نامم انسان فرزند دو نیکو سرشت من موجودی هستم بر گرفته از تمام صفات من خشم را از برادرم قابیل آموختم من محبت و عشق را از برادرم هابیل درس گرفتم من زیبایی و خوش رویی را از مادرم حوا به ارث بردم و همین طور صبر و استقامت را از پدرم آدم فرا آزمودم من فهمیدم که می توانم ، گاهی اوقات ساده باشم و به راحتی فریب بخورم من دیدم تاوان بعضی گناهان خیلی زیاد است تا آنجا که تاوان یک گناه کوچک می تواند تبعید به زمین باشد من فهمیدم گاهی اوقات من خود و دیگران را می توانم آتش بزنم و خاکستر کنم چون صفتی به نام حسادت دارم که این صفت گاهی منجر به گناهی می شود چون خاک کردن برادر.
من مسلمانم کسی که به بزرگی خدا شهادت داد ، کسی که به پیامبرش لقب امین دادند ،و مردمانی مسیحی مولایش را ایلیا خواندند ، من بازمانده ی راه کربلایم من عمویی دلاور چون ابوالفضل دارم من برادری شهید چون علی اکبر دارم ولی با همه ی اینها من منتظرم که شاید ظهور خورشید عدالت را ببینم شاید روزی چشمان ناتوانم چشمه ی شفابخش را بیابد شاید گل نرگس شکوفه ی به بار نشسته اس را نشانم دهد.
می خواهم ان بار ملیتم را برایت بازگو کنم من در سیاره ای به دنیا آمدم به نام زمین و مفتخرم که از نسل آریاییان هستم مغرورم که آرشی دارم که دنیا رنگ پهلوانیش را ندیده ابر مرد افسانه ای و شجاعی را می شناسم به نام رستم ، و عاشق زیبا چهره ای را دیده ام به نام فرهاد ،شیر مردی را دیدم به نام خمینی ومردمانی دیدم کوچک که در دلهایشان آرزوهای بزرگ داشتند من مفتخر و مغرورم که بگویم من ایرانی ام ، اهل مرزو بومی که آزادی را با قطره قطره خون پاکشان درک کردند و با برکت خونشان پارچه ی سپید قلبمان راسرخ کردند و سرسبزی بهشت را برایمان به ارمغان آوردند و نام خدای را در دل هایمان هک کردند پرچم سه رنگ ما نشانی از خون ، سپیدی قلبی عاشق و سرسبزی بهشت است و این من هستم قطره ای کوچک از دریای دلاوریها و رشادت ها .
تکه مقاله ای از نویسنده شهر خودمون برازجون