تبیان، دستیار زندگی
اشعاری از شاعران کشور، به مناسبت شهادت امام رضا علیه السلام
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

غروب خورشید خراسان

اشعاری از شاعران کشور، به مناسبت شهادت امام رضا علیه السلام

بخش ادبیات تبیان
غروب خورشید خراسان

در سالروزشهادت امام مهربانی ها حضرت علی ابن موسی الرضا سه شعر از سه تن از شاعران خوب کشور در ادامه منتشر می شود:

یا آنکه بخوانید به بالین پسرم را
یا بر سر زانو بگذارید سرم را

شب تا به سحرچشم به راهم که نسیمی
از من ببرد سوی مدینه خبرم را

کی باور من بود که از آن حرم پاک
یک روز جدا گردم و بندم نظرم را

مجبور به تودیع حرم بودم و ناچار
در سایه اندوه نشاندم پسرم را

هنگام خدا حافظی از شهر،عزیزان
شستند به خوناب جگر رهگذرم را

گفتم همه در بدرقه ام اشک ببارند
شاید که نبینند از آن پس اثرم را

دامانم از این منظره پر اشک شد اما
گفتم که نبیند پسرم چشم ترم را

باکس نتوان گفت ولیعهدی مأمون
خون کرده دلم را و شکسته کمرم را

من سر به ولیعهدی دونان نسپارم
بگذارم اگر بر سر این کار سرم را

تهمت زچه بندید به انگور، که خون کرد
هم صحبتی دشمن دیرین جگرم را

آفاق همه زیر پر رأفت من بود
افسوس بدین جرم شکستند پرم را

آن قوم که در سایه ام آرام گرفتند
دادند به تاراج خزان برگ وبرم را

بشتاب بدیدار من ای گل که به بویت
تسکین دهم آلام دل در به درم را

روزم سپری شد به غم،اما گذراندم
با یاد تو ای خوب،شبم را سحرم را

استاد محمدجوادغفورزاده(شفق)

*****


      در خاک می پیچد تنش را مرد غربت
      دارد در این حالت تماشا مرد غربت
      
      باید تماشا کرد و خون از چشم بارید
      دریا به دریا همنوا با مرد غربت
      
      هرم نفس هایش پر از تاثیر زهر ، است
      در آتش افتاده ست گویا مرد غربت
      
      او آب را پس میزند ای وای، ای وای
      در فکر عاشوراست آیا مرد غربت ؟
      
      یک شهر عاشق داردو سرگشته اما
      تنها تر از تنهاست اینجا مرد غربت
      
      دردانه ای بوی مدینه با خود آورد
      خوبست دیگر نیست تنها مرد غربت
      
      یک کهکشان راه است تا فهمیدن او
      هفت آسمان شد فاصله تا مرد غربت
      
      سید محمد بابامیری

******

با زمین خوردنت امروز زمین خورد زمین
      آسمان خورد زمین عرش برین خورد زمین
      
      وسط کوچه همینکه بدنت لرزه گرفت
      ناگهان بال و پر روح الامین خورد زمین
      
      این چه زهری است که داری به خودت می پیچی
      گاه پشت کمرت گاه جبین خورد زمین
      
      از سر تو چه بگوییم؟ روی خاک افتاد
      از تن تو چه بگوییم؟ همین ... خورد زمین
      
      دگرت نیست توان تا که ز جا برخیزی
      ای که با تو همه ی دین مبین خورد زمین
      
      داشت می مرد اباصلت که چندین دفعه
      دید مولاش چه بی یار و معین خورد زمین
      
      زهر اول اثرش بر جگر مسموم است
      پهلویت سوخت که زانوت چنین خورد زمین
      
      پسرت تا ز مدینه به کنار تو رسید
      طاقتش کم شد و گریان و حزین خورد زمین
      
      به زمین خوردن و خاکی شدنت موروثی است
      جد تشنه لبت از عرشه ی زین خورد زمین

جواد حیدری


منبع: شهرستان ادب