چگونه به هویدا و علم سیلی زدم!
اظهارنظرها، بدگوییها و افشاگریهای سران رژیم شاه علیه یكدیگر زمانی كه منافع هر یك توسط دیگری در معرض خطر قرار میگرفت شنیدنی و خواندنی است. آنچه كه ذیلاً از نظر خوانندگان گرامی میگذرد اظهارنظر اردشیر زاهدی داماد شاه و آخرین سفیر وی در آمریكا علیه امیر اسدالله علم و امیرعباس هویدا است.
بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
امیر اسدالله علم یكی از دشمنان قسم خورده من
یكی از دشمنان قسم خورده من كه همیشه با او كشمكش و جنگ و گریز و رقابت پنهان داشتم امیر اسدالله علم یار غار شاهنشاه بود كه به واسطه بیشخصیتی ممتاز و منحصر به فردش مورد توجه اعلیحضرت بود و شاید كمتر كسی بداند كه او نه وزیر دربار شاهنشاهی بلكه وزیر خلوت شاهنشاه بود و وظیفهاش جور كردن بساط عیش و عشرت برای اوقات فراغت اعلیحضرت بود!
تا موقعی كه من داماد اعلیحضرت نشده بودم سعی و كوشش افرادی مانند اسدالله علم، حسین علاء و تیمور بختیار و امثال آنها این بود كه هر طور هست پای مرا از دربار قطع كنند.
هر یك از این افراد برای دشمنی با من دلایل خاص خودشان را داشتند. مثلاً آقای علم به این فكر بود كه دختر پادشاه را برای یكی از اقوام نزدیك خودش خواستگاری كند تا از طریق این وصلت ارتباط او با شاه قویتر شود و بر میزان نفوذ او در دربار و حاكمیت افزوده گردد.
آقای علم ذاتاً ناسازگار بود و چشم دیدن هر كس را نداشت. او به علت حسادت با هر كسی كه مورد توجه شاه قرار میگرفت بیدلیل و بیهوده از در دشمنی و مخالفت برمیآمد، درست اخلاق زنها را داشت كه چشم دیدن هوو را ندارند!
موقعی كه در سال 1336 كار ازدواج من با والاحضرت شهناز صورت جدی به خود گرفت علم وقاحت را به جایی رساند كه به شاهنشاه گفته بود اردشیر زاهدی معتاد به مصرف مواد مخدر است!
بنده داماد اعلیحضرت شدم
بنده داماد اعلیحضرت شدم و به دستور ایشان به كار در وزارت امور خارجه پرداختم و در سال 1338 به اتفاق همسرم به ایالات متحده رفتم و در آنجا بود كه فهمیدم اعلیحضرت با انتصاب بنده به عنوان سفیر ایران در آمریكا خواستهاند تا من از محیط سراسر رقابت تهران دور باشم. من قریب دو سال را در اروپا و آمریكا با وضعیتی كه یك سفیر سیار دارد گذراندم و به رتق و فتق امور دانشجویان ایرانی سرگرم بودم. در آن زمان پدرم كه از سال 1339 در سوئیس زندگی میكرد گاه به دیدار ما میآمد و یا ما به دیدار او در ژنو میرفتیم. در تمام این ملاقاتها والاحضرت شهناز حضور داشتند و صحبتهای من و پدرم در مورد مسائل خانوادگی و یا حل و فصل امور مربوط به املاك ایشان در ایران و كلاً صحبتهای غیرسیاسی بود. اما بعداً از طریق یك منبع موثق مطلع شدم كه آقای اسدالله علم به شاهنشاه گفته است اردشیر در ملاقاتهایی كه با پدرش در ژنو (سوئیس) داشته راههای بازگشت پدرش به قدرت را بررسی كرده است!
آن موقع علم رئیس املاك سلطنتی بود اما چون وسایل خوشگذرانی شاهنشاه را فراهم میآورد مورد توجه اعلیحضرت بود، او هم از این موقعیت استفاده كرده و ضمن نزدیك كردن خود به شاهنشاه با پشت هماندازی و دروغ و بدگویی از این و آن مخالفان و رقبای خود را از صحنه خارج میكرد و این منتهای نامردی بود.
