تبیان، دستیار زندگی
اثر هنری هم مانند انسان ویژگی هایی دارد كه بخشی از آن ها تجزیه وتحلیل ناپذیرند. مثلاً بیان این كه چرا و چگونه یك اثر هنری بر مخاطب تأثیر می گذارد، همیشه به راحتی میسر نیست .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نقد هنری؛ کاشف جهان هنرمند

اثر هنری  هم  مانند انسان  ویژگی هایی  دارد كه  بخشی  از آن ها تجزیه وتحلیل ناپذیرند. مثلاً بیان  این كه  چرا و چگونه  یك  اثر هنری  بر مخاطب  تأثیر می گذارد، همیشه  به راحتی  میسر نیست .

بخش هنری تبیان
نقد هنری؛ کاشف جهان هنرمند‌

تحلیل  آكادمیك  نیز با همه ی  دقت  فنی  خود همیشه  نمی تواند نشان  دهد كه  چرا بعضی  از معانی  آثار هنری  دریافت  می گردند و برخی  غیرقابل دریافت اند. بااین حال ، شاید برخی  از ویژگی های  اثر هنری  بتواند قلمروی  معنا و تفسیر در نقد هنری  را تا حدی  روشن  كند. اما قبل  از هر چیز، باید تأكید كرد كه  نقد هنری ، داوری  و كشف  معنای  قطعی  و نهایی  اثر نیست  و اگرچه  از كشف  شهود اثر هنری  نام  برده  می شود، اما منتقد به طور قطع  و یقین ، كاشف  واقعی  جهان  هنرمند نیست ؛ بلكه  او تأویل  جدیدی  از تأویل  هنرمند عرضه  می كند. هم  از این روست  كه  گاه  منتقد پس  از آن كه  در حیطه ی  فلسفه  و جهان بینی  هنرمند و بالطبع  اثر هنری ، زیبایی شناختی  و ساختار و یا مضمون  از پیشرفت  و تحلیل  و تفسیر باز می ماند، به  حیطه ی  ادبیات  و كلام  باز می گردد و به  دلیل  ویژگی  كاملاً ذهنی  و انتزاعی  ادبیات  به  یاری  واژه گزینی ها، محفوظات  لغوی  و معلومات  ادبی ، سعی  بر تجسم  و تصوربخشیدن  چیزی  می كند كه  از اثر هنری  درمی یابد و یا می خواهد به  مخاطب  خویش  القا نماید.

نقد هنری


نقد هر اثر، نوعی  ترجمه  و تفسیر است  كه  با بررسی  صورتِ به ماده  تبدیل شده ی  آن  اثر امكان پذیر است  كه  در قالب  و ساختار آن  اثر متجلی  شده  است . نقد هنری  نوعی  ارزش گذاری  است . كه  در پرتو آن  فرآیندی  حاصل  می گردد كه  از چند حالت  خارج  نیست :
1   اثر هنری ، ارزشی  بیش  از آن چه  واقعاً دارد پیدا می كند؛
2   اثر هنری ، كم تر از آن چه  هست  ارزش  می یابد؛ و
3   اثر هنری ، آن گونه  كه  واقعاً هست  نمایانده  می شود.
واقعیت  آن  است  كه  هرگز هیچ  نقدی  نمی تواند همه ی  اثر هنری  را آن گونه  كه  باید با همه ی  ابعاد آن  مورد تحلیل  و ارزیابی  دقیق  قرار دهد و جان  اثر را به  مخاطب  ارائه  كند؛ زیرا درواقع  نقد هنری  در «ساحت  عقل  و كلام » شكل  می گیرد كه  با «ساحت  خلق » اثر متفاوت  است . بنابراین ، در طی  نقد همواره  پرده های  بسیاری  از اثر هنری  ناشناخته  می ماند؛ پرده ها و نهان خانه هایی  كه  تنها بر خود هنرمند مكشوف  است . اما شایسته ترین  و مفیدترین  نقد هنری  آن  است  كه  برای  مخاطب ، ذهن  پرسشگرانه ای  ایجاد كند. برای  ایجاد چنین  حالتی  در ذهن  مخاطب ، نویسنده  و محقق  و منتقد، مطلب  خود را با طرح  پرسش هایی  آغاز می كند كه  به  انگیزه هایی  برای  ارائه ی  پاسخ های  توصیفی  بینجامد و نیاز به  شناخت  بیش تر را قبل  از داوری  نشان  دهد. هر نقدی  دارای  یك  لحن  است . لحن  هر نقد معمولاً از همان  ابتدا جهت گیری های  منتقد را در آن  پدیدار می نمایاند. با همین  لحن  است  كه  نقد هنری  به  بازتولید مجدد اثر هنری  می پردازد. پرداختن  و توجه  منتقد به  هر بخش  از عناصر صورت  اثر از نظر تقدم  و تأخر، ترجیح  بخشی  به  بخش  دیگر، نادیده گرفتن  یك  بخش  و نوع  تحلیل  و تفسیر مناسبات  میان  آن هاست  كه  لحن  و بیان  نقد را شكل  می دهد. تسلط  بر ادبیات  و زبانی  كه  منتقد با آن  سخن  می گوید و آداب  و فرهنگ  قومی ، گنجینه ی  لغوی  غنی  و اطلاعات  عمومی  خارج  از حیطه  و رشته ی  هنری  كه  منتقد درباره ی  آن  می نویسد، در نوع  نقد وی  بسیار موثر است . در بخش  اول ، بازی  با كلام  نوعی  انتقال  احساس  است  كه  با تسلط  بر ادبیات  صورت  می گیرد. در بخش  دوم ، یعنی  داشتن  اطلاعات  عمومی ، منتقد با داشتن  این  اطلاعات ، مباحث  خود را به  آن ها متصل  كرده ، نوعی  شاهدسازی  می كند. باید افزود كه  امكان  دارد تسلط  بر معلومات  فراوان  و خارج  از مقوله ی  مورد نقد یا معلومات  و اطلاعات  همان  مقوله ، واكنش های  شخصی  منتقد را سد كند و او را در چنگال  نوعی  «قراردادسازی » قرار دهد كه  براساس  آن  احساس  خویش  را مخفی  سازد. در یك  نقد، خواه ناخواه  جنبه ی  فردی  و شخصی  منتقد آن چنان  نیرومند است  كه  می تواند اثر را حتی  با انگیزه های  شخصی  و پیش زمینه هایی  خارج  از مقوله ی  واقعی  هنر و اثر هنری  و البته  به  قصد نوعی  «اشكال گرفتن » نیز مورد داوری  قرار دهد. بنابراین ، همواره  نقد با لایه های  پنهان  و بی شماری  همراه  است  كه  ممكن  است  خواننده  یا مخاطب  امكان  كشف  یا تحلیل  آن ها را نداشته  باشد. بااین حال ، ماهیت  نقد آن چنان  است  كه  چه  خواننده  بداند و چه  نداند كه  هدف  و انگیزه های  واقعی  منتقد چیست ، به هرحال  نقد از نظر روانی  تأثیرات  خود را بر وی  خواهد گذاشت ؛ زیرا درهرصورت ، منتقد با استفاده  از ابزار كلام  و كلمات  و در قالب  رسانه  تأثیرات  خود را خواهد داشت . او نیز متكی  بر رسانه  است  و اصولاً هر نقدی  برای  ارائه ، متكی  بر نوعی  رسانه  است . از این  منظر، گاه  رسانه ، خود در مقام  منتقد قرار می گیرد.
معمولاً در هر نقد هنری  صرف نظر از نوع  آن  (مطبوعاتی ، علمی ، كلاسیك ، فلسفی ، ارزشی  و...) سه  سطح  موردارزیابی  قرار می گیرد و منتقد به  آن ها واكنش  نشان  می دهد:
1   واكنش  در مورد فلسفه ی  نهفته  در اثر كه  به  موقعیت  تاریخی  و درك  و دریافت  مخاطب  و یا منتقد در زمان  نشان دادن  واكنش  به  آن ها بستگی  دارد؛ واكنشی  كه  می كوشد جهان بینی  هنرمند را به  هنگام  خلق  اثر در یابد؛
2   سطح  دوم  سطح  زیبایی شناختی  است  كه  به  صورتی  مستقیم تر به  تربیت  هنری  و معلومات  منتقد و مخاطب  موردنظر و حساسیت  او نسبت  به  انواع  امكانات  بیانی  اثر بستگی  دارد؛ و
3   سطح  سوم  مضمون  و یا موضوع  اثر است . اگر منتقد در مورد سطح  اول  و یا دوم  به  دلایلی  نتواند وارد بحث  شود و از پیشرفت  باز بماند، معمولاً بلافاصله  به  سطح  سوم  می پردازد. همواره  گزاره ها، گزارش ها و تحلیل های  منتقد در مورد دو سطح  اول  و دوم  است  كه  بحث  وی  را تا سطح  یك  اثر هنری  ارتقا می دهد.همین جا باید اذعان  كرد كه  سطح  اول  و دوم  مشكل ترین  سطح  مباحث  انتقادی    تحلیلی  است .دشواری  این  دو سطح  معمولاً به  دلیل  محرومیت  منتقد یا مخاطبان  او از واژگانی  است  كه  در توصیف  مباحث  فلسفی ، اجتماعی ، زیبایی شناختی  و ترجمه  و انطباق  آن ها با كلمات  و واژه های  اثر هنری  موردنظر است . سطح  اول  یعنی  فلسفه  و جهان بینی  اثر از دو سطح  دیگر ذهنی تر و به  همین  دلیل  پیچیده تر و انتزاعی تر است . بنابراین ، درك  و دریافت  مخاطبان  هر اثر هنری  با توجه  به  حساسیت ها، زمینه های  تحصیلی  و فرهنگی  و تجربیات  پیشین  آن ها در این  سطح  متفاوت  است . درواقع ، تماشاگران ، شنوندگان  یا مخاطبان  تعلیم نیافته ی  هر اثر هنری  به ندرت  از وجود این  سطح  باخبر می شوند. علاقه مندی  مخاطبان  هنر به  خواندن  و رجوع  به  نقد، از آن  رو است  كه  آنان  در طلب  دریافت  و ادراكی  عمیق تر از اثر هنری اند؛ ادراك  ژرفی  كه  بتواند ضمن  آسیب شناسی  اثر، موقعیت  آن  را به دور از ملاحظات ، تعصبات  و جزم اندیشی های  گوناگون  به  آنان  و حتی  خود هنرمند بازشناساند. در هر نقد هنری ، پس  از مواجهه  با اثر هنری ، چند پرسش  اساسی  پیش روی  مخاطب  و منتقد هنری  است : الف ) چیستی  اثر، ب ) چرایی  اثر و پ ) چگونگی  خلق  اثر. این كه  منتقد به  این  موارد نمی پردازد یا با نادیده گرفتن  و مصادره كردن  فردیت  خود، نقش  موثر خویش  را نشان  نمی دهد، به  این  دلیل  است  كه  یا توانایی  كافی  پیرامون  آن ها ندارد و یا سیاست ، مصلحت ، هم گرایی های  مختلف  عقیدتی ، ایدئولوژیكی  و حتی  صنفی  و طبقاتی ، بیش  از مبانی  علمی  نقد برای  او اهمیت  داشته  است .

تجربه ی  ادراكی


این  موضوع  كه  هرقدر جوامع  به  دوره ی  معاصر می رسند درك  و دریافت  اثر هنری  و زیبایی شناسی  آن ها تغییر می كند، قابل تأمل  است . اما اصرار بر این كه  الزاماً انسان  معاصر طبیعت  را نفی  می كند و یا قطعاً به  آبستراكسیون  و فرم های  ساده  و انتزاعی  متمایل  است  و یا از بیانگری های  طبیعت گرایانه  حقیقتاً گریزان  است ، تنها یك  فرضیه  است ؛ زیرا فضای  ذهنی  انسان  ساختار خاصی  دارد كه  بدون  توجه  به  آن  نمی توان  حكمی  چنین  قطعی  داد. انسانی  كه  تجربه ای  از نور ندارد، تمایلی  به  آن  در خود احساس  نمی كند و پس  از مواجهه  با نور، لذتی  از آن  برنمی گیرد. انسانی  كه  هرگز درختی  را ندیده ، بوی  خاك  باران خورده  را استشمام  نكرده ، صدای  برخورد امواج  آب  و آواز پرندگان  را نشنیده  و آفتاب  را بر گونه ی  خود احساس  نكرده  است ، هرگز نمی تواند درك  صحیحی  از طبیعت  بِكر داشته  باشد و آرزوی  دیدن  و حضور در آن  را در خود بپروراند. ادراك  انسان  از یك  فرم ، رنگ ، فضا و یا هر مقوله ی  دیگر زیبایی شناختی  مشروط  به  خاطره ای  است  از آن چه  پیش تر تجربه  كرده ؛ هرچند این  تجربه  فطری  باشد. بنابراین ، تجربیات  گوناگون  در هر فرد تمایلاتی  را ایجاد می كند كه  اشیا، فرم ها، رنگ ها، اصوات  و پدیده ها به نسبت  قدرتی  كه  در برآوردن  آن  تمایلات  دارند، در نظر آن  انسان  دلنشین ، پذیرفته  و زیبا جلوه  می كنند. پس  از آن جایی  كه  آن  تمایلات  به  سبب  عواملی  درونی  و به ویژه  بیرونی  در حال  تغییرند و انسان  دائماً در حال  كسب  و اندوختن  تجربه های  تازه  است ، هر مقطعی  از زمان ، برای  او تجربه ی  نوینی  از دیدنی ها و حس كردن ها را به  همراه  می آورد و درنتیجه  تشنگی  و نیازی  جدید می بخشد. در این  میان ، «فطریات » كه  اصولاً در وجود انسان  به  ودیعه  گذاشته  شده اند، بسته  به  قدرت  تجربیات ، به  عقب  رانده  می شوند؛ به طوری  كه  گاه  او از وجود آن ها بی خبر می گردد. درنتیجه ، «آرزو و نیاز» و «تجربه » معمولاً با یكدیگر پیوند ناگسستنی  می یابند؛ اما این  مسئله  كاملاً قطعی  نیست .بخش  مهمی  از هر نقد، تفسیر، تحلیل  و ترجمه ای  از اثر هنری  به وسیله ی  مجموعه ای  از نشانه های  مفهومی  است . بنابراین ، مفاهیم  همواره  به  عبور از مرزهایی  تمایل  دارند كه  در لحظه ی  حاضر آن ها را محدود می سازند. ازاین رو، شكستن  باورهای  پیش ساخته ، داوری  و بهره گیری  از نظریه های  پیشین  به  صورت  نفی  یا اثبات  روشی  است  برای  معنابخشیدنی  تازه  به  یك  اثر هنری . معنابخشیدن  نیز تابعی  از مجموعه ی  پیچیده ای  است  كه  از بررسی  روابط  خودآگاه  یا ناخودآگاه  میان  عناصر گوناگون  شكل  می گیرد. بخشی  از روابط  میان  عناصر نیز غیرملموس  یا نادیدنی  است . براین اساس ، هیچ  تغییر و تحلیل  و نقدی  نمی تواند بدون  رجوع  به  عناصر غایب  و نامرئی ، كامل  و قابل تأمل  باشد. بنابراین ، در روند تفسیری مفهومی  و معنایی ، هر عنصری  از اثر هنری  در شبكه ای  از روابط  زنجیره ای  با عناصر دیگر، هستی  می یابد. اما همه ی  این  عناصر و به ویژه  روابط ، دیدنی  یا ملموس  نیستند. به  تعبیر دیگر، در پس  هر فضای  به ظاهر آشكاری ، شبكه ای  از انگاره ها و میانجی های  نامرئی  و كم وبیش  درك ودریافت نشده  نهفته  است .

كشف  مفاهیم  پنهان


خالق  یك  اثر هنری  بیان  و گفتار منحصربه فرد و شخصی  خود را می آفریند. مخاطب  این  اثر نیز با معنای  قطعی  و نشانه های  آشنا و تعریف شده  روبه رو نمی گردد، بلكه  با ذهنی  برانگیخته  از فقدان  مفهوم  بر آن  است  تا مفاهیم  نادیدنی  و ناملموس  را دریابد. درواقع ، در هر اثر هنری ، معمولاً هر عنصری  به  معنایی  جز معنای  ذاتی  خود دلالت  می كند كه  می توان  آن  را دلالت  ضمنی  نامید. با آن كه  یك  تكه  موزائیك  یك  شی  است  و بر معنای  خود به  مثابه ی  یك  شی  دلالت  دارد، اما نشانه  و نماد نیست . بنابراین ، مفهومی  فراتر و غیرملموس تر، جز آن چه  رویت  می گردد، را برنمی تابد. 1
در یك  اثر هنری ، مخاطب  به  دلیل  معناهای  پوشیده  و نهان ، با دلالت  ضمنی  روبه رو است . ویژگی  مهم  دلالت  ضمنی  نیز نسبت  «معنایی » است . پس  می توان  گفت  كه  وجود دلالت  ضمنی ، امری  متكی  به  ادراك  مخاطب  است : در حالی  كه  امكان  دارد مخاطبی  معانی  فراوان  و دلالت های  نهان  و ناپیدای  اثر را كشف  كند و مخاطبی  دیگر از قلمروی  دلالت های  عادی  و ارجاعی  نشانه  فراتر نرود. در چنین  حالتی  است  كه  حضور منتقد می تواند ابهام  در دلالت های  ضمنی  را به وضوح  و صراحت  مبدل  سازد.

ناگزیر از استدلال


به  محض  آن كه  چهارچوب  قاب  و بومی  شكل  می گیرد، محتویات  آن  باید تحت  مجموعه ای  از قوانین  در آید. اگر چنین  نباشد، لااقل  با قوانینی ، محتویات  ذكرشده  قابلیت  سنجش  و ارزیابی  می یابند. به  نسبتی  كه  آن  چهارچوب  در چه  زمانی  برپا می گردد، معمولاً قوانینِ روابط  میان  محتویات  آن  نیز نوین  و به هرحال  تابعی  از زمانه ی  خویش  است . محتویات  هر اثر (قاب  و كادر؛ خواه  نمایشی  باشد بر روی  صحنه  كه  در مكان  و زمان  قاب  می شود، یا موسیقی  كه  در زمان  قاب بندی  می گردد و یا بنایی  كه  به  چارچوب  مكان  تن  در می دهد) به  موجب  خاصیت  كادر و قاب ، خود دارای  تعدادی  كناره های  معلوم  و مشخص  می شود كه  هر یك  از عناصر تركیب شده  و تشكیل دهنده ی  آن  به ناچار باید با آن  كناره ها ارتباط  برقرار كند. این  اجبار، مجموعه  قوانینی  است  كه  هنرمند آفریننده  را وادار می سازد تا به  نقاشی  خود تركیب ، به  شعرش  وزن  و قافیه  و به  قطعه ی  موسیقی ای  كه  می سازد، شكل  و ملودی  ببخشد. نقد هنری  نوعی  استنتاج  و استدلال  بر اساس  داده ها و دریافت هاست . اما از آن جایی  كه  استنتاج  در حوزه های  علوم  انسانی  و به ویژه  هنر، با استنتاج  در مقوله های  علوم  محض  و تجربی  و یا علوم  پایه  متفاوت  است ، بنابراین  علت  استنتاج  در مقوله ی  هنر با معرفت ، آگاهی  و شعور مترادف  است . ازاین رو، منتقد هنری  هرگاه  روشی  «سیستمی » 2 و موضعی  حكیمانه ، اما بدون  اغراق  و افراط ، برمی گزیند با اثر هنری  و همچنین  با مخاطب  ارتباط  معنادار و ملموسی  می یابد.

مقاومت


هر الگویی  در ناظر، تماشاگر و مخاطب  یك  اثر هنری  انتظاراتی  خاص  را ایجاد می كند. براساس  این  كه  این  انتظارات  تا چه  حد نگاه  و باور او را تغییر داده  باشد، كار منتقد در ارائه  نقدی  صحیح  از آن  اثر هنری  مشكل تر است . براین اساس ، اگر مخاطب  پیش  از آن كه  با نقد اثر مواجه  شود، آن  اثر هنری  را اثری  نامطلوب ، غیرهنری ، غیرجاذب ، بیهوده  و عاری  از ارزش های  هنری  بداند ولی  اتفاقاً آن  اثر دارای  امتیازهای  ویژه  هنری  باشد، منتقد در ابتدا باید بتواند آن  پیش زمینه  را از ذهن  او بزداید و بعد نظرات  و مطالب  خود را به  او ارائه  كند.درنتیجه ، این  مخاطب  نسبت  به  كسی  كه  اصولاً پیش فرضی  ندارد، مشكل تر مطلبی  را می پذیرد و یا نسبت  به  مقوله ای  متقاعد می شود. عكس  این  مسئله  نیز صادق  است : اگر مخاطب  و بیننده ای  نسبت  به  اثر هنری  نظر مثبت  داشته  باشد و به ویژه  آن  را اثری  برجسته  و كمال یافته  تلقی  كند اما نمره ی  واقعی  آن  اثر بسیار كم تر از باور او باشد، منتقد در این جا نیز به سختی  ممكن  است  او را متقاعد كند. درواقع ، هر پیش فرض  ذهنی  مثبت  یا منفی  سدی  در برابر تحلیل ها، تغییرها و ترجمه هایی  است  كه  منتقد به  مخاطب  اثر هنری  ارائه  می كند. در چنین  مواردی ، واژه گزینی های  مناسب  و استدلال های  قابل پذیرش  نقد هنری  نقشی  بسیار مهم  را ایفا می كند. در چنین  حالتی ، پس  از مواجه شدن  كامل  با یك  نقد هنری  است  كه  مخاطبِ دارای  پیش فرض ، نسبت  به  نقد و تحلیل  یك  منتقد واكنش  ملایم تر و غیرقطعی  نشان  می دهد. شاید بتوان  گفت  در چنین  مواردی ، كار یك  منتقد به هم ریختن  و از ریشه كندن  نشانه های  مفهومی  و چارچوب های  فكری  به ارث رسیده  یا دریافت شده  و برگرداندن  آن ها علیه  پیش انگاشت های  خودشان  با هدف  تجربه كردن ، ازاستحكام انداختن  و واژگونه كردن  آن هاست .

نقدنقد


اگر بپذیریم  كه  هر اندیشه ، باور، ایده  و تحلیلی  همچنان كه  به  شناخت  نقاط  قوت  خود نیازمند است  به  درك  تناقض های  درونی  و كاستی های  خویش  نیز نیاز دارد و اگر بپذیریم  كه  هر نقد هنری  از نوعی  اندیشه  سرچشمه  می گیرد، بنابراین  برای  تداوم  سالم  هستی  خود به  نقد دیگری  نیازمند است . وجه  مشترك  نظریه ها، دیدگاه ها و مكاتب  نقد هنری ، به ویژه  در دوران  معاصر، اغلب  در ادراك  ژرف  و همه جانبه ی  اثر هنری  از راه  كشف  روابط  و مناسبات  درونی  عناصر گوناگون  شكل دهنده ی  اثر و درك  و دریافت  روابط  آن  اثر با آثار دیگری  در گذشته  و حال  است . باید افزود در دورانی  كه  هنر از نظر كمیت  اندك  بود و از نظر كیفیت  در سطحی  بالا قرار داشت ، تفسیر و تحلیل  آثار هنری ، نه  به  شیوه ای  كه  اكنون  رایج  است ، اقدامی  خلاقه ، شجاعانه  و به  قول  سوزان  سانتاگ ، انقلابی  بود. اما اكنون  و خصوصاً در دو دهه ی  پایانی  قرن  بیستم ، حركت  نقد بیش تر كوشش  در جهت  مشابه سازی  یا مشابه كردن  هنر با فرهنگ  رایج  جهانی  بوده  است . یك  تفسیر تحلیلی  و نقدآگاهانه  معمولاً با بدیهی فرض كردن  تجربه ی  احساسی  اثر هنری  كار خود را آغاز می كند. اما در دوره ی  معاصر این  تجربه ی  احساسی  كه  گونه ای  ناب گری  بیان گرانه  و صادقانه ی  هنرمند در آن  پنهان  است ، در آثار هنری  تمامیت  نداشته  و قطعی  نبوده  است . درنتیجه ، تجربه ی  حسی  شخصی  كه  از روحی  متفاوت  و والا سرچشمه  گرفته  باشد، در میان  عواملی  همچون  ازدحام ، وفور مادی ، مصرف ، تولید و هزاران  عامل  دیگر كه  انسان  معاصر و ازجمله  هنرمند معاصر را احاطه  كرده  است  گم  می شود و از آن جایی  كه  تكثیر وحشتناك  هنرمند یكی  از مظاهر جامعه ی  متمدن  امروزی  است ، در میان  فراهم آمدن  زمینه ی  شارلاتانیسم  هنری  و تزویر به  خاطر یافتن  شهرت ، اعتبار و امكانات  مادی ، احساس  واقعی هنرمندانه  ادعایی  بیش  جلوه  نمی كند.در این  میان ، منتقد باید از جزئیات ، روح  كلی  اثری  را كه  مورد بحث  و تحلیل  قرار داده  است  استقرا كند. اما به هرحال  پایه ی  نقد بر آزمایش  شخصی  استوار است . هر نقدی  با تأثیری  از قبل  یا «زمینه ای » آغاز می شود؛ زیرا معمولاً كسی  نمی تواند خویش  را از تمایلات  شخصی  و پیش زمینه های  قبلی  كه  مستقیماً در ادراك  او دخالت  می كند، كاملاً بی نیاز كند. بی تردید اگرچه  ممكن  است  تمایلات  شخصی  بینش  و افق  عقلی  را محدودتر سازد، اما درعوض ، قدرت  صدور حكم  را در قضاوت  بیش تر می كند. بااین حال ، هر منتقدی  باید بكوشد تا داوری های  خود را بر پایه ی  عقلی  و اصول  قابل دفاع  آن چنان  استوار كند كه  خوانندگان  و مخاطبانش  رغبت  كنند با نقد او مواجه  شوند.

موج  پنهان


هر منتقد هنری  یا به  نقد بر مبنای  ملاك های  كاملاً درونی  و شخصی  و حسی  توجه  نشان  می دهد و یا به  نقد بیرونی  بر مبنای  قواعد و ملاك هایی  غیرشخصی  و یا عمومی تر می پردازد. درعین حال ، عوامل  و مواردی  مانند اعتقادات ، وابستگی های  سیاسی ، اجتماعی  و طبقاتی ، ذهنیت های  قبل  و حتی  زندگی  اقتصادی  منتقد بر روی  او و درنتیجه  بر نقدی  كه  می نویسد تأثیرگذار است  و هرچند بكوشد این  عوامل  را نادیده  انگارد، معمولاً به  صورت  پنهان  در نظرات ، تأكیدات  و نفی  یا تأییدهای  او موج  می زند. به  تعبیر دیگر، هر ادعای  انتقادی  از موضعی  نشأت  می گیرد.اصولاً، هیچ  هنرمندی  نقد آثار خود را دوست  ندارد؛ مگر این كه  نقد در مقام  تأیید و تشویق  و تحسین  آثار وی  قرار گیرد. در تبیین  واضح تر این  مورد باید به  سه  مسئله ی  مهم  اشاره  كرد:
1   بخشی  از فضای  حسی  یك  اثر هنری  كه  درواقع  به  روح ، جان  و محتوای  آن  یا مفهوم  كلی اش  باز می گردد، تنها به  نشانه هایی  از پیچیدگی های  استعاری  وابسته  است  كه  به صورت  انتقال  «طنین » از ناخودآگاه  به  خودآگاه  جلوه  می كنند. همواره  هرگونه  توضیح  و تفسیر در مورد این  بُعد از اثر هنری  بسیار دشوار است . كِنِت  كلارك  در اشاره  به  همین  بُعد استعاری  اثر هنری  معتقد است : «حقیقتی  كه  هنر قادر به  تبیین  آن  است ، از نوعی  است  كه  به  هیچ  شیوه ی  دیگری  نمی توان  آن  را بیان  كرد. این  حقیقتی  نهایی  است  كه  به  صورتی  نمادین  بیان  می شود.» 3
2   هر اثر هنری  ناب  و پیشرو حتماً بخشی  خلاقانه  دارد كه  البته  ممكن  است  شامل  همه ی  اثر نشود؛ بخش  خلاقه ی  اثر هنری  یعنی  آن چه  از نظر فرم  یا محتوا یا هر دو تا زمان  اجرای  آن  اثر خلق  نشده  است . از آن جایی  كه  هر منتقد هنری  مبنای  كار خود را بر نوعی  قرارداد فردی  یا اجتماعی  یا هر دو استوار می سازد، به طور طبیعی  به  مجموعه ی  ثابتی  از ملاك ها و ادبیاتی  رجوع  می كند كه  قبل  از خلق  اثر وجود داشته  و مورد استفاده  بوده  است . بنابراین ، همواره  از پرداختن  قطعی  به  آن  بخش  خلاقه ی  اثر هنری  و یا درك  همه جانبه ی  آن  باز می ماند. بوریس  ویان ، صاحب نظر معاصر، نیز بر این  نظریه  تأكید می كند. 4
3   نقد هر اثر، یعنی  تفسیر، تحلیل ، توصیف  و یافتن  مترادفی  برای  آن . همه ی  این  موارد یعنی  تعریف  مجدد اثر هنری  غیر از آن چه  اتفاق  افتاده  است  و وجود دارد. از طرفی ، نقد اثر هنری  در «ساحت  عقل » و محاسبه  شكل  می گیرد، زیرا منتقد همواره  ناگزیر از سنجش ، ارزیابی ، تطبیق  و رجوع  از جزء به  كل  و برعكس  است .در حالی  كه  بخش  مهمی  از اثر، كه  همان  جان  و روح  اثر هنری  است ، در «ساحت  خلق » شكل  می گیرد. این  ساحت  از جنس  جذبه ، شهود و شور است  كه  اصولاً با ملاك های  عقلی  محض  قابل  ارزیابی  و سنجش  نیست . به  همین  دلیل ، هنرمند، منتقد را بیگانه  با حداقل  بخشی  از فضای  حسی  خود می یابد و چون  بر این  امر واقف  است ، او را در شأن  و منزلتی  نمی یابد كه  بتواند در مورد اثر هنری  وی  عكس العمل  واقعی  نشان  دهد. ضمن  این كه  هر نقدی  معمولاً در حیطه ی  كلام  حیات  پیدا می كند. در این  راستا، هر عنصر نیز در نقد، صورتی  كلامی  می یابد و منتقد می كوشد در طرح  و تشریح  عناصر ساختاری  اثر نیز به  سمت  توصیفی  مفهومی  حركت  كند. او سپس  همین  مفاهیم  توصیفی  را در موجی  از ادبیات  كلامی  غرق  می سازد. در این  میان ، معمولاً مسائل  علمی  و فنی  و حتی  گاه  بدیهات  نیز ممكن  است  مخدوش  گردد.معمولاً منتقد دارای  موضعی  دوگانه  است . از طرفی ، به  نقد اثر می پردازد تا مخاطب  و هنرمند خالق  آن  را متوجه  مواردی  كه  خود تشخیص  داده  است ، كند. از این  منظر، او در مقام  یك  صاحب نظر، زوایایی  را می بیند (یا مدعی  است ) كه  هنرمند فاقد توانایی  برای  دیدن  آن ها بوده  یا از آن ها غفلت  كرده  و یا امكان  شرح  آن ها را نداشته  است . از این  نظر، او در مقام  نوعی  مترجم  اثر برای  مخاطبان  و حتی  در مواردی  برای  خود هنرمند قرار می گیرد. از طرف  دیگر، منتقد در مقام  یك  معلم  نگاه  «مشرفانه » دارد و دقیقاً در تقابل  با همین  نظر است  كه  هنرمند نمی تواند آرا او را تحمل  كند. بااین حال ، هنرمند همواره  تا آخر عمر، خود را در مقابل  دو چیز آسیب پذیر می یابد: حمله  و بی تفاوتی . میزان  این  آسیب پذیری  به  عواملی  چون  هستی شناسی  او باز می گردد. اما در هر دو مورد، به  هرحال  نیازمند توجه  است  و میان  نوعی  ترس  و امید قرار دارد: از یك  طرف  خطر بررسی شدن ، داوری شدن ، در معرض  نقد و تحلیل  قرارگرفتن  و از سوی  دیگر در خاطرها ثبت شدن  و مورد احترام  قرارگرفتن . علی رغم  این  موارد، هنرمند معمولاً مورد نقد و حتی  حمله  قرارگرفتن  را به  بی تفاوتی  ترجیح  می دهد.در نقد اثر هنری ، منتقد از نوعی  قرینه سازی  بهره  می گیرد و برخی  از عناصر اثر را با عناصری  در آثار دیگر رشته های  هنری  مقایسه  می كند. در این  راستا، منتقد هنری  مدام  از طریق  قرینه سازی هایی  كه  عمدتاً آرایه های  ادبی  دارند و همچنین  حركت  در میان  عناصر مختلف ، به  تحلیل  اثر هنری  می پردازد. او سعی  می كند اثر هنری  را برای  كسانی  كه  به  آن  واكنش  نشان  نداده اند، ملموس  كند. بنابراین  واژه های  منتقد و تحلیل های  او، همچون  چراغی ، توجه  مخاطب  را بر نقاط  خاصی  از اثر متمركز می سازد. برای  رسیدن  به  چنین  شناختی  و برای  رسیدن  به  تحلیلِ صحیح تر و به  دور از احساساتی گری ، توهم  و یا برخی  غفلت ها، منتقد به  تكرارِ دیدن  یا شنیدن  تن  می دهد. برای  هر منتقد هنری  پرداختن  عمیق  به  اثر هنری  و تحلیل  و بررسی  كامل  آن ، مستلزم  كسب  اطلاعات  كافی  در مورد پیشینه ی  هنری  و حتی  اجتماعی     فرهنگی  هنرمند، سوابق  هنری  و تحولات  مختلف  در كار او، آثار مشابه  و هنرمندان  دیگر در حیطه های  گوناگون  هنری  است  تا وی  بتواند هر چه  مسلط تر و مشرف تر نقد خود را انجام  دهد. برخی  از صاحب نظران  هنری ، همچون  آندرو ساریس ، بر این  باورند كه  اصولاً منتقدان  شایسته  و قدرتمند قلباً و اساساً با نوعی  الگوی  نشانه شناختی ، نقدهای  خود را ارائه  می كنند؛ زیرا بسیاری ، یا اكثر منتقدان  هنری  با تعیین  یك  ساختار مفروض ، الگویی  را می سازند و سپس  گسترش  می دهند. نوع  پیش فرض ، ساخت  و گسترش  این  الگو نیز به  شكلی  است  كه  آن ها بتوانند روابط  میان  اجزای  اثر را بیابند. در این  میان ، نوعی  مثبت نگری  و حذف  یا نادیده گرفتن  تمایزها باعث  می شود تا آن ها برای  برپا كردن  الگوهای  خود، موارد مشابه  را در كنار یكدیگر جمع  كنند؛ هر چند امكان  دارد عكس  این  مورد هم  صورت  گیرد. هر منتقد هنری  ناچار است ، و باید، بكوشد تا فاصله ی  منطقی  تحلیل ها، زبان  و لحن  كلی  نقد خود را از یك سونگری  جزمی  و عامیانه  حفظ  كند. در این  راه ، به قالب درآوردن  ادراك های  مختلف  از اثر هنری ، دوری  از پراكندگی  ذهنی  و آگاهی  بر نظریه ها و مكاتب  نقد، فراهم ساختن  ملاك های  سنجش  و به ویژه  تسلط  منتقد بر حوزه های  دیگر هنری  اجتناب ناپذیر است . اگرچه  شاید در این  لحن  كلی ، واژه گزینی  «فاخر» چندان  تأثیرگذار نباشد. یك  منتقد می تواند چیدمان  كلیدهای  درك  یك  اثر هنری  را طوری  سازمان  دهد كه  ضمن  این كه  از انتقال  صریح  اطلاعات  طفره  می رود، كنجكاوی  و حتی  غافل گیری  مخاطب  و یا بیننده ی  اثر را برانگیزد.او می تواند اطلاعات  خود را به  گونه ای  عرضه  كند تا انتظاراتی  مشخص  را در تماشاگر به  وجود بیاورد یا باورهای  پیشین  وی  را افزایش  یا كاهش  دهد. در این  راستا، منتقد می كوشد علاوه  بر بهره گیری  از محدوده ی  تخصصی  و تجربه های  شخصی  در قلمروهای  فلسفی ، تاریخی ، جامعه شناختی  و غیره ، از حوزه های  دیگرِ معرفتی ، شواهد و دلایل  كافی  را ارائه  كند.

