تبیان، دستیار زندگی
محمد تقی بهار، معروف به ملک الشعراء بهار، در آذر ماه سال 1265 خورشیدی در مشهد زاده شد. پدرش ملک الشعرای آستان قدس رضوی بود و از شعرای به نام خراسان. بهار که از کودکی شعر می سرود، پس از مرگ پدر به فرمان مظفرالدین شاه به جای او نشست و لقب پدر را گرفت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نگاهی کوتاه به زندگی ملک الشعرای بهار

محمد تقی بهار، معروف به ملک الشعراء بهار، در آذر ماه سال 1265 خورشیدی در مشهد زاده شد. پدرش ملک الشعرای آستان قدس رضوی بود و از شعرای به نام خراسان. بهار که از کودکی شعر می سرود، پس از مرگ پدر به فرمان مظفرالدین شاه به جای او نشست و لقب پدر را گرفت.

فرآوری: فهیمه السادات آقامیری-بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
نگاهی کوتاه به زندگی ملک الشعرای بهار

بهار در خانواده ای به دنیا آمد كه به صبوری معروف بود

بهار در خانواده ای به دنیا آمد كه به صبوری معروف بود. این نام را پدر بهار، محمد كاظم ملك الشعراء صبوری، به عنوان تخلص شعری خویش برگزیده بود و انتخاب آن به پیوند با احمد صبور باز می گشت، پیوندی كه در خانوادة پدر بهار افتخاری بشمار می آمد.
صبور از كاشان بود و ساكن آنجا؛ شاعری خوش سخن و قصیده سرائی پر توان كه عباس میرزا، پسر فتحعلیشاه قاجار، وی را سخت عزیز می داشت.

پدر محمد كاظم، به علتی كه دانسته نیست، دل از كاشان بر كنده و به خراسان رفته بود. پدر بهار در مشهد به دنیا آمد و بهار نیز؛ اما پیوند با كاشان و پیوند با صبور هرگز فراموش نشد.

بهار در شرح زندگی خود و خانوادة خویش می نویسد كه نام پدرش محمد كاظم، متخلص به صبوری بود، كه در سال 1255 قمری به دنیا آمد، یعنی تنها بیست و هفت سال پس از مرگ صبور. پدر او محمد باقر و پدر محمد باقر عبدالقدیر خاراباف كاشی بود.

بهار از سنین نوجوانی، زمانی که تنها چهارده سال داشت، همراه با پدر در محافل آزادیخواهان شرکت می کرد. آشنایی با آزادیخواهان سبب شد که دو سال پس از فوت پدر به جمع مشروطه طلبان خراسان بپیوندد. روزنامه های بهار و نوبهار و مجله دانشکده، در زمینه روزنامه نگاری از او به یادگار مانده است. چند شعر او مانند مرغ شباهنگ و جغد جنگ، و ترانه ی مرغ سحر، با گذشت بیش از هشتاد سال از تاریخ سرودن آن، همچنان ورد زبان هاست.

مرحوم ملک الشعرای بهار در برهه زمانی پرتلاطم و بی ثباتی می زیست یا دست کم بخشی از زندگی وی مصادف با چنین دورانی بود. دوران 15 ساله ای که از سال 1285 که انقلاب مشروطه اتفاق افتاد تا ابتدای سال 1300 که کودتای معروف سید ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان میرپنج شکل گرفت. کودتایی که فصلی نو در تاریخ معاصر ایران شد. این 15 سال که بهار یکی از چهره های سیاسی برجسته آن بود، خلاصه می شد در مجموعه ای از بی ثباتی، هرج و مرج، ضعف دولت مرکزی، توقف کامل اقتصاد، بیماری، قحطی و بد تر از همه سر برون آوردن یک دوجین قدرت های گریز از مرکز. در سیستان و بلوچستان، در خراسان، در شمال، در آذربایجان در کردستان، در خوزستان، در فارس و جنوب کشور در برابر دولت مرکزی قد علم کرده بودند. قدرت مرکزی اسما و بیشتر بر روی کاغذ آن هم در تهران وجود داشت. به این مجموعه باید ده ها دستجات و گروه های مسلح در اطراف و اکناف مملکت را افزود.

این بی ثباتی 15 ساله ریشه در تکان شدیدی داشت که انقلاب مشروطه در ساختار قدرت قاجار ها به وجود آورده بود. این تکان اما نه آنقدر موثر که بتواند آن را ریشه کن کند، در نتیجه دو کانون قدرت رقیب و معارض بعد از انقلاب مشروطه در کشور به وجود آمده بود. الیگارشی قاجار در یک سو و مشروطه خواهان در یک سوی دیگر. خلا قدرت مرکزی باعث ظهور قدرت های گریز از مرکز در همه جای مملکت شده بود. در چنین شرایطی بهار هم همانند بسیاری دیگر از نخبگان و رجال سیاسی به این نتیجه رسیده بود که اگر دولت مرکزی مقتدر و نیرومندی در تهران به قدرت نرسد یقینا بخش هایی از ایران از کشور جدا می شدند. چنین بود که بهار هم باز همانند سایر رجال از رضاخان سردار سپه به حمایت برخاست. آن افسر نظامی و فرمانده قزاق که کمتر کسی در پایتخت او را می شناخت با خود متاعی را به همراه آورده بود که بهار و سایر رجال ملی و نگران کشور 15 سال بود که در حسرتش بودند. او با خود ثبات، امنیت و یکپارچگی مجدد کشور را به همراه آورده بود. سردار سپه اگرچه چکمه از پای به در نیاورد تا همه قدرت های گریز از مرکز را مطیع کرد، اما او به تدریج نشان می داد که فقط با بختیاری ها، اعراب، اکراد، جنگلی ها، ترک ها و... نیست که سر سازش نداشته و تا اطاعت یا محو آنان از پای نمی نشیند، بلکه با سایر مخالفین و منتقدین خودش در پایتخت هم رفتار بهتری ندارد. آن قدر ها طول نکشید که مرحوم مدرس، قوام السلطنه، بهار، سلیمان میرزا اسکندری، مصدق، عشقی و سایر رجالی که در ابتدا به حمایت از رضاخان برخاسته بودند، به تدریج و به دلیل روحیه مغرور، شکاک، بی رحم و مستبد و یک دنده سردار سپه که حالا دیگر تاج شاهی هم بر سر نهاده بود، از وی کناره گرفتند. برخی همچون مدرس و عشقی جان خود را بر سر مخالفت با رضاشاه از دست دادند و برخی دیگر همچون قوام السلطنه، مصدق و ملک الشعرای بهار تا زمانی که رضاشاه قدرت را در دست داشت عملا گوشه عزلت اختیار کرده و خانه نشین شدند.

«نو بهار» و بهار هایی دیگر

زندگی بهار علاوه بر شاعری با سیاست و روزنامه نگاری نیز در آمیخته بود. آنها آنچنان در هم تنیده شده اند که تشخیص اینکه کدام یک در خدمت دیگری است، چیزی است در حد غیرممکن. بهار پس از پیروزی آزادیخواهان در جدال شاه و ملت، روزنامه ی «نو بهار»، ناشر افکار حزب دموکرات خراسان را منتشر کرد. از آن پس «بهار»  ها بودند که پشت سر هم به دست چاپ سپرده می شدند. با تعطیل «نو بهار»، «تازه بهار» می آمد و پس از آن دوباره نوبهار جای تازه بهار را می گرفت. پایداری او در انتشار روزنامه و مقاله های آزادیخواهانه، بدون تردید به مذاق مستبدین خوش نمی آمد. به تبعید فرستادندش.

بازگشت از تبعید پس از هشت ماه، نوبهاری دیگر را به دنبال داشت. این بار اما برای نخستین بار، بهار مطالبی نیز پیرامون آزادی زنان در آن روزنامه به چاپ رسانید.

بهار نقش زبان و ادبیات فارسی را آنچنان مهم می دانست که استقلال سیاسی و شخصیت ملی را در بقای آن می دید. او در یکی از مقاله هایش می نویسد: «امروز ایامی فرا رسیده است که بایستی این فن از طرف خود ملت حمایت شود و مردم دریابند که حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی آنها رهین زبان و ادبیات آن هاست و برای بقای شخصیت ملی و استقلال سیاسی خود باید از نویسندگان و گویندگان با علاقه و التهاب تمام حمایت نمایند.»

بهار پس از شهریور 1320، هنگامی كه دریافت « بسیاری از جوانان ایران كه باید هادیان افكار و پیشروان كاروان سیاست و اجتماع آینده شوند، از داستانهای گذشته هیچ گونه آگاهی ندارند؛ برای رفع این نقیصه، چند فقره یادداشتها و تذكارهای محفوظ و مضبوط را، زیر عنوان تاریخ مختصر احزاب سیاسی، به شكل مقالاتی در روزنامة مهر ایران » انتشار داد.
 « خدای را به شهادت می طلبم كه این تاریخ را تنها برای خدمت به افكار عامه و ضبط وقایع كشور نوشته ام و ذره ای قصد انتقام یا انتقاد در نوشته های مزبور نداشته ام.»

« آنچه در مقالات مهر ایران نگارش یافت، به قدری مورد علاقه و ستایش عامة مردم قرار گرفت كه مرا به تدوین جداگانة آن تاریخچه ترغیب نمود. از این روی، با خود اندیشیدم اكنون كه باید كتابی مدون شود،همان بهتر كه فصولی نیز در مقدمة كار كودتا و بیرون آمدن سردار سپه كه پهلوان این داستان است، بنویسم و كتابی در تاریخ مختصر پادشاهی احمد شاه قاجار... بوجود آورم... . این بود كه مجلد نخستین را برآن یادداشتها افزوده، هر دو جلد را تاریخ انقراض قاجاریه نام نهادم.» آن مقالات روزنامة مهر ایران نیز سپس بصورت یكجلد مستقل به طبع رسید.

بهار در بهمن ماه سال1324 در كابینة قوام  السلطنه به وزارت فرهنگ رسید

قوام السلطنه، بنا به سیاستی زیركانه كه در پیش داشت، قصد به رسمیت شناختن ظاهری فرقة دمكرات آذربایجان كرد، ولی از نقشه های خود با یاران نزدیك خویش هیچ نگفت. بدین روی، بهار با آن قصد وی به مخالفت برخاست و چنین مصالحه ای را ویرانگر ایران برشمرد. رابطة او با قوام السلطنه به بن بست رسید و بهار پس از چند ماه وزارت، همكاری با قوام را در كابینه رها كرد.

« آخر وزیر شدم، و ای كاش كه آقای قوام مرا به وزارت دعوت نمی كرد و آن چند ماه شوم را كه بی هیچ گناه و جرمی  در دوزخم افكنده بودند، نمی دیدم. مشقت و رنج و عذاب روحی بی نهایت بود... و من بی درنگ پای استعفانامه را امضاء كردم. رفتم در خانه، ولی ننشستم، بلكه افتادم
 . در اوایل زمستان حس كردم سینه ام ناراحت است. تقاضای مرخصی كردم. شهودی هستند كه بودند و عجز و لابة مرا در رفتن و اصرار و ابرام ایشان را در ماندن و اداره كردن انتخابات تهران دیدند. چندی نگذشت كه مجلس باز شد، ولی دیگر قدرت كاركردن نبود. این بار طوری سقوط كردم كه فقط در فرنگستان، بعد از یك سال و نیم، توانستم برخیزم و تلف نشوم.»
 بهار در دورة پانزدهم از تهران انتخاب شد و به مجلس رفت و ریاست فراكسیون دمكرات را به عهده گرفت. اما، همان گونه كه از او آوردیم، این مجلسی نبود كه رضای خاطری آورد؛ پس در سال 1326 شمسی، برای معالجه به سوئیس رفت. هر چند بهار در سوئیس بهبود بسیار یافت، اما یاد یار و دیار او را وادار به بازگشت كرد و در اردیبهشت 1328 به ایران باز آمد.
آخرین فعالیت اجتماعی او، كه از نظر او فعالیتی سیاسی نبود، ریاست جمعیت هواداران صلح بود. او همیشه می گفت كه: « امر صلح را به سبب عشق به صلح و دوستی و نه به سبب وابستگی خاصی به آنان كه دربارة آن به تبلیغ می پردازند، دوست می دارم. خواه هواداران صلح از امریكا و انگلستان باشند و خواه از شوروی و چین، فریاد صلح خواهی اصیل و قابل احترام است.»
هنوز یك سال از بازگشت بهار از سوئیس نگذشته بود كه دوباره سخت مریض شد و از كلیة فعالیتهای ادبی و اجتماعی بازماند و بیماری اوره نیز علاوه بر سل او را می آزرد.
بهار در نخستین روز اردیبهشت سال 1330 شمسی، در آغاز روز، پس از یك هفته جدال غم انگیز با مرگ، در گذشت و فردای آن روز، در پی تشییعی عظیم و ده ها هزار نفری، جسدش در آرامگاه ظهیر الدوله در شمیران به خاك سپرده شد.


منابع: سایت تاریخ ایرانی، روزنامه اعتماد، زندگینامه ی بهار به قلم مهرداد بهار