اصولاً در مورد اسدالله علم باید بگویم كه او نمونه یك نامرد واقعی بود و به هیچ نشانه مردی و مردانگی پایبند نبود و حتی موقعی كه زنش به او گفته بود چرا این همه دوست دختر میگیرد و به او خیانت میكند علم در پاسخ به او گفته بود تو هم آزاد هستی كه دوست پسر بگیری و خوش باشی!
شما خاطرات او را كه بخوانید میبینید خودش هم با وقاحت و بیشرمی این مطالب را در ضمن خاطراتش آورده است!
در اولین برخورد كشیده محكمی زیر گوشش نواختم
به هر حال موقعی كه به ایران بازگشتم در اولین برخورد كشیده محكمی زیر گوشش نواختم كه صدای آن در همه دربار پیچید و حتی انعكاس آن از دیوارهای كاخ هم گذشت و همه مردم ایران به زودی مطلع شده و هنوز هم كه بیش از چهل سال از نواختن آن كشیده گذشته است رجال قدیمی ایران از اثر آن صحبت میكنند!
باید بگویم كه اسدالله علم به خون من تشنه بود اما زورش به من نمیرسید. دعوا و نزاع و رویارویی من و او تا زمان مرگ وی ادامه داشت كه مهمترین و پر سر و صداترین آن در سال 1348 اتفاق افتاد و آن موقعی بود كه اسدالله علم خبری مربوط به یكی از سفارتخانههای ما در خارج از كشور را بدون اطلاع من به عرض اعلیحضرت رسانیده و وقتی من از این مطلب مطلع شدم تلفن را برداشتم و به او زنگ زدم و مجموعهای از فحشهای آنتیك(!) را خطاب به خواهر و مادر و روح پدر و جد و آبادش نثار كردم.
دعوای دیگر در جریان سفر رسمی اعلیحضرت به پاكستان اتفاق افتاد و علم كه با من خصومت و رقابت داشت دستور داد تا نماینده وزارت دربار كه شاهنشاه را همراهی میكرد به هنگام دیدار با رئیسجمهور پاكستان جلوتر از سفیر قرار بگیرد. این مطلب موجب عصبانیت من شد و نامه تندی به او نوشتم و در صدر نامه نوشتم كه این عمل خیانت است و خائن مستحق اعدام است. تمام مشكل علم با من این بود كه میترسید من یك روز نخستوزیر ایران بشوم. دشمنی افرادی مانند علم و منوچهر اقبال و امیرعباس هویدا باعث شد شاه كم كم از من بترسد و دچار وحشت بیمورد بشود، در حالی كه من غلام ابدی شاهنشاه بودم و حالیه هم چاكر فرزندان ایشان هستم!
من اگر میكوشیدم در كنار اعلیحضرت و نزدیك به ایشان باشم فقط برای این بود كه اطراف ایشان را عدهای بیشرف احاطه كرده بودند! اگر چه اعلیحضرت همایونی بسیار عاقل و فهمیده بودند اما تجربه نداشتند و یقیناً گول این افراد بیشرف را میخوردند و از همه مهمتر این خطر هم وجود داشت كه حتی به جان شاه هم لطمه بزنند.
اعلامیه رسمی ملكه انگلستان و دولت انگلستان
من برای ثبت در تاریخ میگویم كه اسدالله علم جاسوس و نوكر دستگاه اطلاعاتی انگلستان در ایران و بلكه در منطقه بود و همگان میدانند كه علم تنها ایرانی بود كه در قرن بیستم از ملكه انگلستان لقب اشرافی لرد Lord گرفت (قبلاً عنوان Sir گرفته بود) موقعی كه علم در سال 1356 درگذشت، ملكه انگلستان و دولت انگلستان اعلامیه رسمی دادند.
اسدالله علم قبل از آن كه ایرانی باشد انگلیسی بود و تاریخنگاران ایرانی به جای آنكه وقت خود را صرف تحقیق در مورد فحاشی این یا آن رجل سیاسی و تعداد معشوقهها و نوع تفریحات شبانه وی كنند خوب است به مسائل پنهان تاریخ ایران بپردازند تا روشن شود كه خانواده اسدالله علم از سه نسل قبل نوكر انگلستان در منطقه بوده و حتی در تجزیه هرات و بلوچستان و حتی در تجزیه هندوستان هم مشاركت داشتهاند و برای بیش از دویست سال امنیت مرزهای مستعمرات انگلستان در شرق ایران به عهده آنان بوده است. خوب است با مراجعه به اسناد و مدارك روشن كنند كه اسدالله علم در جدایی بحرین از ایران چه نقشی داشته است؟
چرا هیچكس سئوال نمیكند چگونه املاك علم و خانوادهاش از تیغ اصلاحات ارضی ششم بهمن در امان ماند؟
املاك وسیع اسدالله علم كه مساحت آن بیشتر از چندین كشور اروپایی بود و از نیمه جنوبی استان خراسان تا سواحل خلیج فارس و دریای عمان امتداد داشت چرا مشمول اصلاحات ارضی نشد؟
اسدالله علم با نفوذترین عامل انگلستان در منطقه بود و یادم هست موقعی كه اعلیحضرت به انگلستان تشریف آوردند و بنده سفیركبیر ایران در لندن بودم موقعی كه با ملكه الیزابت ملاقات كردیم ملكه به محض دست دادن با شاهنشاه قبل از هر چیز از ایشان پرسیدند: «حال دوست ما جناب علم چطور است؟»
آنهایی كه كار سیاسی كردهاند میدانند من چه میگویم و این سئوال ملكه انگلستان چه معنایی دارد؟
خوب بنده به یك چنین آدمی فحش میدادم و او را «دیوث» خطاب میكردم آیا من چون فحش میدادم آدم بدی بودم؟!
خوشوقتم كه خاطرات سیاسی اسدالله علم اكنون منتشر گردیده و در اختیار همگان قرار دارد.
آقای اسدالله علم مشروحاً ماجراهای مربوط به قوّادی و پااندازی خود برای اعلیحضرت را شرح داده و به آن هم افتخار كردهاند!
همه كسانی كه از دور و نزدیك مرا میشناخته و میشناسند میدانند كه اینجانب در این امور بسیار متعصب هستم و اعلیحضرت شخصاً چند بار به من فرمودند از زرنگی تو خوشم میآید كه رفیقه اشخاص را از دستشان درمیآوری ولی خودت به كسی پا نمیدهی!
یك نكته دیگر این بود كه بیش از نود درصد رجال عمده كشور و مدیران میانی كشور و حتی فرماندهان نظامی (كه مطابق قانون حق عضویت در مجامع سیاسی را نداشتند) عضو فراماسونی بودند و اعلیحضرت نمیتوانست و قادر نبود كه همه آنها را كنار بگذارد! بنده به عنوان یك نفر وارد در امور سیاسی ایران (حداقل از سال 1330 شمسی كه 25 سال تمام در كنار پادشاه كشور بودهام و از جزئیات مسائل پشت پرده آگاهی كامل دارم باید بگویم انگلیسیها در ایران ریشهدار هستند و حداقل از چهارصد سال قبل (مطابق اسناد موجود) به تربیت كادرهای سیاسی در كشور ما دست زدهاند.
من از آن دسته آدمهای بدبین نیستم كه همه چیز را زیر سر انگلیسیها میدانند اما بر اساس تجربیات طولانی در فعالیتهای سیاسی و دسترسی به اسناد سری و فوق محرمانه و معاشرت با عوامل انگلیس در ایران میخواهم عرض كنم كه در حكومت ایران افرادی بودند كه بیشتر از آنكه خود را ایرانی بدانند انگلیسی میدانستند. سردسته این افراد امیر اسدالله علم بود كه از ملكه انگلستان لقب شوالیه گرفته بود و لقبهای تشریفاتی نظیر لرد و سر و همه اینها را داشت.
