تبیان، دستیار زندگی
واسیلی کاندینسکی و فرانتس مارک، این جنبش را به سال 1911 م در شهر مونیخ پایه گذاری کردند.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کاندینسکی، شوالیه ای به رنگ آبی

واسیلی کاندینسکی و فرانتس مارک، این جنبش را به سال 1911 م در شهر مونیخ پایه گذاری کردند.

سمیه رمضان ماهی- بخش هنری تبیان

واسیلی کاندینسکی


آنها از کوبیسم که به نظرشان زیاده از حد منطقی بود و همچنین اکسپرسیونیسم آلمانی که نقاشی اش بر مبنای ارزش های عمیق اجتماعی شکل گرفته بود، انتقاد می کردند و می خواستند به همان نقاشی ناپخته و بدوی روسو گمرکچی روی بیاورند تا زبانی تصویری خلق کنند که بازگو کننده احساسات صمیمی تری باشد.
این دو هنرمند با عینیت کوبیسم و مسائل اجتماعی اکسپرسیونیسم مخالف بودند؛ در عوض، نوعی نقاشی بر مبنای اعتدال کامل در فرم، شفافیت و وضوح رنگ و هماهنگی در شکل هایی که قویا یادآور شرق بودندن را پیشنهاد می کردند.

واسیلی کاندینسکی


وج تسمیه جنبش شوالیه ای به رنگ آبی (سوارکار آبی) یکی از آثار کاندینسکی به سال 1903 م. بود و شوالیه ای را نشان می داد که روپوشی آبی به تن داشت و در مرغزاری سبز می تاخت.
این جنبش با اولین نمایشگاه گروه سوارکار آبی در 1911م در مونیخ پا به عرصه نهاد و یک سال بعد سالنامه ای با همین نام منتشر شد. هنرمند روس کاندینسکی، درباره انتخاب نام جنبش یادآور شده که : " هر دوی ما کلمه آبی را دوست داشتیم اما من "شوالیه" و مارک "سوار" را می پسندید . در نهایت نام منتخب را او به من قبولاند."
آنچه این دو هنرمند قصد تأمل بر آن داشتند ارزش معنوی و احساسی هنر بود. در واقع این دو هنرمند که نشأت گرفته از نحقیقات اکسپرسیونیسم ها بودند، بر ویژگی معنوی ای که در روح نقاشی آنها حاکم بود، تاکید می کردند اما تعهد سیاسی و اجتماعی ، همان خصوصیت بارز اکسپرسیونیست های آلمانی "گروه پل" را منسوخ می شمردند.

ارتباط میان فرم از یک سو و آنچه که کاندینسکی آن را معنویت جاری در هنر می نامید در مشهورترین کتاب وی، "معنویت در هنر" مورد بحث و بررسی قرار گرفته است

از نظر آنها ، هنر باید مستقل از روابط جهان بود و به واسطه زبان خاص خود گسترش پیدا می کرد؛ زبانی که مبین پیروزی شرق غیرعقلانی بر غرب خردگرا بود. از این رو آنها فرهنگ های شرقی، اسطوره و شمایل سازی های عامیانه محبوب در شمال اروپا را راهی برای نزدیکی به آرمان هایشان می دانستند و از این عناصر در جهت انجام پژوهش هایی که در آنها ارزش معناشناختی ذاتی نشانه و رنگ اهمیتی عمده داشت، بهره می جستند.
این دو هنرمند از خلال آثارشان به هنگام برگزاری نخستین نمایشگاه و نیز در سالنامه خود به ارائه آثاری از "روسو گمرکچی" پرداختند که برای رسانیدن هنر به "صفر" مهم بود و در آثار وی تحقق یافته بود.

واسیلی کاندینسکی


"درجه صفر" روسو، فرهنگ ژاپنی و نیز نقاشی "روبر دولونه" (تنها هنرمند فرانسوی که در زمان حیاتش از ابتدا مبنای کارهایش را بر انتقاد از خردگرایی دکارتی موجود در کوبیسم در مرحله کوبیسم تحلیلی قرار داده بود و بر مفهوم "رنگ-نور" های پویا تأکید می کرد) عناصر لازم برای فهم زیبایی شناسی این گروه مونیخی بودند.
معنویتی که کاندینسکی و مارک در جستجوی آن بودند، یک آرمان یا نماد نبود، بلکه داده ای غیرعقلانی مطابق با هستی بود که در آن واقعیت فیزیکی و واقعیت روانی در ارتباطی تنگاتنگ قرار داشتند. به این ترتیب نشانه و رنگ از قبل در عمل نقاشی وجود نداشته اند، بلکه ماحصل انجام کار و در ارتباطی عمیق با حالت های به وجود آورنده این رنگ ها و نشانه ها بودند.
حضور همزمان این گروه در دسته نقاشان فیگوراتیو و نقاشان انتزاعی نشان دهنده آن است که ورای طبیعت گرایی فرمی و یا کاهش فرم ها به یک مفهوم انتزاعی ، مساله ظرفیت هنرمند در دستیابی به تعادل معنوی و احساسی در رابطه با دنیای درونی خود و نیز با دنیای پدیده ها و اشیاء همچنان به قوت خود باقی بود.
آثار مارک و اوگوست ماکه، دیگر نماینده این گروه، آشکارا فیگوراتیو اند، اما خود را محدود به بازنمایی محض از جهان بیرون نمی کنند. مارک به واسطه بازنمایی موزونی از حیوانات  در آثارش و نیز شور و شوق خود نسبت به مشرق زمین، ما را به سمت انسانی جویای اصل خویش و طبیعت گمشده اش سوق می دهد. و این در حالی است که ماکه افکار خود را در آثارش با مفاهیم بصری محض بیان می کند و مقصود نقاشی وی نیز به خودی خود چنین است.

واسیلی کاندینسکی


تحقیقات پل کله سوئیسی تبار از دیدگاه ارزش نظری و تصویری می تواند با پژوهش های کاندینسکی همسطح باشد. این دو هنرمند خود را به اصولی نزدیک می کنند که بنابر این اصول، جهان نشانه ها نامحدود بوده و بسیار وسیع تر از جهان عقلانی و عینی است. ارتباط زیبایی شناختی ناشی از این نشانه ها، سریع ترین حالت ممکن را دارا است؛ به عبارتی رابطه ای است که بی هیچ واسطه ای از انسان به انسان منتقل می شود.
هنر به عنوان عمل زیبایی شناختی بیناموضوعی در نظر گرفته می شود که در دورن خود کارکردی آموزشی و سازنده دارد. عمل هنری به مثابه کندوکاوی است که می تواند چیزهای پنهان بیشماری را آشکار سازد و تبدیل به ابزاری در جهت تأمل در معنویت شود و تنها عمل هنری و اثر که نتیجه آن است می توانند این معنویت را آشکار سازند.*
بدین ترتیب راه هنر برای آنچه که در قرن بیستم به اسم فرمالیسم مشهور شد بازگشت و زمینه برای ارزشهای ذاتی خود هنر مهیا گشت.
ارتباط میان فرم از یک سو و آنچه که کاندینسکی آن را معنویت جاری در هنر می نامید در مشهورترین کتاب وی، "معنویت در هنر" مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.


پی نوشت:
* لوردانا پارمزانی، شورشیان قرن بیستم

** تصاویر تماما آثار واسیلی کاندینسکی است