تبیان، دستیار زندگی

موش و قورباغه

موشی در کناربرکه آبی با قورباغه ای دوست شده بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 موش و قورباغه

موشی در کنار برکه ی آبی با قورباغه ای دوست شده بود.
موش و قورباغه

آن ها هر روز در کنار برکه هم دیگر را می دیدند و با هم حرف می زدند.

موش از دوستی با قورباغه خیلی خوش حال بود. وقتی او را می دید، ماجراهای زندگی اش را برای او تعریف می کرد.

یک روز موش به قورباغه گفت: بعضی وقت ها می خواهم با تو حرف بزنم اما تو داری در آب برای خودت جست و خیز می کنی و از من خبر نداری.من هر چه کنا رآب تو را صدا می زنم تو اصلا صدای من را نمی شنوی. برای من کافی نیست که فقط صبح هاتو را ببینم من بدون دیدار تو آرام و قرار ندارم.

می خواهم وقت و بی وقت تو را ببینم و با تو حرف بزنم اما من هم جنس تو نیستم  من خاکی هستم و فقط  در خشکی می توانم زندگی کنم. نمی توانم توی آب بیایم.

بیا کاری بکنیم که هر وقت خواستم بتوانم تو را ببینم.

موش بعد از صحبت هایش گفت: من یک پیشنهاد داد که یک بند بلند و محکم پیدا کنند. یک سرش رابه پای موش ببند و سر دیگرش را به پای قورباغه ببندند تا هر وقت خواست قورباغه را ببیند بند را بکشد.

قورباغه از این پیشنهاد خوشش نیامد برای این که پایش بسته می شد، اما چون موش زیاد اصرار کرد قورباغه قبول کرد.

چند روزی به این ترتیب گذشت و موش خوش حال بود.

اما یک روز ناگهان کلاغی آمد و موش را با چنکال هایش گرفت و بلند کردو با خودش برد.

قورباغه هم که سر دیگر بند به پایش بسته بود از توی برکه بیرون کشیده شد و در هوا آویزان شدو دنبال کلاغ روانه شد.

هر کس این صحنه ر ا می دید با تعجب می گفت: چه طور کلاغ قورباغه را از توی آب شکار کرده؟ مگر کلاغ می تواند وارد آب شود؟

قورباغه با خودش گفت: آه بله! این سزای کسی است که با نا هم جنس دوست شود.

koodak@tebyan.com

تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: ماهنامه نبات
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.