خانواده علم نسل اندر نسل خدمتگزار دولت بریتانیا بودند و وظیفه آنها حفظ امنیت جنوب خراسان و سیستان و بلوچستان (سرحدات هند انگلیس – پاكستان امروزی) بود.
امیرعباس هویدا دو عیب بسیار بزرگ داشت.
امیرعباس هویدا دو عیب بسیار بزرگ داشت: اول از همه این كه فوقالعاده جاهطلب و تا مرز دیوانگی شیفته قدرت و خودنمایی بود. دومین ویژگی ناپسند هویدا، حسودی او بود. هویدا فوقالعاده حسود بود و مایل بود به تنهایی كانون توجه اعلیحضرت باشد و اصلاً تحمل دیدن محبت اعلیحضرت به دیگران را نداشت.
او در طول سیزده سال حكومت منحوس و ایرانبرانداز خود به جای پرداختن به امور مملكت و استفاده از موقعیت ممتاز و تاریخی افزایش نرخ نفت كه سود خارقالعادهای را نصیب ایران كرد، وقت و انرژی خود را صرف از میدان به در بردن رقبای احتمالی خود میكرد و در این رهگذر تا آنجا پیش رفت كه حتی عطاءالله خسروانی دبیركل حزب ایران نوین و دوست قدیمیاش را كه مورد توجه اعلیحضرت قرار گرفته بود از صحنه سیاسی كشور خارج و خانه نشین كرد.
اكنون كه بیش از دو دهه از سقوط سلطنت پهلوی میگذرد گروهی از محققین تاریخ سیاسی و عدهای از نویسندگان و جمعی از سیاستمداران حكومت سابق به این نتیجه رسیدهاند كه سوء مدیریت و خلافكاریهای هویدا و دار و دستهاش زیر پای رژیم را خالی كرد و مردم را رودرروی حكومت قرار داد.
دولت هویدا برای كشور خطرناك است
بنده هفت سال قبل از انقلاب یعنی در تیرماه سال 1350 در جلسهای كه خدمت شاه شرفیاب بودم خدمت ایشان عرض كردم كه خیانتهای آقای هویدا دست كمی از مصدق ندارد و دولت هویدا برای كشور خطرناك است. شهبانو فرح در آن جلسه حضور داشتند و میتوانند شهادت بدهند.
اكنون میخواهم برای نخستین بار پاسخ چند سئوال تاریخی را بدهم تا معلوم شود چرا هویدا از بهمن ماه سال 1343 تا مردادماه سال 1356 برای مدت 13 سال در رأس دولت ایران باقی ماند.
مهمترین عامل باقی ماندن هویدا در قدرت این بود كه او به هیچكدام از اعضای خانواده پهلوی و دیبا «نه» نمیگفت.
تا قبل از نخستوزیری هویدا اعضای خانواده پهلوی و دیبا در گرفتن امكانات دولتی مشكل داشتند ولی هویدا به دفتر مخصوص شاه، دفتر مخصوص فرح، دفتر مخصوص ملكه مادر، دفتر مخصوص والاحضرت اشرف و سایرین هر چه میخواستند میداد. او برای گریز از قانون راهحل جالبی پیدا كرده بود.
كسانی كه در دولت كار كردهاند میدانند كه نخستوزیر و وزرا هر یك بودجه ویژهای در اختیار دارند كه میتوانند بدون رسید و بدون حساب و كتاب از آن استفاده كنند.
ما حتی در اختیار سفرای خودمان در خارج از كشور هم این پول را قرار میدادیم تا دست آنها در هزینه كردن باز باشد. این بودجه مخصوص آن بود كه نخستوزیر دستش باز باشد و اگر به مسافرت رفت و فرماندار و یا استاندار كسر بودجه داشتند و یا مردم یك منطقه نیازی خارج از برنامه داشتند به آنها كمك كند. البته در عمل نخستوزیر و وزرا این پول را متعلق به خود میدانستند و آن را به جیب میزدند.
