تبیان، دستیار زندگی
... باد که آمد، تاب گفت: من و هل بده! حوصله ندارم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تاب تاب عباسی

تاب تاب عباسی

تاب تاب عباسیکه آمد،  تاب تاب عباسی گفت: من و هل بده! حوصله ندارم.

تاب تاب عباسی گفت: چرا؟ 

 تاب تاب عباسیگفت: آخه هیچ کس نمیاد با من بازی کنه.
  تاب تاب عباسیگفت: من که هستم. بیا فوتت کنم.

 تاب تاب عباسی،تاب تاب عباسی را فوت کرد. تاب تاب عباسی   بالا رفت تا رسید به نوکتاب تاب عباسی.

نوک تاب تاب عباسیتاب تاب عباسی بود.   تاب تاب عباسی     گفت: منم بازی؟


   تاب تاب عباسیخندید.  تاب تاب عباسی نشست تو بغلتاب تاب عباسی . بعد  تاب تاب عباسی ، تاب تاب عباسی را بالاتر برد. تاب تاب عباسیرسید بهتاب تاب عباسی

تاب تاب عباسی  گفت: منم بازی؟

تاب تاب عباسیخندید. تاب تاب عباسی  نشست تو بغل تاب تاب عباسی  .  تاب تاب عباسی  ، تاب تاب عباسیرا باز هم بالاتر برد. تاب تاب عباسیرسید بهتاب تاب عباسی

تاب تاب عباسیگفت:   منم بازی؟

  تاب تاب عباسیخندید.   تاب تاب عباسینشست تو بغلتاب تاب عباسی  .   تاب تاب عباسیباز هم بالاتر  رفت و تاب تاب عباسیرسید.


   تاب تاب عباسی هم پرید تو بغل  تاب تاب عباسی.   تاب تاب عباسییک فوت گنده کرد. تاب تاب عباسی ،تاب تاب عباسی را با دوستانش، تاب تاب عباسی  و تاب تاب عباسی و تاب تاب عباسی و تاب تاب عباسی  هل داد.

آن ها باهم گفتند:    تاب تاب عباسیتاب تاب عباسی عباسی. ما را یک هو نیندازی!

تاب تاب عباسییک دفعه  سنگین شد. دستش درد گرفت. داد زد: آی دستم. آی دستم دار ه کنده می شه.
تاب تاب عباسیترسید. فوری فوری فوتش را کم و کم تر کرد.تاب تاب عباسی آرام آرام آمد پایین.


تاب تاب عباسی و  تاب تاب عباسیاز  تاب تاب عباسیپریدند بیرون.  تاب تاب عباسی یک کم سبک شد. یک کم پایین تر که آمد،تاب تاب عباسیهم پایین آمد.  بعد هم تاب تاب عباسی آمد پایین. 

تاب تاب عباسی که به زمین رسید، خوابش برد.  تاب تاب عباسی نازش کرد و آرام رفت. تاب تاب عباسی هم تا صبح خواب می دید که با دوستانش  بازی می کند.



مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.