تبیان، دستیار زندگی

سیدی که در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیاب بود

شهید سید عبدالله حسینی از همان دوران نوجوانی آثار تقوا، تعهد، شرافت و بزرگواری در چهره اش موج می زد. همه تلاشش این بود که دست افتاده ای را بگیرد. مردم روستا هم ایشان را با این خصایص می شناختند و هرگاه برای کسی مشکلی پیش می آمد، بهترین و مطمئن ترین تکیه گاه برایشان این سید بزرگوار بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 

 سیدی که در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیاب بود
شهید سید عبدالله حسینی در دوم مهر سال 1329 در روستای بوریدر از توابع بخش مرکزی شهرستان سروآباد در خانواده متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. فقر مالی و نبود امکانات آموزشی او را از تحصیل علم محروم کرد و سید عبدالله از همان دوران کودکی با دستان کوچکش به جنگ مشکلات بزرگ رفت تا در کوران حوادث روزگار آبدیده شود.
از همان دوران نوجوانی آثار تقوا، تعهد، شرافت و بزرگواری در چهره شهید حسینی موج می زد. همه تلاشش این بود که دست افتاده ای را بگیرد و او را کمک کند و در غم و اندوهش شریک باشد. مردم روستا هم او را با این خصایص می شناختند و هرگاه برای یکی از آنان مشکلی پیش می آمد، بهترین و مطمئن ترین تکیه گاه برایشان این سید بزرگوار بود.
در روزهای خروش امت اسلامی علیه حاکمیت ظالمانه پهلوی به جمع پیروان روح الله پیوست و بدون وقفه در شهرهای مریوان و سنندج در تلاش و تکاپو بود.
زمانی که سایه شوم ضد انقلاب روزهای سیاهی را برای مردم کردستان رقم زد، این سید جلیل القدر چون کوه در برابر باور های انحرافی آنان ایستاد و ضمن مخالفت با دشمنان اسلامی، دست به افشاگری زد و کوس رسوایی آنان را به صدا درآورد.
او در سال 1361 به جمع فرزندان بی ادعای انقلاب اسلامی در جهاد سازندگی پیوست و در مناطق مختلف استان عاشقانه به خدمت پرداخت و پابه پای رزمندگان اسلام در منطقه حضور داشت و در کنار آنان، مرهمی بود بر آلام مردم رهاشده از چنگال ضد انقلاب.
این جهادگر متدین، پس از سال ها خدمت سرانجام در روز بیست و هشتم مهر ماه سال 1364 در محل پل دو آب در کمین کید عناصر ضد انقلاب افتاد و به قافله شهدای انقلاب اسلامی ملحق شد.
"نماز صبح را خواند و پس از راز و نیاز با خدایش آماده شد تا به سرکار برود، هوا هنوز کاملاً روشن نشده بود، وقتی خداحافظی کرد، به حدی آرام بود که کمتر ایشان را در این حالت دیده بودم، هیچ نوع اثری از نگرانی در وجودش نبود، چند بار گفت: من می روم، مواظب بچه ها باش. هنگام خداحافظی ناخواسته اشکم جاری شد، نگاهی به من انداخت و گفت،چرا گریه می کنی؟ قرار نیست که بروم و دیگر برنگردم، گفتم چیزی نیست، برای یک لحظه احساس خاصی پیدا کردم و دلم گرفت. گفت: نگران نباش باید همه چیز را به خدا محول کرد،آری عبداله رفت و بعد از چند ساعت در کمین عناصر ضد انقلاب افتاد و به شهادت رسید"(همسر شهید).


منبع:فاتحان