قیمت بالای نفت و دولت هویدا
هویدا كه نخستوزیر شد میزان این بودجه محرمانه را فوقالعاده افزایش داد. شانس هویدا این بود كه در زمان نخستوزیریاش قیمت نفت افزایش یافت و پول زیادی وارد خزانه مملكت ایران شد. این پول زیاد همه معایب دولت هویدا را پوشاند و هویدا با تزریق پول به افراد و روزنامهها و منتقدان دهان آنها را میبست و حتی حمایت آنها را هم میخرید.
هویدا هر فرد متنفذی از خانواده پهلوی و یا دیبا كه به او مراجعه میكرد و چیزی میخواست چند برابر میزان درخواستیاش را به او میپرداخت! او در برابر افراد خانواده پهلوی بسیار خاضع و خاشع بود و حتی دست فرزندان والاحضرت اشرف و والاحضرت شمس را هم میبوسید.
در اینجا باید بگویم یكی از لطمات بزرگی كه به حیثیت شاهنشاهی پهلوی وارد آمد دخالت افرادی از خانواده پهلوی در امور اقتصادی كشور و بعضاً سوء استفادههای مالی آنها بود.
اعلیحضرت از گذشته اموال شخصی خود و خانواده پهلوی را در بنیاد پهلوی متمركز كرده بودند تا داراییهای شخصی آنها كار بكند و افراد خانواده پهلوی از سود آن منتفع گردند. افرادی مانند والاحضرت شمس پهلوی و یا شاهپور غلامرضا به بودجه دولت ناخنك میزدند و از موقعیت خود سوءاستفاده میكردند.
هویدا در زمان نخستوزیری خود نه تنها با این قبیل سوءاستفادهها مبارزه نمیكرد و در برابرمطامع این افراد نمیایستاد بلكه كار غیرقانونی آنها را هم تسریع مینمود!
مسلم است یك چنین آدمی مورد توجه و محبت و علاقه افراد متنفذ و قدرتمند قرار میگیرد! از همه بدتر این كه مقامات عالیه دولتی و مناصب حساس مملكتی را به توصیه این و آن به افراد بیلیاقت واگذار مینمود.
متأسفانه شهبانو فرح و والاحضرتها اشرف و شمس و سایر خواهران و برادران اعلیحضرت جداً از هویدا حمایت میكردند و هویدا با حقهبازی، مطبوعات و رجال قدیمی و حتی مصدقیها و تودهایها را هم با خود همراه كرده و اعلیحضرت كه میدید ندای مخالفی در ایران به گوش نمیرسد این آرامش را به حساب موفقیت دولت هویدا میگذاشت. در حالی كه حقیقت چیز دیگری بود.
هویدا به وزارت اطلاعات دستور داده بود به مطبوعات طرفدار او پولهای سخاوتمندانهای از طریق آگهیهای دولتی و سوبسیدهای گوناگون داده شود و در مقابل مطبوعات مخالف او تعطیل شوند.
بدین ترتیب مطبوعاتی كه از هویدا تعریف و تمجید میكردند باقی ماندند و به منظور گرفتن پول و امكانات بیشتر هر روز بیش از روز قبل از هویدا و دولت او تعریف و تمجید میكردند.
هویدا همچنین رجال سیاسی بازنشسته و مخالفان سابق و سیاسیون جبهه ملی و ملیگراها و امثال آنها را وارد فعالیتهای اقتصادی كرد و كسانی كه تا قبل از دولت حسنعلی منصور علیه رژیم سلطنتی توطئه میكردند زیر چتر وزارت صنایع و معادن جمع شدند تا از كمكهای سخاوتمندانه هویدا برای ایجاد كارخانجات صنعتی و مؤسسات اقتصادی بهرهمند شوند!
تودهایها و كمونیستهای سابق را هم در مؤسسات دولتی و شبه دولتی گرد هم آورد و با حربه پول آنها را به كار گرفت.
هدف هویدا این بود كه تا زنده است بر مسند نخستوزیری باقی بماند. در پیگیری این هدف هویدا امتیازات فراوانی به دولتهای عمده جهان میداد كه من بعضی از این امتیازات را مخالف منافع ملی ایران میدیدم كه اوج آن درگیری من با امیرعباس هویدا بر سر مسئله استقلال بحرین از ایران بود.
اگر به صورت جلسات هیأت دولت مراجعه شود همگان خواهند دید كه من جداً در برابر نخستوزیر ایستاده و با تجزیه بحرین از ایران مخالفت كرده بودم. حتی در مجلس شورای ملی در روز قرائت گزارش نماینده سازمان ملل به گریه افتادم و همین گریه كردن من دستاویزی برای هویدا شد تا به اعلیحضرت مراجعه كرده و مرا به مخالفت با منویات شاه مملكت متهم نماید!
باید عرض كنم كه انتصاب هویدا به نخستوزیری اگر چه ظاهراً اتفاقی صورت گرفت اما هویدا نخستوزیری بود كه آمریكا، انگلستان و اسرائیل روی او توافق كرده بودند و به همین دلیل اعلیحضرت با آن كه چند بار كوشید تا هویدا را كنار بگذارد و من یا اسدالله علم و یا هوشنگ انصاری را مأمور تشكیل كابینه نماید، موفق نشد.
اشكال بزرگ دیگر مسئله دین و مذهب هویدا بود. من چند بار شخصاً به اعلیحضرت عرض كردم هیچ خوبیت ندارد در مملكت اسلامی و شیعه یك نفر بهایی نخستوزیر باشد.
بنده یك نفر متعصب مذهبی نیستم و چون در محیط آمریكا تحصیل و كار، زندگی كرده و با مبانی دمكراسی و آزادیهای فردی و شخصی آشنا هستم برای همه مردم حق انتخاب مذهب قائل هستم و معتقدم هركس آزاد است هر دینی را انتخاب كند و هیچكس هم حق تحقیر دیگران را به خاطر نوع دین آنها ندارد. اما در مملكتی كه همه مسلمان متعصب شیعه هستند نمیتوان یك فرد بهایی را به نخستوزیری مسلمانان و ریاست كابینه گمارد! من روزهای حكومت پدرم را در سالهای 1332 و 1333 را به یاد میآورم كه طی آن نهضت وسیعی علیه بهائیان به راه افتاد و حتی عدهای به رهبری آقای فلسفی واعظ مشهور مذهبی به معبد اصلی بهائیان موسوم به حظیرهالقدس حمله كرده و آن را ویران ساختند.
متأسفانه اعلیحضرت نه تنها از این نصایح مشفقانه و دلسوزانه من استقبال نمیكردند بلكه مراجعات مكرر من به ایشان سبب بیمهری معظم له نسبت به چاكر گردید و در این شرایط ایشان هم جانب امیرعباس هویدا را گرفتند.
برخورد تند اعلیحضرت با هویدا
در سال 1347 شرایطی به وجود آمد كه اعلیحضرت تصمیم گرفتند جلوی بلندپروازیهای هویدا را بگیرند.
ایشان در تابستان آن سال هنگامی كه در نوشهر بودند هویدا را خواستند و با او به تندی برخورد كرده و دستور دادند از بار حزبی كابینه بكاهد و بیشتر به فكر اقتصاد باشد.
شاه فرمودند برای این مملكت یك نفر آدم سیاسی كه من باشم(!) كافی است و اگر شما نمیتوانید این را بفهمید خوب است كنار بروید.
موضوع این است كه هویدا در مسافرت به آمریكا پایش را از گلیمش بیشتر دراز كرده و مانند یك رئیس كشور عمل كرده بود، و شاه از این مطلب ناراحت بود.
من همیشه معتقد بوده و هستم كه هم اعراب فلسطین و هم كلیمیان فلسطین حق زندگی و داشتن كشور مستقل خود را دارند و عقیده برترم این بوده و هست كه اعراب فلسطین و كلیمیان فلسطین باید یك كشور فدراتیو تشكیل بدهند و دارای یك میهن مشترك به صورت كنفدراسیون باشند.
اما عقیده آقای امیرعباس هویدا و بعضی از همفكرانش این بود كه اعراب دشمن تاریخی ایران و ایرانیان هستند و در خاورمیانه فقط سه كشور غیر عرب ایران، تركیه و اسرائیل وجود دارند كه باید بر علیه اعراب متحد شوند.
