تبیان، دستیار زندگی
ماشین صورتی می خواست برود گل بزند و ماشین عروس بشود. خیلی هم عجله داشت ولی اول باید خودش را تمیز می کرد. چون گل فروش به زودی ...می آمد
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ماشین عروس

ماشین صورتی می خواست برود گل بزند و ماشین عروس بشود. خیلی هم عجله داشت ولی اول باید خودش را تمیز می کرد. چون گل فروش به زودی می آمد.

ماشین عروس

راه افتاد توی خیابان. به این طرف، به آن طرف پیچید، به یک میدان رسید. وسط میدان چند تا فواره بود. ماشین صورتی صدا زد: فواره های رنگ به رنگ! قرمز و زرد و آبی! روی من آب می پاشید! من باید تمیز بشوم، گل بزنم، دنبال عروس خانم بروم.

فواره های کوچولو با خوشحالی بالا و پایین پریدند و خواندند:

دست دست دست بزنید

عروس کجاست با داما  بادا بادا مبارکش باد

دور فواره، حوض بزرگی بود. صورتی نمی خواست از لبه ی حوض رد بشود. فواره ها تا توانستند، به چپ و راست خم شدند و خودشان را پیچ و تاب دادند، ولی فایده ای نداشت. 

صورتی فکر کرد این طوری نمی شود. ممکن است دیر شود، راه افتاد و رفت. این طرف پیچید. آن طرف پیچید. به یک پارک رسید. باغبان مشغول آب دادن به گل ها بود. صورتی نزدیک رفت و صدا زد: آقا باغبان! این گل و شل ها را از روی من پاک می کنی؟

باغبان گفت: به به به! سلامتی عروسی، شربت و شیرینی و روبوسی! چی از این بهتر. اما صورتی جان پارک جای شستن ماشین نیست. هیچ کاری بدتر از این نیست.

صورتی خجالت کشید. قام قوم راه افتاد و توی یک خیابون دیگر پیچید. پایین خیابان، کنار یک ساختمان نیمه تمام، شلنگ چاقی برای خودش چرت می زد. صورتی بوق بلندی زد. شلنگ از جا پرید.

 صورتی گفت: ببخشید من خیلی عجله  دارم. باید ماشین عروس بشوم. دبنال عروس خانم بروم. زود باشد. یک کمی آب به سر و تنم بپاش.

شلنگ غلتی زد و گفت: «بی خیال بابا، نگاه کن. پوستم ترکیده و پاره شده. آب توی دلم نمی ماند. بعد سرش را روی یک تکه آجر گذاشت و دوباره خوابید. صورتی همین طور هاج و واج ایستاده بود که صدایی شنید. ماشین آتش نشانی از دور می آمد. فکری به سرش زد، شروع کرد به بوق زدن.

ماشین آتش نشانی ایستاد. صورتی گفت: خواهش می کنم کمکم کنید. من باید تمیز بشوم. گل بزنم، دنبال عروس خانم بروم.

ماشین آتش نشانی گفت: عروسیه به به به چه عالی. جای ما آنجا خالی.

می بینی که خیلی کار داریم. باید زود برویم و به سرعت رفت. صورتی نمی دانست چه کار کند. کثیف و خسته و خاک آلود به خانه برگشت. در حیاط باز بود. آب پاش روی سبزه های تر و تازه فیش فیش کنان آب می پاشید. برس به دیوار تکیه داده بود و خستگی در می کرد.

دستمال خیس روی بند تاب می خورد. برس صدای قام قوم صورتی را شنید چشمش را باز کرد، یک دفعه از جا پرید. داد زد: وای تو چرا این قدر آنقدر خاکی و کثیف هستی؟ چرا خودت را نشستی؟

بعد قبل از این که صورتی حرفی بزند همه را صدا زد. آهای آب پاش زود باش! بدو. دستمال خیس! زود زود زود. بپر جلو.

آب پاش از این طرف از آن طرف آب پاشید. فیش فیش فیش برس خودش را به در و سقف و شیشه ماشین کشید خش خش. دستمال هم دنبال آنها حسابی همه جا را برق انداخت صورتی تر و تمیز شد.

مثل ماه. در همین وقت گل فروش با یک بغل پر از گل از راه رسید. چیزی نگذشت که صورتی گل زده و آماده راه افتاد. گل فروش دست می زد و می خواند.

عروس کجاست؟ با داماد    بادا بادا مبارکش باد

koodak@tebyan.com

تهیه: مینو خرازی- نویسنده: مهری ماهوتی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.