تبیان، دستیار زندگی
امام كاظم (ع)علیه السلام می فرماید : مهرورزی و دوستی با مردم ، نصف عقل است . * از آنجا كه امام كاظم (ع) در یكی از سخت ترین دورانهای مبارزه و دشوارترین اوقات تقیه و پنهانكاری می زیسته است، ثبت ماجراها و داستانهای ایشان و گذ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نمونه اخلاق و فضایل

امام كاظم (ع)علیه السلام می فرماید :

مهرورزی و دوستی با مردم ، نصف عقل است . *

از آنجا كه امام كاظم (ع) در یكی از سخت ترین دورانهای مبارزه و دشوارترین اوقات تقیه و پنهانكاری می زیسته است، ثبت ماجراها و داستانهای ایشان و گذر از حصار ممنوعیتهای رژیم حاكم و رسیدن به نسلهای بعدی در حد خود یك معجزه به حساب می آید. بر ماست كه بر این داستانهائی كه به دست ما رسیده استدلال كنیم اگر چه می دانیم آنچه به دست ما رسیده قطره ای از معجزات و داستانهای شگفت انگیز آن حضرت می باشد.

عبادت و زهد امام

یكی از برجسته ترین نشانه های رهبران مكتبی، زهد و پارسایی و عبادت در درگاه خداست. روزگاری كه امام كاظم (ع) در آن می زیست به " قرن طلایی" معروف بود. در آن هنگام كاخهای فرمانروایان عباسی آكنده از ثروتهای هنگفت و شاهد برپایی جشنهای پرخرج و هزینه بود. برخی از این صحنه ها را می توان در كتاب داستانهای هزار و یك شب خواند. در چنین روزگاری ابراهیم بن عبدالحمید می گوید:

" به خانه امام كاظم (ع) رفتم. او به نماز ایستاده بود. در خانه اش چیزی نبود مگر منسوجی از برگهای درخت خرما( یا جامه ای بسیار خشن) و شمشیری آویخته و یك قرآن .(1)

آن حضرت از شدت فروتنی و تواضع در برابر خداوند و عبادت به درگاه او پیاده به زیارت خانه خدا می رفت و اگر مسافت 400 كیلومتری میان مكه و مدینه و طبیعت صحرای عربستان را در نظر بگیریم آنگاه به نهایت تحمل و بردباری امام كاظم (ع)(ع) در برخورد با دشواریها در راه خداوند، پی خواهیم برد. "

علی بن جعفر گوید: با برادرم موسی بن جعفر و اهل و عیالش 4 بار پیاده به حج رفتیم. یك بار آن حضرت در مدت 26 روز و بار دیگر 25 روز و سومین بار 24 روز و مرتبه چهارم 21 روز مسافت میان مدینه و مكه را پیاده طی كرد.(2)

درباره علاقه وافر آن حضرت به نماز كه نور چشم مؤمنان و ساعت دیدار دو دوست با یكدیگر است، حدیث زیر چنین می گوید:

" روایت شده است كه امام موسی بن جعفر (ع) نافله های شب را به جای می آورد و آنها را به نماز صبح متصل می كرد و آنگاه تا طلوع آفتاب به تعقیبات می پرداخت و سپس به سجده می افتاد و تا نزدیك زوال سر از سجده و ستایش خداوند بر نمی داشت. بسیار دعا می كرد و پیوسته می فرمود:

" اللهم انی اسألك الراحة عند الموت، و العفو عند الحساب". یكی دیگر از دعاهای ایشان این بود كه می گفت:" عظم الذنب من عبدك فلیحسن العفو من عندك".

از ترس خدا بسیار می گریست تا آنجا كه محاسنش از اشك خیس می شد. بیشتر از دیگر مردمان صله رحم به جای می آورد و فقرای مدینه را مورد تفقد قرار می داد.(3)

درباره نحوه قرائت قرآن آن بزرگوار، حفص روایت كرده است كه : كسی را بر خویش بیمناك تر از موسی بن جعفر(ع) و امیدوارتر از او به مردم ندیدم ، به حزن قرآن می خواند و چنان تلاوت می كرد كه گویی انسانی را مخاطب قرار داده است.(4)

بخشش و كرم امام

با توكل بر خدا و یقین به او، پاداش نیكوكاران در پیشگاه الهی  فزونی می گیرد. اعتماد به اینكه خداوند روزی ده و نیرومند است، به مومن غنائی می بخشد كه از فقر و تنگدستی نمی هراسد. امامان ما نمونه هائی والا در بخشش و كرم هستند. امام موسی بن جعفر (ع) با وجود سختی شرایط و اوضاعی كه در آن می زیسته ، در جود و كرم شهره آفاق بوده است.

در این باره از محمد بن عبدالله بكری روایت شده است كه گفت: در طلب وامی به مدینه در آمدم . اما( به مقصود خود نرسیدم) خسته شدم و با خود گفتم: ای كاش نزد ابوالحسن (ع) بروم و حال خود را برای او بازگو كنم. از این رو به مزرعه آن حضرت رفتم و خدمت او رسیدم. آن حضرت به همراه غلامش به سوی من آمد همراه غلام ظرفی بود كه در آن مقداری گوشت غذا نیم پخته بود و جز آن چیز دیگری نداشتند ، امام مشغول خوردن شد و من نیز خوردم. سپس از حاجتم پرسید و من ماجرای خود را برای او بازگفتم. پس آن حضرت به درون رفت و اندكی نگذشت كه به سوی من برون آمد و به غلامش گفت: برو. سپس دست خود  را به طرف من دراز كرد و كیسه ای كه در آن 300 دینار بود، به من داد. آنگاه برخاست و رفت ، من نیز بر مركب خویش سوار شده بازگشتم.(5)

شجاعت و استقامت

امام كاظم (ع)با همان قدرت و اراده بزرگی كه پیامبران (ع) از آن برخوردار بودند، رسالت انبیا را بر دوش گرفت. او با تمام مظاهر طغیان استكبار و فساد ،  تنها با اتكا بر پروردگار جهانیان به رویارویی برخاست.

هنگامی كه فضل بن ربیع نزد آن حضرت آمد عرض كرد:

ای ابو ابراهیم! خداوند تو را رحمت كند برای مجازات آماده شو، آن حضرت به وی فرمود: آیا "مالك دنیا و آخرت پشتیبان من نیست؟ امروز نمی توانید به من آسیبی برسانید، ان شاءالله."

همچنین هنگامی كه بر هارون الرشید، این فرمانروای سركش و مغرور كه روزی با ابرها سخن می گفت و به وسعت امپراتوری خویش می نازید و می گفت: چه شرق و چه غرب، هر كجا كه بباری خراج تو را برای من می آورند! وارد می شود. هارون از آن حضرت می پرسد: این دنیا چیست؟ امام موسی بن جعفر (ع) به او پاسخ می دهد: این سرای فاسقان است و این آیه را تلاوت فرمودند:

" سأصرف عن آیاتی الذین یتكبرون فی الارض بغیر الحق و إن یروا كل آیة لا یومنوا بها و إن یروا  سبیل الرشد لا یتخذوه سبیلا و إن یروا  سبیل الغی یتخذوه سبیلا ... ( اعراف/146)

" به زودی آن كسان را كه در روی زمین به ناحق تكبر كردند از آیات خویش بگردانم و اگر ایشان هر آیه ای را ببینند بدان ایمان نیاورند و اگر راه راست ببینند آن را راه " خود" نگیرند و اگر راه گمراهی را ببینند، آن را راه " خود" می گیرند..."

هارون پرسید: دنیا خانه كیست؟ امام فرمود:

دنیا برای شیعیان ما یك فترة ( برهه) و برای دیگران فتنه است.

هارون پرسید: چرا صاحب این سرا( خدا) آن را پس نمی گیرد؟

امام (ع) فرمود: خداوند این دنیا را آباد به بشر تحویل داد بنابراین آنرا جز به حالت آباد پس نمی گیرد.

هارون پرسید: شیعیان تو كجایند؟ حضرت این آیه را تلاوت فرمود:

" الم یكن الذین كفروا من اهل الكتاب و المشركین منفكین حتی تاتیهم البینة"( بینه/1)

" آن كسانی كه كافر شدند از اهل كتاب و مشركان باز نایستند تا وقتی كه حجت پیدا برایشان بیاید."

هارون پرسید: آیا ما كافریم؟ امام (ع) پاسخ داد: نه ... ولی چنان هستید كه خداوند فرموده است:

" الذین بدلوا نعمت الله كفراً و أحلوا قومهم دار البوار"( ابراهیم /28)

" كسانی كه نعمت خدا را به كفر مبدل كردند و قوم خود را به سرای تباهی فرود آوردند."

هارون با شنیدن این پاسخ خشمگین شد و بر او سخت گرفت.

آن حضرت از زندان، جایی كه دژخیمان جنایتكار ِ هیأت حاكمه ، آن را احاطه كرده بودند، نامه ای به هارون نوشت و در آن فرمود:

" روزی از بلا و سختی بر من سپری نمی شود جز آنكه روزی از راحتی و رضا از تو سپری می گردد تا آنكه تمام روزهای ما دو نفر به روزی می رسد كه پایان ناپذیر است و اهل باطل در آن روز زیانمند شوند. "(7)

مرارت و شهادت امام علیه السلام

رنجها و غمهای امام موسی بن جعفر علیهما السلام بعد از فاجعه كربلا، دردناكتر و شدیدتر از سایر ائمه علیهما السلام بود. هارون الرشید همواره در كمین ایشان بود، اما نمی توانست به آن حضرت آسیبی برساند. شاید او از ترس اینكه مبادا سپاهیانش در صف یاران آن حضرت در آیند، از فرستادن آنان برای دستگیری و شهید كردن امام خودداری می ورزید . از این رو بود هارون خود شخصاً به مدینه رفت تا امام كاظم علیه السلام را دستگیر كند. نیروهای مخصوص هارون به اضافه سپاهی از شعرا و علمای درباری و مشاوران، او را در این سفر همراهی می كردند و میلیونها درهم و دینار از اموالی كه از مردم به چپاول برده بود را  با خود حمل می كرد و به عنوان حق السكوت به اطرافیان خود دراین سفر بذل و بخشش می نمود. و در این میان به رؤسای قبایل و بزرگان و چهره های سرشناس مخالف توجه و رسیدگی بیشتری نشان می داد.

هارون الرشید این گونه عازم مدینه شد تا بزرگ ترین مخالف حكومت غاصبانه خویش را دستگیر كند.

چگونگی برخورد هارون در مدینه

اول: هارون چند روزی نشست. مردم به دیدنش می آمدند و او هم به آنها حاتم بخشی می كرد تا آنجا كه شكم های برخی از مخالفان را كه مخالفت آنان با حكومت جنبه شخصی و برای رسیدن به منافع خاصی بود، سیر كرد.

دوم: عده ای را مأموریت داد تا در شهرها بگردند و بر ضد مخالفان حكومت تبلیغات به راه اندازند. او همچنین شاعران و مزدوران درباری را تشویق كرد كه در ستایش او شعر بسرایند و بر حركت محاربه با هارون فتوا دهند.

سوم: هارون قدرت خود را پیش دیدگان مردم مدینه به نمایش گذارد تا كسی اندیشه مبارزه با او را در سر نپروراند.

چهارم: هنگامی كه همه شرایط برای هارون آماده شد، شخصاً به اجرای بند پایانی طرح توطئه گرانه خویش پرداخت. او به مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت ؛ شاید حضوراو مصادف با فرا رسیدن وقت نماز بوده كه مردم و طبعاً امام موسی بن جعفر(ع) برای ادای نماز در مسجد حضور داشته اند.

هارون به سوی قبر پیامبر (ص) جلو آمد و گفت: السلام علیك یا رسول الله ! ای پسر عمو.

هارون در واقع می خواست با این كار ،  شرعی بودن جانشینی خود را اثبات كند و آن را علتی درست برای زندانی كردن امام كاظم (ع)جلوه دهد.

اما امام این فرصت را از او گرفت ، صفها را شكافت و به طرف قبر پیامبر(ص) آمد و به آن قبر شریف روی كرد و در میان حیرت و خاموشی مردم بانگ برآورد:

السلام علیك یا رسول الله! السلام علیك یا جداه!

امام كاظم (ع)با این بیان می خواست بگوید: ای حاكم ستمگر اگر رسول خدا پسر عموی توست و تو می خواهی بنابراین پیوند نسبی، شرعی بودن حكومت خود را اثبات كنی باید بدانی كه من بدو نزدیكترم و آن حضرت جد من است. بنابراین من از تو به جانشینی و خلافت آن بزرگوار شایسته ترم!

هارون مقصود امام را دریافت و در حالی كه می كوشید تصمیم خود را برای دستگیری امام كاظم (ع)توجیه كند، گفت:

ای رسول خدا من از تو درباره كاری كه قصد انجام آن را دارم پوزش می خواهم . من قصد دارم موسی بن جعفر را به زندان بیفكنم. چون او می خواهد میان امت تو اختلاف و تفرقه ایجاد كند و خون آنها را بریزد.

چون روز بعد فرارسید، هارون ، فضل بن ربیع را مأمور دستگیری امام كاظم (ع)كرد. فضل بر آن حضرت كه در جایگاه رسول خدا (ص) به نماز ایستاده بود، درآمد و دستور داد او را دستگیر كنند و زندانی نمایند.(8)

سپس دو محمل ترتیب داد كه اطراف آنها پوشیده بود. ایشان را در یكی از آنها جای داد و آن دو محمل را روی استر بسته بر هر یك عده ای را گماشت. یكی را به طرف بصره و دیگری را به سوی كوفه روانه كرد تا بدینوسیله مردم ندانند امام را به كجا می برند. امام كاظم (ع)(ع) در هودجی بود كه به سمت بصره می رفت. هارون به فرستاده خود دستورداد كه آن حضرت را به عیسی بن جعفر منصور كه والی وی در بصره بود، تسلیم كند. عیسی یك سال آن حضرت را نزد خود زندانی كرد ؛  سپس نامه ای به هارون نوشت كه موسی بن جعفر را از من بگیر و به هركه می خواهی بسپار و گرنه من او را آزاد خواهم كرد.

من بسیار كوشیدم تا دلیلی و بهانه ای برای دستگیری او پیدا كنم، اما نتوانستم ، حتی من گوش دادم تا ببینیم كه آیا او در دعاهای خود بر من یا تو نفرین می فرستد، اما دیدم كه او فقط برای خودش دعا می كند و از خداوند رحمت و مغفرت می طلبد!

هارون پس از دریافت این نامه، كسی را برای تحویل گرفتن امام موسی الكاظم (ع) روانه بصره كرد و او را روزگاری دراز در بغداد، نزد فضل بن ربیع، زندانی كرد. هارون خواست به دست فضل ، آن امام (ع) را به شهادت برساند، اما فضل از اجرای خواسته هارون خودداری ورزید، در نتیجه هارون دستور داد كه آن حضرت را به فضل بن یحیی تسلیم كند و از فضل خواست تا كار امام را یكسره سازد، اما فضل هم زیربار این فرمان نرفت. از طرفی به هارون كه در آن هنگام در "رقه" بود، خبر رسید كه امام موسی كاظم (ع)در خانه فضل به خوشی و آسودگی روزگار می گذراند. از این رو هارون" مسرور" خادم را با نامه هائی روانه بغداد كرد و به وی دستور داد كه یكسره به خانه فضل بن یحیی در آید و درباره وضع آن حضرت تحقیق كند و چنانچه وضع را همانگونه دید كه به وی خبر داده اند ، نامه ای را به عباس بن محمد بسپارد و به او امر كند تا آنرا به اجرا گذارد و نامه دیگری به سندی بن شاهك بدهد و به او بگوید كه فرمان عباس بن محمد را به جای آورد.(9)

این ماجرا را از اینجا به بعد از یكی از روایات تاریخی پی می گیریم:

این خبر به گوش یحیی بن خالد( پدر فضل) رسید. او بی درنگ سوار بر مركب خویش شد و نزد هارون آمد و از دری جز آن در كه معمولاً مردم از آن وارد قصر می شدند، پیش هارون رفت و بدون آنكه هارون متوجه شود از پشت سر او داخل شد و گفت: امیرالمؤمنین به سخنان من گوش فرا ده. هاورن هراسان به وی گوش سپرد. یحیی گفت: فضل جوان است، اما من نقشه تو را عملی می كنم.

چهره هارون از شنیدن این سخن از هم شكفت و به مردم روی كرد و گفت: فضل مرا در كاری نافرمانی كرد و من او را لعنت فرستادم ، اینك او توبه كرده وبه فرمان من در آمده است پس شما هم او را دوست بدارید.

حاضران گفتند: ما هر كس را كه تو دوست بداری دوست می داریم و هر كس را كه دشمن بخوانی ما نیزاو را دشمن می خوانیم!! و اینك فضل را دوست داریم.

یحیی بن خالد از نزد هارون بیرون آمد و شخصاً با نامه ای به بغداد رفت. مردم از ورود ناگهانی یحیی شگفت زده شدند. شایعاتی درباره ورود ناگهانی یحیی گفته می شد، اما یحیی چنین وانمود كرد كه برای سروسامان دادن به وضع شهر و رسیدگی به عملكرد كارگزاران به بغداد آمده و چند روزی نیز به این امور پرداخت. آنگاه سندی بن شاهك را خواست و دستور قتل آن حضرت را به او ابلاغ كرد. سندی فرمان او را به جای آورد.

امام موسی كاظم (ع)هنگام فرا رسیدن وفات خویش از سندی بن شاهك خواست . غلام او را كه در خانه عباس بن محمد بود، بر بالین وی حاضر كند. سندی گوید: از آن حضرت خواستم به من اجازه دهد كه از مال خود او را كفن كنم، اما او نپذیرفت و در پاسخ من فرمود: ما خاندانی هستیم كه مهریه زنانمان و مخارج نخستین سفر حجمان و كفن مردگانمان همه از مال پاك خود ماست و كفن من نیز نزد من حاضر است.

چون امام دعوت حق را لبیك گفت فقها و چهره های سرشناس بغداد را كه هیثم بن عدّی و دیگران نیز در میان آنها بودند، بر جنازه آن حضرت حاضر كردند تا گواهی دهند كه هیچ اثری از شكنجه بر آن حضرت نیست و وی به مرگ طبیعی جان سپرده است . آنان نیز به دروغ به این امر گواهی دادند. آنگاه پیكر بی جان امام را بر كنار جسر (پل) بغداد گذارده، ندا دادند: این موسی بن جعفر است كه ( به مرگ طبیعی) جان سپرده است . بدو بنگرید. مردم دسته دسته جلو می آمدند و در سیمای آن حضرت به دقت می نگریستند.

امام در زندان

روایات تاریخی نقل می كنند كه امام كاظم (ع)از زندان با شیعیان و هواخواهانش ارتباط برقرار می كرد و به آنها دستوراتی می داد و مسایل سیاسی و فقهی آنان را پاسخ می گفت:

به راستی امام كاظم (ع)(ع) چگونه با شیعیان خویش رابطه برقرار می كرد؟ شاید این ارتباط از راههای غیبی صورت می گرفت، اما احادیث بسیاری این نكته را روشن می كنند كه بیشتر كسانی كه امام (ع) نزد آنان زندانی می شد از معتقدان به امامت وی بودند . اگر چه حكومت می كوشید زندانبان های آن حضرت را از میان خشن ترین افراد و طرفداران خود برگزیند ، اما  آنها( زندانبانان) از نحوه عبادت امام كاظم(ع) ، دانش سرشار و مكارم اخلاقی آن حضرت اطلاع داشتند و كرامات بسیاری را از آن حضرت مشاهده كرده بودند. و حكومت شكست می خورد پس سكی از راه های ارتباط امام با شیعیان از طریق برخی از همین زندانبانان بود .

در كتاب بحار الانوار آمده است كه عامری گفت: هارون الرشید كنیزی خوش سیما به زندان امام موسی كاظم (ع)فرستاد تا آن حضرت را آزار دهد. امام در این باره فرمود: به هارون بگو:

" بل انتم بهدیتكم تفرحون "( نمل/36)

" بلكه شما به هدیه خود شادمانی كنید"

مرا به این كنیز و امثال او نیازی نیست . هارون از این پاسخ خشمگین شد و به فرستاده خویش گفت: به نزد او برگرد و بگو: ما تو را نیز به دلخواه تو نگرفتیم و زندانی نكردیم و آن كنیز را پیش او بگذار و خود بازگرد.

فرستاده ، فرمان هارون را به انجام رساند و خود بازگشت . با بازگشت فرستاده، هارون از مجلس خویش برخاست و پیشكارش را به زندان امام موسی كاظم (ع) روانه كرد تا از حال آن زن تفحص كند. پیشكار آن زن را دید كه به سجده افتاده و سر از سجده بر نمی دارد و می گوید: قدوس سبحانك سبحانك.

هارون از شنیدن این خبر شگفت زده شد و گفت: به خدا موسی بن جعفر آن كنیز را جادو كرده است. او را نزد من بیاورید . كنیز را كه می لرزید و دیده به آسمان دوخته بود در پیشگاه هارون حاضر كردند. هارون از او پرسید؟

این چه حالی است كه داری؟ كنیز پاسخ گفت: این حال، حال موسی بن جعفر (ع)  است. من نزد او ایستاده بودم و او شب و روز نماز می گذارد. چون از نماز فارغ شد زبان به تسبیح و تقدیس خداوند گشود. من از او پرسیدم؟ سرورم! آیا شما را نیازی نیست تا آن را رفع كنم؟ او پرسید: مرا چه نیاز به تو باشد؟ گفتم: مرا برای رفع حوایج شما بدین جا فرستاده اند. گفت: اینان چه هدفی دارند؟ كنیز گفت: پس نگریستم ناگهان بوستانی دیدم كه اول و آخر آن در نگاه  من پیدا نبود، دراین بوستان جایگاههایی مفروش به پر و پرنیان بود و خدمتكاران زن و مردی كه خوش سیماتر از آنها و جامه ای زیباتر از جامه آنها ندیده بودم، بر این جایگاهها نشسته بودند، آنها جامه ای از حریر سبز پوشیده بودند و تاج ها و درّ و یاقوت داشتند و در دستهایشان آبریزها و حوله ها و هر گونه طعام بود. من به سجده افتادم تا آنكه این خادم مرا بلند كرد و در آن لحظه پی بردم كه كجا هستم.

هارون گفت: ای خبیث شاید به هنگامی كه در سجده بودی، خواب تو را در گرفته و این امور را در خواب دیده باشی؟

كنیز پاسخ داد: به خدا سوگند نه ،  پیش از آنكه به سجده روم این مناظر را دیدم و به همین خاطر به سجده افتادم.

هارون به پیشكارش گفت: این زن خبیث را نزد خود نگه دار تا مبادا كسی این سخن را از  او بشنود . زن به نماز ایستاد و چون در این باره از او پرسیدند ، گفت: عبد صالح( امام موسی كاظم(ع)) را چنین دیدم

آن زن تا زمان مرگ به همین حال بود. این  ماجرا چند روز پیش از شهادت امام كاظم (ع)رخ داد.

پی نوشتها:

* تحف العقول ، ص 425 .

1و2- بحار الانوار، ج 2، ص 100.

3- بحار الانوار، ج2، ص 152.

4- بحارالانوار، ج 2، صص 108-107.

5- بحار الانوار، ج2، ص 102.

6- مقاتل الطالبیین، ص 104.

7- مقاتل الطالبیین، ص 148.

8- مقاتل الطالبیین، ص 213.

9- مقاتل الطالبیین، ص 233.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.