هویدا این فكر را در مخیله اعلیحضرت جا انداخته بود و هر كجا مینشست میگفت اسلام دین اعراب است و ما باید به فكر بازگشت به خویش باشیم و ادیان باستانی خود را احیاء كنیم!
در دوران نخستوزیری هویدا آمد و شد اسرائیلیها به ایران باب شد و ما همیشه از طرف دوستان عرب خود مانند پادشاه اردن هاشمی و پادشاه عربستان سعودی مورد انتقاد قرار میگرفتیم و آنها نسبت به مسافرت محرمانه مقامات بلندپایه دولت اسرائیل به ایران گلهمند بودند.
لجبازی والاحضرت شهناز
در این موقع كه از همه طرف تحت فشار قرار داشتم تنها امیدم این بود كه والاحضرت شهناز دست از لجبازی برداشته و به خاطر فرزندمان هم كه شده است به ازدواج مجدد راضی شود.
من پس از شنیدن اخبار و شایعات در مورد احتمال ازدواج قریبالوقوع والاحضرت شهناز با برادر پادشاه مراكش و اطلاع از این امر كه شهبانوفرح برای این ازدواج پادرمیانی كرده است به سعدآباد مراجعه و نزد شهبانو فرح رفتم و از این كم لطفی ایشان به سختی گلایه كردم.
متأسفانه پاسخ شهبانو فرح غیرقابل تصور بود. ایشان كه در زمان دانشجویی و ورود به تهران برای حل مشكل گذرنامه و ارز دانشجویی به ملاقات من آمده و دست روی زانوانش گذاشته و ساكت و مؤدب در حضور من نشسته بود و تقاضاهایش را عنوان میكرد، با لحنی عصبی و ضمن به كار بردن الفاظ تند و غیرقابل تصور مرا به فساد اخلاقی متهم كرد و اظهار داشت كه وجود تو (زاهدی) عامل اصلی گرایش اعلیحضرت به مجالس شبانه و معاشرت با زنان است.من با عصبانیت از حضور ایشان مرخص شدم و در جلوی در ورودی كاخ با هویدا كه برای ملاقات با اعلیحضرت وارد كاخ میشد مواجه گردیدم و چون از هویدا دل پری داشتم به محض دیدنش كشیده محكمی به گوش او نواختم. (به طوری كه پیپش از گوشه لبش افتاد!)
هویدا پس از كتك خوردن به حضور اعلیحضرت شرفیاب شده و اجازة مرخص شدن از خدمت میخواهد، و در توجیه این تصمیم میگوید: «من نمیتوانم رئیس دولتی باشم كه آقای زاهدی در حضور سایر اعضای كابینه به من فحش ناموسی میدهد و كشیده به گوشم مینوازد!»
آن طور كه معینیان تعریف میكرد شهبانو فرح در آن جلسه حضور داشته و از هویدا دفاع میكند و به اعلیحضرت توصیه میكند تا مرا (زاهدی) امر به استعفا كند. بار دیگر در پیشگاه تاریخ شهادت میدهم كه اگر حمایتهای بیدریغ شهبانو فرح از هویدا نبود در سال 1347 اعلیحضرت در صدد كنار گذاشتن هویدا بودند.
پس از این وقایع اعلیحضرت چاكر را احضار و فرمودند: «چرا توی گوش هویدا زدید؟»
مطالبی را عرض كردم. ایشان داستانهای ضد و نقیضی را تعریف كردند و از جمله اظهار داشتند الآن در مصر جمال عبدالناصر سر كار است كه اساس كارش را دشمنی با ایران گذاشته و با عراق هم مشكلات خطرناكی داریم و هویدا موفق شده است حمایت غرب از ایران در مواجهه احتمالی با مصر و عراق را فراهم آورد و هویدا خیلی مورد احترام و علاقه اسرائیلیها است و اگر ما درگیر جنگ با اعراب شویم اسرائیل به حمایت ما وارد جنگ خواهد شد و...
داستانهایی كه اعلیحضرت تعریف میكردند برای من قابل فهم و قبول نبودند. معهذا با ادب تمام آنها را تا به آخر گوش كردم و در پایان عرض كردم حالا امر ملوكانه در مورد وضعیت حقیر چیست؟
اعلیحضرت فرمودند ما صلاح میدانیم شما یك مدت از ایران دور باشید و به امورات ما در خارج از كشور بپردازید.
ایشان با رفتن من به انگلستان مخالفت كردند و فرمودند در حال حاضر واشنگتن برای ما در درجه اول اهمیت است و بهتر است شما به سفارت ایران در ایالات متحده بروید.
بنده همزمان با تصدی سفارت ایران در آمریكا سفیر آكرودیته ایران در مكزیك و پرو و السالوادور بودم و به این ترتیب مسئولیت بزرگی را به عهده گرفتم كه تا انقلاب اسلامی سال 1357 ادامه داشت.
هویدا اصلاً نمیتوانست «نه» بگوید
بنده در آمریكا هم از دشمنی و عداوت هویدا در امان نبودم و به ویژه برادر او به نام فریدون هویدا كه نماینده دائمی ایران در سازمان ملل متحد بود اقدامات موازی با اقدامات سفارت ایران در واشنگتن انجام میداد و بنده مجبور بودم انرژی و اوقات خود را صرف خنثی كردن اقدامات مخرب او نمایم.
علت موفقیت هویدا و باقیماندن او در پست نخستوزیری برای مدت طولانی كه او را ركورد شكن همه نخستوزیران تاریخ ایران كرد این بود كه در برابر اعلیحضرت تسلیم محض بود و اصلاً نمیتوانست «نه» بگوید!
او حتی موقعی كه قرار شد به زندان برود و اعلیحضرت به او پیشنهاد كرد برای خوابیدن سر و صداها مدتی در زندان دژبان اقامت كند با خوشرویی این امر را پذیرفت!
من به خود هویدا و به وزرای اقتصادی او بارها هشدار دادم كه مواظب تورم Infletion باشند اما هویدا احمقانه میگفت جیبم سنگینه، كمی پول میخواد!
هویدا درآمد نفتی عظیم مملكت را صرف امور تجملی كرد و اصلاحطلبی و تجددطلبی او سطحی و روبنایی بود.
در تظاهر به مدرنیسم هیچكس مانند هویدا عمل نمیكرد. در این شرایط فساد مالی اجتنابناپذیر بود. در خریدهای كلان خارجی كه انجام میشد بلااستثنا از خارجیها پورسانت میگرفتند. متأسفانه هویدا و اطرافیانش میدزدیدند و مردم این دزدیها را به حساب شاه مملكت میگذاشتند و میگفتند همه اینها از شاهه!
وزرای فاسد كابینه ضعیف هویدا به منظور دریافت پورسانت به خریدهای غیرضروری میپرداختند. مثلاً در حالیكه بازار قند و شكر در كشور اشباع بود دهها كشتی حامل شكر در آبهای خلیج فارس منتظر نوبت پهلوگیری در اسكله و تخلیه بار خود بودند و گاهی این نوبت انتظار دو سال طول میكشید و كشتیها چندین برابر ارزش محموله خود دمورانژ (خسارت دیركرد تأخیر) دریافت میكردند. یا صدها كشتی حامل برنج آن قدر روی دریا باقی میماندند و موفق به تخلیه نمیشدند كه برنج در گرمای 45 درجه خلیج فارس فاسد میشد و آن را به دریا میریختند!
بزرگترین ضربات به پیكره رژیم شاهنشاهی را هویدا در طول سیزده سال زمامداری خود وارد آورد و مردم از اینكه میدیدند هویدا دست بهائیان و یهودیان را در همه امور مملكت باز گذاشته ناراضی بودند و دنبال بهانهای برای قیام میگشتند كه این بهانه را هم خود هویدا به دست آنها داد و با چاپ نامه علیه (آیتالله) خمینی موجبات شورش عمومی را فراهم آورد!منبع: موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی