بود؟


چشمان مرد پر از اشک شده بود وهمان جا از رفتار ونیت زشتش پشیمان شد وتوبه کرد.


فرشته قطره ای اشک از چشم مرد برداشت وبه سمت بهشت پرواز کرد.



خداوند فرمود:


این قطره اشک با ارزشترین چیزدردنیاست، برای اینکه این اشک آدمی است که توبه کرده وتوبه درهای بهشت را باز میکند.

خدایا دارم دیوونه میشم از این همه مهربونی و بخششی که تو داری!!!
دوشنبه 6/7/1388 - 11:13
رويا و خيال

مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد، کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند. سنگ زیبایی درون چشمه دید. آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد.

در راه به مسافری برخورد کرد که از شدت گرسنگی با حالت ضعف افتاده بود. کنار او نشست و از داخل خورجینش نانی بیرون آورد و به او داد.

مرد گرسنه هنگام خوردن نان، چشمش به سنگ گران بهای درون خورجین افتاد. نگاهی به زاهد کرد و گفت: «آیا آن سنگ را به من می دهی؟» زاهد بی درنگ سنگ را درآورد و به او داد.

مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. او می دانست که این سنگ آنقدر قیمتی است که با فروش آن می تواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند، بنابراین سنگ را برداشت و باعجله به طرف شهر حرکت کرد.

چند روز بعد، همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت: «من خیلی فکر کردم، تو با این که می دانستی این سنگ چه قدر ارزش دارد، خیلی راحت آن را به من هدیه کردی.» بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت: «من این سنگ را به تو برمی گردانم ولی در عوض چیز گران بهاتری از تو می خواهم. به من یاد بده که چگونه می توانم مثل تو باشم؟ 

دوشنبه 6/7/1388 - 11:12
دعا و زیارت

جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید:
- `پشت پنجره چه می بینی؟`
- `آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد.`
بعد آینه‌ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:
- `در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی.`
- `خودم را می‌بینم.`
- ` دیگر دیگران را نمی‌بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده‌ی اولیه ساخته شده‌اند، شیشه. اما در آینه لایه‌ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شی‌ئ شیشه‌ای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آن‌ها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوست‌شان بداری.`

دوشنبه 6/7/1388 - 11:9
دعا و زیارت

شیطان می خواست که خود را با عصر جدید تطبیق بدهد، تصمیم گرفت وسوسه‌های قدیمی و در انبار مانده‌اش را به حراج بگذارد. در روزنامه‌ای آگهی داد و تمام روز، مشتری ها را در دفتر کارش پذیرفت.
حراج جالبی بود: سنگ‌هایی برای لغزش در تقوا، آینه‌هایی که آدم را مهم جلوه می‌داد، عینک‌هایی که دیگران را بی‌اهمیت نشان می‌داد. روی دیوار اشیایی آویخته بود که توجه همه را جلب می‌کرد: خنجرهایی با تیغه‌های خمیده که آدم می‌توانست آن‌ها را در پشت دیگری فرو کند، و ضبط صوت‌هایی که فقط غیبت و دروغ را ضبط می کرد.
شیطان رو به خریدارها فریاد می زد: `نگران قیمت نباشید! الان بردارید و هر وقت داشتید، پولش را بدهید.`
یکی از مشتری‌ها در گوشه‌ای دو شیء بسیار فرسوده دید که هیچکس به آن‌ها توجه نمی‌کرد. اما خیلی گران بودند. تعجب کرد و خواست دلیل آن اختلاف فاحش را بفهمد.
شیطان خندید و پاسخ داد: `فرسودگی‌شان به خاطر این است که خیلی از آن ها استفاده کرده‌ام. اگر زیاد جلب توجه می کردند، مردم می‌فهمیدند چه طور در مقابل آن مراقب باشند. با این حال قیمت شان کاملاً مناسب است. یکی شان ` شک` است و آن یکی `عقدة حقارت`. تمام وسوسه‌های دیگر فقط حرف می‌زنند، این دو وسوسه عمل می کنند.`

دوشنبه 6/7/1388 - 11:3
فلسفه و عرفان
از وقتی فهمیده بود فرصت زیادی برای زندگی ندارد آرام و قرار نداشت. هر لحظه تمام خاطرات گذشته‌اش در ذهنش زنده می‌شد. شرارت‌های زیاد و نیکی‌های اندکش. گفته بودند تنها اوست که می‌تواند نجاتت دهد. اما چگونه از او بخواهد؟ اویی را که از خود رنجانده بود. اویی را که تا آن لحظه فراموش کرده بود. به راه افتاد تا دوباره پیدایش کند. تا بخواهد که او را ببخشد .
انگار کس دیگری او را هدایت می‌کرد. چشم که باز کرد خود را مقابل امام‌زاده محله دید. درنگ نکرد و پا را داخل حیاط گذاشت و خود را به صحن حرم رساند. بعد از مدت‌ها وضو گرفت و وارد حرم شد. حرم بر خلاف همیشه خلوت بود. با دلی شکسته و پشیمان و چشمانی گریان به سمت ضریح رفت و به آن چنگ زد و تمام حرف‌هایش را در اشک‌هایش ریخت و با خدا درد دل کرد. تنها چیزی که بر زبان آورد یک چیز بود: خداوندا مرا ببخش .
مدتی گذشت. ناگهان شنید که کسی صدایش می‌زند. چشم باز کرد. پیرزنی را دید که چیزی را به سویش داراز کرده است: بگیر. حتماً گرسنه‌ای. خیلی وقته اینجا نشسته‌ای. لقمه‌ای را که پیر‌زن تعارفش کرده ‌بود را با نگاهی سپاسگزار گرفت و مشغول خوردن شد. هنوز آخرین تکه را بر دهان نگذاشته بود که دستی چیزی را روی دوشش انداخت. برگشت و نگاه کرد. خادم حرم بود که ملحفه‌ای را رویش انداخته بود تا از سرما در امان بماند. اشک، دوباره در چشمانش حلقه زد. تا به حال کسی اینگونه به او محبت نکرده بود. اما هنوز جوابی از خدا نگرفته بود که بخشیده شده یا نه. با چشمانی گریان و دلی نا امید از حرم خارج شد. اما هنوز در دل مشغول گفتگو با او بود: همیشه می‌گفتن هر وقت توبه کنی، بخشیده می‌شی. پس چی شد؟ چرا هنوز کاری نکردی؟ چرا آرومم نکردی؟ نکنه منو نبخشیدی؟ با این سؤال دلش ریخت. ترسید. اما راه به جایی نداشت و باید منتظر می‌ماند.
لحظه‌ای به خودش آمد که راه را گم کرده و از مسیر همیشگی خارج شده بود. ناچار تنها و لرزان گوشه‌ای نشست و به خواب رفت. نمی‌دانست خواب است یا بیدار ولی انگار کسی کنارش بود و نوازشش می‌کرد. سرش را بلند کرد و شخص ناشناسی را دید. در چشمان و صورتش آرامشی عمیق موج می‌زد. او پرسید: چرا فکر می‌کنی هنوز تو را نبخشیده‌ام؟ در حالی که دوبار به سراغت آمدم و جویای حالت شدم. دانست که اوست. گریان پرسید: تو کی آمدی که من متوجه نشدم. او گفت: همان لحظه‌ای که گرسنه بودی. من همان دستی هستم که لقمه نان را به دستت داد. همان لحظه‌ای که احساس سرما می‌کردی. من همان دستی هستم که رویت را پوشاند. حال فهمیدی که تمام لحظات کنارت بودم و با اولین قطره اشک پشیمانیت؛ بخشیدمت. نمی‌خواستم اینگونه به سویم برگردی اما تنها راه بود. با خود گفتم تا دردی نداشته باشی به سویم باز نخواهی گشت .
او رفت. دیگر ماندن جایز نبود. بلند شد و شروع به دویدن کرد. هر چند گم کرده ره بود اما گویی حرم او را می‌خواند و راه را به او نشان می‌داد. سحر بود که به حرم رسید بار دیگر وضو گرفت و اینبار با دلی پر از امید به نماز ایستاد و خدا را دید که به او لبخند می‌زند و همان لبخند مرهمی شد بر تمام درد‌هایش .

 

 

دوشنبه 6/7/1388 - 11:1
فلسفه و عرفان

آورده اند روزی کمال الدین بلخی ، آن عارف ویرانه ، آن شهد شکر پاره ، آن میز چهار پایه ، آن شراب دزدانه ، آن سیبیل مردانه ، وفات نمودی بوقت صبحانه. یاران و اصحاب جملگی بر نعش وی حاضر شدندی . یکی از اصحاب رو به وی نمودی و گفتی : آیا تو رحل آخرت بسته و مرده ای؟  کمال الدین سکوت اختیار نمودی و هیچ پاسخ نداد. یاران جملگی نالان شدند که چرا پیر پس از فوت ، حرف همی نمی زند؟ آیا ز ما یاران سوار بر قاطر ، گردیده رنجیده خاطر ؟

ناگاه هاتف غیب بانگ همی بر آورد : هان ای یاران صوفی ! وی اعتصاب هوا نمودندی.

یاران جملگی فریاد بر آوردند و از هوش رفتندی.  تا تو خود زین حکایت چه دانی  و چگونه عبرت گیری.

دوشنبه 6/7/1388 - 11:0
دانستنی های علمی

 

بزرگترین استخر داخل سالن دنیا در کانادا


بزرگترین شرکت (Office) در امریکا


بزرگترین مرکز خرید دنیا در چین

892 هزار متر مربع مساحت این مرکز 6 طبقه میباشد

بزرگترین فرودگاه دنیا در امریکا



نیویورک

بلندترین مجسمه دنیا در برزیل
 
بزرگترین برج دنیا در دبی



برج دبی ... در حال ساخت ... 900 متر ارتفاع

بزرگترین استادیوم دنیا در برزیل



استادیوم ماراکانای ریودوژانیروی برزیل دارای 199،000 نفر گنجایش تماشاگر !!




بزرگترین هتل دنیا در امریکا

لاس وگاس امریکا ... 6276 اتاق در هتل MGM !


گرانترین هتل دنیا در دبی
تنها هتل 7 ستاره واقعی دنیا ... برج العرب دبی
ارزانترین اتاق : شبی 1 میلیون تومان ( با در نظر گرفتن 1 دلار = 1000 تومان)
گرانترین سوییت : شبی 28 میلیون تومان !!
ضمنا هر کسی میخواد وارد برج بشه باید همون دم در 50،000 تومان بده ..
.

بزرگترین کلیسا در نیجریه

يکشنبه 5/7/1388 - 8:59
دانستنی های علمی
كارخانه ماشین سازی و معروف فولكس واگن در شهر ولسبرگ در شمال آلمان واقع شده است، همانطور كه مشاهده می كنید در كمال حیرت و تعجب این پاركینگ یكی از بزرگترین كارخانه های اتومبیل سازی جهان هست كه روزانه به طور متوسط 5500 نفر از این پاركینگ دیدن می كنند!

فوق العادست



يکشنبه 5/7/1388 - 8:52
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته