• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 118
تعداد نظرات : 117
زمان آخرین مطلب : 5322روز قبل
دعا و زیارت
 

قرآن کریم کتاب مقدس مسلمانان بزرگترین معجزه ای پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد صلى الله علیه وسلم میباشد. قران کریم دارای اعجاز زیاد بوده که گذشت زمان ومطالعات دانشمندان اسلام یکی بعد دیگر آنها را واضع ساخته و میسازد. گرویدن مردم ادیان مختلف دیگربه دین اسلام خود بیانگراعجاز قران کریم است، زمانیکه از اشخاص گرویده به دین اسلام سوال میگردد که چطوربه این دین گرویده اند؟ اولین پاسخ شان اینست، “بعدازینکه درمورد دین اسلام وقران کریم مطالعه کردیم دریافتیم که دین اسلام دین کامل و رستگاری است”. 

چنانچه خداوند (سبحانه وتعالى) درقران کریم میفرماید “به تحقیق امروزتکمیل نمودیم دین شما را” که مراد از تکمیل نمودن دین همانا دین اسلام است. درجای دیگر از قران کریم آمده است، اگرهمه انسانها وجنیات باهم یکجا شوند وبخواهند یک آیت شبه آیات قران کریم بسازند قارد نخواهند بود. 

حال ارقام را ذکر میداریم که بیانگر اعجاز قران کریم است. 

• کلمه مرد 24 مرتبه و کلمه زن نیز 24 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه دنیا 115 مرتبه وکلمه آخرت نیز 115 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه ملایکه 88 مرتبه وکلمه شیطان نیز 88 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه حیات 145 مرتبه وکلمه مرگ نیز 145 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه مفاد50 مرتبه وکلمه زیان نیز 50 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه سختی 102 مرتبه وکلمه صبر نیز 102 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه مردم 50 مرتبه وکلمه پیامبران نیز 50 مرتبه در قران کریم ذکر شده است.
• کلمه شیطان 11 مرتبه وکلمه مغفرت خواستن نیز 11 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه مصیبت 75 مرتبه و کلمه شکران وسپاس نیز 75 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه صدقه 73 مرتبه وکلمه خوشنودی و رضایت نیز 73 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه مسلمین 41 مرتبه وکلمه جهاد نیز 41 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه زنده گی مجلل 8 مرتبه وکلمه زنده گی ساده نیز 8 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه محبت 83 مرتبه وکلمه طاعت نیز 83 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه جادو 60 مرتبه وکلمه فتنه نیز 60 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه زکات32 مرتبه وکلمه برکت نیز 32 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه فهم ودانش49 مرتبه وکلمه نور و روشن نیز 49 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه صالحات167 مرتبه وکلمه سیات نیز 167 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه زبان 25 مرتبه وکلمه وعظ کردن نیز 25 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه زحمت ومشقت114 مرتبه وکلمه شکیبایی نیز 114 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه محمد 4 مرتبه وکلمه شریعت محمد نیز 4 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه صلات 5 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه ماه 12 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه روز 365 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.
• کلمه بحر 32 مرتبه درقران کریم ذکر شده است.
• کلمه خشکه 13 مرتبه درقران کریم ذکرشده است.

برای این موضوع رو انتقاد  ثبت کردم تا به مسئولای سایت تبیان بگم که یه موضوع با نام ایات اسمانی درج کنند یا موضوعی به نام قران!

شنبه 28/6/1388 - 22:42
مصاحبه و گفتگو

برخی از قوانین مورفی:
قوانین اولیه:
1. هیچ چیزی به آن آسانی که به نظر می‌رسد نیست.
2. هر چیزی بیش از آن حدی که تصور می‌شود طول خواهد کشید.
3. چیزی که ممکن است خراب شود، خراب می‌شود.
4. اگر احتمال خراب شدن چندین چیز وجود داشته باشد،‌ آن یک خراب می‌شود که بیش‌ترین خسارت را بزند.
نتیجه: اگر بدترین زمان خراب شدن‌ برای چیزی وجود داشته باشد، همان زمان است که خراب می‌شود.
5. اگر چیزی قابل خراب شدن نباشد، پس حتما می‌شود.
6. اگر پیش‌بینی می‌کنید که چهار احتمال برای خراب شدن چیزی وجود دارد و از قبل تمهیدی برای آن‌ها اندیشیده‌اید،‌ پس حتما راه پنجمی به طور غیرمنتظره به وقوع می‌پیوندد.
7. وقایع خودبه‌خود تمایل به بدترشدن دارند.
8. اگر به نظر می‌آید که همه چیز به خوبی پیش می‌رود،‌ پس حتما از چیزی صرف‌نظر کرده‌اید.
9. طبیعت همیشه طرف‌دار خرابی‌های پنهان است.

12. هرگاه برنامه‌ریزی بکنی که چیزی را انجام دهی،‌ حتما چیز دیگری به وجود می‌آید که باید قبل‌اش انجام دهی.
13. هر راه‌حلی مسایل جدیدی را به وجود می‌آورد.
14.احتمال آنكه یك شیء آسیب ببیند نسبت مستقیم دارد با ارزش آن!
15.هرگاه جسم بـا ارزشی از دست شما به زمین می افتد به غیر قابل دسترس ترین مكان میرود (حلقه برلیان یا داخل سطل زباله می افتد و یا در چاه فاضلاب)!
16.شما هر موقع دنبال چیزی می گردید هـمیشه در آخـرین مـكانی كه آن را جستجو میكنید می یابیدش!
17.هیچ اهمیتـی ندارد كه شما به چه اندازه دنبال جنسی بگردید به محض آنكه آن را خریدید آن را در مغازه ای دیگر ارزانتر خواهید یافت!
18.زمانی كه دستگاه معیوب خود را نزد تعمیركار می برید كاملا بی عیب و درست كار خواهد كرد!
19.هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است ویا غیر اخلاقی و یا چاق كننده!!


جمعه 30/1/1387 - 21:53
خانواده
36      یس         83    آیه
 به نام خداوند بخشنده ی مهربان *** یا سین . یس 1*** قسم به قرآن حکمت بیان .یس 2*** که تو البته از پیامبران خدایی . یس 3*** که به راه راست فرستاده شدی. یس 4*** ازجانب خدای مقتدر ومهربان نازل شده است. یس 5*** تاقومی راکه پدرانشان به کتب آسمانی پیشین اندرزشدند،به این قرآن پنددهی وبترسانی که ایشان سخت غافلند. یس 6*** البته وعده ی عذاب براکثرآنان چون ایمان نمی آورند،لازم وحتمی گردید. یس 7*** ماهم برگردن آنان تازنخ زنجیر نهادیم درحالیکه سربلندکرده چشم بربسته اند. یس 8*** وازپیش وپس برآنها سدکردیم،وبرچشمشان هم پرده افکندیم،که هیچ نبینند. یس 9*** وآنهارابترسانی یانترسانی یکسان است،هرگز ایمان نمی آورند. یس 10*** توآنان رابترسانی واندرزکنی که پیرو آیات قرآن شده ازخدامهربان درخلوت می ترسند،اینان رابه مغفرت خداوپاداش لطف وکرم اوبشارت ده. یس 11*** مامردگان راباززنده گردانیم وکردارگذشته وآثاروجودی آینده شان همه رادرنامه ی اعمال آنهاثبت گردانیم،ودرلوح محفوظ خدا آشکارا همه رابه شمارآورده ایم . یس 12*** ای رسول برای این مردم حال قریه ی "انطاکیه"رامثل زن که رسول حق برای هدایت آنهاآمدند. یس13*** که نخست دون از رسولان رافرستادیم چون تکذیب کردند،بازرسولان سومی برای مدد ونصرت مامور کردیم،تاهمه گفتند:ما به رسالت شما آمده ایم. یس 14 *** اهل قریه به رسولان گفتند:شماجزاینکه مانندمابشری هستید،مقام دیگری ندارید،وهرگزخدای رحمان شمارابه رسالت نفرستاده است،وجزاینکه شمامردم دروغگویی هستید،هیچ درکارنیست. یس 15*** رسولان بازگفتند خدای داندکه محققا مافرستاده ی او بسوی شما هستیم .یس 16***وبرما جز آنکه واضح ابلاغ رسالت کنیم هیچ تکلیفی نیست. یس17 *** بازمنکران گفتند:که ای داعیان رسالت ماوجودشمارابه فال بدمی دانیم،اگرازاین دعوی دست برندارید، البته سنگسارتان خواهیم کرد،ئازما به شکنجه ی سخت خواهید رسید. یس 18*** رسولان گفتند:ای مردم نادان آن فال بدکه می گویید،اگربفهیمدومتذکرشوید،باخودشماست،بلکه شماقومی مسرف هستید. یس 19*** ودراین گفت وشنودبودند،که مردی شتابان ازدورترین نقاط شهر"انطاکیه حبیب نام" فرارسید وگفت:ای مردم رسولان خداراپیروی کنید. یس20*** ازاینکه هیچ اجرومزدرسالتی نمی خواهندوشماراهدایت می کنند،پیروی کنید. یس21*** وچرابایدمن خدای آفریننده ی خودرانپرستم،درصورتیکه بازگشت شمابسوی اوست؟ یس22 *** آیامن بجای آن خدای آفریننده خدایانی معبودخودبگیرم که اگراوخواهدبه من رنج وزیانی رسد،هیچ شفاعت آن خدایان ازمن دفع زیان نکرده نجاتم توانند داد. یس 23*** دراین صورت پیداست که من بسیار زیانکار خواهم بود. یس 24*** پس،ازمن ای رسولان بشنوید به خدای شما ایمان آوردم . یس25*** وبه این مردم باایمان روزقیامت گفته شودبیا داخل بهشت شو،گوی: ایکاش قوم من ازاین نعمت بزرگ آگاه بودند. یس26*** که خداچگونه درحق من مغفرت فرمود ومراموردلطف وکرم قرارداد. یس27*** وماپس ازاوبرقومش لشکری ازآسمان نفرستادیم هیچ این نکرده ایم. یس28*** نیست عقوبتشان جزیک صیحه ی عذاب آسمانی که به ناگاه همه هلاک شوند.یس29*** وای برحال این بندگان که هیچ رسولی برای هدایت آنهانیامد.جزآنکه اورابه تمسخرواستهزاءگرفتند. یس30*** آیا ندیدندچه بسیارطوایفی راپیش ازاینان هلاک کردیم،که دیگرابدابه دیاراینان بازنگشتند.یس31*** وهیچ کس نیست جزآنکه همه نزدماحاضر می شوند. یس32*** ویک برهان آن است که مازمین مرده رازنده کرده ازآن دانه ای که قوت وروزی خلق شود،می رویانیم. یس 33 *** درزمین باغ هاازنخل خرماوانگور قراردادیم،ودرآن چشمه های آب جاری کردیم. یس34*** تامردم ازمیوه ی آن باغ ها تناول کنند،وازانواع غذاهایی که بدست خود عمل می آورند،تغذیه کنند،آیانباید شکراین نعمت ها بجای آرند؟ یس35*** پاک ومنزه است خدایی که همه ی ممکنات عالم راجفت آفریده چه ازنباتات چه ازنفوس بشرودیگر مخلوقات که شما ازآن آگه نیستید. یس36*** وبرهان دیگری برای خلق دراثبات قدرت حق وجود شب است،که ماچون روزراازآن برگیریم ناگهان همه راتاریکی فراگیرد. یس37 *** ونیزخورشیدکه برمدارمعین خوددائم وبی هیچ اختلاف به گردش است،برهان دیگربرقدرت خدای داناو مقتدراست. یس38*** ونیزگردش ماه راکه درمناز ل معین مقدرکردیم،تامانندشاخه ی خرمابه منزل اول بازگردید.یس39*** نه خورشیدراشایدکه به ماه فرارسد،ونه شب به روزسبقت گیردوهریک برمدارمعینی شناورند.یس40  *** وبرهان دیگر آنکه ما نژادبشررادرکشتی پربارسوارگردانیدیم.یس41*** ونیزبرای آنهابه مانندکشتی چیزیکه برآن سوار شوند،خلق کردیم. یس42*** واگربخواهیم،همه رابه دریاغرق کنیم،که ابدا نه فریاد خواهی ونه راه نجاتی یابند. یس43*** مگربازرحمت ماآنهارانجات دهد، وتاوقت معین بهره ی زندگی بخشد.یس44*** وچون مردم راگویند،ازگذشته وآینده اندیشه کنید،که شایدموردرحمت خداگردید. یس45*** وبراین مردم هیچ آیتی ازآیات الهی نیامدجزآنکه ازاواعراض کردند. یس 46*** وچون مومنان به آنهاگفتندکه: ازآنچه خداروزی شماقرارداده برای اوبه فقیران انفاق کنید،کافران به اهل ایمان پاسخ دادند،آیابه کسی که اگرخدامی خواست،به اوهم مانندماروزی می داد،اطعام کنیم؟شما که به مااین اندرزمی کنید،پیداست که سخت درغلط وگمراهی هستید. یس 47*** وکافران گویندپس این وعده اگرراست می گویید،کی خواهدبود. یس 48*** این منکران قیامت انتظارنکشند،جزیک صیحه ی اصرافیل حق که آنهارافراگیرد،درحالیکه باهم به جدل وبحث مشغولند. یس 49*** ودرآن لحظه مرگ نه توانایی سفارشی دارند،ونه به اهل بیت خود،رجوع توانند کرد. یس 50*** ودرصوردمیده شود،به ناگاه همه ازقبرهابه سوی خدای خودبه سرعت می شتابند. یس51*** گویندای وای برماچه کسی ماراازخوابگاه مرگ برانگیخت؟این همان وعده ی خدای مهربان است، و رسولان همه راست گفتند. یس52*** وجزیک صیحه بیش نباشد،که ناگاه تمام خلایق محشر به پیشگاه ماحاضر خواهندشد. یس 53*** پس درآنروز کمترین ظلمی به هیچکس نشود.وجزآنکه عمل کرده اند،ابداجزایی نخواهندیافت.یس 54 *** اهل بهشت آنروزبه وجد ونشاط مشغولند. یس 55*** آنان بازنانشان درسایه برتخت های عزت تکیه زده اند. یس56*** برای آنان میوه های گوناگون وهرچه بخواهندآماده است. یس57*** برآنان از خدای مهربان سلام تحیت رسانند. یس 58*** وای بدکاران امروزشماجداشوید. یس59*** ای آدم زادگان آیاباشماعهدنبستیم،که شیطان رانپرستید،اودشمن بزرگ شماست؟ یس60*** ومراپرستید،این راه راست است. یس 61*** وخلق بسیاری ازشمانوع بشررااین دیوبه گمراهی کشید،آیاهنوزهم عقل وفکرت به کارنمی بندید؟ یس62*** این همان دوزخی است،که به شما وعده دادند. یس 63*** امروزدرآتش آن به کیفرکفرتان واردشوید. یس 64*** امروزاست که بردهان آن کافران مهرخموشی نهیم،ودستهایشان باماسخن گوید،وپاهایشان به آنچه کرده اند،گواهی دهد. یس 65*** واگرمابخواهیم دیده هایشان رامحو ونابینا کنیم،تاچون به راهی سبقت گیرند،کجابصیرت یابند؟یس66*** واگربخواهیم همانجاصورت آنهارامسخ کنیم،که نه بتوانند گذشت،ونه بازگشت کنند. یس67*** وماهرکس راعمردرازدادیم،به پیری درخلقتش بکاستیم،آیاتعقل نمی کنید؟ یس68*** ونه مااوراشعرآموختیم،ونه شاعری شایسته ی مقام اوست،بلکه این کتاب ذکروقرآن روشن است. یس69*** تاهرکه زنده است،اورابه آیاتش پنددهد،وبرکافران وعده ی عذاب حتمی ولازم گردد. یس70*** آیا کافران ندیدندکه برآنها بادست قدرت خود چهارپایان را آفریدیم تاآنها مالک شوند؟ وآن حیوانات را مطیع آنهاکردیم و رام ساختیم برآنها . یس 71*** تاهم برآنهاسوار شوند وهم ازآن غذاتناول کنند. یس 72*** وبرای مردم در آن حیوانات منافع وآشامیدنی های فراوان قراردادیم،آیاشکراین نعمت نبایدبجای آرند؟یس73*** ومشرکان غیراز خدا خدایانی برگرفتند،تامگر یاری ونصرت جویند. یس74*** هرگزخدایان کمترین نصرتی به آنان نتوانندکرد.وخوداین مشرکان معبودانشان راسپاهی حاضر هستند. یس75*** وای رسول سخن این مشرکان ترامحزون نکند،ماهرچه آنها پنهان وآشکارگویند،همه رامی دانیم.یس 76 *** آیاانسان ندیدکه مااوراازنطفه خلقت کردیم که دشمن آشکارگردید؟ یس77*** وبرایمامثلی زد،وآفرینش خودرافراموش کرد،وگفت این استخوانهای پوسیده رابازکه زنده می کند؟ یس78*** بگو خدایی زنده می کند که اول بار به آنها زندگی بخشید،واو به هرخلقت داناست. یس79*** آن خدایی که از درخت سبزبرای انتفاع شماآتش قرار داده است،تاوقتی برافروزید. یس80*** آیاآن خدایی که خلقت آسمانهاوزمین ازاوست،برآفرینش مانندشماقادرنیست؟آری البته قادراست،که آفریننده وداناست. یس81*** فرمان نافذخداچون اراده ی خلقت چیزی راکند،به محض اینکه گویدموجود باش بلافاصله موجودخواهد شد. یس 82*** پس منزه و پاک خدایی که ملک و ملکوت هر موجود به دست قدرت اوست،وبازگشت همه ی خلایق به سوی اوست. یس 83                        راست گفت پروردگار هستی بخش  
جمعه 30/1/1387 - 21:31
مصاحبه و گفتگو

مرا با دست های کوچک خویش

نوازش کرد و گریان عذرها گفت.

به آرامی ، چوشب از نیمه بگذشت،

کنار بستر سوزان من خفت !

 

شبی بر من گذشت آن شب ، که تا صبح ،

تن تبدار من ، یکدم نیاسود.

از آن بادخترم بازی نکردم ،

که مرگ سخت جان ، همبازیم بود!

                                        فریدون مشیری

سه شنبه 7/12/1386 - 20:43
مصاحبه و گفتگو

 

ارلسون

 

مترجم : قیطاس مردانی راد

 

انتشارات : مؤسسه خدمات فرهنگی رسا

 

برای چیزهای کم اهمیت حرص نخورید

 

با نقص آشتی کنید

 

این تصور را که اشخاص آرام و با اعصاب راحت نمی توانند افرادی فوق العاده موفقی شوند رها کنید

 

از اثر گلوله برفی اندیشه خود آگاه باشید

 

احساس همدردی خود را گسترش دهید

 

به خودتان یاد آوری کنید که وقتی می میرید، " سبد ورودی" تان خالی نخواهد بود

 

به میان حرف دیگران ندوید و یا حملات آنها را تمام نکنید

 

کار نیکی برای کسی انجام دهید و درباره آن با هیچ کس حرف نزنید

 

بگذارید دیگران هم بدرخشند

 

یاد بگیرید که در لحظه حاضر زندگی کنید

 

تصورکنید که همه جز شما روشن فکر هستند

 

اغلب اوقات بگذارید" حق " با دیگران باشد

 

بیشتر شکیبا باشید

 

" دوره های تمرین شکیبایی" را ایجاد کنید

 

اولین نفر باشید که محبت می کنید و یا پا پیش می گذارید

 

از خودتان بپرسید" آیا این مسئله از حالا تا یک سال دیگر اهمیت خواهد داشت؟"

 

این حقیقت را بپذیرید که زندگی عادلانه نیست

 

بگذارید حوصله تان سر برود

 

تحمل خود را در برابر فشار روحی کم کنید

 

هفته ای یکبار یک نامه صمیمانه بنویسید

 

تصور کنید که در تشییع جنازه خود شرکت دارید

 

پیش خود تکرار کنید که " زندگی وضعیت اضطراری نیست"

 

با بخش کـُند مغز خود آزمایش کنید

 

هر روز لحظه ای را به فکر کسی باشید که از او سپاسگزاری کنید

 

به روی غریبه ها لبخند بزنید، به درون چشم های آنها نگاه کرده و سلام کنید

 

هر روز مدتی را برای آرامش کنار بگذارید

 

به اشخاصی که در زندگی تان هستند به چشم نوزادان کوچک و نیز به چشم سالخوردگان صد ساله نگاه کنید

 

ابتدا به دنبال درک کردن باشید

 

شنونده بهتری شوید

 

پیکارهای خود را عاقلانه انتخاب کنید

 

از حالت های روحی خود آگاه شوید و اجازه ندهید که حالت های روحی پایین شما را فریب دهند

 

زندگی آزمون است. فقط یک آزمون

 

ستایش و سرزنش مثل هم هستند

 

کارهای نیک را تصادفی تمرین کنید

 

آن سوی رفتار را نگاه کنید

 

بی گناهی را ببینید

 

مهربان بودن را به حق به جانب بودن ترجیج دهید

 

( امروز) به سه نفر بگویید که چقدر آنها دوست دارید

 

فروتنی را تمرین کنید

 

وقتی که شک دارید نوبت کیست که زباله را بیرون ببرد پا پیش بگذارید و آن را بیرون ببرید

 

ازعایق بندی بپرهیزید

 

هر روز لحظه ای را به فکر کسی باشید که او را دوست بدارید

 

مردم شناس شوید

 

واقعیت های جدا ازهم درک کنید

 

شیوه های کمک خود را گسترش دهید

 

هر روز دست کم به یک نفر بگویید که چه چیز او را دوست دارید، چه چیزاو را تحسین می کنید و به چه چیز او ارج می نهید

 

برای نقاط ضعف خود دلیل بیاورید و این نقاط ضعف از آن شماست

 

به یاد داشته باشید که اثر انگشت خدا روی همه چیز هست

 

در برابر میل به انتقاد کردن مقاومت کنید

 

پنج موضع سرسخت خود را یادداشت کنید و ببینید آیا می توانید آنها را ملایم تر کنید

 

فقط برای تفریح، با انتقادی که از شما می شود موافقت کنید ( سپس ناپدید شدن آن را ببیند)

 

دنبال یافتن ذره ای حقیقت در عقاید دیگران باشید

 

لیوان را آن گونه ببینید که گویی قبلاً شکسته است ( وهمین طور چیزهای دیگر را)

 

این جمله را درک کنید" هرجا که می روید، همانجا هستید"

 

پیش از سخن گفتن نفس بکشید

 

وقتی که حالتان خوب است سپاسگزار و وقتی که حالتان بد است متین باشید

 

کمتر با بی پروایی رانندگی کنید

 

به اعصابتان آرامش بدهید

 

از طریق پست بچه ای را به فرزندی قبول کنید

 

حادثه احساساتی خود را به حادثه ملایم تبدیل کنید

 

مقالات و کتاب هایی را بخوانید که کاملاً با نقطه نظرهای شما متفاوت باشند و سعی کنید چیزی یاد بگیرید

 

هر زمان فقط یک کار را انجام دهید

 

تا ده بشمارید

 

تمرین کنید تا در " مرکز توفان" باشید

 

با تغییرات در برنامه هایتان انعطاف پذیر باشید

 

به جای چیزی که می خواستید به چیزی که دارید فکر کنید

 

تمرین کنید که از افکار منفی خود چشم پوشی کنید

 

برای یادگیری از دوستان و خانواده تمایل نشان دهید

 

هر جا هستید خوشحال باشید

 

به یاد داشته باشید همان چیزی خواهید شد که بیشتر تمرین می کنید

 

ذهن را آرام کنید

 

با یوگا ادامه دهید

 

خدمت کردن را جزء لا ینفک زندگی خود بکنید

 

مساعدتی بکنید و به عوض آن چیزی نخواهید و یا انتظار آن را نداشته باشید

 

به مشکلات خود به چشم آموزگاران بالقوه بیندیشید

 

راحت باشید که نمی دانید

 

کلیّت وجودتان را بپذیرید

 

به خودتان کمی استراحت بدهید

 

از سرزنش دیگران دست بردارید

 

سحرخیز باشید

 

وقتی که تلاش می کنید مفید باشید روی چیزهای کوچک تکیه کنید

 

یادتان باشد، یک صد سال پس از این، همه آدمها جدید هستند

 

خود را سبک کنید

 

گیاهی را پرورش بدهید

 

روابط خود را نسبت به مشکلاتتان دگرگون کنید

 

بار دیگر که بگو مگو می کنید، به جای آن که از موضع خود دفاع کنید، ببینید می توانید اول نقطه نظر طرف دیگر را بفهمید

 

"دستارود هدفمند" را دوباره تعریف کنید

 

به احساسات خود گوش بدهید ( این احساسات می خواهند چیزی را به شما بگویند)

 

اگر کسی توپ را برایتان پرتاب کرد، مجبور نیستید آن را بگیرید

 

یک نمایش گذاری دیگر

 

زندگی خود را سرشار از عشق کنید

 

به قدرت افکار خود پی ببرید

 

از این فکر که " بیشتر داشتن بهتر است" دست بردارید

 

مداوم از خود بپرسید " واقعاً چه چیز مهم است؟"

 

به قلب شهودی خود اعتماد کنید

 

" آنچه هست" را پذیرا باشید

 

در کار دیگران دخالت نکنید

 

در چیزهای معمولی به دنبال چیزهای خارق العاده باشید

 

زمانی را برای کارهای درونی خود برنامه ریزی کنید

 

امروز را چنان زندگی کنید که گویی آخرین روز عمرتان است. شاید هم باشد!

 

 

 

يکشنبه 28/11/1386 - 11:21
ادبی هنری
 

پدر او كشیش بود، اجداد پدری و مادری او نیز تا چند پشت كشیش بودند، خود او نیز تا پایان عمر واعظ و مبلغ ماند. برای آن به مسیحیت حمله می‌كرد كه ریشه اخلاق و رفتار او در مسیحیت بود. فلسفه او می‌خواست با مخالفت شدید این میل وافر به مهربانی و ملایمت و آشتی را، كه در سرنوشت او بود، اصلاح و تعدیل كند؛ مگر این بالاترین دشنام و ناسزا نیست كه مردم خوب جنووا به او «مقدس و ولی» خطاب كنند؟ مادر او مانند ایمانوئل كانت زنی سخت پارسا و پابند به تمام اصول و آداب دینی بود، فقط یك فرق در میان بود و آن اینكه نیچه به رغم حملات سخت خویش به پارسایی و تقوا و تدین، تا آخر عم پارسا و متدین ماند و مانند مجسمه‌ای خجول و كم‌رو بود. این پارسای سرسخت چقدر مایل بود كه یك جنایتكار شود!

در 15 اكتبر 1844 در شهر روكن واقع در پروس متولد شد. این روز مصادف با روز تولد فردریك ویلهلم چهارم پادشاه وقت پروس بود. پدر او كه معلم چند تن از اعضای خاندان سلطنت بود، به ذوق وطن‌خواهی از این تصادف خوشحال گردید و نام كوچك پادشاه را به فرزند خود نهاد. «این تصادف به هر حال به نفع من بود؛ در سرتاسر ایام كودكی روز تولد من با جشن عمومی همراه بود.»

مرگ زودرس پدر، او را در آغوش زنان مقدس خانواده انداخت و این امر موجب شد كه با نرمی و حساسیت زنان بار آید. از كودكان شریر همسایه كه لانه مرغان را خراب می‌كردند و باغچه‌ها را ضایع می‌ساختند و مشق سربازی می‌نمودند و دروغ می‌گفتند متنفر بود. همدرسان او به وی «كشیش كوچك» خطاب می‌كردند و یكی از آنان وی را «عیسی در محراب» نامید. لذت او در این بود كه در گوشه‌ای بنشیند و انجیل بخواند و گاهی آن را چنان با رقت و احساس بر دیگران می‌خواند كه اشك از دیدگانشان می‌آورد . ولی در پشت این پرده، غرور شدید و میل فراوان به تحمل آلام جسمانی نهان بود. هنگامی كه همدرسانش در داستان "موسیس سكه وولا" تردید كردند، یك بسته كبریت را در كف دست روشن كرد و چندان نگهداشت كه همه بسوخت. این یك حادثه مثالی و نمونه‌ای بود: در تمام عمر در جستجوی وسایل روحی و جسمی بود تا خود را چنان سخت و نیرومند سازد كه به كمال مردی برسد. «آنچه نیستم برای من خدا و فضیلت است

در هیجده سالگی ایمان خود را به خدای نیاكانش از دست داد و بقیه عمر را در جستجوی خدای نوی به سربرد؛ به عقیده ‌خود این خدا را در «انسان برتر» یافته است.

بعدها می‌گفت كه این تغیر عقیده به آسانی صورت گرفت؛ ولی او خود درباره خویش خیلی زود اشتباه می‌كند و شرح حالی كه از خود می‌نویسد با حقیقت وفق نمی‌دهد. مانند كسی كه تمام مایملك خود را به یك مهره می‌بازد، به همه چیز بی‌اعتنا بود. مغز زندگی او دین بود و همین كه آن را از دست داد زندگی برایش بی‌حاصل و بی‌معنی گردید. پس از آن ناگهان چندی با همدرسان خود در بن و لایپزیگ به عیش و نوش مشغول شد و حتی بر نفرتی كه از عادات مردانه از قبیل شرابخواری و صرف دخانیات داشت غالب آمد. ولی به زودی از زن و شراب و دخانیات زده شد و آبجوخواری عصر و مملكت خود را به باد طعنه و ریشخند گرفت: مردمی كه آبجو می‌خوردند و چپق می‌كشند از درك افكار باریك عاجزند.

در همین ایام، یعنی در 1865، بود كه بر كتاب «جهان همچون اراده و تصور» شوپنهاور دست یافت و آن را همچون «آیینه‌ای دیدم كه جهان و زندگی و طبیعت خودم، با عظمت ترس‌آوری در آن پدیدار بود.» كتاب را به خانه برد و با حرص و ولع تمام كلمه به كلمه خواند. «گویی شوپنهاور شخصا‘ به من خطاب می‌كرد. من هیجان و التهاب او را حس كردم و او را در برابر خود دیدم. هر سطری با صدای بلند به خویشتن‌داری و اعراض از دنیا فرا می‌خواند.» رنگ تیره فلسفه شوپنهاور همواره اثر خود را در فكر او باقی گذاشت. نه تنها هنگامی كه مرید «شوپنهاور و همچون آموزگار» (عنوان یكی از مقالات او) بود، بلكه در ایامی كه بدبینی را نشانه انحطاط می‌دانست نیز از ته دل بدبخت بود. گویا اعصابش برای رنج آفریده شده بود و تعریف او از تراژدی به عنوان لذت زندگی، خود دلیل دیگری بر خودفریبی او بود. فقط اسپینوزا و گوته می‌توانستند او را از دست پوشنهاور نجات دهند، ولی با آنكه خود او همیشه «متانت» و «عشق به سرنوشت» را می‌ستود هرگز بدان عمل ننموده، آرامش و تعادل ذهنی كه لازمه حكمت است در او نبود.

در بیست و سه سالگی به خدمت نظام فراخوانده شد. این خوشبختی را داشت كه به علت نزدیك‌بینی و به خاطر مادر بیوه‌اش از خدمت نظام معاف گردد ولی با این همه نظام از او دست برنداشت. حتی فلاسفه در روزهای سخت سدان و سادووا طعمه خوبی برای توپ به شمار می‌رفتند. ولی چون از اسب افتاد و عضلات سینه‌اش كوفته شد، مأمور سربازگیری مجبور شد كه شكار خود را ترك كند. نیچه هرگز از این آسیب به خود نیامد. تجربه او از سپاهیگری سخت مختصر بود و هنگامی كه از سپاه خارج شد همان اشتباهاتی را كه درباره نظام قبلاً داشت از دست نداده بود. زندگی سخت اسپارتی فرماندهی و فرمانبری، سختگیری و انضباط، خیال او را، حتی در روزگاری كه نمی‌توانست این آرزو را عملی كند، به خود مشغول داشته بود. زندگی سربازی را می‌پرستید برای آنكه مزاج علیلش او را از خدمت سربازی مانع شده بود.

از زندگی سربازی برگشت و درست به نقطه مقابل آن یعنی زنگی بحث و درس رفت و به جای آنكه مردی جنگجو شود دانشمندی لغوی گردید و دكتر در زبان‌شناسی شد. در بیست و پنجسالگی در دانشگاه بال استاد كرسی زبانشناسی قدیم گردید و از این فاصله مصون از تعرض توانست به لاقیدیها  و ریشخندهای خون‌آلود بیسمارك آفرین گوید. از این شغل عزلت پسند و دور از قهرمانی خود به طور عجیبی دلتنگ بود؛ از سوی دیگر آرزومند شغل عملی و فعالیت‌آمیزی مانند طب بود و درعین حال به فراگرفتن موسیقی علاقه وافر داشت. تا اندازه‌ای در پیانو مهارت پیدا كرد و چند سونات نوشت، خود او می‌گوید: «زندگی بدون موسیقی اشتباه است.»

شهر تیبشن از بال چندان دور نبود و در آنجا ریشارد واگنر، این قهرمان موسیقی، با زن شخصی دیگری زندگی می‌كرد. نیچه را دعوت كردند تا عید میلاد مسیح را در سال 1869 در آنجا بگذراند. او برای موسیقی آینده شوق شدیدی داشت و واگنر از نوآموزانی كه ممكن بود در دانشگاهها و مجامع علمی مایه شهرت او شوند بدش نمی‌آمد. نیچه تحت تأثیر این آهنگساز بزرگ به تألیف نخستین كتاب خویش آغاز كرد كه می‌بایستی از درام یونانی شروع شود و به «حلقه نیبلونگ» ختم گردد و واگنر را به جهان مانند اشیل نو معرفی كند. برای آنكه كتاب خود را در سكوت و دور از غوغای مردم بنویسد به كوههای آلپ رفت؛  در آنجا بود كه به سال 1870 خبر جنگ فرانسه و آلمان به او رسید.

دچار تردید شد؛ روح یونانی و خدایان شعر و فلسفه و درام و موسیقی دستهای بركت‌بخش خود را به سوی او دراز كرده بودند. ولی او نتوانست دعوت مملكت خود را رد كند؛ آنجا نیز شعر وجود داشت. می‌نویسد: «اصل شرم‌آور دولت همین جاست؛ او برای مردم سرچشمه تمام نشدنی رنج و درد است و‌ آتشی است كه در شعله‌های دایمی خود همه را می‌سوزاند. با این همه، همین كه ما را می‌خواند خود را فراموش می‌كنیم؛ ندای خون‌آلود او برای مردم مایه‌دلیری و ارتقا به مقام قهرمانی است.» بر سر راه به جبهه جنگ، در فرانكفورت یك دسته سواره نظام دید كه بد دبدبه و كشوه از شهر می‌گذشتند، همین‌جا بود كه به گفته خویش، اندیشه و تصوری به ذهنش رسید كه تمام فلسفه او بر روی آن استوار گردید. «در اینجا بود كه نخستین‌بار فهمیدم كه اراده زندگی برتر و نیرومندتر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست؛ بلكه در اراده جنگ، اراده قدرت، و اراده مافوق قدرت است!» نزدیك‌بینی مانع شد كه در زندگی فعال سربازی شركت كند و به پرستاری از زخمیان راضی شد. بااینكه وحشت و ترس به اندازه كافی دید، باز هم خشونت و شدت میدان جنگ را ندید؛ همین وحشت و خشونت میدان جنگ بود كه بعدها روح سربه‌زیر او آن را كمال مطلوب می‌دانست و با تخیل قوی كسی كه تجربه ندیده است، آن  را كمال مطلوب می‌پنداشت. به قدری نازك ‌دل و سریع‌التأثیر بود كه در پرستاری هم نتوانست بماند؛ منظره خون او را ناخوش می‌كرد و به همین جهت بیمار شد، او را به كهنه پیچیدند و به خانه‌اش فرستادند، پس از آن همواره اعصاب «شلی» و معده كارلایل را داشت؛ دختری بود در لباس جنگی.

بعد در ریعان زندگی، در سال 1879، از نظر روحی و جسمی ناتوان گردید و تا آستانه مرگ نزدیك شد و به طور قطع آماده مرگ گردید. به خواهرش چنین گفت: «به من قول بده كه پس از مرگم فقط دوستانم بر جنازه من حاضر شوند و مردم فضول و كنجكاو دیگر آنجا نباشند. مواظب باش كه كشیش یا كس دیگر بر كنار گور من سخنان بیهوده و دروغ نگوید، زیرا در آن هنگام من توانایی دفاع از خویشتن را ندارم. بگذار تا مانند یك بت‌پرست خالص به گور روم.» ولی شفا یافت و این تشییع قهرمانانه به تأخیر افتاد. پس از این بیماری، عشق به تندرستی و آفتاب، به زندگی و خنده و رقص، و «موسیقی جنوب» در قالب اپرای «كارمن» در او پیدا شد؛ اراده‌اش در نبرد با مرگ قویتر گردید و حالت رضا و تسلیمی در او پیدا شد كه حتی در هنگام رنج و تلخی نیز شیرینی حیات را حس كرد. «دستور من برای بزرگی، عشق به سرنوشت است... نه اینكه در هر ضرورتی آن را تحمل كنند بلكه باید دوستش بدارند.» دریغ كه  گفتار از كردار بسیار آسانتر است.

پس از آن كتابهای «سپیده‌دم» (1881) و «حكمت مسرتبخش» (1883) را نوشت كه نشانه‌دوره نقاهت سپاس‌آمیز بود. در اینجا آهنگش نرمتر و زبانش ملایمتر از كتابهای دیگر است. یك سال به آرامی گذراند و در این مدت مخارجش از وظیفه‌ای بود كه دانشگاه در حق او مقرر داشته بود. آفتاب محبت می‌توانست غرور این فیلسوف را همچون برف آب كند، ولی لوسالومه به عشق او پاسخ نداد؛ زیرا در چشمان تند عمیقش نشانه راحتی دیده نمی‌شد. نیچه در حقیقت ساده و  سریع‌التأثیر و رمانتیك و رقیق‌القلب بود. برضد رقت و نرمخوبی مبارزه می‌كرد تا خصلتی را كه این همه برای او نومیدی تلخ بارآورده و زخم كاری زده بود، بهبود بخشد.

«من كسی را كه بخواهد چیزی برتر از خود بیافریند و پس نابود شود دوست می‌دارم»،

بی‌شك فكر تند نیچه او را زودتر از وقت پخته كرد و بسوخت. پیكار او با عصر خویش تعادل مغزش را به هم زد؛ «جنگ با  اخلاق و عادات عصر، وحشتناك است... آنكه وارد این پیكار شود از درون و بیرون كیفر خواهد دید.» گفتار نیچه به تدریج تلختر می‌گردید و اشخاص را نیز مانند عقاید و افكار مورد حمله قرار می‌داد، به واگنر و مسیح و دیگران ابقا نكرد. می‌گوید: «پیشرفت در حكمت مایه كاهش تندی و تلخی است.» ولی خود او نتوانست به گفته قلمش گوش دهد. هر چه ذهنش كندتر می‌گشت، خنده‌اش نیز تلختر می‌شد؛ هیچ چیز بهتر از گفتار ذیل شدت زهری را كه در او نفوذ می‌كرد، بیان نمی‌كند:

«شاید من بهتر از همه می‌دانم كه چرا انسان تنها حیوان ضاحك است: او چنان به شدت و مرارت درد و رنج دید كه مجبور شد خنده را اختراع كند.» بیماری و نابینایی تدریجی جنبه‌های ضعف و انحطاط جسمانی او بود. و رفته‌رفته درباره بزرگی و رنج خویش به وهم جنون‌آمیزی دچار شد؛ یكی از كتابهای خود را با یادداشتی پیش «تن» فرستاد. در این یادداشت به آن  منتقد بزرگ اطمینان می‌داد كه این كتاب نادره‌ترین كتبی است كه نوشته شده است؛ آخرین كتاب او «مرد را ببین» پر از خودستاییهایی است كه نظیرش دیده نشده است. «مرد را ببین!» دریغا كه ما مرد را در اینجا خیلی خوب می‌بینیم!

شاید اگر مردم قدرش را بهتر می‌شناختند، این خودخودهی تسلی‌بخش در وی ظاهر نمی‌شد و نیچه از نظر تندرستی و عقاید بهتر می‌گردید، ولی قدرشناسیها قدری دیر شد. هنگامی كه دیگران به او دشنام می‌دادند و یا اصلاً نمی‌شناختند، «تن» دلیرانه سخنان ستایش‌آمیزی به او فرستاد؛ براندس به وی نوشت كه در دانشگاه كپنهاگ درباره «اصلاح اساسی اشرافی منشی» نیچه تدریس خواهد كرد؛ استریندبرگ نوشت كه عقاید نیچه را در درام به كار خواهد بست؛ و شاید بالاتر از همه آن بود كه یكی از هواخواهان ناشناس او یك چك 400 دلاری برایش فرستاد؛ ولی این هدایا هنگامی می‌رسید كه دل و دیده نیچه هر دو تقریباً بینایی خود را از دست داده و امیدی برایش نمانده بود. می‌گوید: «هنوز دوره من نرسیده است؛ فقط پس ‌فردا از آن من خواهد بود.»

در ژانویه 1889 در تورن آخرین ضربت به وی وارد شد. دچار سكته ناقص گردید؛ به هر زحمتی بود خود را به اطاق زیرشیروانی خویش رسانید و شروع به نوشتن نامه‌های جنون‌آمیز كرد: به كوزیما واگنر فقط چهار كلمه نوست: «آریادنه، من تو را دوست می‌دارم»؛ به براندس پیام مفصلی تحت عنوان «مصلوب» فرستاد؛ به بوركهارت و اووربك چنان نامه‌های عجیب نوشت كه اووربك به كمك او شتافت و دید كه نیچه با آرنجهای خویش پیانو را می‌كوبد و می‌شكند و در یك ذوق و مستی دیونویوسی آواز می‌خواند و فریاد می‌كشد.

نخست به تیمارستانش بردند؛ ولی مادرش به فریادش رسید و او را تحت مراقبت و پرستاری تسلی‌بخش خودش گرفت. چه منظره‌ای! این پیرزن پارسا كه فرزندش همه معتقدات مقدس او را نفی و انكار كرده بود و خود كفر و الحاد پسر را با درد و اندوه و شكیبایی برخود هموار ساخته بود. اكنون دوباره با مهر مادری مانند «پیتا» در آغوشش می‌گرفت. ولی مادر به سال 1897 از دنیا رفت و خواهر نیچه مراقبت او را به عهده گرفت و با خود به وایمار برد. در آنجا كرامی مجسمه‌ای برای او بساخت كه رقت‌انگیز است و نشان می‌دهد مردی كه هنگامی نیرومند بود چگونه زار و نزار و بی‌یار سر فرود آورده است. با این همه نمی‌توان گفت كه كاملاً بدبخت بود؛ طبیعت با دیوانه كردن او بر وی رحم آورده بود. روزی ناگهان متوجه شد كه خواهرش به او نگاه كرده گریه می‌كند؛ نتوانست معنی گریه‌اش را بفهمد و گفت: «لیسبت، چرا گریه می‌كنی مگر ما خوشبخت نیستیم؟» روزی شنید كه كسی از كتاب صحبت می‌كند، صورت رنگ‌پریده‌اش برافروخت و به خوشی گفت: «آه! من نیز بعضی كتابهای خوب نوشته‌ام»، و دوباره آن حال خوشی و روشنی برطرف گردید.

وفات او در 1900 بود؛ نبوغ برای كمتر كسی اینهمه گران تمام شده است.

صابر صالحیان  

جمعه 26/11/1386 - 20:41
دانستنی های علمی

من و عباس در یک محل زندگی می کردیم و تقریبا در همه پایه ها با هم همکلاس بودیم. عباس چون از پشتکار بسیار بالایی برخوردار بود، همیشه در زمره شاگردان ممتاز کلاس به حساب می آمد. پس از پایان تحصیلات متوسطه، عباس به استخدام دانشکده خلبانی نیروی هوایی در آمد و من هم به خدمت سربازی اعزام شدم. باید بگویم در آن زمان وضع مالی من چندان خوب نبود.

در یکی از روزها که در پایگاه ارومیه مشغول گذراندن خدمت سربازی بودم، پاکت نامه ای که در آن مقداری پول بود، به دستم رسید. پشت و روی پاکت را بررسی کردم. هر قدر که دقت کردم نام و نشانی از فرستنده بر روی آن نیافتم. ابتدا گمان کردم که یکی از خواهرانم برای من پول فرستاده خوشحال شدم؛ اما به علت نبودن نشانی فرستنده فکر کردم شاید نامه متعلق به شخص دیگری است که با من تشابه اسمی دارد.

این موضوع هر ماه تکرار می شد و من همچنان سر در گم بودم؛ تا اینکه چند روزی به مرخصی آمدم. موضوع را با خانواده و برخی از خویشاوندانم در میان گذاشتم. همه آنها اظهار بی اطلاعی کردند. این مسئله فکرم را به شدت مشغول کرده بود و پیوسته با خود می گفتم که چه کسی از وضع زندگانی من با خبر است و من او را نمی شناسم؟! تا اینکه یک روز برادرم گفت:

روزی عباس نشانی تو را از من می خواست. من هم آدرس تو را به او دادم.

با گفتن این جمله به یاد عباس افتادم. عباس و محبتهای او در مدرسه. عباس و ایثارش. عباس و جوانمردی هایش. عباس و … .

دیگر برایم تردیدی باقی نمانده بود که آن پاکت ها همه از جانب عباس بوده است.

در یک لحظه از خود متنفر شدم، زیرا عباس با آن همه گرفتاریها هنوز هم مرا از یاد نبرده بود و با پولهایی که می فرستاد می کوشید تا من در شمال غرب کشور، در رنج و سختی نباشم؛ ولی من روزها بود به مرخصی آمده بودم و حتی یک بار به ذهنم نیامده بود تا احوال او را بپرسم.

بی درنگ نزد عباس رفتم و پس از احوالپرسی، چون یقین داشتم که ماجرای پاکت کار او بوده است، از او تشکر کردم. به او گفتم:

چرا مرا شرمنده می کنی و ماهیانه برایم پول می فرستی؟

او در ابتدا با لبخندی ملایم، اظهار بی خبری کرد. به او گفتم:

عباس! من از کجا بیاورم و آن مقدار پول را به تو برگردانم؟

او مثل همیشه خندید و گفت:

فراموش کن.              

 

بر گرفته از کتاب پرواز تا بینهایت ( حکایت های کوتاه از رادمردی بزرگ )

جمعه 26/11/1386 - 20:37
فلسفه و عرفان

     

 * بقای جان به غذا است، و بقای روح به فنا (و انتقال از این جهان) است.

     * ستایش اهل كرم، موجب مزید عطای آنها ست.

 * هر چه داری بذل كن (البته تا حدی كه خود را محتاج دیگران نكنی).

 * جمال انسان به حلم است

چهارشنبه 24/11/1386 - 22:42
فلسفه و عرفان

   

* ثواب آخرت از نعمت دنیا بهتر است.

چهارشنبه 24/11/1386 - 22:41
فلسفه و عرفان

 

* رخنه ی دین به مرگ علماء است.

چهارشنبه 24/11/1386 - 22:41
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته