تبیان، دستیار زندگی
سوم شهریور 1320 یادآور روزی است که نیروهای بیگانه سه کشور انگلیس، شوروی و آمریکا خاک ایران را به اشغال خود در آوردند. در آستانه گسترش جنگ دوم جهانی به نقاط مختلف جهان، اوضاع داخلی ایران نیز از موقعیت مناسبی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اشغال ایران توسط متفقین و پایان حکومت پهلوی اول

سوم شهریور 1320 یادآور روزی است که نیروهای بیگانه سه کشور انگلیس، شوروی و آمریکا خاک ایران را به اشغال خود در آوردند. در آستانه گسترش جنگ دوم جهانی به نقاط مختلف جهان، اوضاع داخلی ایران نیز از موقعیت مناسبی برخوردار نبود. رضاخان که به اراده و پشتیبانی انگلیسی ها به قدرت رسیده بود، یکی از سخت ترین حکومت های استبدادی را که تا آن هنگام، ایران کمتر به خود دیده بود، حاکم ساخت.

فرآوری: فهیمه السادات آقامیری-بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
اشغال ایران توسط متفقین و پایان حکومت پهلوی اول

روابط نزدیک رضاخان با آلمان ها به کجا کشیده شد؟

از اواخر سال 1309 ش رضاخان روابط نزدیكی را با آلمان پایه گذاری كرد تا بتواند تهدیدات انگلستان و روسیه را خنثی كند. این روابط با شروع جنگ جهانی دوم گرم تر شد. رضاشاه صدها آلمانی را دعوت كرد تا به عنوان مستشار و متخصص در سازمان های دولتی و به ویژه در ارتش خدمت كنند. در سال 1320 ش و در بحبوحه جنگ جهانی دوم هنگامی كه رضاخان تقاضای شوروی و انگلستان را برای اخراج آلمانی ها از ایران رد كرد این دولت ها با هماهنگی كامل، تصمیم گرفتند سرزمین ایران را اشغال كنند. سرانجام در بامداد سوم شهریور 1320 ش، سفیران انگلیس و شوروی به طور جداگانه یادداشت هایی تسلیم دولت ایران نمودند. در این یادداشت اعلام شده بود كه چون دولت ایران در مقابل متفقین و درخواست های آنان مبنی بر عدم همكاری با مستشاران آلمانی و به خدمت گرفتن جاسوسان آن كشور، سیاست مبهمی در پیش گرفته و در اخراج عُمّال آلمان، اقدامی نكرده است،

ارتش های شوروی و انگلیس وارد ایران شده و مشغول پیشروی هستند. شوروی، شمال، و انگلیس، جنوب ایران را متصرف شد. مرز این دو بخش، خطی فرضی بود كه از میان تهران می گذشت و خود تهران هم در اشغال هر دو طرف بود.

رضاخان در ابتدا تصمیم به مقاومت گرفت اما چون فاقد پایگاه اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بود و مردم از عملكرد مستبدانه و سیاست های او ناراضی بودند، نتوانست در برابر بیگانگان دوام بیاورد. بنابراین حكومت دیكتاتوری شانزده ساله رضاشاه تحت فشار اشغال گران فرو ریخت و او مجبور به استعفا و خروج از كشور شد. ورود نیروهای متفق به ایران در حالی صورت گرفت كه دولت ایران، پیش از آن، نسبت به جنگ جهانی دوم، اعلام بی طرفی كرده بود. با این حال، اشغالگران روسی و انگلیسی، بدون توجه به این امر، قسمت های وسیعی از خاك كشور را اشغال نمودند و مصائب بی شماری برای مردم به وجود آوردند. در چنین شرایطی به یكباره، زبان های بسته باز شد و گلوهای گرفته، به نفس كشیدن افتاد. بازار انتقاد از اوضاع گذشته رواج یافت و پس از سال ها سكوت مرگبار، حملات به حكومت سراسر دیكتاتوری شانزده ساله رضاخانی آغاز شد. اشغال ایران كه از سوم شهریور سال 1320، با تهاجم نیروهای انگلیس و شوروی از جنوب و شمال صورت گرفته بود، تا پایان جنگ در سال 1324، ادامه یافت. اشغال ایران، عوارض و آثار گوناگونی در پی داشت؛ از سویی با یورش نیروهای بیگانه تمامیت ارضی و حاکمیت سیاسی ایران پایمال شد که باعث حضور و سلطه قدرت های بیگانه تا سالیان زیادی گردید؛ از سوی دیگر بر اثر بروز جنگ، مشکلات فراوانی از قبیل قحطی، گرانی، کمبود مایحتاج عمومی و ... گریبانگیر مردم شد. با اشغال ایران، رضا خان که به مهره ای سوخته تبدیل شده بود به جزیره موریس در آ فریقای جنوبی تبعید شد و محمدرضا پهلوی، ولیعهد او که توانست سرسپردگی خود را به انگلیسی ها به اثبات برساند به تخت سلطنت نشست.

نمونه ای از ضعف و بی ارادگی محمد رضا پهلوی در برابر انگلیسی ها و تعهد سپاری وی به  آنان پس از سقوط رضاشاه

بعد از ظهر یكی از روزهای نهم یا دهم شهریور، ولیعهد به من گفت: «همین امروز به سفارت انگلیس مراجعه كن. در آنجا فردی است به نام ترات كه رئیس اطلاعات انگلیس در ایران و نفر دوم سفارت است. او در جریان است و دربارة وضع من با او صحبت كن.» محمد رضا اصرار داشت كه همین امروز این كار را انجام دهم. نمی دانم نام ترات و تماس با او را چه كسی به محمد رضا توصیه كرده بود، شاید فروغی، شاید قوام شیرازی و شاید كس دیگر؟!
 من به سفارت انگلیس تلفن كردم و گفتم با مستر ترات كار دارم. تلفنچی به او اطلاع داد. خودم را معرفی كردم و گفتم كه از طرف ولیعهد پیغامی دارم. از این موضوع استقبال كرد و گفت:  «همین امشب دقیقاً رأس ساعت 8 به قلهك بیا!» (در آن موقع، كه تابستان بود، سفارت در قلهك قرار داشت) «در آنجا، در مقابل در سفارت جنگل كوچكی است، در آنجا منتظر من باش!» سپس مشخصات خود را به من داد، كه قدش 180 سانت است، باریك اندام است و حدود 45    50 ساله و گفت كه همانجا قدم بزنم و او، كه مرا قبلاً ندیده بود، می تواند مرا بشناسد! من چند دقیقه قبل از موعد مقرر رسیدم، ولی به قسمت موعود نرفتم و كمی بالاتر قدم زدم و رأس ساعت 8 به محل قرار رفتم. دیدم كه از جنگل خبری نیست و تنها یك زمین بلاتكلیف است كه تعدادی درخت در آنجا كاشته شده و حدود 2000 متر مساحت دارد. دقیقاً رأس ساعت 8 فردی از در سفارت خارج شد و از آن سمت خیابان به طرف من آمد. دیدم كه مشخصات او با مستر ترات تطبیق می كند.
 به هم كه رسیدیم به فارسی سلیس گفت: «اسمتان چیست؟!» گفتم: «فردوست!» گفت: «خوب، من هم ترات!» و دست داد. بلافاصله پرسید كه موضوع چیست؟ گفتم كه ولیعهد مرا فرستاده و نام شما را به من داده تا با شما تماس بگیرم و بپرسم كه وضع او چه خواهد شد و تكلیفش چیست؟ ترات مقداری صحبت كرد و گفت كه محمد رضا طرفدار شدید آلمان ها است و ما از درون كاخ اطلاعات دقیق و مدارك مستند داریم كه او دائماً به رادیوهایی كه در ارتباط با جنگ است، به زبان های انگلیسی و فرانسه و فارسی، گوش می  دهد و نقشه ای دارد كه خودتو پیشرفت آلمان در جبهه ها برایش در آن نقشه با سنجاق مشخص می كنی! من گفتم كه من صرفاً پیام آور و پیام بر هستم و مطالبی كه فرمودید را به محمد رضا منعكس می كنم! ترات گفت: «به هر حال من آماده هستم كه هر لحظه، حتی هر شب، در همین ساعت و در همین محل با شما ملاقات كنم. شما هم هیچ نگران وقت نباش، كه مبادا مزاحم باشی،  چنین چیزی مطرح نیست و هر لحظه كاری داشتی تلفن كن!»
 من به سعد آباد بازگشتم و جریان را به محمد رضا گفتم. او شدیداً جا خورد و تعجب كرد كه از كجا می داند كه من به رادیو گوش می دهم و یا نقشه دارم و غیره! من گفتم: «خوب ، اگر اینها را ندانند پس فایده شان چیست؟!» محمد رضا گفت: «حتماً كار این پیشخدمت ها است!» گفتم: «حالا كار هر كه هست شما به این كاری نداشته باش، برداشت شما از اصل مسئله چیست؟!» محمد رضا گفت:  «فردا اول وقت با ترات تماس بگیر و با او قرار ملاقات بگذار و بگو كه همان شب با محمد رضا صحبت كردم و گفت كه نقشه را از بین می برم و رادیو هم دیگر گوش نمی كنم؛ مگر رادیوهایی كه خودشان اجازه دهند آنها را بشنوم!»
 شب بعد، به همان ترتیب، ترات را در همان محل دیدم. در ملاقات ها با ترات من همیشه 5 دقیقه زودتر می رسیدم، چون احتمال خرابی اتومبیل در راه را نیز محاسبه می كردم. ولی ترات همیشه همان رأس ساعت 8 از در سفارت خارج می شد. به ترات گفتم كه محمد رضا گفته كه نقشه  ها را پاره می كنم و رادیوی بیگانه هم گوش نمی دهم مگر آن رادیوهایی كه با اجازه شما باشد. ترات گفت: «خوب، باید ببینم كه آیا او در این بیانش، صداقت دارد یا نه؟!» گفتم: «من كی شما را ببینم؟!» گفت: «هر موقع كه بخواهی، فردا هم می توانی ببینی، ولی فعلاً جوابی جز این ندارم.» این ملاقات كوتاه بود. ترات هیچگاه صحبت اضافی نمی كرد و مشخص بود كه فرد اطلاعاتی ورزیده  است. در عین حال خشن نیز بود. البته با من موردی نبود كه خشونت نشان دهد،  ولی از چهره اش مشخص بود كه فرد خشنی است.
 همان شب من جریان ملاقات دوم را به محمد رضا گفتم. او بلافاصله رادیو را كنار گذاشت و دستور داد نقشه و ریسمان وسنجاق و ... را جمع آوری كنم و گفت كه دیگر در اتاق من از این چیزها نباشد!!! او بلافاصله از من خواست كه به ترات تلفن كنم! خیلی دلواپس بود و شور می زد. می خواست هر چه زودتر تكلیفش روشن شود.


منبع: «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» (ج 1، ص 103 100)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،سایت دایره المعارف