تبیان، دستیار زندگی
وقتی که برق اختراع شد همه خوش حال شدند؛ به جز آقای شمع فروش. او روزها توی مغازه اش می نشست و منتظر مشتری می شد؛...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شمع فروش

وقتی که برق اختراع شد همه خوش‌حال شدند؛ به جز آقای شمع فروش. او روزها توی مغازه‌اش می‌نشست و منتظر مشتری می‌شد؛ اما مردم خیلی کم شمع می‌خریدند؛ آن هم وقتی بود که برق‌ها قطع می‌شد.

شمع فروش

آقای ادیسون برق را آن قدر خوب درست کرده بود که به این زودی‌ها قطع نمی‌شد.

 آقای شمع فروش  آن‌قدر پیر بود که نمی‌توانست برود و شغل دیگری یاد بگیرد. 

آن‌روز، دختری  به مغازه آمد و گفت: «من یک شمع می‌خواهم.»
پیرمرد گفت: «این همه شمع!  هر کدام را می‌خواهی بردار.» دختر گفت: «اما این‌ها همه شبیه هم هستند. »پیرمرد پرسید: «خب، این چه اشکالی دارد؟»


 دختر گفت: «مادرِ من، هم شمع دوست دارد و هم گل‌ها را ؛ فردا روز تولد مادرم است.

من پول زیادی ندارم؛ شما شمعی دارید که شبیه گل سرخ باشد؟»

پیرمرد کمی فکرکرد؛ بعد گفت: « .امشب برایت شمعی به شکلِ گل درست می‌کنم؛ فردا صبح بیا و آن را ببر.»

پیرمرد تمام شب را بیدار ماند و آن شمع را درست کرد؛ بعد آن را در مغازه‌اش گذاشت.

هرکسی که از جلوی مغازه رد می‌شد و چشمش به گل می‌افتاد، با لبخند وارد مغازه می‌شد و شمعی مثل آن را سفارش می‌داد. دختر به مغازه آمد. 

با دیدن شمع خیلی خوش‌حال شد و گفت: «ممنون! مادرم با دیدن این هدیه خیلی خوش‌حال می‌شود.» 

پیرمرد لبخند زد: «من از تو ممنونم؛ چون یک کار جدید به من یاد دادی!»


***
 از آن روز به بعد، هر روز مغازه پر می‌شد از مشتری؛ آن‌ها برای مادر، فرزند و دوستان‌شان شمع‌هایی به شکل‌های مختلف سفارش می‌دادند.

 پیرمرد شمع‌های زیادی درست می‌کرد؛ شمع‌هایی به شکل: قلب، عروسک، میوه و ... 

حالا او هم آقای ادیسون را خیلی دوست داشت؛ چون اگر برق نبود نمی‌توانست شب‌ها بیدار
بماند و شمع درست کند.

koodak@tebyan.com
تهیه: مینو خرازی- نویسنده: زهرا عبدی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.