تبیان، دستیار زندگی
رضاخان سردار سپه، توسط احمد شاه قاجار به سمت نخست وزیری منصوب شد. او تا 9 آبان 1304 زمان انقراض سلسله قاجار این سمت را عهده دار بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نخست وزیری رضاخان میر پنج

رضاخان سردار سپه، توسط احمد شاه قاجار به سمت نخست وزیری منصوب شد. او تا 9 آبان 1304 زمان انقراض سلسله قاجار این سمت را عهده دار بود.

فرآوری: فهیمه السادات آقامیری-بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
در 3 آبان 1302 رضاخان میر پنج به نخست وزیری رسید

روایت سپهبد امیراحمدی از کودتای سوم اسفند 1299

هنگامی که مقرر شد قسمت ها به نواحی قزوین متفرق شوند میرپنج رضاخان با قوای خود به قزوین آمد و در آنجا آتریاد همدان را به ایشان واگذار کردند. و ایشان در قزوین خانه ای اجاره کرد و آنجا مشغول مرتب کردن آتریاد همدان شدند. غلامرضاخان میرپنج هم حکمی آورد که رئیس فوج شده. و من نیز روی سابقه و خویشاوندی تمکین کردم و به اتفاق غلامرضاخان و فوج به پیرصوفیان، که پنج فرسخی قزوین در راه همدان است، رفتیم. پس از چند روز من از پیرصوفیان به قزوین آمدم، به ملاقات میرپنج رضاخان رفتم. مجدداً گفت وگوها به میان آمد. ایشان گفتند: من در دنبال  صحبتی که با هم کردیم، چند روز به تهران می روم و با اشخاص موثر مذاکره می کنم، ببینم رفتن به تهران و تصرف قزاقخانه برای ما امکان پذیر است یا نه.

من خواهش کردم که از تصمیماتی که می گیرد مرا مطلع کند. ایشان وعده دادند در هر کاری که بخواهند انجام بدهند، من همراز و همکارشان باشم. من به پیرصوفیان بازگشتم و ایشان با اتومبیل به تهران حرکت کردند.

اولین قدم عملی که برداشتیم

پس از چند روز، نامه ای از میرپنج رضاخان در پیرصوفیان به من رسید که هر چه زودتر در قزوین آمده مرا ملاقات کنید. من بلادرنگ به قزوین آمدم و ملاقات به عمل آمد. ایشان گفتند: من به تهران رفتم و با اشخاص مختلف و لازم مذاکره کرده ام. موافقت کردند که من رئیس قزاقخانه بشوم، مشروط بر اینکه سردارهای قزاقخانه که ارشدیت به من دارند به مخالفت برنخیزند. و اکنون نوبت این است که شما به تهران بروید و سردارها را موافق کنید. تبادل نظر کردیم و قرار شد ایشان نامه ای به سردار عظیم - سرلشکر محمد توفیقی - پدرخانم من، که از هم   سردارها ارشد و مسن تر بود، بنویسند و اصل مطلب را ننویسند و من خود موضوع را به میان بگذارم؛ و فقط اشاره کنند که موضوعی که سرتیپ احمد آقاخان عنوان می کنند، مورد خواهش من می باشد و از اقدامی که به عمل می آورید سپاسگزار خواهم شد. چون بین سردار عظیم و میرپنج رضاخان نیز سابق   خصوصیت برقرار بود، من نامه را گرفتم و قول دادم که به دستور ایشان رفتار کنم.

به پیرصوفیان آمده به غلامرضاخان میرپنج گفتم: قصد دارم چند روز به تهران بروم. او مانع شد و تصور می کرد از اینکه فرمانده فوج شده من ناخشنودم و می خواهم به تهران رفته و مراجعت نکنم. پس از یکی دو روز کشمکش قرار بر این شد که اسب ها و اثاثیه ام را به پیرصوفیان بگذارم و با اتوموبیل به تهران بروم و بازگردم. با غلامرضاخان از پیرصوفیان به قزوین آمدیم و از ارکان حرب، که به دست انگلیسی ها اداره می شد و متصدی امور داخلی آن امیر موثق نخجوان بود، مرخصی گرفته و به تهران آمدم. در بین راه چون ژاندارم ها پست بندی کرده و دستور داشتند که از آمدن قزاق ها به تهران جلوگیری کنند به مشکلاتی برخوردم و در هر پست جلوگیری می کردند و حتی در ینگی امام کار ما به مشاجره کشید. می  خواستند اسلح   ما را بگیرند، من گفتم: اسلحه ای که در جلو کشتی های جنگی روس با آن جنگ کرده ام به شما نمی دهم. با زحمت زیاد به تهران آمدم. نام   میرپنج رضاخان را به سردار عظیم دادم و پیغام ها را جزءبه جزء گفتم و قرار شد دعوتی از طرف سردار عظیم از سردارهای قزاقخانه به عمل آید.

من مطلب را برای آن ها توضیح دادم که میرپنج رضاخان گفته تحمل ریاست سردار همایون برای من شاق است. یا یکی را خودتان برای ریاست قزاقخانه برگزینید یا موافقت کنید من رئیس قزاقخانه باشم. و از جانب سردار عظیم هم، که قبلاً موضوع را با ایشان حل کرده بودم، گفته های من تایید می شد. بالاخره همه قول شرف دادند که اگر میرپنج رضاخان توانست امور قزاقخانه را مرتب نماید و حیثیت آن ها محفوظ باشد، نه  تنها مخالفتی ندارند، بلکه موافقت کامل می نمایند. همین که اظهار موافقت نمودند، من کاغذی تهیه کرده و صورت مذاکرات آن جلسه را یادداشت کردم و دادم همه امضاء کردند. و آن موافقت نامه را به قزوین بردم و میرپنج رضاخان بسیار مسرور شد. و من به پیرصوفیان رفتم.

در این اثناء غلامرضاخان میرپنج به فکر افتاد که به تهران بیاید و از اوضاع آگاه شود. مرخصی گرفت به تهران آمد، و من فرمانده فوج شدم. در غیاب میرپنج غلامرضاخان، در پیرصوفیان چند بار ژنرال اسمایس انگلیسی برای سرکشی به فوج سوار آمد و کلنل کاظم خان سیاح نیز مترجم و همراه او بود.

چون هوا سرد شده بود با موافقت ارکان حرب، فوج سوار را از پیرصوفیان به قزوین آوردم و محلی اجاره کرده و آن ها را سکونت دادم. هر روز بعدازظهر نزد میرپنج رضاخان می رفتم و با ایشان راجع به آمدن تهران و به دست گرفتن امور قزاقخانه صحبت می کردیم و نقشه می ریختیم.

بعدازظهر 2 اسفند 1299 قوای پیاده رسید. از شاه آباد به مهرآباد حرکت کردیم. اول غروب در مهرآباد تمرکز یافتیم. تعداد زیادی اتومبیل، که حامل سرداران قزاق و رجال و چند نفر از نمایندگان سیاسی بود، به مهرآباد آمد. این شخصیت ها میرپنج رضاخان را ملاقات کردند و خواهش داشتند که قوا به تهران نیاید و به قزوین بازگردد. ولی رضاخان نپذیرفت و گفت: ما مزاحم کسی نخواهیم شد و مجبوریم به تهران نزد عائله خود بیاییم و اقامت این نیرو در قزوین موردی ندارد. در حالی که آن رجال در مهرآباد نشسته بودند، ما به طرف تهران حرکت کردیم. آن ها نیز پس از اینکه این بی اعتنایی را دیدند، پس از حرکت یکی بعد از دیگری به تهران حرکت کردند. چون من اسب تندرو داشتم، برای آقاسیدضیاءالدین اسب جوان من را آماده کردند که سواره همراه ما آمد. ستونی که از مهرآباد حرکت کرد، برای هرگونه زد و خوردی آماده بود. نزدیک دروازه قزوین که رسیدیم، عده ای از سربازها در کنار خندق مسلح ایستاده بودند، ولی فوری تسلیم شدند و سلاح خود را دادند و ما آن ها را در بین قسمت ها با خود به تهران آوردیم. از دروازه قزوین به خیابان جنب گلشن و چهارراه حسن آباد به قزاقخانه، محل فعلی باغ ملی و کاخ وزارت امور خارجه، وارد شدیم. شبانه قسمتی از نیروی پیاده برای گرفتن کلانتری ها تقسیم شدند و کلانتری ها را گرفتند. مامورین اداره شهربانی، که رئیسش وستداهل بود، قدری مقاومت کردند که با چند گلوله توپ شراپنل که خالی شد، ناگزیر به تسلیم شدند و وستداهل، رئیس کل شهربانی، خودش به قزاقخانه آمد و تسلیم ما شد و به کار خود برگشت؛ تا شبانه حکومت نظامی اعلام، و کلنل کاظم خان سیاح حاکم نظامی تهران شد و تصمیم گرفتند که عده ای از رجال و سرشناسان را توقیف کنند. از همان شب شروع به دستگیری آنان شد و در عمارت وسط قزاقخانه، که اکنون سررشته داری ارتش است، عده ای از رجال را دستگیر و حبس نمودند و مامور محافظت آن ها نیز سروان کریم آقا بوذرجمهری بود (به درجه   سرلشکری رسید، در سال 1331 درگذشت.)

تصمیمات توسط آقا سیدضیاءالدین و میرپنج رضاخان گرفته می شد و من مامور توسعه کار قزاقخانه بودم و هم افسران و قزاق ها نیز، برخلاف گذشته، روز و شب در قزاقخانه می ماندند. بازار هم بسته شد و مردم نگران بودند. روز چهار اسفند سیدضیاءالدین و میرپنج رضاخان نزد احمدشاه رفتند. سیدضیاءالدین فرمان نخست وزیری گرفت و میرپنج رضاخان نیز به لقب «سردار سپه» و ریاست دیویزیون قزاق نائل گردید.

نخست وزیری و جمهوری خواهی

سرانجام در سوم آبان 1302 رضاخان با فرمان احمدشاه قاجار به نخست وزیری منصوب شد و شاه نیز پس از چند روز به اروپا رفت و عملاً کشور را به رضاشاه سپرد. رضاشاه در این مدت پایه های قدرت خود را استوار کرد و به کوشش برای سرنگونی حکومت قاجار پرداخت.

نخست وزیر، طی این دوره متوجه شد که برخی از ناآرامی ها را نمی توان با جنگ از بین برد؛ بنابراین، روی به سیاست آورد و با آوردن خانزادگان به تهران اسباب شهرنشینی آنان را فراهم نمود و آنان را از طغیان و مخالفت بازداشت.

پادشاهان قاجاریه، تقریباً از اواسط دوران سلطنت ناصرالدین شاه، کشورداری را رها نموده و هیچ گامی در جهت بهبود وضع عمومی برنداشته بودند و سفرنامه های اروپائیان در این دوران، روشن می کند که کشور به ویرانه ای تبدیل شده بود.

لذا طی سالهای نخست وزیری، رضا شاه که اختیارات فوق العاده ای پیدا کرده بود توانست یک رشته اصلاحات عمومی را به مرحله ی عمل برساند. این اصلاحات موجب شده بود تا عموم مردم نسبت به وی دید مثبتی داشته باشند. از دیگر سو، نخست وزیر هنوز افکار ضد مذهبی خود را بروز نداده بود. او در این دوره در مراسم مذهبی شیعیان در مساجد و تکایا شرکت می کرد و از وجود شاهزادگان قاجاری پرنفوذ همچون نصرت الدوله و صارم الدوله در دولت استفاده می نمود.

بنابراین در غیاب احمدشاه، عوامل رضاشاه اندیشه الغای سلطنت و رئیس جمهور شدن سردار سپه را پیش آوردند.

رضاخان در دوره ی نخست وزیری، وزیر جنگ نیز بوده

در طول یک و نیم سال بعد از شکست پروژه جمهوری خواهی، سردارسپه کوشید تا خود را با نمایندگان مخالفین و اقلیت مجلس نزدیک کند. ارتباطات وسیعی با عبدالحسین میرزا فرمانفرما، نصرت الدوله، سید حسن مدرس و تقریباً اکثر کسانی که پس از کودتا دستگیر شده بودند برقرار شد. از سوی دیگر تمایل بیش از حد احمد شاه به سلطنت مشروطه که گاهی به ضعف وی نیز تعبیر می شد، راه را برای تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی هموار نمود.

تنها مقاومت جدی خانواده احمد شاه، نه از سوی وی که از سوی مادرش ملکه جهان صورت گرفت. او به تنهایی تصمیم به مبارزه با رضاخان گرفت و به این منظور از پاریس به عتبات عالیات سفر کرد تا حکم و فتوی مفسد و خارج از دین بودن بودن نخست وزیر را به هر قیمتی از مراجع عراق به دست آورد. ولی او نیز هنگامی به عراق رسید که رضاشاه در مجلس موسسان سوگند پادشاهی خورده بود.



منابع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سایت تاریخ ایرانی، تاریخ بیست ساله ایران/حسین مکی، خاندان پهلوی به روایت اسناد/فرهاد رستمی