• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 109
تعداد نظرات : 102
زمان آخرین مطلب : 3416روز قبل
آلبوم تصاویر
بندر ترکمن، در غربی‌ترین قسمت استان گلستان قرار دارد. اقوام دیگری از جمله فارس‌ها، ترک‌ها، قزاق‌ها، مازندرانی‌ها، ارامنه و سیستانیها و... در این منطقه کنار هم زندگی می‌کنند.
 
 
http://www.mashreghnews.ir/
سه شنبه 25/9/1393 - 12:13
اعتیاد و سیگار

علائم شناسایی فرد شیشه‌ای 
دكتر صابری ادامه می دهد: واكنش‌های افرادی كه به مصرف شیشه وابسته شده‌اند به صورت حالاتی از خشم، پرخاشگری، سوءظن، بدبینی، افسردگی، بی تدبیری، عدم آرامش و ... بروز می كند، این امر رفتارهای غیرطبیعی را در افراد ایجاد می كند و اطرافیان به سهولت می توانند این تغییرات رفتاری را تشخیص داده و احتمال دهند كه فرد به مصرف شیشه روی آورده است. 
 
عضو هیئت علمی سازمان یادآور می شود: البته مصرف شیشه آثار بد جسمانی هم به دنبال دارد كه از آن جمله آثار ناخواسته گوارشی، ایجاد مشكلاتی در گردش خون، فساد دندان‌ها و ... است؛ هرچند بغرنج‌ترین و حادترین مسئله در مصرف شیشه ایجاد همان علائم روان‌پریشی در افراد است كه باعث جدا شدن فرد از واقعیت‌ها می شود. 

 http://www.mashreghnews.ir/

سه شنبه 25/9/1393 - 12:7
اهل بیت
چرا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به اباعبدالله الحسین علیه السلام با عنوان "چشم پشه" خطاب کردند؟ امام صادق علیه السلام فرمود بر بدن جد غریب ما ۱۹۵۰زخم زدند. راوی سئوال کرد یابن رسول الله مگر امکان دارد چنین چیزی (مگر یک بدن چقدر طاقت دارد مگر یک بدن چقدر حجم دارد) حضرت فرمود: به خدا قسم نیزه بر جای نیزه میزدند، شمشیر بر جای شمشیر می زدند، تیر بر جای تیر می زدند.

 

 

"زخم ها بر پیکرت حک گشته است *** جسم بی جانت مشبک گشته است"

مناقب ابن شهر آشوب نقل می کند پیغمبر صلوات الله علیه و آله بالای منبرمسجد نشسته بودند و برای مردم موعظه می کردند.یک وقت امام حسین که در آن زمان چهار، پنج ساله بودند از در وارد شدند، امام حسین علیه السلام آمدند پائین پله ی منبر ایستادند، ناگهان پیغمبر اکرم صلوات الله علیه و آله شروع به گریه نمودند و به حسین علیه السلام اشاره کرده فرمودند: تَرَقَ عَینَ بَقَه

اما اگر خوب دقت کنیم معنی: ترق؛ یعنی بیا بالا (از پله های منبر بیا بالا)

عین؛

یعنی چشم

بقه؛

یعنی پشه

هیچکس معنی این تعبیر را نفهمید یعنی چه؟؟؟

چرا رسول الله به سیدالشهداء خطاب می کند بیا بالا ای چشم پشه!

سالیان سال کسی نفهمید شاید بعد از هزار و چند سال قریب به صد و اندی سال پیش مرحوم فرهاد میرزا اعتماد السلطنه (فرهاد میرزا معتمد الدوله فرزند عباس میرزا) که ایشان هم از شاهزاده های قاجار هم از فقهای بزرگ و هم صاحب مقتل بسیار ارزشمند و مفیدقَمقام زَخّاز و صَمصام بَتّار بودند ایشان به فرنگ رفت، در اروپا میکروسکوپ تازه اختراع شده بود به این جناب شاهزاده قجری گفتند که آقای شاهزاده تشریف بیارید که یک وسیله ای اختراع شده به نام میکروسکوپ هر چیز ریزی که زیرش بگذارید این درشت نمایی می کند و نشان میدهد و ما چشم یک پشه را جدا کردیم و گذاشتیم زیر این میکروسکوپ بیاید نگاه کنید.

جناب فرهاد میرزا چشم خود را گذاشت روی میکروسکوپ و نگاهی کرد و در همون موقع کسی که پای دستگاه بود گفت جناب آقای فرهاد میرزا شمردیم ۱۹۵۰شکاف در چشم پشه است!!

یکدفعه دیدند فرهاد میرزا نشست روی زمین شروع کرد گریه و به سر زدن همه گفتند چه شد فرهاد میرزا؟ ما که چیزی نگفتیم! ما گفتیم چشم پشه یک حالتی دارد شبکه شبکه است و سوراخ سوراخ، شمردیم و دیدیم ۱۹۵۰شبکه دارد!!

فرهاد میرزا گفت شما ها نمی دانید بعد از هزار سال تعبیر حرف پیغمبر اکرم صل الله علیه و آله مشخص شد که چرا آن روز پیغمبر اکرم به اباعبدالله الحسین علیه السلام با عنوان چشم پشه خطاب کرد!!!

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام

به نقل ازhttp://www.shahid-jafari.ir/?com=content&id=987

يکشنبه 6/11/1392 - 22:55
اهل بیت

 معلمی که شاگرد شد(کرامتی از امام هادی علیه السلام)

حدیثی درباره ی كودكی حضرت هادی است، كه نمی دانم شنیده اید یا نه؛ وقتی معتصم در سال ۲۱۸ هجری، حضرت جواد را دو سال قبل از شهادت ایشان از مدینه به بغداد آورد، حضرت هادی كه در آن وقت شش ساله بود، به همراه خانواده اش در مدینه ماند. پس از آن كه حضرت جواد به بغداد آورده شد، معتصم از خانواده حضرت پرس وجو كرد و وقتی شنید پسر بزرگ حضرت جواد، علی بن محمد، شش سال دارد، گفت این خطرناك است؛ ما باید به فكرش باشیم. معتصم شخصی را كه از نزدیكان خود بود، مأمور كرد كه از بغداد به مدینه برود و در آن جا كسی را كه دشمن اهل بیت است پیدا كند و این بچه را بسپارد به دست آن شخص، تا او به عنوان معلم، این بچه را دشمن خاندان خود و متناسب با دستگاه خلافت بار بیاورد.

این شخص از بغداد به مدینه آمد و یكی از علمای مدینه را به نام «الجنیدی»، كه جزو مخالف ترین و دشمن ترینِ مردم با اهل بیت علیهم السّلام بود - در مدینه از این قبیل علما آن وقت بودند - برای این كار پیدا كرد و به او گفت من مأموریت دارم كه تو را مربی و مؤدبِ این بچه كنم، تا نگذاری هیچ كس با او رفت و آمد كند و او را آن طور كه ما می خواهیم، تربیت كن. اسم این شخص - الجنیدی - در تاریخ ثبت است. حضرت هادی هم - همان طور كه گفتم - در آن موقع شش سال داشت و امر، امر حكومت بود؛ چه كسی می توانست در مقابل آن مقاومت كند.

بعد از چند وقت یكی از وابستگان دستگاه خلافت، الجنیدی را دید و از بچه یی كه به دستش سپرده بودند، سؤال كرد. الجنیدی گفت: بچه؟! این بچه است؟! من یك مسأله از ادب برای او بیان می كنم، او باب هایی از ادب را برای من بیان می كند كه من استفاده می كنم! این ها كجا درس خوانده اند؟! گاهی به او، وقتی می خواهد وارد حجره شود، می گویم یك سوره از قرآن بخوان، بعد وارد شو - می خواسته اذیت كند - می پرسد چه سوره یی بخوانم. من به او گفتم سوره ی بزرگی؛ مثلاً سوره ی آل عمران را بخوان؛ او خوانده و جاهای مشكلش را هم برای من معنا كرده است! این ها عالمند، حافظ قرآن و عالم به تأویل و تفسیر قرآنند؛ بچه؟!

ارتباط این كودك - كه علی الظاهر كودك است، اما ولی اللَّه است؛ «وآتیناه الحكم صبیّا» با این استاد مدتی ادامه پیدا كرد و استاد شد یكی از شیعیان مخلص اهل بیت!

http://www.sahebzaman.org

پنج شنبه 7/9/1392 - 11:27
اهل بیت

سیدی هر چه بودم و هستم

به ضریح تو دست دل بستم

تو رئوفی و من زمین‌خورده

تو بلندی و من همه پستم

بس که بگرفته‌اید تحویلم

فکر کردم که از شما هستم

عهد بستم دگر گنه نکنم

باز هم عهد خویش بشکستم

عوض آنکه دست رد بزنی

باز بگرفتی از کرم دستم

روز اول اجازه‌ام دادید

بر شما خانواده پیوستم

آتش ار سوزدم نمی‌فهمم

بس که از کوثر تو سرمستم

نگـذاری برنـد در نـارم

به همه گفته‌ام رضا دارم

دوشنبه 27/8/1392 - 23:53
اهل بیت
یاکاشف الکرب عن وجه الحسین(ع)/
آسمان تکیه به دستان تو دارد عباس(ع)/ علت نجنگیدن قمر بنی هاشم در کربلا
روز نهم محرم روز ذکر شهادت قمربنی هاشم(ع)است، همان کسی که به فرمان مولای خویش تنها پرچم آل محمد(ص) را در دست گرفت و شاهد شهادت یک به یک عزیزان و اصحاب حسین(ع) شد و آنگاه که تنها او باقی ماند به نزد اباعبدالله(ع) رفت تا اذن میدان بگیرد اما با این جمله امام(ع) مواجه شد که برای طفلان تشنه آب بیاور عباس...

به گزارش خبرگزاری مهر، جایگاه و شخصیت حضرت عباس (ع) در معارف شیعی از آن جهت برجسته است که ایشان به سبب اوج معرفت به ذات مقدس امام زمان خود در راه ولایتمداری جان خود را نثار کرد. به گونه ای که ائمه اطهار در شأن آن بزرگوار تعابیر عظیمی به کار برده اند. حضرت عباس(ع) از معدود غیرمعصومینی است که از معصوم برای ایشان زیارتنامه صادر شده است. از حضرت امام صادق(ع) زیارتنامه‌ای برای حضرت ابوالفضل روایت شده است، همچنین در زیارت ناحیه مقدسه در مورد حضرت عباس(ع) به صورت اختصاصی بیانات بلندی وجود دارد و ایشان مورد مدح حضرات معصومین قرار گرفته‌اند و این به سبب معرفت ولایی حضرت عباس(ع)است.

‌برخلاف آنچه که بعضاً‌ در بین عوام رایج است که حضرت عباس(ع) به خاطر جانفشانی برای برادر به این جایگاه دست یافت؛ باید گفت که خیر؛ این فضیلتی برای حضرت عباس نیست چرا که بسیار افراد هستند که حاضرند جان خود را برای برادر فدا کنند و لحظه‌ای برادر خود را رها نکنند، لذا اگر حضرت عباس عظمتی پیدا کرد نه به سبب فداکاری در راه برادر بلکه به سبب شناخت و معرفت کامل و یقین نسبت به مقام ولایت در زمان خود و فداکاری در راه ولایت بود. اوج شخصیت حضرت عباس(ع) به دلیل بصیرت نافذ ایشان است چرا که امام صادق(ع) هنگامی که می‌خواهد از عموی خویش یاد کند، با اینکه حضرت عباس فضیلت‌های بسیاری دارد اما در مورد ایشان می‌فرماید "کان نافذ البصیره".

حضرت عباس برادران دیگری داشتند که در کنار آن حضرت در کربلا به شرف شهادت نائل آمدند اما مقام حضرت عباس(ع) به خاطر آن بصیرت فوق‌العاده به جایی می‌رسد که امام سجاد(ع) می‌فرماید "عمویم عباس در روز قیامت چنان جایگاهی دارد که همه شهدا به جایگاه او غبطه می‌خورند". جایگاه حضرت عباس چنان رفیع است که شهدا به این جایگاه غبطه می‌خورند و این نیست مگر اوج بصیرت ایشان در مساله ولایت و ولایتمداری که او را یگانه دوران کرد و شایسته اینکه از طرف معصومین زیارتنامه مخصوصه داشته باشد.

عظمت حضرت عباس از اینجا تا حدی شناخته می‌شود که ایشان شجاعت حضرت امیرالمؤمنین(ع) را به ارث برده بود و آن حضرت به فرمان امام حسین(ع) دست به شمشیر نبرد- مگر جز یک مورد که زهیر و حر در محاصره قرار گرفته بودند- و فرمان مطاع مقام ولایت را اجرا کرد. امام حسین(ع) از ایشان خواسته بودند که پرچم را در دست داشته باشد تا اهل حرم وقتی نگاهشان به پرچم در دستان عباس می‌افتد قوت قلب پیدا ‌کنند و بدانند این سپاه هنوز وجود دارد. حضرت عباس بر میل طبیعی خود که جنگ با دشمنان ولایت است پای می‌گذارد و فرمان ولایت را اطاعت می‌کند و وارد عرصه جنگ نمی‌شود و شاهد شهادت عزیزان، برادران و اصحاب امام حسین(ع) می‌شود و زمانی که همه یاران امام به شهادت می رسیدند و تنها حضرت عباس(ع) باقی می ماند به نزد امام حسین رفته تا اذن میدان بگیرد اما با این جمله امام مواجه می‌شود که برای طفلان تشنه آب بیاور.

حضرت عباس(ع) پس از کسب اجازه، به طلب آب حرکت کرد و در حالی که رجز می خواند بر نگهبانان شریعه فرات حمله برد و خود را به آب رساند. در راه بازگشت از شریعه، زید بن ورقاء جهنی که پشت درختی در کمین وی ایستاده بود با یاری حکیم بن طفیل سنبسی، ضربتی بر دست راست عباس(ع) فرود آورد و دستش را قطع کرد عباس(ع) شمشیرش را به دست چپ گرفت و چنین رجز خواند:
        و الله ان قطعتم یمینی                      انی احامی ابداً عن دینی
        و عن امام صادق الیقین                   نجل النبی الطاهر الامین

به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع کنید من پیوسته از دین خود و از امامی که به راستی به یقین رسیده و فرزند پیامبر(ص) پاک و امین است حمایت می کنم.

پس از اندکی نبرد ضعف بر او چیره شد در این هنگام حکیم بن طفیل سنبسی که پشت درختی در کمین وی بود. ضربتی دیگر به دست چپ او فرود آورد. در این هنگام عباس(ع) چنین رجز خواند:
        یا نفس لا تخشی من الکفّار                   و ابشری برحمة الجبار
        مع النبی السید المختار                       قد قطعوا ببغیهم یساری
                                       فأصلهم یا رب حرالنار

ای نفس از کافران مهراس و به رحمت ایزد بزرگ و همنشینی با پیامبر اکرم(ص) بشارت باد اینان به ستم دست چپم را بریدند پروردگارا ایشان را به آتش سوزان دوزخ در افکن.

سپس آن ملعون با عمودی آهنین ضربتی بر سر آن حضرت(ع) فرود آورد و او را به شهادت رساند.» امام حسین(ع) به بالین برادر حاضر شد و پس از شهادت او، شکسته و اندوهگین فرمود "الان انکسر ظهری و قلت حیلتی".

حضرت عباس(ع) جز یک مورد که رها کردن حر و زهیر از محاصره دشمن بود در واقعه عاشورا وارد عرصه جنگ نشد چون امام حسین(ع) دستور فرموده بود تنها پرچم را در دست بگیرد و در عرف سیاسی -نظامی آن دوران افتادن پرچم برابر نابودی آن جبهه و سقوط آن سپاه بود لذا اینکه پرچم را حضرت عباس تا آخرین لحظات در اهتزاز داشت نشان آن بود که جبهه امام حسین(ع) ولو آنکه دو نفر بیشتر در آن نیست، هنوز زنده است و در برابر دشمن ایستادگی می‌کند اما پس از شهادت قمربنی هاشم علمدار کربلا(ع)، سپاه عمربن سعد بر امام(ع) جرأت و جسارت پیدا می کند.

پس از شهادت تمامی یاران و انصار و بنی­ هاشم، ابی­ عبدالله(ع) به میدان رفت. مشاهده بی­ تابی اهل بیت(ع)، امام(ع) را آزرده خاطر ساخته بود، پس نظری به اطراف افکند؛ اما یار و یاوری برای خود ندید. سپس به بدن های پاره پاره یارانش که بر خاک تفتیده کربلا افتاده بودند، نگاهی کرد و خطاب به سپاهیان کوفه فریاد زد: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا(ص) دفاع کند؟ و آیا خداپرستی در میان شما وجود دارد که درباره­ ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست كه به خاطر خدا، به داد ما برسد؟ آیا یارى دهنده ­اى هست كه به خاطر خدا، ما را یارى دهد؟» جوابی از کوفیان به گوش نرسید. امام(ع) رو به اجساد مطهر شهدا کردند و فرمودند: «ای حبیب بن مظاهر، ای زهیر بن قین و ای مسلم بن عوسجه ای دلیران و ای جنگاوران روزگار زار، چرا شما را ندا می­دهم؛ ولی کلامم را نمی­ شنوید و شما را فرا می­ خوانم؛ ولی مرا اجابت نمی ­کنید؟ شما خفته و من امید دارم که سر از خواب شیرین بردارید که اینان زنان آل­ رسولند که بعد از شما یاوری ندارند از خواب برخیزند ای کریمان و در برابر این عصیان و طغیان از آل­ رسول(ص) دفاع کنید.»

در این هنگام ناله و شیون زنان حرم بلند شد. روایت شده که در این هنگام امام سجّاد(ع) در حالی که به عصایی تکیه داده بودند با شنیدن صدای پدر بیرون آمد؛ اما توانی نداشت تا شمشیرش را حمل كند اُمّ كلثوم(س)، از پشت سر، ایشان را صدا ­زدند و گفتند: «اى پسر[برادر] عزیزم، باز گرد.» امام سجاد(ع) ­فرمود: «اى عمّه بگذار پیش روىِ فرزند پیامبر خدا(ص) بجنگم.» امام حسین(ع) متوجه امام سجاد(ع) شدند پس خطاب به ام­کلثوم فرمودند: «[خواهرم] او را باز گردان تا زمین از فرزندان محمد(ص) خالی نماند.» ام ­کلثوم(س) نیز حضرت(ع) را به طرف بسترش در خیمه هدایت کردند.

سپس امام(ع) جهت وداع به خیمه آمدند. حضرت(ع) پس از فرا خواندن زنان به سکوت، با خواهران، فرزندان و کودکان خویش وداع کردند و لباسی تیره پوشیدند و عمامه زردی را بر سر گذاشتند که دو طرف آن از پشت سر و جلو سینه ایشان آویزان بود و لباس دیگری از برد که متعلق به پیامبر(ص) بود بر تن کردند و شمشیری هم به پشت خود بستند. سپس جامه­ای کهنه طلب کردند پس جامه ای برایش آوردند حضرت(ع) پیراهن را از چند جا پاره کردند و آن را زیر لباسهایشان پوشیدند. آن حضرت(ع) شلوار نو خود را هم پاره کردند تا کوفیان بعد از شهادتش آن را غارت نکنند. سپس کودک شیرخوار خود را خواستند تا با او وداع نمایند...

چهارشنبه 22/8/1392 - 15:24
شخصیت ها و بزرگان

میرزا کوچک، یک روحانی¬ بود. وقتی قرار شد که محور مبارزات جنگ‌های پارتیزانی و حضور در جنگل‌ها و کوه‌ها باشد، لباس روحانیت را از تن به درآورد و لباس رزم پوشید. مبارزات میرزا کوچک بیش از ۷ سال به طول انجامید. در این زمان، ایران تحت اشغال نظامی انگلیس و روسیه بود. تنها جایی که در مقابل نیروهای متجاوز به مقابله پرداخت، گیلان بود. میرزا کوچک منطقه امنی را در گیلان ایجاد کرده و در صدد بود تا آن‌را به تهران منتقل کرده و نیروهای متجاوز را از کشور بیرون کند.

میرزا کوچک، امید مردم ایران مردمی که در سایر نقاط کشور زندگی می‌کردند، انتظار حضور میرزا کوچک را در تهران می‌کشیدند. یک بار در زمان مشروطه این کار اتفاق افتاده بود و مشروطه‌خواهان گیلان موفق شدند به کمک نیروهای بختیاری تهران را تصرف کرده و شاه را ساقط کنند. در این زمان هم مردم منتظر وقوع چنین رخدادی بودند. اما این بار امیدها به میرزا کوچک بود و مردم در تمام کشور منتظر فتح تهران بودند. علما و بزرگانی چون آیت‌الله مدرس به میرزا کوچک پیغام می‌دادند که هرچه زودتر دست به کار شوید. آن موقع جبهه مبارزه با دشمن در شمال بود. مردم در همه جای کشور به این جبهه‌ کمک می‌کردند. بعضی در نهضت شرکت می‌کردند، بعضی پول می‌دادند، بعضی کمک‌های مردمی جمع می‌کردند. هر کس به نوعی همراهی خود را با این نهضت اعلام می‌کرد. خبرهای نهضت هم توسط روزنامه جنگل به اقصی نقاط ایران می‌رسید. مردم هم مصرانه پیگیر اخبار و حوادث جنگل بودند.

روح‌اللهِ جوان و نهضت جنگل در همین زمان، روح‌الله خمینی در سنین نوجوانی، در کنار مادر و برادرانش در خمین به سر می‌برد. یک روز برادرش آقا مرتضی که در این زمان در حوزه اصفهان درس می‌خواند، با کوله‌ای پر از خبرهای خوش جنگل که در اصفهان شنیده بود، به مرخصی آمد. روح‌الله برادرش را در آغوش کشید و از اوضاع جنگل خبر گرفت. پس اطلاع از حوادث نهضت، آقا‌مرتضی و نور‌الدین را به مشورت طلبید که آیا تکلیف، پیوستن به نهضت جنگل نیست؟ آقا‌مرتضی رنگ از صورتش پرید و آمرانه گفت: «اگر برادر بزرگ‌تر به گردن برادر کوچک‌تر حقی دارد، می‌گویم صلاح نیست، همین‌جا بمان درس خود را بخوان! اگر لازم شد با هم می‌رویم.» روح‌الله به پاس احترام به آقامرتضی، در این مورد سکوت کرد، اما ساکت ننشست. اجازه گرفت برای مبارزان جنگل مقداری آذوقه بفرستد. هر دو برادر استقبال کردند و سه خروار گندم، به نام سه برادر، بار قاطرها شد. مردم به فکر کمک به جنگل بودند. حتی بعضی بیوه‌زنان خمین نیز به رغم قحطی آن روزگار، اندکی از قوت لایموت خود را روانه جنگل کردند. از خمین هم مانند سایر شهرهای کشور، کمک‌های مردمی به جبهه شمال می‌رسید و مردم چشم امید به میرزاکوچک دوخته بودند و او را انقلابی بزرگ و پیرو امام حسین علیه‌السلام در مبارزه و مجاهده می‌دیدند. نهضت جنگل برای روح‌اللهِ نوجوان، یک نمونه انقلاب اسلامی شد. چرا که هسته فکری و رهبری این نهضت «هیأت اتحاد اسلام» بود که متشکل از مجتهدان و علمای مبرّز عصر بود که تمام تلاش خود را انجام می‌دادند تا حکومتی ایجاد کنند که محوریتش با احکام اسلام باشد. میرزا کوچک هم بازوی اجرایی قوی این هیأت شده بود و جریان عظیمی را در راه مبارزه در کشور به راه انداخته بود.

قصیده‌ای در مدح سردار جنگل یک روز آقامرتضی قصیده‌ای در لابه‌لای دفتری که مادر مخارج خانه را در آن می‌نوشت، یافت. دانست که از روح‌الله است. پرسید: «این برای کیست؟» روح‌الله نوجوان پاسخ داد: «برای میرزا کوچک‌خان است که چندی پیش مهمان ما بود.» آقامرتضی با تعجب پرسید: «خودِ میرزا؟» روح‌الله پاسخ داد: «بله.» سوال تکرار شد و پاسخ نیز تکرار. بعد روح‌اللهِ جوان جریان خوابی را که دیده بود، چنین بیان کرد: «شب بود، اما خورشید هم‌چنان در آسمان بود. این خانه نیز جنگل بود. جنگلی‌ها با اسب به این خانه آمدند و میرزا در میان آ‌ن‌ها بود. برایش چای آوردم. لبخندی زد و بی‌آن‌که چیزی بگوید، خداحافظی کرد.» روح‌الله با روح نهضت پیوند داشت. به همین خاطر برای میرزا کوچک شعر ‌سرود و در هر کجا که بود، اخبار جنگل را پی می‌گرفت. با هم‌درس‌ها از قهرمانی‌های میرزا کوچک سخن می‌گفت و برای سلامتی‌اش دعا می‌کرد.

اعلامیه‌های نهضت نهضت جنگل روزنامه‌ای تدارک کرده بود و هرگاه امکانات چاپ فراهم می‌شد، یک شماره منتشر می‌کرد. این روزنامه به تعداد زیاد تکثیر نمی‌شد، ولی هر برگ آن تا اقصی نقاط کشور دست به دست می‌گشت. در بیست و هشتمین شماره آن، که به خمین نیز رسید، اهداف نهضت، بدون ابهام بیان شده بود: «ما قبل از هر چیز طرف‌دار استقلال مملکت ایرانیم. استقلالی به تمام معنی کلمه؛ یعنی بدون اندک مداخله هیچ دولت اجنبی، اصلاحات اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلات دولتی که هر چه بر سر ایران آمده از فساد تشکیلات است. ما طرف‌دار یگانگی عموم مسلمانیم. این است نظریات ما که تمام ایرانیان را دعوت به هم‌صدایی کرده، خواستار مساعدتیم.» اعلامیه‌های نهضت باعث اقتدار مردم می‌شد. آنان خوشحال بودند که در ایران کسانی هستند که با ابر‌قدرت‌های بزرگ آن دوره، یعنی انگلیس و روسیه مقابله ‌می‌کنند. این برای مردم اسباب تفاخر و امید بود.

سفر به گیلان، به شوق دیدار میرزا اندکی بعد، روح‌اللهِ جوان قصد زیارت امام رضا علیه‌السلام را می‌کند. او به همراه کاروانی از خمین به مشهد رفت، اما موقع بازگشت به خمین نرفت و به کاروانی دیگر که به گیلان می‌رفت، پیوست. او قصد داشت که به جنگل بپیوندد. مدتی طول کشید تا کاروان، جاده‌های شمالی ایران را طی کرد. روح‌الله که شخصیتی نظم یافته داشت، در این سفر، بی‌نظم و بی‌قرار می‌نمود. تا آن‌جا که رئیس کاروان توبیخش کرد. چرا که هر لحظه از کاروان جدا می‌شد و گاه تا پاسی از شب در دل جنگل فرو می‌رفت. کاروان‌سالار نمی‌دانست دل آقا روح‌الله از دریا طوفانی‌تر است و به جنگل می‌زند تا از تنه درختان کهنسالی که میرزا را دیده اند، زورقی بسازد. او به ماسوله رفت. این قریه روزی تمام‌قامت در مقابل لشکر روس و انگلیس ایستاده بود. اما دسیسه‌های ابرقدرت‌ها نتیجه داده بود و سردار بزرگ به شهادت رسیده بود و طومار جنگل برچیده شده بود. روح‌الله به قم بازگشت. چند هفته شب‌ها یادداشت‌هایش را باز می‌کرد و از روی یادداشت‌هایی که در اوقات فراغت برداشته بود، برای هم‌حجره‌ای‌ها حکایت می‌گفت و در پایان برای میرزا و هم‌گامانش فاتحه می‌خواند.۱

پی‌نوشت: ۱٫ برگرفته از کتاب خمینی روح‌الله، سید علی قادری، مرکز حفظ و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول، ۱۳۸۳، ج

http://main.basijisu.com

شنبه 18/8/1392 - 17:11
اهل بیت

خطبه امام حسین(ع) در فضائل علی(ع)


کد خبر: 163
امام حسین(ع) در بخش اول خطبه‌ای که در منا خواند فضائل و ویژگی‌هایی از حضرت علی(ع) را برشمرد که بیشتر مردم فراموش کرده بودند یا اینکه کسی اجازه بازگو کردن آنها را نداشت.

به گزارش کوی محبت، آیت الله آقا مجتبی تهرانی در درس های شرح خطبه منا امام حسین، موضوعات مطرح شده در این خطبه را بیان و تفسیر کرده است.

متنی که می‌خوانید مربوط به تفسیر بخش اول خطبه امام حسین(ع) درباره امیرالمومنین است که در جلد دهم کتاب «سلوک عاشورایی» منتشر شده است.

 

فضائل امیرالمومنین در خطبه امام حسین(ع)

امام حسین(ع) در سال 58 هجری، دو سال قبل از مرگ معاویه به مکه می‌آید و عبدالله بن عباس را هم همراه خودش می‌آورد. بیش از هزار نفر از شخصیت‌های اسلامی را نیز دعوت می‌کند و یک خطبه غرّاء می‌خواند و تمام مطالب مورد نظر خود را در آن خطبه به حاضران می‌گوید.

همه این مطالبی که در خطبه امام حسین(ع) آمده و سلیم بن قیس هلالی در کتابش نقل می‌کند، تماما در کتب عامه هم نقل شده است و هیچ کدام مخصوص شیعه نیست. همه این وقایع در صحاح ستّه آمده، در صحیح مسلم هست، در مستدرکش هست، در مسند احمد بن حنبل هست در جامع ترمذی هم هست؛ تمام این اخبار، در بیش از ده کتاب درجه یک آن ها وجود دارد. بنابراین جای این حرف‌ها و این اشکالات نیست که کسی بگوید: این حرف‌ها مخصوص شیعیان است و اعتبار ندارد.

این سخنان در بسیاری از کتاب‌ها از جمله بحار الانوار، ارشاد القلوب، امالی صدوق، امالی مفید، صحیح ترمذی، سنن ترمذی، المستردک علی الصحیحین ، جامع الاحادیث و ... روایت شده است.

 

1. علی، برادر رسول الله

حضرت در فرازهای بخش اول خطبه فرمود : «شما را به خدا قسم می‌دهم؛ آیا می‌دانید که پیغمبر در میان یاران و صحابه پیمان برادری می‌بست و در مورد خودش با علی پیمان بست؟ یعنی آیا می‌دانید که پیامبر علی را به عنوان برادر خودش برگزید؟ همه گفتند خدا را گواه می‌گیریم که درست می‌گویی.

 

2. علی، تنها کسی است که به مسجد راه دارد

بعد می‌گوید: شما را قسم می‌دهم، آیا می‌دانید که پیغمبر مقداری از مسجد را خرید و در آن ده منزل درست کرد که دهمین آنها را در وسط مسجد برای علی بن ابیطالب، پدر من، بنا فرمود؟!

سپس درهایی را که از این خانه‌ها به مسجد باز می‌شد، جز در خانه علی را بست؟! بعد در آن زمان کسانی از میان جمعیت بلند شدند و به کار پیغمبر اشکال کردند؛ و آن حضرت در جوابشان گفت: من از جانب خودم چنین کاری نکردم خدا به من گفت: این درها را ببند و فقط آن یک در باز باشد.

وقتی پیغمبر چنین جواب داد، عمربن‌خطاب گفت: پس بگذار تنها سوراخی از خانه من باز باشد تا من بتوانم از آن سوراخ داخل مسجد را ببینم، پیغمبر گفت نه خیر! سپس حضرت سخنرانی کرد که خدا به من امر کرده است این کار را بکنم و تنها در خانه علی باز باشد! برای شما نباید حتی یک سوراخ هم باز باشد که بتوانید به داخل مسجد نگاه کنید. همه حاضران، این سخن حضرت را نیز تأیید کردند.

 

3. علی، راضی و مرضی خدا و رسول

باز امام حسین یکی یکی قسم می‌دهد و می‌فرماید: شما را قسم می‌دهم که آیا پیغمبر در روز غدیر علی را به ولایت امری همه منصوب نکرد و همه با او بیعت نکردند؟ آیا پیغمبر نفرمود که این خبر را حاضرن به غایبان برسانند؟ همه گفتند: آری خدا می‌داند که همین طور است.

4. علی، به منزله هارون برای موسی

آیا پیامبر در غزوه تبوک به علی نگفت تو برای من مثل هارون برای حضرت موسی هستی تویی که بر هر مومنی پس از من ولایت داری؟ گفتند: که خدا شاهد است که راست می‌گویی.

 

5. علی، نفس پیغمبر

حضرت قضیه مباهله را پیش می‌کشد که پیغمبر چه کسی را برای مباهله با مسیحیان نجران همراه خود برد؟ غیر از این بود که علی و دخترش را آورد؟ مراد از«بصاحبته » حضرت زهرا ست و «ابنیه» هم امام حسن و امام حسین هستند؟ همه اقرار کردند که درست است.

این ها یک دو مورد نیست که حضرت دارد می‌شمرد. مطالب و فضائل فراوان بود ولی همه داشت از بین می‌رفت و مسیر هدایت داشت دفن می‌شد.

6. علی، فاتح خیبر

ای جمعیت؛ شما را قسم می‌دهم؛ آیا می‌دانید که پیغمبر اکرم در روز خیبر گفت: پرچم را به دست کسی می‌دهم که او، خدا و رسول را دوست می‌دارد؛ او ترسو نیست و بسیار حمله می‌کند و هیچ گاه از دشمن رو بر نمی‌گرداند؛ و خدا با دو دست او، فتح و پیروزی را به شما خواهد داد؟ همه گفتند: بله.

نگاه کنید امام حسین چه چیزهایی را مطرح می‌کند که اصلا قابل انکار نبوده است.

7. علی، مبلغ سوره برائت

آیا می‌دانید که رسول خدا سوره برائت را به دست علی به مکه فرستاد و فرمود: جز من یا کسی که از من است، نباید پیام من را کسی ابلاغ کند؟ همه گفتند: بله.

قضیه برائت به طور مختصر این است که یکی از صحابه سوره برائت را گرفته بود که به مکه ببرد و آن را به مشرکین ابلاغ کند، اما پیغمبر گفت: او را بر گردانید یا من باید آن را ببرم یا کسی که از من است بعد آن را به دست علی داد.

8. علی، برطرف‌کننده غم از چهره پیغمبر

آیا شما می‌دانید که هیچ مشکل و حادثه مهمی برای پیغمبر اکرم پیش نمی‌آمد، مگر اینکه به جهت اعتمادی که به علی داشت او را برای حل مشکل جلو می‌انداخت و هیچ گاه او را به اسم صدا نکرد و همیشه او را با عنوان برادر خطاب می‌کرد؟ گفتند: بله.

9. علی، ولی همه مومنان

آیا می‌دانید که پیغمبر اکرم هنگامی که میان جعفر و زید قضاوت می‌فرمود: یا علی تو از من هستی و من از تو هستم؛ بعد از من تو ولی و سرپرست همه مومنین هستی؟ گفتند بله؛ خدایا تو را گواه می‌گیریم که درست است.

10. علی، صاحب سّر پیغمبر

آیا شما می‌دانید که علی روز و شب با پیغمبر جلسه و خلوت داشت و همیشه بر آن حضرت وارد می‌شد؟ اگر علی در این جلسات خصوصی از پیغمبر سوالی می‌پرسید، پیغمبر جوابش را می‌داد و اگر علی سکوت می‌کرد پیغمبر ابتدا به تکلم می‌نمود؟ همه گفتند: بله.

11. علی، بهترین اهل بیت

آیا می دانید که وقتی پیغمبر می خواست دخترش را به علی تزویج کند، برای فضیلت دادن او بر جعفر وحمزه به فاطمه گفت : بهترین اهل بیت خودم را به تو تزوبج کردم و او را همسر تو قرار دادم؟ او هم از نظر تسلیم بودن نسبت به احکام الهی و هم از نظر حلم و بردباری و هم از نظر علم، از همه بالاتر است. همه اقرار کردند که همین طور است.

12. علی، سید عرب

پیغمبر نفرمود که من سرور بنی آدم، علی سرور عرب، فاطمه سرور زنان بهشتی و حسنین هم آقای جوانان بهشتند؟ همه تایید کردند که آری: این گفته رسول خداست.

13. علی، مسول غسل دادن تکفین و تدفین پیغمبر

آیا می‌دانید که پیغمبر اکرم امر کرد که علی او را غسل دهد و تجهیز کند؛ و گفت که جبرئیل هم در این کار به علی کمک می‌کند؟ گفتند: بله این را هم می‌دانیم.

14. اهل بیت یکی از ثقلین

آیا می‌دانید که پیغمبر در آخرین خطبه‌اش گفت: گفت من دو امانت گران بها را در میان شما گذاشتم، کتاب خدا و اهل بیتم؛ به آن دو چنگ زنید تا هیچ گاه گمراه نمی‌شوید؟ گفتند: خدایا تو را گواه می‌گیریم که درست است.

15. دوستی با علی، ملاک دوستی پیغمبر

اینجا امام حسین می‌خواهد تیر خلاص را به قلب معاویه بزند و حرکات زشت تبلیغات سوئی راکه آنها چند سال علیه علی به راه انداختند، محکوم کند می‌خواهد بخشنامه‌های معاویه و سّب علی را محکوم کند. حضرت دوباره همه را قسم داد: آیا پیغمبر نفرمود: کسی که گمان کند من را دوست دارد ولی با علی دشمنی کند دروغ می‌گوید؟ چون نمی‌شود که کسی مرا دوست داشته باشد ولی علی را دشمن بدارد. وقتی که پیغمبر این را گفت گوینده‌ای در اعتراض به پیغمبر گفت: یا چرا شما می‌گویید که نمی‌شود کسی پیغمبر را دوست و علی را دشمن را بدارد؟ ممکن است که این طور باشد و در عین دشمنی با علی دوست شما باشد.

پیغمبر هم به او جواب داد که چون علی از من است و من از اویم؛ هر کس او را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و هرکه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است؛ و هرکه مرا دشمن داشته و هر که دشمن من باشد دشمن خداست. آیا اینها که می‌گویم درست است؟ این ها سخنان پیغمبر نیست؟ همه اقرار کردند که این اخبار صحیح است و ما این حرف‌ها را از پیغمبر شنیده‌ایم.

جواب گویی به بخش نامه های معاویه

حضرت چرا بخش اول خطبه‌اش این طور است و می‌خواهد چه بگوید؟ معاویه در بخشنامه‌هایی گفته بود که هر کس متهم به دوستی ابوتراب است سرش را زیر آب کنید! این سخنان در مقابل آن بخشنامه است. تمام اینها حساب شده بود. حضرت تا آن آخر که به کربلا آمد، با این گروه فاسد، رویارویی کرد و هدفش هم بقای اسلام بود. برای این است که امام، اول سراغ فضائل علی می‌رود و از حضار اقرار می گیرد.

یک وقت حضرت دو سه نفر را جمع می‌کند و خصوصی با آن‌ها حرف می‌زند. اما اینجا بیش از هزار نفر از تمام شخصیت‌های بلاد اسلامی جمع شده‌اند و حضرت به آنها می‌گوید: قسمتان می‌دهم که اگر حرف‌هایم راست است، بگویید و اگر هم راست نیست بگویید!

حالا من از شما می‌پرسم: چرا امام گوشه‌ای از برجستگی‌های تاریخی و قطعی مربوط به پدرش را بر می‌شمرد؟ باید روشن شده باشد که تا آن روز این حرف‌ها دفن شده بود و نقل آنها هم جرم بود حضرت می‌خواست آیین اسلام را از مندرس شدن نجات دهد. (خبرآنلاین)

به نقل ازhttp://koyemohabat.ir/ 

پنج شنبه 16/8/1392 - 22:46
آموزش و تحقيقات

مردهای‌ایرانی‌ که کفش پاشنه‌بلند می‌پوشیدند

قضیه کفش بلند را سربازان ایرانی کلید زده‌اند اما نه برای راه رفتن. سربازان ایرانی همیشه به سوارکاری خوب مشهور بوده‌اند و به همین خاطر از کفش‌های پاشنه بلند برای سوار شدن روی اسب استفاده می‌کردند. پاشنه بلند کفش‌ها به سوارکاران اجازه می‌داد که روی رکاب وضعیت بهتری داشته باشند و به ویژه زمان بلند شدن از روی اسب برای تیراندازی تعادل خود را راحت‌تر حفظ کنند. بر اساس تحقیقات صورت گرفته تصاویری که مردان در آن کفش‌های پاشنه بلند پوشیده‌اند روی ظروفی متعلق به قرن نهم دیده شده است. در برخی کتاب‌ها هم گفته شده که قصاب‌های مصری از کفش پاشنه بلند استفاده می‌کردند تا کفش‌هایشان به صورت مستقیم و کامل روی اعما و احشا حیوانات قرار نگیرد.

گروه اینترنتی روزنه
کفش پاشنه بلند ایرانی؛موزه کفش بتا


اما این مردهای ایرانی بودند که کفش‌های پاشنه بلند را با خود به اروپا بردند. اروپایی‌ها در سال ۱۵۹۹ وقتی هیات دیپلماتیک ایران از سوی شاه عباس به این قاره رسید مجذوب ایرانی‌ها یا همان پرشین‌ها شدند. طرز لباس پوشیدن ایرانی‌ها به ویژه در غرب اروپا مورد توجه قرار گرفت و کفش‌های آنها هم وارد فرهنگ اروپا شد. با فراگیر شدن کفش‌های پاشنه بلند طبقه اشرافی اروپا به صورت مرتب پاشنه‌های خود را بلندتر کردند تا به گمان خودشان با طبقه عوام متفاوت باشند.
لوئی چهاردهم،پادشاه فرانسه که یک متر و ۶۳ سانتی‌متر قد داشت مجذوب کفش‌های پاشنه بلند شد و از داشتن کفش‌هایی با پاشنه ۱۰ سانتی‌متری خود حسابی راضی بود چون می‌توانست خودش را بلند قد نشان دهد. لوئی چهاردهم آن‌قدر روی کفش‌های پاشنه بلند حساس بود که دستور داد تنها درباری‌های اجازه دارند کفش‌های پاشنه‌بلند قرمز بپوشند.

گروه اینترنتی روزنه

لوئی چهاردهم و کفش‌های پاشنه بلند محبوبش


البته استفاده از کفش‌های پاشنه بلند دیگر تقریباً تبدیل به یک مد شد و حتی مردهای بلند قد از هم آنها استفاده می‌کردند. چارلز دوم، پادشاه انگلیس با اینکه یک متر و ۸۵ سانتی‌متر قد داشت در مراسم تاجگذاری خود در سال ۱۶۶۱ میلادی، کفش بزرگ قرمزرنگ با پاشنه‌هایی فرانسوی به پا کرده بود.

گروه اینترنتی روزنه


به تدریج اما مردها قید کفش پاشنه بلند را زدند و این زنها بودند که آن را به عنوان پاپوش خود انتخاب کردند. این مسئله به خاطر این بود که در آن زمان زنها در اروپا از نحوه پوشش مردها تقلید و حتی موهای خود را کوتاه می‌کردند.



گروه اینترنتی روزنه

زن اهل ترکیه به همراه کنیز خود
از اواخر قرن ۱۷ میلادی کم کم پاشنه کفش مردها کوتاه شد و در مقابل روز به روز پاشنه کفش زنها ارتفاع بیشتری پیدا کرد. بعد از قرن ۱۸ دیگر کفش‌های پاشنه بلند بیشتر در میان پوتین‌های گاوچران‌های آمریکا یا کاوبوی‌ها دیده شد که هنوز هم در برخی مناطق آمریکا استفاده از آنها رواج دارد. کوبایی‌ها هم به صورت سنتی کفش‌های پاشنه بلند مردانه‌ای دارند که هنوز هم دیده می‌شوند. در دهه ۱۹۷۰ میلادی هم برای دوره‌ای کوتاه پوشیدن کفش‌های مردانه پاشنه بلند بار دیگر مد شد اما خیلی زود بار دیگر به فراموشی سپرده شدند. به همین خاطر جان تراولتا در سکانس آغازین فیلم «تب شب شنبه» این کفش‌ها را به پا دارد.

از سایت روزنه 

چهارشنبه 8/8/1392 - 18:43
کامپیوتر و اینترنت

ماوس وسیله ای پرکار در دنیای رایانه است و در صورتی که نباشد دیگر کار با رایانه بی معنا می شود زیرا هیچ وقت نمی توانید از تمام امکانات رایانه بدون ماوس استفاده کنید.سیر تکامل ماوس ها از غلطکی به نوری و اپتیک رسید و این روزها ماوس های شناور نیز دیده می شود که البته قیمت های بسیار بالایی دارند اما در آینده ای نه چندان دور ماوس ها به خودکارهای الکتریکی هم تبدیل می شوند زیرا طرح های این دستگاه ها ارائه شده است.


"یون سون" که طراحی چینی است به تازکی ماوسی ابداع کرده است که می تواند تبدیل به قلم نوری شود. این ماوس ترکیبی از ماوس های شناور به همراه قلم های نوری برای تبلت و گوشی های هوشمند است که این روزها می توانید تهیه کنید.



این موس می تواند کارهای رایانه ای را بسیار ساده کند زیرا دیگر نیاز به تایپ کردن مطالب نیستید و تنها با نوشتن متون روی یک سطح الکتریکی به کمک این ماوس همه کلمات به صورت فایل های متنی در آمده و بعدا می توانید از آن ها استفاده کنید.

به گزارش باشگاه خبرنگاران، این ماوس طرحی است که در چند هفته اخیر شرکت های بزرگی مانند مایکروسافت یا اپل را درگیر خود کرده است و ممکن است یکی از شرکت ها تصمیم به سرمایه گذاری روی آن کند. این باعث می شود تا خیلی زودتر از آنچه تصور می شود این ماوس به دست مردم برسد.



چهارشنبه 8/8/1392 - 11:6
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته