تبیان، دستیار زندگی

واکسن گاوی

یک مادر و یک پسر با هم زندگی می کردند. مادر کار می کرد و پسر ول می گشت...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 واکسن گاوی
یک مادر و یک پسر با هم زندگی می کردند. مادر کار می کرد و پسر ول می گشت.
واکسن گاوی


یک روز مادر پسرش را صدا کرد و گفت: پسرم وقتش رسیده که تو هم بروی سرکار.

پسر جواب داد: ای بابا کار کجا بود؟ مادر گفت: من برات پیدا می کنم. مادر گشت  و توی یک آجیل فروشی برای پسرش کار پیدا کرد. فردا صبح مادر و پسر راه افتادند و رفتند سرکار.

عصر مادر برگشت. دید چراغ ها روشن است و پسرش وسط  اتاق دراز کشید و تخمه می شکند. پرسید: چرات زود برگشتی؟ آجیل فروشی چی شد؟ پسر آهی  کشید و گفت: 

ای داد بی داد/ تخمه بو می داد/ به من نمی داد/

منم بو دادم/ به ون ندادم/ ار دنگی خوردم/ بیرون افتادم.

مادر دید پسرش خیلی  شکموست و کار کردن توی آجیل فروی و رستوران به دردش نمی خورد. این بود که توی خیاطی برایش کار پیدا کرد.

فردا دوتایی رفتند سرکار. اما وقتی مادر برگشت دید پسرش  چند تا لباس کج و کوله پوشیده. جلوی آینه ایستاده و سوت می زند.

مادر پرسید: پسرم کار تو خیاطی چه طور بود؟ پسر آهی کشید و گفت:

خیاظ دلم سوخت/ هر چی لباس سوخت/

به من نفر وخت/ منم دوزیدم/ خودم پوشیدم/ خیاط من و زد/ بعد بیکارم کرد.

مادر دوباره راه افتاد و این بار در یک گل فروشی  بای پسرش کار پیدا کرد. اما فردا وقتی برگشت دید پسرش وسط یک عالمه گل خَر خُر می کند! عصبانی شد و گفت: این جا چه خبر است؟ کارت چی شد؟ پسر جواب داد:

گل فروش من/ ماشین گل می زد/ به من نمی زد/

من گل برداشتم/ رو هم گذاشتم/ به آستین زدم/

شلوار جین زدم/  به یقه زدم/ پیژامه زدم/

رو موهام زدم/ پشت گوشام زدم/ گل فروشیه دید/

خوب به من خندید/ گوشم و کشید/ اخراجم کردید/

مادر تا صبح راه رفت و فکر کرد. صبح زود رفت بیرون و وقتی برگشت گفت: یک کار مناسب برات پیدا کردم. آن وقت پسرش را برد پیش دام پزشک. عصر شد و برگشت خونه و دید چراغ ها خاموش است با خودش گفت: مثل این که این بار پسرم سر کار بند شده.

مدتی گذشت. پسر لنگ لنگان و ناله کنان از راه رسید. مادر پرسید: خواب امروز چه طور شد؟

پس گفت:

دام پزشک اومد/ همش واکسن زد/ توی باغه زد به الاغه زد/  تو طویله زد/ به اون فیله زد/

توی لونه زد به میمونه زد/ به بره می زد/ آهسته می زد/

به من نمی زد/ من واکسن زدم/  در اومد دادم/ از پا افتادم/ دام پزشکه اومد/

اولش خندید/ بعدش جیغ کشید/ بچه کجایی؟/  ان قد کجایی؟/ از فردا دیگه/  تو هم از مایی/

 پسر این ها راگفت و لنگ لنگان  رفت توی اتاق و در را بست.

مادر پرسید: چه کار می کنی؟

پسر گفت: دکتر چند تا کتاب داده تا بخوانم  و امتحان  دهم.  می خواهم دستیارش شوم.

مادر خندید و گفت: عجیب است. اما انگار این پسر تنبل  برای کاری شدن  احتیاج به یک واکسن گاوی داشت.
koodak@tebyan.com
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: ماهنامه نبات
 
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.