دیدم که یه مترسک نشسته تنها و تک دست و پاهاش چوبی بود مترسک خوبی بود تنها میون باغ بود دوستش فقط کلاغ بود گفتم: بهش مترسک؟ می خوای یه دوست کوچک گفت: آره من دوست می خوام اما چوبیه پاهام نمی تونم مثل تو بدو ام و راه بیام خندیدم و با خنده گفتم به یه پرنده