مثل راه رفتن در مه
در امنیت كاذب قفلهای ضدسرقت و سقفهای بتنی؟ در مجتمعهای بزرگ و امن و راحت؟ گمان نمیكنم این باشد. خانه، جای دیگری است؛ همانجا كه تا وقتی هست و آرام سر جایش ایستاده است، كسی حواسش به بودنش نیست.
ما در محاصره دیوارها نیست كه زندگی میكنیم؛ در لحظههای كوتاهی زندگی میكنیم كه مثل یك روزنه از نور به ما میتابند؛ مثل شنیدن صدای زمزمه كودكی كه بازی میكند، مثل تاریكی خوب اتاق خواب در صبح یك روز تعطیل، مثل خندههای مادر وقتی كه برایش از روزهایت تعریف میكنی، مثل برگهای تازه روی گلدان قدیمی، مثل جمع كردن رختهای شسته و آفتاب خورده، مثل شستن ظرفها بعد از یك مهمانی خوب، مثل باز كردن پنجرهها در هفته اول پاییز، مثل چسباندن اسم فرزندت روی مدادهای نو، مثل حس گرمای اتو روی پیراهن كسی كه دوستش داری، مثل طعم كیك شكلاتی در یك غروب، مثل كنار زدن پردهها وقتی خورشید طلوع میكند، مثل شعاعهای باریك نور كه روی میز چوبی میافتد، مثل بوی خاك خیس به وقت نخستین باران پاییزی، مثل تماشای داركوبی كه به درخت روبهروی پنجره میكوبد، مثل برگشتن كسی كه دوستش داری از سفری كوتاه، مثل چشمهای پدر وقتی در خانه را باز میكند، مثل باز كردن صفحه اول كتابی كه از دوستی هدیه گرفتهای، مثل خستگی خوشایند بعد از یك مهمانی، مثل خندههای مسری با دوستان، مثل تماشا كردن نخستین قدمهای یك كودك، مثل حدس زدن كلمههای نصفه و نیمه فرزند خردسالت كه در هیچ زبانی معادلی ندارد، مثل كوبیدن یك میخ روی دیوار برای آویختن یك قاب تازه، مثل بوی دفتر و كتاب نو، مثل مزه شیرینی خانگی، مثل چیدن یك میوه تازه از درخت، مثل تماشای كفترها كه برای خردهنانهای روی هره پنجره جمع میشوند، مثل وقتی كه باران روی سقف شیروانی میكوبد، مثل راه رفتن در مه، مثل بوی برنج دمكشیده، مثل شنیدن صدای زنگوله بزغالهها، مثل خوابیدن در خانه پدری.
ما آواره نیستیم. خانههای كوچك و زیادی داریم؛ خانههایی از جنس لحظههایی كه نمیشود زندانیشان كرد؛ نمیشود نگهشان داشت؛ نمیشود برایشان نسخه پیچید. فقط میشود به آرامی مثل یك حباب، انعكاس نور را در آنها تماشا كرد و گذشت.
منبع: همشهری انلاین