تبیان، دستیار زندگی
شهید «حسن قاسمی دانا» گویا اولین شهید مدافع حرم مشهد هم بوده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رجزخوان در دل دشمن رفت


شهید «حسن قاسمی دانا» گویا اولین شهید مدافع حرم مشهد هم بوده است.

بخش فرهنگ پایداری تبیان
حسن قاسمی دانا

«مریم طربی» مادری که این روزها فرزندان دیگرش را هم راهی میدان مبارزه با ظلم و وهابی گری کرده است.
گویا همسر شما هم از رزمندگان دفاع مقدس بودند، برای شروع کمی از خودتان و شهیدتان بگویید.
بله من سال 60 با همسرم آقای قاسمی ازدواج کردم که ایشان هم از رزمندگان دوران دفاع مقدس بودند. ماحصل ازدواج ما چهار فرزند به نام های مهدی، حسن، علی و احمد بود. همسرم نانوا بود و اعتقاد داشت این رزق حلال در عاقبت به خیری بچه ها تأثیر خواهد داشت. اگرچه یک نانوای ساده بود اما رزق حلال و احکام دینی در خانواده برایش بسیار مهم بود. من هم به او حق می دادم که این طور نگران رزق حلال باشد چراکه حالا ماحصل زندگی ما حسن شهیدم، عاقبت به خیری را نصیب خودش کرد و در راه حفظ حریم اهل بیت (ع) به شهادت رسید. حسن متولد 2 شهریور سال 1363 بود. تربیت دینی و ایمانی من و پدر بچه ها، تأثیر زیادی در آینده پسرم گذاشت. فرزندی که خودش هم عاشق شهدا بود.


حسن آقا به شهدا و مسیر شهادت هم علاقه داشت؟

پسرم در خانه کتابخانه ای راه اندازی کرده بود که اکثر کتاب هایش مذهبی و در مورد شهدا بود. حسن عجیب اهل مطالعه کتاب بود. این علاقه او در مورد کتاب های شهدا و زندگی نامه رزمندگان دوران دفاع مقدس بیشتر خودش را بروز و نشان می داد.
پس با شهدا و راه و رسم زندگی شان آشنا بود.
بله شهدا نقش زیادی در زندگی حسن داشتند. این مسیری را هم که انتخاب کرد از برکت وجود شهدا بود. اصلاً سبک زندگی حسن مثل شهدا بود. حسنم با شهدا زندگی می کرد. خوب به یاد دارم شهید محمود کاوه اولین شهیدی بود که حسن تحقیق و مطالعه درباره ایشان را شروع کرد؛ اما شهیدان زیادی در زندگی او نقش داشتند. شهید ابراهیم همت، شهیدان مهدی و حمید باکری، شهید آبشناسان، شهید بروجردی و دیگر شهدا. کتاب های این شهدا الآن هم در کتابخانه مان موجود است. حسن بارها و بارها این کتب را مطالعه می کرد و به ما هم یادآوری می کرد و از ما می خواست که مطالعه شان کنیم. حسن خصوصیات خاصی داشت. وجودش را متعلق به همنوعانش می دانست و همیشه وقف مردم و حل مسائل و کمک به آن ها بود. حسن یک بسیجی کارکشته و ماهر بود.

شغل فرزندتان نظامی بود؟

حسن نظامی نبود اما از سنین کم وارد بسیج شد و در تمام عرصه ها فعالیت می کرد. ارادتش به شهدا بهانه ای شد تا بارها و بارها به مناطق عملیاتی دفاع مقدس سفر کند و به راهیان نور برود. حسن یک بسیجی بسیار پرتجربه بود. با بصیرتی که داشت همه فنون و اصول نظامی را گذراند. حتی آموزش غواصی دیده بود. وقتی به او می گفتم غواصی دیگر به چه کارت می آید؟ می گفت سرباز امام زمان (عج) باید همیشه آماده باشد. در تمام زمینه های فعالیت بسیج حضور پررنگ داشت. حسن در کار نانوایی با پدرش همکاری می کرد ولی روحیه نظامی بالایی داشت. پسرم مربی آموزش سلاح نیمه سنگین بود. روحیه جهادی اش کار را به جایی رساند که راهی میدان نبرد با مهاجمان حرم شد.


چطور شما و پدرش را راضی به رفتنش کرد؟

دو ماه قبل از رفتن با من و پدرش درباره دفاع از حرم و اوضاع پیش آمده صحبت کرد. همه مسائل را به ما توضیح داد. حسن تصمیمش را برای رفتن گرفته بود. به همین خاطر ما مخالفتی با رفتنش نکردیم. راهی که پسرم انتخاب کرده بود راه دفاع از اسلام، دین و قرآن بود. راهی که به حفظ حرمت آل الله ختم می شد. راهی که برگرفته از وابستگی اش به راه شهدا بود. حسن بارها و بارها پای خاطرات و روایات پدر از روزهای جنگ و جبهه و هشت سال دفاع مقدس نشسته بود. او علاقه زیادی به جهاد و ظلم ستیزی داشت.

نگران شهادت یا اسارت عزیزتان نبودید؟

نه نگران نبودم. می دانستم حسن راهی را انتخاب کرده که پرخطر است. میدان جهادی که اسارت دارد، شهادت دارد، جراحت دارد. با علم به همه این ها و شرایط موجود دردانه ام را راهی کردم و به خود خانم حضرت زینب (س) سپردم.
به نظر شما چه شاخصه ای در وجود شهید او را لایق شهادت در راه اهل بیت امام حسین (ع) کرد؟
حسن به اهل بیت ارادتی فوق العاده داشت. تا آنجا که هیچ شهادت یا ولادت ائمه اطهار و معصومین را فراموش نمی کرد. شهادت حضرت خدیجه، حمزه، ام البنین و... بسیار موردتوجه اش بود. حسن از تقویم قمری استفاده می کرد و خیلی وقت ها من مناسبت ها را از ایشان می پرسیدم. ارادت خاص حسن به شهدا از سنین کودکی در وجودش ریشه کرده بود. حب اهل بیت مهم ترین کاری بود که از همان کودکی در وجود فرزندانم پرورش دادم و آن ها عاشق اهل بیت بار آمدند. عشقی که درنهایت به فدایی شدن و شهادتش ختم شد. حسن یک هیئت تأسیس کرد به نام روضه الحسین که بعد از شهادتش همچنان پا برجاست.

پسرتان چه زمانی راهی دفاع از حرم شد؟

حسن 25 فروردین 1393 همراه با لشکر فاطمیون راهی سوریه شد. وقت رفتن کوله ای سبک برداشت. اول هر چیزی شال عزا و پیراهن عزایش را از من خواست. بعد یک دست لباس کار و چند دست لباس راحتی داخل کوله اش گذاشتم. گفتم چند ماه نیستی این لباس کافی نیست. اول گفت کافی است مامان ولی بعد که اصرار من را دید گفت برایم چمدان ببند. آن هم فقط برای دل من چون آن چمدان را با خودش نبرد و به دوستش داده و گفته بود تا من برنگشتم به خانه نبرید. با کوله باری سبک راهی شده بود؛ اما شال مخصوص عزا و پیراهن عزا را برداشته بود تا برای وفات حضرت زینب (س) در آنجا استفاده کند. غافل از اینکه زودتر از آن روز، به شهادت می رسد. حسنم فقط 22 روز آنجا بود. 23 اردیبهشت 93 پیکرش وارد ایران شد و 25 اردیبهشت 1393 جسم خاکی اش هم آغوش خاک شد.


چطور شد که با فاطمیون اعزام شد، چون رزمندگان این لشکر همگی از افغانستانی ها هستند؟

آن زمان اجازه رفتن به خیلی از بسیجی ها داده نمی شد، به همین خاطر حسن ازاینجا باکارت فاطمیون اعزام شد. با اسم حسن قاسم پور. پسرم فرمانده گروهی از بچه های تک تیرانداز فاطمیون بود. تا لحظه شهادتش به غیراز دو یا سه نفر از فرمانده ها کسی نمی دانست که حسن ایرانی است. پسرم در کنار فرماندهی و مسئولیتش، داوطلبانه در همه عملیات ها شرکت می کرد. خستگی ناپذیر بود. به گفته فرمانده اش با آغاز هر عملیات، حسن اولین نفر جمع حاضر بود و مردانه نوکری همه نیروهایش را می کرد. حسن مداح خوبی هم بود؛ اما فقط در روز آخر هنگام غسل شهادت مداحی می کند و وقتی بچه ها از او می پرسند که چرا تا امروز برایمان نخواندی می گوید به احترام مداح گردان نخواندم.


چطور با خبر شهادتش روبه رو شدید؟

من آمادگی شنیدنش را داشتم. وقتی به من خبر دادند و گفتند حسن زخمی شده با آرامش خاصی در جوابشان گفتم حسن من زخمی نشده حسن من شهید شده است. دلم به شهادت فرزندم گواهی می دهد. پدرش هم راحت پذیرفت. در ماه اردیبهشت برابر با وفات حضرت زینب (س) هم جسم خاکی فرزندم بر روی دست ها به خانه بازگشت. از دوستان و آشنایان گرفته تا اقوام همه و همه حضور داشتند. از مهدیه مراسم شروع شد تا حرم مولای مان ثامن الحجج (ع). حسن بر روی دست ها می رفت. تشییعش عجیب باشکوه بود. نیروی خاصی گرفته بودم. به دنبالش می دویدم. حال خودم را نمی فهمیدم ولی آرام بودم چون حسن به خواسته اش رسیده بود. از حرم راهی خواجه ربیع شدیم و آنجا جسم خاکی اش با خاک هم آغوش شد و روح پاکش همیشه کنارم ماند. مداح می خواند: این گل پرپر از کجا آمده/ از سفر شام بلا آمده، چه قافیه زیبایی و من زمزمه می کردم آهسته ران آهسته آرام جانم می رود... حال خاصی داشتم. لحظه ها تشییع پیکر شهدای دوران دفاع مقدس در ذهنم مرور می شد. بعد از حسن فرزندان دیگر من هم امروز رفته اند تا نگذارند اسلحه برادرشان بر زمین بماند.


خانم طربی برخی از چرایی حضور رزمندگان در جنگ سوریه صحبت می کنند و طعنه ها می زنند، نظر شما چیست؟

پسرم اولین شهید ایرانی مدافع حرم مشهد بود. مسئله جهاد و شهادتش برای من حل شده است. راحت بگویم متأسفانه بعضی اشخاص ناآگاه هستند. وقتی توضیح می دهی قبول می کنند ولی بعضی افراد مغرض هستند که صحبت هم اثری در آن ها ندارد. جواب من در مقابل این اشخاص فقط یک جمله بود. در جوابشان می گفتم شما آمادگی دارید به شما بگویند ماهی 10 میلیون تومان به شما بدهند در قبالش یک انگشتتان را قطع کنند. فوراً در پاسخ من می گفتند نه هرگز. البته این حرف ها هست و از اول هم بوده. باید صبر پیشه کرد. یا می گفتند چرا در سوریه باید بجنگیم و من در جوابشان می گفتم اسلام مرز ندارد. هر جا مسلمان ها درخطر باشند باید به یاریشان شتافت.

از هم رزمانش در مورد چگونگی شهادت پسرتان شنیده اید؟


یکی از هم رزمانش تعریف می کرد که ساعت 7 شب پشت بیسیم اعلام می کنند منطقه حی زهرا درخطر حمله نیروهای داعش است و باید جلویشان را بگیرید تا صبح که نیروی تازه نفس برسند. چون حسن و هم رزمانش قبل از این عملیات در عملیات دیگری هم شرکت داشتند و خسته بودند، نباید در عملیات پیش آمده شرکت می کردند، ولی به دلیل حاد بودن شرایء شرکت می کنند. منطقه عملیاتی جلوی شهرک های نبل والزهرا قرار داشته که یک شهرک شیعه نشین علوی است.
هم رزمش می گفت عملیات که شروع شد ما 8 نفر بودیم. به خواسته حسن و موافقت فرمانده مان، اسم عملیات را گذاشتیم ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا (ع). راه افتادیم به طرف منطقه و وارد اولین خانه بزرگی که معروف به قصر بود شدیم. حسن با پایش محکم به در کوبید و در باز شد. وارد شدیم با صدای باز شدن در از طبقه بالا به زبان عربی صدایی بلند شد که تو کی هستی؟ حسن هم با صدای خیلی بلند گفت انا شیعه علی ابن ابیطالب (ع). با این صدا تکفیری ها با عصبانیت پاسخ دادند انا کافر، انا مشرک، انا مجوس و همین طور که پیشروی می کردیم حسن با همان صدای بلند می گفت انا شیعه فاطمه زهرا (س)، انا شیعه حسن المجتبی (ع). طبقه اول را زود پاکسازی کردیم و وارد طبقه دوم شدیم. طبقه دوم هم پاکسازی شد، ولی از داخل سقر که به ساختمان کناری وصل بود نیروهای دشمن مرتب آتش می ریختند. حسن رجز می خواند و بر سر دشمن آتش می ریخت. من بلند شدم دو تا نارنجک برداشتم که بروم داخل سقر و کار را تمام کنم که یک دفعه حسن نارنجک ها را از من گرفت و گفت اگر کسی هم بخواهد برود آن من هستم تو زن و بچه داری. حسن رجزخوان به دل دشمن زد و با فریاد یا ابوالفضل العباس (ع) رفت داخل. قبل از انفجار اول صدای یک رگبار بلند شد و بعد صدای انفجار نارنجک. برای لحظه ای سکوت حاکم شد. بعد صدای ناله تکفیری ها بلند شد. حسن زخمی شده بود و به هوش بود. با کمک بچه ها آوردیمش عقب. قطع نخاع شده بود اما ساعاتی بعد از مجروحیت در 19 اردیبهشت ماه سال 1393 ساعت 9 صبح روز جمعه پر کشید و آسمانی شد.


منبع: روزنامه جوان