تبیان، دستیار زندگی
میرداماد سوار بر اسب در جاده جلو می رفت. شاه عباس و همراهانش کمی جلوتر بودند. شیخ بهایی سوار بر اسب چابکی جلوتر از همه پیش می رفت. ..
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

داستان دو دانشمند

میرداماد سوار بر اسب در جاده جلو می رفت. شاه عباس و همراهانش کمی جلوتر بودند. شیخ بهایی سوار بر اسب چابکی جلوتر از همه پیش می رفت.

داستان دو دانشمند

اسب شیخ جست و خیز می کرد و سوارش محکم به زین چسبیده بود تا زمین نخورد.

میرداماد سرعت اسبش را زیادتر کرد اما اسب نمی توانست اندام سنگین او را جلوتر ببرد. شاه عباس می دانست میان دانشمندان هم مثل سیاست مداران، حسادت وجود دارد.

شاه به میرداماد نزدیک شد و با لبخند به شیخ اشاره کرد و گفت: جناب میر، می بینید که این شیخ پای بند ادب نیست و بی توجه به حضور این همه آدم های بزرگ وار از جمله جناب عالی، جلوتر از همه می رود.
 

میرداماد مقصود موذیانه شاه را فهمید و پاسخ داد: این طور نیست، شیخ انسان دانشمند و بزرگی است و اسب او از این که چنین شخصی بر پشتش سوار شده، از خوشحالی جست و خیز می کند و شیخ را جلوتر از همه می برد. شاه اسبش را تاخت و به شیخ بهایی رسید. 

شیخ گفت: این اسب خیلی سرکش است و تا به مقصد برسیم مرا بی چاره می کند.
شاه موذیانه گفت: علتش این است که شما لاغر هستید و به اندازه کافی بر پشت اسب فشار نمی آید، درست برعکس میرداماد که با جثه سنگینش، اسب را خسته می کند
.
 

شاه ادامه داد: تا جایی که من دیده ام، متفکران در غذا خوردن قناعت می کنند و به همین علت لاغر هستند، مثل جناب عالی، ولی میرداماد، آن قدر در خوردن حریص است که چنین جثه ای دارد.


شیخ آهی کشید و گفت: این طور نیست، میر فقط در اندوختن دانش حرص می زند و بزرگی جثه او مادرزادی است و ربطی به پرخوری ندارد و اسب او به علت حمل وجودی گران قدر که کوه ها هم تحمل سنگینی دانش او را ندارند، خسته شده است.

شاه عباس که متوجه اعتماد متقابل دو دانشمند شد، به فکر فرو رفت.

کانال کودک و نوجوان تبیان

koodak@tebyan.com
شهرزاد فراهانی- ماهنامه نیمکت

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.