تبیان، دستیار زندگی

غفلت و فراموشکاری هم‌ لازم اسـت‌

تاکنون طی پنج مقاله‌ در پیـرامون این ایراد مادی ها که «چگونه وجود بلاها و آفات و بیماری ها و ناکامی ها و مانند‌ آن با قـبول توحید‌ و وجود‌ نظم و حـکمت در سـرتاسر عالم هستی سازش دارد؟» بحث و گفتگو کرده‌ ایم و این آخرین مقاله‌ای است که درباره این ایراد بحث می کند و امیدواریم با در نظر گرفتن مجموع این بحث ها پاسخ کاملا قانع‌کننده و کافی‌ به این ایراد داده باشد.اکنون به بحث آن شماره توجه فرمائید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
غفلت و فراموشکاری هم‌ لازم اسـت‌
از دریچه چشم یک موحد و خداشناس در سرتاسر جهان آفرینش چیزی بی فایده، بی‌ مصرف، غلط، زیان‌ بخش، و ناموزن‌ وجود‌ ندارد و روی همین حساب تمام صفات و ملکات انسانی اعم از آنـچه مـا آن را «خوب» یا «بد» می شمریم همه و همه خوب و لازم و به مورد هستند.
مثلا ریشه غریزه خود خواهی؛ جاه‌ طلبی، دنیا پرستی که‌ همان‌ «عشق به حیات و مظاهر حیات» است جزء اساسی‌ ترین پایه‌ های زندگی است، منتها افـراط و تـفریط در این غرائز حیاتی و ضروری است که بدبختی به بار می آورد و الا در تمام وجود انسان چیزی زائد‌ و ناجور‌ وجود ندارد و آنچه هست پایۀ تکامل وجودی اوست. افراط در عشق به حیات سر از «دنیا پرستی» و افراط در غریزه رقـابت سـر از «حسد» و زیاده‌ روی در علاقه به حیثیت و شخصیت سر از‌ «جاه‌ طلبی‌» بیرون‌ می آورد.

همین‌ حال‌ غـفلت و بـی خبری اگـر از حد بگذرد و انسان از همه‌ چیز بی خبر و غافل بماند و در‌ برابر‌ موضوعاتی‌ که توجه بـآن در سـعادت و حـیات او ضروری است فراموشکار باشد آن هم کشنده است‌.

برای‌ تعدیل این غریزه باید گاه‌ و بی گاه «زنـگ های بـیدارباش» در گـوشه و کنار انسان نواخته شود‌ و او‌ را‌ متوجه سرنوشته خود سازد.

از جمله صفات و حالاتی که‌ ریشۀ‌ آن‌ در وجود انسان هست و باید هم باشد«غفلت و فراموشکاری» است. غریزی از دست انسان می رود،در تجارت مـواجه بـا شـکست می‌ شود‌،در‌ میدان مبارزه در بـرابر رقـیب زانـو می زندد خلاصه‌ با‌ مصیبت و ناکامی در زندگی مواجه می شود در این‌ حال احساس می کند که کوهی از انده و غم روی مغز او سنگینی می کند‌ و فشار‌ طاقت‌ فرسائی‌ بـر او وارد مـی کند؛ نـزدیک است اعصاب او زیر بار‌ این فشار درهم بـشکند، راسـتی هم اگر ادامه پیدا کند همین طور خواهد شد،ولی چیزی نمی گذرد که پرده‌ های‌ غفلت‌ و فراموشکاری‌ و بی خبری همچون «ابر رحمتی» کـه آفـتاب سـوزان تابستان را بپوشاند و سایۀ‌ راحت‌ بخش‌ خود را بر سر بیابانگردان بیاندازد، قـلب او را از هرسو احاطه می کند و به دنبال آن یک‌ حالت‌ تسکین‌ و آرامش در فکر و جان او پیدا می شود و اگر این جریان پیش نمی آمد‌ انـسان‌ در‌ بـرابر کـوچکترین مصائب و ناکامی ها زانو می زد.
بنابراین«غفلت و فراموشکاری»به نو به خود ضـامن بـقاء‌ و حیات‌ انسان‌ و موجب مقاومت در برابر حوادث گوناگون زندگی است.

چگونه این غریزه تعدیل می شود؟

ولی همین‌ حال‌ غـفلت و بـی خبری اگـر از حد بگذرد و انسان از همه‌ چیز بی خبر و غافل بماند و در‌ برابر‌ موضوعاتی‌ که توجه بـآن در سـعادت و حـیات او ضروری است فراموشکار باشد آن هم کشنده است‌.
برای‌ تعدیل این غریزه باید گاه‌ و بی گاه «زنـگ های بـیدارباش» در گـوشه و کنار انسان نواخته شود‌ و او‌ را‌ متوجه سرنوشته خود سازد.
موضوعی که بیش از همه‌ چیز غفلت و فـراموشکاری را تـوسعه می دهد یک نواخت‌ بودن‌ وضع زندگی است، یک نواخت بودن وضع زندگی، غافل‌کننده و خواب‌ آور اسـت. بـه عکس هـمواره‌ حالات‌ بحرانی‌ روشن‌ بینی و توجه خاصی در انسان بوجود می آورد، همانطور که یک نواخت بودن وضع زنـدگی یـک حال‌ خمودی‌ از‌ خود به یادگار می گذارد.
افرادی که در جامعه‌ های یکنواخت پرورش یافته‌اند و در دوران‌ زندگی‌ آنـها تـحولات و انـقلاب ها و بحران ها کمتر بوده فاقد حس ابتکار و روشن‌ بینی هستند،در مقابل افرادی که در کوران‌ انقلاب ها‌ و بحران های مختلف بـزرگ شـده‌اند هوش و ذکاء و ابتکار خاصی دارند.
درست است که‌«ناکامی های‌ زندگی» ناراحت‌کننده اسـت امـا بـاید توجه داشت‌ که‌ کامروائی‌ مطلق هم غافل‌کننده و گمراه‌کننده است.به تجربه ثابت‌ شده‌ کسانی که همواره کـامیاب و کـامروا بـوده‌اند مردمی کم‌ احساس، کم‌ ابتکار، خالی از عواطف رقیق انسانی‌، خشن‌ و زمخت و غیرقابل انعطاف مـی باشند، هـمیشه‌ در‌ یک حال‌ غرور‌ و مستی‌ و غفلت و بی خبری و توجه نداشتن به غیر خود‌ به سر‌ می برند.
در مقابل؛ افرادی که در زندگی نـاکامی ها دیـده‌اند افرادی بیدار، متوجه جهات‌، پرعاطفه‌؛ مصمم، روشن‌ بین و چاره‌ جو هستند.اینها حقایقی‌ اسـتکه چـندان نیازمند به‌ استدلال‌ و برهان نیست و هرکس بـا مـختصر‌ مـطالعه‌ و بررسی در حالات خود و دگران به آن پی‌ می برد.
زمـامداران زورمـند و قلدر همین که از تحت‌ قدرت‌ سقوط می کنند احساس می کنند که‌ پرده‌ های‌ ضخیمی‌ از جلو چـشم‌ آنـها‌ عقب رفته چیزهائی را‌ که‌ تـاکنون قـدرت درک آن را نـداشتند به روشنی مـی‌ بینند و درک می کنند.
ثروتمندان سنگدل همین که دچار ورشـکست‌ مـی شوند‌ و سرمایه و ثروت آن ها بر باد می رود‌ احساس‌ می کنند در‌ عالم‌ تازه‌ای‌ قرار گـرفته و مـطالب تازه‌ای‌ می‌ بینند و آرزو می کنند که ای کاش ایـن حال را قبلا هم مـی داشتند و مـی توانستند از موقعیت‌ خود‌ استفاده کافی بـبرند.

چـگونه انسان به ناتوانی‌ خود‌ اعتراف‌ می کند؟

از جمله صفات و حالاتی که‌ ریشۀ‌ آن‌ در وجود انسان هست و باید هم باشد«غفلت و فراموشکاری» است. غریزی از دست انسان می رود،در تجارت مـواجه بـا شـکست می‌ شود‌،در‌ میدان مبارزه در بـرابر رقـیب زانـو می زندد خلاصه‌ با‌ مصیبت و ناکامی در زندگی مواجه می شود در این‌ حال احساس می کند که کوهی از انده و غم روی مغز او سنگینی می کند‌ و فشار‌ طاقت‌ فرسائی‌ بـر او وارد مـی کند؛ نـزدیک است اعصاب او زیر بار‌ این فشار درهم بـشکند، راسـتی هم اگر ادامه پیدا کند همین طور خواهد شد،ولی چیزی نمی گذرد که پرده‌ های‌ غفلت‌ و فراموشکاری‌ و بی خبری همچون «ابر رحمتی» کـه آفـتاب سـوزان تابستان را بپوشاند و سایۀ‌ راحت‌ بخش‌ خود را بر سر بیابانگردان بیاندازد، قـلب او را از هرسو احاطه می کند و به دنبال آن یک‌ حالت‌ تسکین‌ و آرامش در فکر و جان او پیدا می شود و اگر این جریان پیش نمی آمد‌ انـسان‌ در‌ بـرابر کـوچکترین مصائب و ناکامی ها زانو می زد.

بشری‌ که‌ پیشرفت ها و موفقیت های علمی‌ رؤیای‌ پرواز به آسمان ها را برای او تـحقق بـخشیده و برق و بخار و اتم و سایر نـیروهای طـبیعت سـر بر فرمان‌ او‌ نـهاده‌اند‌ و زنـدگی او رنگ تازه‌ای به خود گـرفته،مـمکن‌ است‌ چنان‌ به قدرت‌ خود‌ مغرور‌ شود و از ناتوانی و ضعف خود در برابر قدرتی که این دسـتگاه را به وجود آورده بی خبر بماند که هدف زندگی و حـیات را بـه کلی فراموش کـرده و سـرگرم شـهوات زندگی‌ شود و تمام اصـول اخلاقی را زیر پا گذارد و آشکارا به نقض حقوق دگران بپردازد.
ناگهان زلزله‌ای در گوشه‌ای از دنیا(مانند سرزمین شـیلی) رخ مـی دهد یعنی زمین آرام کمی ناآرامی می کند‌؛ چـنان‌ تـکانی بـه زندگانی او مـی دهد کـه همه قدرت ها در بـرابر آن از کـار می افتد، قطعات بزرگ سنگ های کوهستان های ساحلی به دریا پرتاب شده و کشتی هائی که در ساحل لنگر انداخته‌اند به ساحل افـتاده‌ و دریـا‌ و خـشکی بهم مخلوط شده و غوغائی برپا می کنند. دولت های نـیرومندی کـه سـرگرم تـسخیر آسـمان ها هستند به کمک آنها می شتابند اما به زودی معلوم می شود راهی برای‌ مبارزه‌ با این قهر طبیعت (یا‌ مهر‌ آفریننده طبیعت) نیست تنها کاری که می توانند انجام دهند ایـن است که به عده‌ای ماموریت دهند خوراک و پوشاک را وسیله هواپیماها در این سرزمین بلازده بریزند‌ و فرار‌ کنند.
شکی نیست که‌ این‌ حادثه و نظیر آن در هر زمانی واقع شود تأثیر عمیقی در افکار دارد، تکانی به عقل ها مـی دهد؛پرده های غفلت و فراموشکاری را کمی به عقب می زند و خواه ناخواه یک اثر تربیتی در روح‌ و جان‌ انسان به یادگار می گذارد. ممکن است انسان از آثار آن کاملا باخبر نشود ولی در «وجدان غیرآگاه» او تأثیر عمیش خود را خواهد گـذاشت.
آیـا می توان گفت بلاهائی که از ادامه‌ این‌ حال‌ غفلت و مستی‌ و بی خبری متوجه جهان انسانیت می شود از این بلاها کمتر است؟بلکه به عکس به مراتب بیشتر و زیادتر خواهد بود.
به خصوص ایـنکه‌ افراد متوجه و بیدار؛ که ایـن دسـتگاه باعظمت بیشتر به خاطر آنها آفریده‌ شده‌، از‌ اینگونه حوادث درس‌ های مختلفی می آموزند و آنچه را با استدلال به آن رسیده بودند آشکارا به چشم خود می‌ بینند و به آفریننده ‌‌عالم‌ هـستی بـیش از پیش آشنا می شوند.

منبع:
درس هایی از مکتب اسلام » مهر 1340، سال سوم - شماره 8
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.