عمق آسمان سرود آزادی خواهیم خواند
در حوزه دفاع مقدس كتابهایی وجود دارند كه كنار گذاشته میشوند، اما هیچوقت كهنه نمیشوند. یعنی نباید هم بشوند. برای همیشه حرف دارند و هر قدر بخوانیشان، باز هم جای خواندن دارند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1396/06/27
در حوزه دفاع مقدس كتابهایی وجود دارند كه كنار گذاشته میشوند، اما هیچوقت كهنه نمیشوند. یعنی نباید هم بشوند. برای همیشه حرف دارند و هر قدر بخوانیشان، باز هم جای خواندن دارند. اخیراً كه كتاب نامههای اسارت (نامههای ارسال شده از سوی آزاده شهید محمود امجدیان) به دستم رسید، انگار به سالهای دفاع مقدس برگشته بودم. آن هم منی كه آن سالها كودك بودم و قاعدتاً خاطرات زیادی به یاد ندارم اما حال و هوایی كه از نامههای شهید محمود امجدیان به آدم منتقل میشود، هر انسانی را از هر دو دوره و عصری به زمان نگارش این نامهها برمیگرداند.
كتاب نامههای اسارت یك نویسنده دارد و آن هم خود شهید امجدیان است. یكی از بسیجیان شهر باختران (كرمانشاه) كه بهمن سال 61 در عملیات والفجر مقدماتی اسیر میشود و نامههایی را طی هفت سال و چند ماه اسارتش به خانواده ارسال میكند. این نامهها توسط برادر كوچكترش، باقر امجدیان، جمعآوری میشود و در سال 71 توسط حوزه هنری به انتشار میرسد. متن كتاب كلاً به نامههای شهید امجدیان اختصاص دارد و تنها در ابتدای كتاب بخشهایی از سخنرانی مرحوم ابوترابی در خصوص این شهید گنجانده شده است. در نگاه اول شاید برخی از خوانندههای كتاب تصور كنند یك كتاب 80 صفحهای كه همه متنش به رد و بدل شدن نامههایی اختصاص یافته، خستهكننده باشد. اما با اندكی تورق در سطور كتاب، مخاطب با ادبیاتی آشنا میشود كه گویی در پسزمینه ذهنش وجود داشته و «نامههای اسارت» به زنده شدن چنین ادبیاتی كمك میكند. ادبیاتی كه آن را به عنوان ادبیات مقاومت میشناسیم.
حس و حالی كه در این كتاب با آن روبهرو میشویم تنها از قلم یك اسیر دربند به ما القا نمیشود، ما اینجا با آزادهای روبهرو هستیم كه سعی دارد برادر و خواهر و حتی پدر و مادر خود را متوجه ارزشهایی كند كه به خاطر آنها به جبهه رفته و به اسارت درآمده است. مثلاً مرتب حال «پدربزرگ» را جویا میشود. پدربزرگی كه مشخص میشود حضرت امام است و این جوان بسیجی پشت میلههای اردوگاه موصل2 همچنان به فكر اوست و دیگران را به تبعیت و پیروی از ایشان فرامیخواند.
همه نامههای شهید امجدیان با نام خدا آغاز میشود و در پایان نیز نام وی به همراه تاریخ نگارش آورده میشود. محمود یك انسان است و لاجرم سختیهای اسارت او را آزار میدهد، اما اجازه نمیدهد این دلتنگیها به خانواده منتقل شود و همواره سعی دارد به حفظ روحیه خانوادهاش كمك كند: «جان شما زیاد هم به ایران فكر نمیكنم. فقط شكر خدا میگویم. هر چه خواست خدا باشد و خدا بخواهد».
نامههای اسارت مملو از احساسات پاكی است كه اسیری دربند نسبت به خانواده و كشورش دارد: «اینجا مرتب خواب ایران را میبینم» اما در كنار این احساسات، برخی از واقعیات تاریخی را نیز گوشزد میكند: «عدهای بر خلاف هدفی كه داشتیم عمل میكنند. عدهای مشخصشده هستند و به سزای اعمالشان خواهند رسید. ما در اینجا چه كنیم كه دست و پای ما بسته است و فقط باید صبر كنیم تا به ایران بیاییم.»
50 نامه از شهید امجدیان در این كتاب آورده شده است. اولین نامه را در اواخر سال 61 ارسال كرده و آخرین نامه نیز مربوط به اواخر سال 68 است كه ناتمام میماند. از فحوای نامهها به حقایق بسیاری از زندگی در اردوگاههای دشمن دست پیدا میكنیم. به عنوان نمونه اسرا وقت خود را به بطالت نمیگذرانند و به فراگیری علوم مختلف میپردازند. خود شهید در نامههایش مینویسد كه اغلب اوقاتش را به فراگیری زبانهای انگلیسی و فرانسه صرف میكند و در كنارش به خودسازی نیز میپردازد. همین خودسازیها و كسب علم و معرفت نیز باعث شده تا رفته رفته قلم نگارنده نامهها (شهید امجدیان) پختهتر شود. حتی در مقاطعی نامههایی به زبان انگلیسی برای برادرش ارسال میكند.
توجه به معنویات از توصیههای تقریباً همیشگی شهید امجدیان به خانوادهاش است. گاه تبلور عشق الهی چنان او را به ذوق میآورد كه گویی پرده از رازهای درونیاش میگشاید: «من به چه شوقی آمدهام و از تمام قیدها رسته شدهام. اینجا مكانی مناسب برای خودسازی است. باید به جایی برسیم كه جز خدا كسی و چیزی دیگر را نبینیم. قرآن را در عرض چند ماه یاد گرفتم. بیش از حد بعضی وقتها میروم در بحر قرآن. اصلاً دارم دیوانه میشوم. خاك بر سر ما كه كتابی به این بزرگی داشتیم ولی استفاده نمیكردیم.»
استفاده از جملات رمزی نیز از دیگر ویژگیهای نامههای شهید امجدیان است. او كه به هرحال اسیر دست شقیترین انسانهای روی زمین (ارتش بعث عراق) است ناگزیر برخی از حرفهای خود را به صورت رمز بیان كند: «برادر عزیز! اگر یك بار از ناراحتی خودم نوشته بودم، میخواستم چیزی را برسانم، اما شما فكر كردید كه ناراحت هستم. نه این طور نبوده. چیز دیگری میخواستم برسانم. وقتی نامه را میخوانید، خیلی دقت كنید. كلمهها را باز كنید. كمی فكر كنید؛ حساب به دست شما میآید. خیلی مسائل است كه باید بدانید.»
شهید امجدیان در بسیاری از نامههای خود خانواده را به تفكر در نوشتههایش فرامیخواند. او حتی یكی از نامههای خود را تماماً به شعری اختصاص میدهد كه گویی در همان اردوگاه محل نگهداریاش سروده شده است: «اسیرم، اما سینهام اقیانوسی است كه كشتیهایی در آن غرق شدند و دم برنیاوردند، همچون حوض آب نیستم كه به حركت چند ماهی كوچك آبش سر رود...»
محمود امجدیان متولد سال 42 بود و در تاریخ 26 تیر 1369 به دست یكی از پستترین انسانهای روی زمین، یعنی منافقان به شهادت رسید. او در حالی شهید شد كه تنها یك ماه به مبادله اسرا باقی مانده بود و خود شهید نیز امید به رهایی و بازگشت به كشورش را داشت: «به زودی انشاءالله شما را دیدار خواهم كرد.»
هرچند زندگی زمینی محمود امجدیان با جنایت منافقین در همان دوران اسارت به اتمام رسید، اما او با نگارش نامههایی ماندگار و تاریخی، یادگاری ارزشمندی از خود برجا گذاشت كه هیچگاه كهنه نمیشود و در هر زمان و دورهای حرف برای گفتن دارد.
در پایان نگاهی به یكی از نامههای ارزشمند آزاده شهید محمود امجدیان خواهیم انداخت: «تقدیم به پدر بزرگوارم... لحظهها یكی پس از دیگری از دامان زمان میگریزند. خورشید در هر سپیدهای از افق روشن میآید و از سینه پهناور آسمان میگذرد و باز در غروب خونین در چنگال افق میمیرد تا به ما بگوید زندگی تنها یك غروب نیست. اگر امروز خورشید در چنگال افق میمیرد، فردا از دروازه افق خواهد گذشت و آزاد و درخشان در پهنه آسمان سفر خواهد كرد. اگرچه امروز تمام درهای آزادی بر ما بسته است اما فردا درها باز خواهد شد و پرستوهای زیبا در عمق آسمان سرود آزادی خواهند خواند. گرچه امروز در هجر هم میگرییم و اشكها میریزیم، اما فردا مرگ غمها است. فردا لبهای بسته خواهد شكفت و خندهها خواهد رویید. فردا دیگر دوری نخواهد ماند و زوّاران منتظر بر قله صبر و امید مدال افتخار خواهند گرفت. آری صبر و امید از چشمه زیبای حقیقت میآید و در عمق وجودمان تهنشین میگردد. اگر ابر تیرهای آسمان بلند را مهجور ساخته است، لیكن در پشت ابرهای تیره، رحمت باران فروخواهد ریخت. به دور از محبت یاران، و ز آتش هجران، در تیرگی حرمان، در باد سرد خزان میسوزم...» محمود 19/4/65
منبع: روزنامه جوان
كتاب نامههای اسارت یك نویسنده دارد و آن هم خود شهید امجدیان است. یكی از بسیجیان شهر باختران (كرمانشاه) كه بهمن سال 61 در عملیات والفجر مقدماتی اسیر میشود و نامههایی را طی هفت سال و چند ماه اسارتش به خانواده ارسال میكند. این نامهها توسط برادر كوچكترش، باقر امجدیان، جمعآوری میشود و در سال 71 توسط حوزه هنری به انتشار میرسد. متن كتاب كلاً به نامههای شهید امجدیان اختصاص دارد و تنها در ابتدای كتاب بخشهایی از سخنرانی مرحوم ابوترابی در خصوص این شهید گنجانده شده است. در نگاه اول شاید برخی از خوانندههای كتاب تصور كنند یك كتاب 80 صفحهای كه همه متنش به رد و بدل شدن نامههایی اختصاص یافته، خستهكننده باشد. اما با اندكی تورق در سطور كتاب، مخاطب با ادبیاتی آشنا میشود كه گویی در پسزمینه ذهنش وجود داشته و «نامههای اسارت» به زنده شدن چنین ادبیاتی كمك میكند. ادبیاتی كه آن را به عنوان ادبیات مقاومت میشناسیم.
حس و حالی كه در این كتاب با آن روبهرو میشویم تنها از قلم یك اسیر دربند به ما القا نمیشود، ما اینجا با آزادهای روبهرو هستیم كه سعی دارد برادر و خواهر و حتی پدر و مادر خود را متوجه ارزشهایی كند كه به خاطر آنها به جبهه رفته و به اسارت درآمده است. مثلاً مرتب حال «پدربزرگ» را جویا میشود. پدربزرگی كه مشخص میشود حضرت امام است و این جوان بسیجی پشت میلههای اردوگاه موصل2 همچنان به فكر اوست و دیگران را به تبعیت و پیروی از ایشان فرامیخواند.
همه نامههای شهید امجدیان با نام خدا آغاز میشود و در پایان نیز نام وی به همراه تاریخ نگارش آورده میشود. محمود یك انسان است و لاجرم سختیهای اسارت او را آزار میدهد، اما اجازه نمیدهد این دلتنگیها به خانواده منتقل شود و همواره سعی دارد به حفظ روحیه خانوادهاش كمك كند: «جان شما زیاد هم به ایران فكر نمیكنم. فقط شكر خدا میگویم. هر چه خواست خدا باشد و خدا بخواهد».
نامههای اسارت مملو از احساسات پاكی است كه اسیری دربند نسبت به خانواده و كشورش دارد: «اینجا مرتب خواب ایران را میبینم» اما در كنار این احساسات، برخی از واقعیات تاریخی را نیز گوشزد میكند: «عدهای بر خلاف هدفی كه داشتیم عمل میكنند. عدهای مشخصشده هستند و به سزای اعمالشان خواهند رسید. ما در اینجا چه كنیم كه دست و پای ما بسته است و فقط باید صبر كنیم تا به ایران بیاییم.»
50 نامه از شهید امجدیان در این كتاب آورده شده است. اولین نامه را در اواخر سال 61 ارسال كرده و آخرین نامه نیز مربوط به اواخر سال 68 است كه ناتمام میماند. از فحوای نامهها به حقایق بسیاری از زندگی در اردوگاههای دشمن دست پیدا میكنیم. به عنوان نمونه اسرا وقت خود را به بطالت نمیگذرانند و به فراگیری علوم مختلف میپردازند. خود شهید در نامههایش مینویسد كه اغلب اوقاتش را به فراگیری زبانهای انگلیسی و فرانسه صرف میكند و در كنارش به خودسازی نیز میپردازد. همین خودسازیها و كسب علم و معرفت نیز باعث شده تا رفته رفته قلم نگارنده نامهها (شهید امجدیان) پختهتر شود. حتی در مقاطعی نامههایی به زبان انگلیسی برای برادرش ارسال میكند.
توجه به معنویات از توصیههای تقریباً همیشگی شهید امجدیان به خانوادهاش است. گاه تبلور عشق الهی چنان او را به ذوق میآورد كه گویی پرده از رازهای درونیاش میگشاید: «من به چه شوقی آمدهام و از تمام قیدها رسته شدهام. اینجا مكانی مناسب برای خودسازی است. باید به جایی برسیم كه جز خدا كسی و چیزی دیگر را نبینیم. قرآن را در عرض چند ماه یاد گرفتم. بیش از حد بعضی وقتها میروم در بحر قرآن. اصلاً دارم دیوانه میشوم. خاك بر سر ما كه كتابی به این بزرگی داشتیم ولی استفاده نمیكردیم.»
استفاده از جملات رمزی نیز از دیگر ویژگیهای نامههای شهید امجدیان است. او كه به هرحال اسیر دست شقیترین انسانهای روی زمین (ارتش بعث عراق) است ناگزیر برخی از حرفهای خود را به صورت رمز بیان كند: «برادر عزیز! اگر یك بار از ناراحتی خودم نوشته بودم، میخواستم چیزی را برسانم، اما شما فكر كردید كه ناراحت هستم. نه این طور نبوده. چیز دیگری میخواستم برسانم. وقتی نامه را میخوانید، خیلی دقت كنید. كلمهها را باز كنید. كمی فكر كنید؛ حساب به دست شما میآید. خیلی مسائل است كه باید بدانید.»
شهید امجدیان در بسیاری از نامههای خود خانواده را به تفكر در نوشتههایش فرامیخواند. او حتی یكی از نامههای خود را تماماً به شعری اختصاص میدهد كه گویی در همان اردوگاه محل نگهداریاش سروده شده است: «اسیرم، اما سینهام اقیانوسی است كه كشتیهایی در آن غرق شدند و دم برنیاوردند، همچون حوض آب نیستم كه به حركت چند ماهی كوچك آبش سر رود...»
محمود امجدیان متولد سال 42 بود و در تاریخ 26 تیر 1369 به دست یكی از پستترین انسانهای روی زمین، یعنی منافقان به شهادت رسید. او در حالی شهید شد كه تنها یك ماه به مبادله اسرا باقی مانده بود و خود شهید نیز امید به رهایی و بازگشت به كشورش را داشت: «به زودی انشاءالله شما را دیدار خواهم كرد.»
هرچند زندگی زمینی محمود امجدیان با جنایت منافقین در همان دوران اسارت به اتمام رسید، اما او با نگارش نامههایی ماندگار و تاریخی، یادگاری ارزشمندی از خود برجا گذاشت كه هیچگاه كهنه نمیشود و در هر زمان و دورهای حرف برای گفتن دارد.
در پایان نگاهی به یكی از نامههای ارزشمند آزاده شهید محمود امجدیان خواهیم انداخت: «تقدیم به پدر بزرگوارم... لحظهها یكی پس از دیگری از دامان زمان میگریزند. خورشید در هر سپیدهای از افق روشن میآید و از سینه پهناور آسمان میگذرد و باز در غروب خونین در چنگال افق میمیرد تا به ما بگوید زندگی تنها یك غروب نیست. اگر امروز خورشید در چنگال افق میمیرد، فردا از دروازه افق خواهد گذشت و آزاد و درخشان در پهنه آسمان سفر خواهد كرد. اگرچه امروز تمام درهای آزادی بر ما بسته است اما فردا درها باز خواهد شد و پرستوهای زیبا در عمق آسمان سرود آزادی خواهند خواند. گرچه امروز در هجر هم میگرییم و اشكها میریزیم، اما فردا مرگ غمها است. فردا لبهای بسته خواهد شكفت و خندهها خواهد رویید. فردا دیگر دوری نخواهد ماند و زوّاران منتظر بر قله صبر و امید مدال افتخار خواهند گرفت. آری صبر و امید از چشمه زیبای حقیقت میآید و در عمق وجودمان تهنشین میگردد. اگر ابر تیرهای آسمان بلند را مهجور ساخته است، لیكن در پشت ابرهای تیره، رحمت باران فروخواهد ریخت. به دور از محبت یاران، و ز آتش هجران، در تیرگی حرمان، در باد سرد خزان میسوزم...» محمود 19/4/65
منبع: روزنامه جوان