تبیان، دستیار زندگی
جوجه اردک ها پریدند بیرون و شروع کردن دنبال بازی. توی کوچه نوک حنایی را دیدند. نوک حنایی، جوجه کوچولوی همسایه بود...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دُم مارمولک را نخور

جوجه اردک ها پریدند بیرون و شروع کردن دنبال بازی. توی کوچه نوک حنایی را دیدند. نوک حنایی، جوجه کوچولوی همسایه بود.

دم مارمولک را نخور

نوک حنایی، جوجه کوچولوی همسایه بود. نوک حنایی انگار یک چیزیش شده بود. داشت می خندید، بال بال می زد و بالا و پایین می پرید.

یکی از جوجه اردک ها گفت: وای نوک حنایی دارد بالا بلندی بازی می کند. برویم باهاش بازی کنیم.
جوجه اردک ها رفتند پیش نوک حنایی.  و نوک حنایی همین طور بالا و پایین می پرید. نوکش را بسته بود و حرف نمی  زد. جوجه اردک ها فکر کردند او دارد می رقصد. به همین خاطر شروع کردند به سر و صدا و بال زدن.

- بپر، بپر، جوجه حنایی. چه خوب می پری جوجه حنایی.
بچه اردک ها هم با او بپر بپر بازی کردند و دور جوحه حنایی چرخیدند و خندیدند، اما یک دفعه جوجه نوک حنایی تالاپی افتاد زمین و گفت: وای دلم. آخ دلم.

جوجه اردک ها دورش جمع شدند و گفتند: چی شده؟
نوک حنایی ناله می کرد. جوجه بدو بدو رفت خانه و بگ بگ را صدا زد: داداشی....داداشی.... نوک حنایی از بس رقصیده دارد می میرد.
بگ بگ بالش را باز کرد و تکان داد. دنبال جوجه رفت و گفت: یعنی چی؟! مگه می شود بمیرد؟ نکند اذیتش کردید!
آن ها رسیدند به نوک حنایی. نوک حنایی همین طور روی زمین افتاده بود. بگ بگ گفت: وای این مریض شده. باید ببریمش پیش بز حکیم باشی. بعد با نوکش بال نوک حنایی را گرفت و روی زمین کشید.
نوک حنایی از جا بلند شد و گفت: چه کار می کنی؟ زخمی می شوم.
جوحه اردک ها گفتند: خب برویم پیش بز حکیم باشی. 

نوک حنایی پرید پشت بگ بگ و گفت: من که نمی توانم بیایم. این طوری من را ببر.
بگ بگ چیزی نگفت. او را پیش بز برد. بز دهان جوجه را باز کرد و گفت: چی خوردی؟



دم مارمولک را نخور


جوجه گفت: خواستم مارمولک بخورم که دمش رفت توی دهانم و خودش فرار کرد. دمش قلقلکم داد. الان دارم می میرم.
بز یک شربت تلخ توی گلوی نوک حنایی ریخت و گفت: آخه هر چیزی را که نباید خورد. مارمولک هم غذاست؟

یک دفعه نوک حنایی بالا آورد و یک دم بزرگ از دهانش بیرون پرید. دم همین طور وول خورد و رفت. جوجه اردک ها دنبال دم دویدند. بز گفت: ولش کنید.  و گرنه می آید و دل شما را هم درد میاره. بعد همگی خندیدند.

 
کانال کودک و نوجوان تبیان

koodak@tebyan.com
شهرزاد فراهانی- نویسنده: اکرم بهراد

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.