تبیان، دستیار زندگی
کتاب جدید نویسنده «دختر شینا» روی پیشخوان کتاب فروشی ها قرار گرفت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

«گلستان یازدهم»، خاطراتی از زنان جنگ برای شناخت جنگ

کتاب جدید نویسنده «دختر شینا» روی پیشخوان کتاب فروشی ها قرار گرفت.

فرآوری: راحله خلیلی - بخش کتاب و کتابخوانی تبیان

«گلستان یازدهم»، خاطراتی از زنان جنگ برای شناخت جنگ

بهناز ضرابی زاده را بیشتر کتاب دوستان با «دختر شینا» می شناسند. هرچند او آثار دیگری نیز منتشر کرده است، اما در این میان نگارش یک کتاب دوست داشتنی به نام «دختر شینا» توانست بار دیگر توجه علاقه مندان به کتاب را به سمت خود جلب کند؛ کتابی شامل خاطرات همسر یکی از شهدای استان همدان از دوران کودکی تا هنگام شهادت همسر.

اخیراً نیز کتاب جدیدی از این نویسنده از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است؛ «گلستان یازدهم» شامل خاطرات زهرا پناهی روا، همسر شهید علی چیت سازیان فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر 32 انصارالحسین استان همدان. ضرابی زاده این بار هم جنگ را از زاویه دید یکی از همسران شهدا روایت کرده است. نثر ساده و در عین حال دلنشین خاطرات پناهی روا را خواندنی تر کرده است.

روایت خاطرات شهید چیت سازیان

ضرابی زاده درباره کتاب «گلستان یازدهم» می گوید: این اثر دربردارنده خاطرات مشترک خانم پناهی روا و شهید چیت سازیان از زمان آشنایی، ازدواج ودوران کوتاه زندگی مشترک و شهادت برادرهمسر ونیز شهادت خود شهید چیت سازیان است و البته مروری هم به سال های بعد از شهادت ایشان و زندگی خانم پناهی روا دارد.  همچنین باید اذعان بدارم که زندگی مشترک شهید چیت سازیان یکی از موضوعات جذاب است، زیرا فرزند ایشان 37 روز پس از شهادت پدرشان به دنیا آمدند.
 
 
 ضرابی زاده درباره عنوان کتاب «گلستان یازدهم»  افزود: برای انتخاب اسم کتاب خیلی فکر کردم و عنوان های مختلفی را پیشنهاد نمودم که برخی از آن ها را خانم پناهی نپسندیدند. زیرا هر دوی ما دوست داشتیم عنوانی باشد که به نوعی شخصیت سردار شهید چیت سازیان را معرفی کند ، از طرفی جذاب و با مطالب کتاب نیز هماهنگ و از کلیشه های مرسوم نیز به دور باشد. در این کتاب نقل شده که خانم پناهی مدتی برای اینکه در کنار همسرش باشد به دزفول می روند و در آنجا در کوچه ای به نام گلستان یازدهم زندگی می کنند.آن دوران زیباترین و قشنگ ترین لحظات زندگی مشترک آنها رقم می خورد. به یاد آن دوران خاطره ساز اسم کتاب را گلستان یازدهم گذاشتیم که علاوه بر این می تواند معانی زیاد و متفاوتی را به ذهن متبادر سازد.

خاطرات جنگ، مقدمه شناخت جنگ

مرتضی سرهنگی، مدیر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری هم با بیان این که کتاب خاطرات زنان صدای جنگ را بلندتر و رساتر می کند گفت: روایت های زنانه از جنگ به تدریج افق دیگری پیش روی مخاطبانِ خود می گشایند و بی شک «گلستان یازدهم» از نمونه ها و شاخصه های موفق این مسیر است. از مشخصه های کتاب می توان به نوبودن موضوع، داشتن رمانس ملایم در داستان، جالب بودن سوژه و قلم شیوای نویسنده اشاره کرد که خواننده را با خود همراه می کند.

در «گلستان یازدهم» به جزئیات بیشتری توجه نموده و همچنین به فرهنگ و عقاید مردم در دهه60 چه در بعد زندگی فردی و چه در بعد زندگی اجتماعی بیشتر پرداخته شده است.

او معتقد است: در دفاع مقدس زنان هستند که ساک همسران، پدران، پسران و برادرانشان را می بندند و استقامت زنان در پشت جبهه باعث می شود مردان مقاومت بیشتری در برابر دشمن داشته باشند. بیشتر زنان با اینکه به لحاظ جغرافیایی فاصله زیادی از جهه های جنگ دارند ولی انگار دوشادوش مردان علیه دشمن می جنگند.

سرهنگی در ادامه تاکید کرد: «خاطره» نزدیک ترین روایت جنگ و مقدمه شناخت جنگ است. در دنیا به موازات اینکه سربازان پیر می شوند خاطرات آنها را جمع آوری می کنند تا از این طریق همواره آنها را زنده و جوان نگاه دارند. در ادبیات جنگ انرژی پایان‌ ناپذیری وجود دارد که جامعه با تکیه بر آن می‌ تواند مشکلات را حل کند.


 نوشتن زندگی شهید، آرزوی بزرگ نویسنده

ضرابی زاده می گوید: از سال ها قبل مشتاق وعلاقه مند به نوشتن خاطرات زندگی شهید چیت سازیان بودم و حتی این اواخر برایم به یک آرزوی بزرگ تبدیل شده بود.
 
 این نویسنده درباره شباهت ها و تفاوت های دو اثر«دختر شینا» و «گلستان یازدهم» نیز اظهار داشت: در هر دو اثر راویت ساده و صمیمی را انتخاب نمودم، اما در «گلستان یازدهم» به جزئیات بیشتری توجه نموده و همچنین به فرهنگ و عقاید مردم در دهه60 چه در بعد زندگی فردی و چه در بعد زندگی اجتماعی  بیشتر پرداخته شده است. از تفاوت های دیگر این دو اثر باید گفت که در«گلستان یازدهم» برای نگارش کتاب تلاش کرده ام از آن سیر خطی و مرسومی که در اکثر کتاب های خاطرات موجود است فاصله گرفته، رویکرد متفاوتی را اتخاذ کنم.

«گلستان یازدهم»، خاطراتی از زنان جنگ برای شناخت جنگ

 در فصل اول این کتاب می خوانیم:

داشتیم از جلوی بیمارستان بوعلی می گذشتیم، گفتم: «علی آقا، تا چند ماه دیگه بچه مون اینجا به دنیا می آد.»

با تعجب پرسید: «اینجا؟!»

گفتم: «خُب، آخه اینجا بیمارستان خصوصیه، بهترین بیمارستان همدانه.»

علی سرعت ماشین را کم کرد و گفت: «نه، ما به بیمارستانی می ریم که مستضعفین اونجا می رن. اینجا مال پولداراست. همه کس وُسعش نمی رسه بیاد اینجا.»
توی ماه هشتم بارداری بودم و حالم اصلاً خوب نبود. عصر پنجشنبه دهم دی ماه 1366 بود. وقت و بی وقت درد می آمد به سراغم. وصیّت علی آقا را به همه گفته بودم. آن روزها خانة مادرشوهرم پُر از مهمان بود و دوروبَرمان شلوغ. مادر هم آنجا بود. تا گفتم حالم خوب نیست، ماشین گرفت و به بیمارستان فاطمیه، که بیمارستانی دولتی بود، رفتیم. همین که وارد بیمارستان شدیم، خبر مثل بمب همه  جا صدا کرد: «بچة شهید چیت سازیان داره به دنیا می آد.»

روایت های زنانه از جنگ به تدریج افق دیگری پیش روی مخاطبانِ خود می گشایند و بی شک «گلستان یازدهم» از نمونه ها و شاخصه های موفق این مسیر است.

کارکنان بیمارستان به هول  و ولا افتاده بودند. دوروبَرم پُر شده بود از پرستار و دکتر. خیلی زود خبر توی شهر پخش شد. مردم به بیمارستان تلفن می زدند و احوال من و بچه را می پرسیدند. مادر، که تمام مدت بالای سرم بود، مجبور می شد گاهی برود و تلفن ها را جواب بدهد. با اینکه دکترها گفته بودند آثاری از زایمان دیده نمی شود، رئیس بیمارستان دستور داده بود بستری شوم.

آن شب درد نداشتم، اما صبح روز بعد دردها شروع شد. این بار هم گروهی دکتر و پرستار دورم حلقه زدند. اما، بعد از چند ساعت همان حرف قبلی را تکرار کردند: «چیزی نیست. نگران نباشید. آثاری از زایمان زودرس دیده نمی شه.»

اصرار کردم بگذارند به خانه بروم. اجازة مرخصی ندادند. چند ساعت بعد دوباره حالم بد شد و درد امانم را برید. مادر دست پاچه شده بود. چند بار این اتفاق تکرار شد. هر بار چند پرستار دورم حلقه می زدند و بعد از معاینه سر تکان می دادند و با ناامیدی همان حرف های قبلی را تکرار می کردند.

عصر روز جمعه یازدهم دی ماه 1366 بود و شب میلاد حضرت عیسی مسیح(ع). دوباره دردهای کش دار و کُشنده به سراغم آمده بود. نمی دانم چرا می ترسیدم و از همه خجالت می کشیدم. فکر می کردم نکند مشکلی پیش آمده! نکند نمی توانم بچه ام را به دنیا بیاورم!

دلم تنگ بود و غصه دار. هنوز با غم جدایی علی آقا کنار نیامده بودم. داغش برای همه، مخصوصاً برای من، تازه بود. عصر دلگیری بود. توی خودم بودم و ریزریز گریه می کردم و با علی آقا حرف می زدم. توی این سی وهفت روز عادت کرده بودم هر وقت می بُریدم و دستم به جایی نمی رسید، علی آقا را صدا می زدم. با خودم گفتم: «علی جان، کمکم کن! نکنه برای بچه مشکلی پیش اومده؟! از دکتر و پرستارا خجالت می کشم. مردم منتظرِ دنیا اومدن بچه ت هستن. کاری کن اگه قراره بچه به دنیا بیاد، زودتر و بدون دردسر بیاد. دوست ندارم کسی رو به زحمت بندازم.»


منابع:
ایسنا
تسنیم
سوره مهر
حوزه هنری