تبیان، دستیار زندگی
ایران درودی، یکی از شناخته شده ترین هنرمندان نقاش ایران در عرصه بین المللی است که چندی پیش و همزمان با درگذشت کیارستمی در بیمارستان بستری شد؛ گفتگویی با وی در مورد وضعیت سلامتی اش و آثارش انجام داده ایم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ایران درّودی و حاشیه هایی بر کویر

ایران درودی، یکی از شناخته شده ترین هنرمندان نقاش ایران در عرصه بین المللی است که چندی پیش و همزمان با درگذشت کیارستمی در بیمارستان بستری شد؛ گفتگویی با وی در مورد وضعیت سلامتی اش و آثارش انجام داده ایم.

فرآوری: یاسمن پیشوایی- بخش هنری تبیان
ایران درودی

ایران درودی متولد شهریور ١٣١٥ در خراسان است که در یک خانواده اشرافی و بازرگان، از مادری قفقازی به دنیا آمد. در سنین کودکی همراه خانواده به اروپا سفر کرد و در آلمان ساکن شد. پس از شروع جنگ جهانی دوم به ایران بازگشت و دوران نوجوانی را در مشهد و تهران گذراند. همزمان آموزش نقاشی را در کلاس های آزاد و به صورت تفننی آغاز کرد.

پس از اتمام تحصیلات متوسطه، برای ادامه آموزش به فرانسه رفت ؛ اما این بار هنر خصوصا نقاشی را نه به عنوان یک تفنن بلکه به صورت جدی پی گرفت. در دانشکده هنرهای زیبای پاریس در فرانسه ثبت نام کرد و پس از پایان تحصیل به ایران باز گشت و در سال ١٣٣٩ اولین نمایشگاه خود را برپا نمود.

وی هنرمندی فعال است و تا به امروز آثارش در بسیار نمایشگاه های انفرادی، گروهی و حراجی ها به نمایش درآمده است.

اما نقاشی تنها عرصه جولان تخیلات وی نبوده است؛ ایران درودی با نوشتن کتاب «در فاصله دو نقطه» به نویسندگی نیز روی آورده است.

برخی از منتقدین بر این باورند که سبک وی در نقاشی به پیروی از مکتب فرا واقع گرایی(سورئالیسم)است.

مناظر غالب در آثار درودی بیشتر حاشیه کویر و گل هایی است خاص با دیوارهایی شیشه ای و افق که به آثار درودی فضایی خاص و عمیق بخشیده است.

برپایی دهها نمایشگاه داخلی و خارجی، کسب جوایز مختلف و چندین بزرگداشت از مقام هنری درودی حاصل سال ها فعالیت این هنرمند است.

ایران درودی

در آثارتان که از دهه 50 تا قبل از انقلاب شکل گرفته اند، گل، نور، بلور، آسمان و زمین در برابر صف ممتد دارها قرار دارند. این تضاد و دوگانگی ناشی از چیست؟
شاید اشاره به تابلوی «از این گونه رستن» دارید؟ من همیشه باور داشته و دارم که معجزه رستن و زیستن با وجود زشتی ها و کشتار به حیات و رستن ادامه خواهد داد. بالاترین قدرت انسان در داشتن امید و ایمان است. در این اثر من عشق خودم را به زندگی و بقا توصیف می کنم؛ گرچه می توان از آن برداشت سیاسی هم کرد یا آن را اثر تلخ و سردی دانست. همیشه گفته ام این نوع نگاه ما به زندگی است که حس ها را در ما به وجود می آورد.


 چرا اکثر آثار شما در ابعاد بزرگ انجام شده اند؟ این موضوع چقدر توانسته به بیان افکار شما در آثارتان کمک کند؟
برای من کارکردن در سطح بزرگ آسان تر است؛ چراکه برای نقاشی های بزرگ قلم موهای بسیار پهن به کار می گیرم و در نتیجه به جزئیات کمتر می پردازم. وانگهی سطح بزرگ نقاشی بر نگاه بیننده مسلط می شود و به او این احساس را می دهد که وارد فضای نقاشی شده و جزئی از اثر شده است. آنچه مرا در نقاشی در سطوح بزرگ ارضا می کند، همانا تسلط من به نقاشی و سرعت کارم است که به این ترتیب نهایتا به همان ایجاد فضا و ایجازی که می خواهم می رسم. این کار چندان هم ساده و آسان نیست؛ به ویژه برای نقاشی مانند من که هرگز اثری را که خلق می کنم، از پیش در ذهن ندارم؛ ولی مهم تر این است که نقاش باید در هر حرکت قلم مو بر تمام سطح بوم مسلط باشد و تعادل نقاشی را حفظ کند. من اکثر آثار بزرگم را در کوتاه ترین زمان ساخته ام؛ برای نمونه اثر «به زلالی یک عشق» را در کمتر از هشت ساعت و «سلطه  بودن» را در 11 ساعت کار کردم. تصور می کنم سرعت کار سبب می شود که جزئیات را حذف کنم تا به ایجاز برسم.
برای من ایجاز در هنر یکی از اصل های فهم و پایه های خلاقیت است. گاه تصور می کنم حتی یک حرکت زیادی قلم مو از صلابت و استحکام اثر می کاهد؛ از این رو وقتی کار بزرگی را می خواهم بسازم، خودم را کاملا از نظر توان روحی و جسمی آماده می کنم تا مبادا در حین کار بر اثر فشار هیجان روحی و تلاش جسمی از پا در  آیم. بی دلیل نیست که می گویم خودم هم نقاش شده ام و این حس را بیشتر از هر وقت، زمانی احساس می کنم که در حال نقاشی کردن روی بوم های بزرگ هستم.


حمل این آثار به ایران مشکل نبود؟ آیا همه آثارتان را که در ابعاد بزرگ بودند، به ایران باز گرداندید؟
همه کارهای من در ابعاد بزرگ نیستند؛ ولی حمل ونقل آثار بزرگ مشکلات خودش را دارد. یکی از این مشکلات حمل هوایی آن هاست؛ مثلا برای نمایشگاهم در ژاپن فقط شرکت هواپیمایی JAL ژاپنی بود که درِ ورودی هواپیمایش به حد کافی بزرگ بود. دفعه آخر که تابلوهایم را از پاریس به ایران آوردم، مجبور شدم تابلوها را زمینی، یعنی با کامیون، به ایران بیاورم.
من از کارهای بزرگم فقط یکی از کارهایم (سلطه  بودن) را به دیوار منزلم آویخته ام. دیوارهای منزلم گنجایش کافی برای نمایش دومین تابلو را در این ابعاد ندارد.


آیا این مشکل ابعاد بزرگ تابلو، شامل بزرگ ترین اثر شما که در سانفرانسیسکو خلق کردید، نیز می شود؟
بله، اولین مشکل این اثر تهیه بوم بسیار بزرگ آن بود. به دلیل اینکه بوم بزرگ به خاطر رعایت بهداشت محیط در سانفرانسیکو پیدا نمی شود، خریدار تابلو بوم را از نیویورک خریده بود و عجیب تر اینکه کسی بلد نبود بوم با این ابعاد را چهارچوب کند. این کار به وسیله یکی از استادان دانشگاه هنر انجام شد. این اثر را من برای خانه ای که در مرتفع ترین نقطه شهر قرار داشت و همه دیوارهای آن شیشه ای و مشرف به پل معروف «گلدن گیت» سانفرانسیسکو بود، سفارش گرفتم. صاحب خانه می خواست تنها دیوار میهمان خانه اش که شیشه ای نبود، با نقاشی از منظره شهر سانفرانسیسکو ادامه پیدا کند. خوشبختانه ابرهای دائما در حرکت این شهر و نور عجیب وغریب آن خیلی با بافت نقاشی های من همخوانی داشت. اثر، کار خوبی شد. دست کم سفارش دهنده از آن رضایت داشت. چند سال بعد صاحب خانه برایم نوشت که برای دوران بازنشستگی برای همیشه به فلوریدا کوچ می کند و منزل کوچکش جایی برای ابعاد بسیار بزرگ این تابلو ندارد و از من راه حلی می خواست. می دانستم که هم حمل ونقل، بیمه و همچنین نگهداری آن در انبارهای مخصوص این کار بسیار  گران است. امروز من از سرنوشت نهایی این اثر خبری ندارم؛ ولی به هرحال این تابلو را من فروخته بودم و دیگر به من تعلق نداشت و متأسفانه به جز ژس سیاه و سفید این تابلو که در روزنامه محلی سانفرانسیسکو چاپ شد، عکاسی از این کارم ندارم.

ایران درودی


از فروش آثارتان در گذشته افسوس می خورید؟
امروز که برپایی موزه ام، آخرین مراحل حقوقی اش را می گذراند و امیدوارم در ماه آینده کلنگ ساختمان آن زده شود و من می توانم 195 اثرم را در قالب موزه ای به ملت ایران هدیه کنم، حس می کنم جای بعضی از آثارم در این مجموعه خالی است و افسوسش را می خورم.
خوشبختانه سه تابلوی بسیار بزرگم به نام های «به زلالی یک عشق»، «رستاخیز»، «ببین به کجا رسیده ام، به آسمان به کهکشان...» و چندین اثر دیگرم، امروز متعلق به گنجینه موزه هنرهای معاصر تهران است. تنگ نظری ها و حسادت  ها دیگر چیزی از ارزششان نخواهد کاست و نه در دسترس کسانی قرار خواهند گرفت که چوب حراج بر آنها بزنند. این آثار در جایگاهی قرار گرفته اند که از گزند این گونه دشمنی ها و حسادت های فرومایه ، در امان خواهند ماند و همان طور که همیشه خواسته ام این آثار هم باز به این ترتیب در موزه و متعلق به ملت ایران هستند.


چرا در آثار شما بیشتر به آسمان توجه می شود؟ این نشان از نیروی ماوراء الطبیعه است؟
همین طور است؛ اما نه به خصوص ماوراء الطبیعه! اتفاقات به گونه ای بیشتر در آسمان تابلوهایم رخ می دهد یا به عبارت دیگر این آسمان است که حادثه را اعلام می کند. حس و درک بیننده در ارتباط با آثارم هرچه باشد،  باید اعتراف کنم من با ناخودآگاه و ندانسته هایم نقاشی می کنم چراکه دانسته های من بسیار محدود ند. شاید نقاشی های من در جایی تصاویری باشند از تجربه های درونی من، تصاویری از زخم ها و دردهایی که هرگز نتوانستم ابراز کنم. شاید هم به تصویرکشیدن آرزوهای شخصی من است که عشق را موهبت الهی و اصل مهم زندگی می دانم و فروتنانه غیاب حضورم را اعلام می کنم تا نقاشی هایم به جای من از عشق و عشق به سرزمینم و تاریخ پرافتخارش صحبت کنند.


 آیا بیماری شما و مدتی که نابینا بودید در زندگی هنری شما و دید شما به هنر تأثیر گذار بود؟
در کودکی دوره کوتاهی با بیماری تراخم تقریبا بینایی  ام را از دست دادم. بدون شک بازیافتن بینایی بعد از معالجات دردناک به نظرم یک معجزه بود. این معجزه باعث شد ارزش زیبایی های این جهان هستی را بشناسم و بدانم چشمانم بعد از مغزم مهم ترین عضو بدنم هستند. هنوز در 80سالگی بی عینک نقاشی می کنم. برای من «دیدن» و «نگاه کردن» مفهوم متفاوتی از یکدیگر دارند. من با حس هایم می بینم ولی با دانسته هایم نگاه می کنم؛ چراکه برای من واژه «نگاه کردن» بار فرهنگی و ارزیابی دارد. به عبارت دیگر من با حس هایم نقاشی می کنم و در پایان کار است که آن را می بینم و ارزیابی می کنم. گرچه در ارزیابی بسیار سخت گیرانه برخورد می کنم. شاید به همین دلیل است که بسیاری از آثارم را یا پاره می کنم یا می سوزانم.


در آثار شما نور، زمان و حرکت چه نقشی دارند؟ چرا کم کم آثارتان به نور ختم می شود؟
من در نقاشی هایم سه عنصر زمان، نور و حرکت را نوبت به نوبت و گاه هر سه را هم زمان به کار می گیرم ولی هدف اصلی ام همانا رسیدن به نور است. نمی دانم تا چه اندازه در رسیدن به هدفم موفق بوده ام؟


 مسائل سیاسی در نقاشی های شما نقشی داشته اند؟
دوره نقاشی هایم مربوط به جنگ، گواه صادقی هستند بر اینکه من این سرزمین و تاریخ پرافتخارش را دوست  دارم و هر آنچه در آن می گذرد نه تنها در نقاشی هایم بلکه بر جانم اثر می گذارد.


شما در کنار نقاشی به حرفه های دیگری هم پرداخته اید ازجمله تهیه کنندگی و کارگردانی فیلم و برنامه های تلویزیونی، نویسندگی، تدریس در دانشگاه، نقد هنری و نوازندگی پیانو؛ ولی ظاهرا نقاشی برای شما از سایر حرفه ها مهم تر به نظر می رسد ممکن است دلیل ارجحیت نقاشی را به سایر حرفه ها توضیح دهید؟
تصورم این است که من قبل از همه نقاش هستم. نقاشی به نوعی نفس کشیدن من است. به طوری که قلبا ناراحت می شوم وقتی از من می پرسند آیا هنوز به نقاشی ادامه می دهم؟ پاسخ من این است آیا بدون نفس کشیدن می توان زنده بود؛ اما به نویسندگی در کنار نقاشی ادامه داده و می دهم. یادداشت ها و مقالاتی از من در مطبوعات منتشر می شود. درحال حاضر کتاب دیگری در دست نوشتن دارم متأسفانه گرفتاری های زیاد فرصت اتمام آن را به من نمی دهد.
گرچه کارکردن در تلویزیون و کارگردانی سینما و تلویزیون را بسیار دوست می دارم ولی این حرفه از نظر اقتصادی حرفه ای است وابسته و به تنهایی نمی توانم آن را انجام دهم؛ به همین دلیل بعد از دوره ای که در تلویزیون کار می کردم دیگر فیلمی نساختم. عجیب نیست که من از شش سال کارکردن در تلویزیون حتی یکی از فیلم هایی را که ساخته ام به عنوان نمونه در اختیار ندارم به خصوص فیلم «بینال ونیز 1968» که تهیه کننده اش تلویزیون «رای ایتالیا» بود یا فیلمی که از شهر قصه بیژن مفید از پشت صحنه این تئاتر فراموش نشدنی ساخته بودم.
تدریس در دانشگاه شریف دو سال بیشتر طول نکشید. اصولا من برای تدریس ساخته نشده ام. حتی برای تدریس تاریخ هنر. چراکه احساس این را دارم که دانسته های محدودم را تکرار می کنم و برای تدریس نقاشی می دانم که قادر نیستم به دانشجو حس هایم را منتقل کنم و به او بگویم چگونه ببیند و چگونه حس کند. اما در نقاشی کاملا آزاد و رها و مهم تر از همه مستقل از هرگونه وابستگی خودم را برای خودم کافی می دانم.


دوره یخبندان شما، متعلق به چه زمانی از زندگی شماست؟
به دوره ای که نخست پدرم را از دست دادم و دو سال بعد درست در همان روز برای خاکسپاری همسرم به ایران آمدم و در این فاصله به همسایگی منزل ما موشک پرتاب شد؛ سال بعد از آن دچار سرطان شدم. تصور می کنم خودم هم در آن زمان به نوعی تبدیل به یخ شده بودم. در این دوره از زندگی مرگ عزیزان، بیماری، غربت، نفرت و عشق را تجربه کردم. نفرت از جنگ، نفرت از هر آنچه سیاست نام دارد و عشق به هم وطنانی که برای دفاع از ایران در خونشان می غلتیدند. تا آن زمان هرگز هم وطنانم را آن قدر دوست نداشته بودم.
این حس در تابلو «خاک تشنه» و «چهار سوار مرگ» به چشمان آقای دکتر حبیب الله صادقی، رئیس وقت موزه، به هنگام افتتاح نمایشگاهم در موزه هنرهای معاصر، اشک آورد. او که در جبهه جنگیده بود، اثر «خاک تشنه» را «دزفول» نامید. این گونه است که من به مردمان این سرزمین عشق می ورزم و ماحصل 60 سال کارم را به  عنوان ادای دین به پایشان می  َریزم. همان طور که آرزو کردم «روزی موزه ای در قلب هم وطنانم داشته باشم، حتی اگر فقط قلب یک نفر باشد». و در کتاب «در فاصله دو نقطه...!» نوشتم «من نقطه ای بیش نیستم. نقطه ای که بر واژه هنر می گذارند».


منابع:
شرق
همشهری آنلاین