تلاش  برای  جایگزینی

اگرچه  معمولاً نقد برداشتن  لایه های  پنهان  و درواقع  ترجمه ی  بصری ، صوتی  و حركتی  است  كه  با كلام  صورت  می گیرد، اما به هرحال  باید همواره  اثر هنری  را تفسیر، تحلیل  و آسیب شناسی  كند و درمجموع  در خدمت  آن  باشد نه  به  جای  آن  بنشیند. اما در بسیاری  از موارد، منتقدان  در مورد اثر هنری  چنان  قلم فرسایی  می كنند كه  گویی  ارزش  و اعتبار نقد خود را بیش  از اثر هنری  می دانند؛ هرچند ممكن  است  گاهی  اوقات  نیز چنین  باشد. زیرا در مواردی  كه  جنبه های  مختلف  یك  اثر هنری  آن چنان  آسیب پذیر باشد كه  منتقد نقطه ی  امتیازی  را در آن  پیدا نكند یا نقاط  قوت  و امتیاز آن  بسیار كم تر از كاستی های  آن  باشد، بازتاب  نقد و قدرت  آن  برتری  بر اثر هنری  را نشان  می دهد. از آن جایی  كه  همواره  خاستگاه ، منظر، معنا و صورت  اثر هنری  مشخصه هایی  ثابت ، مطلق  و لایتغیر نیست  و معمولاً زمینه ها، عوامل  و حتی  نگاه  زیبایی شناختی  هر عصری  بر مبنای  هستی شناسی  و دریافت های  تجربی  ویژه ی  همان  دوران  شكل  می گیرد، بنابراین ، هر چند این  امر مطلق  نیست ، درك  و دریافت  اثر هنری  هر دوران  نیز با چشم اندازهای  هستی شناسانه ی  همان  عصر پیوندی  نزدیك  دارد. به  همین  دلیل ، هر منتقد و منتقد هنری  باید علاوه  بر آگاهی  بر حوزه ی  تخصصی  كه  اثر هنری  با زبان  آن  خلق  شده  است ، پیرامون  سنت های  هنری  سرزمین  خود در طول  تاریخ  و هنر معاصر در دیگر نقاط  جهان ، حداقل  آگاهی های  عمومی  را داشته  باشد. ضمن  این كه  هر منتقدی  همواره  به  گسترش  بی وقفه  و دریافت  اطلاعات  جدید و دستیابی  به  روش های  صحیح  تحلیل  این  اطلاعات  برای  عمق بخشیدن  به  آن ها نیازمند است .هیچ كس  دقیقاً نمی داند كه  یك  نفر چگونه  و در چه  مقطعی  از زمان  و تاریخ  ناگهان  «هنرمند» می شود.به  تعبیر دیگر، هنرمندشدن  شاخص  دقیقی  ندارد؛ بلكه  بخش  وسیعی  از این  پدیده  به  پذیرش  اجتماعی  برمی گردد كه  گاه  خود منتقد نیز به طور مستقیم  یا غیرمستقیم  در آن  موثر است . به  هر تقدیر، به  محض  آن كه  فردی  در مقامِ «هنرمند» به  رسمیت  شناخته  شد، از پذیرفتن  نقش  جدی  منتقد سرباز می زند، زیرا اصولاً او را در منزلتی  نمی یابد كه  بتواند در مورد اثرش  بحث  و نظری  داشته  باشد؛ ضمن  این كه  معمولاً هنرمند پایه ی  نظرات  و آراء منتقد را لجاجت  می داند.این  حالت  تا جایی  پیش  می رود كه  هنرمند حتی  علمی ترین  و صادقانه ترین  نظرات  منتقد را به  سوءظن  می نگرد. اغلب  هنرمندان  می كوشند تا با منتقدان  درگیر نشوند و حتی  علی رغم  این كه  دل خوشی  از آنان  ندارند، به  آن ها نزدیك  شوند؛ زیرا از جانب  آنان ، به  جهت  توانایی  در نوشتن  و ارتباط  داشتن  با شبكه های  رسانه ای ، احساس  خطر می كنند. واقعیت  این  است  كه  علی رغم  حملات  شخصیت هایی  چون  ژنرال  دوگل  و ژرژ پمپیدو («اولاً من  مطبوعات  را تحقیر می كنم ؛ دوم  این كه  اصلاً آن ها را نمی خوانم ») و علی رغم  روحیه ی  خودبینی  كه  هر هنرمندی  مقداری  از آن  را، هر چند اندك ، دارد و بر همین  اساس  است  كه  اصولاً نقد را برنمی تابد، اما شاید هیچ  هنرمندی  وجود نداشته  باشد كه  حداقل  یك بار به  نقدی  كه  از اثرش  به  عمل  آمده  است ، تسلیم  نگردد. بااین حال ، هنرمندان  به  منتقدان  نزدیك ترند تا به  نظریه پردازان ، زیرا مربع  نقد «منتقد»، «اثر هنری »، «هنرمند» و «مخاطب » است . هیچ  هنرمندی  از صمیم  قلب  هرگز نقش  منتقد را عمیقاً نمی پذیرد، زیرا معمولاً آن ها در دو فضا و دو ساحت  متفاوت  به سر می برند؛ به طوری  كه  در بهترین  شرایط  باهم  نمی توانند چندان  وحدت  پیدا كنند. فرانسوا تروفو حتی  معتقد است  منتقد و هنرمند «شاید به  جایی  برسند كه  همدیگر را بشناسند؛ آن گاه  اگر دقیقاً به  دشمن  یكدیگر بدل  نشوند؛ در یك  تصویر ساده گرایانه ، به  سگ  و گربه  تبدیل  می گردند» 5 . علت  این  مسئله  نیز این  است  كه  اثر هنرمند بخشی  از خود او است  كه  روزی  در معرض  داوری  عموم  قرار می گیرد. عزتی  كه  هنرمند در درون  خود احساس  می كند، به  اثر او انتقال  می یابد، یا حداقل  این  احساس  انتقال  در هنرمند وجود دارد. همچنان  كه  از نظر یك  مادر، این  عزت  است  كه  به  فرزندش  انتقال  پیدا می كند. مارسل  پروست  می گوید: «به شدت  معتقدم  كه  اثر، چیزی  است  كه  به  محض  این كه  صادر شد، از خود ما با ارزش تر می شود. كاملاً طبیعی  است  كه  خود را فدای  آن  كنم ، همان طور كه  پدری  خود را فدای  فرزندش  می كند. اما این  طرز فكر نباید مرا وادار كند تا درباره ی  آن چه  كه  متأسفانه  فقط  مورد علاقه ی  من  است ، برای  دیگران  سخنرانی  كنم ». اگر منتقد درگیر ژورنالیسم  محض  نباشد و نوعی  تعهد را در درون  خود احساس  كند، معمولاً به  آثار هنرمند یا هنرمندانی  خواهد پرداخت  كه  برای  او اهمیتی  نسبی  یا مطلق  دارند و به هرحال  آن قدر درخور توجه  هستند كه  بتوان  در یك  مطلب  به  آن ها پرداخت . وقتی  چنین  شد، معمولاً منتقد نسبت  به  هنرمندان  این  آثار، در خود نوعی  تحسین  و احترام  پنهان  احساس  می كند. فرانسوا تروفو معتقد است : اگر هنرمند به  این  احترام  پنهان  منتقد نسبت  به  خود آگاهی  می داشت ، آرامش  بیش تری  نصیب  او می شد؛ هرچند هنرمند در درون  به  برتری  معنوی  خود آگاه  است . 6
تقابل  دانش  منتقد و ذهنیت  او تقابل  میان  دو قطب  مخالف  است :
هر نقدی  نیز میان  دو قطب  مخالف  قرار دارد: در یك  انتها، ذهنیت  (سوبژكتیویته ی ) كامل  است  كه  نهایتِ حرف  آن  این  است : از این  اثر خوشم  می آید؛ چون  خوشم  می آید و در انتهای  دیگر، ارزیابی  كاملاً غیرمشخص  یا عینیت  علمی  مطرح  است . در اولی  فقط  با فریادهای  غیرمنطقی  تحسین  یا تنفر روبه روییم  و در دومی  هم  كوشش  بر آن  است  كه  هنر به  مجموعه ای  از اطلاعات  تنزل  یابد كه  باید دسته بندی  شود و صرفاً می تواند به  زدودن  عناصر انسانی  از نقد، از هنر و سرانجام  از زندگی  بینجامد. منتقد باید همواره  نسبت  به  این  دو قطب  آگاه  باشد. نقد معتبر نقدی  است  كه  از تنش  میان  این  دو حد انتهایی  برمی خیزد. 7
مردم  یك  جامعه ، یك  صنف ، یك  طبقه  و یك  كشور معمولاً آن چه  را از جای  دورتری  می آید به عنوان  یك  پدیده ی  جدید بیش تر تحسین  می كنند؛ اما نه  فقط  به  خاطر جاذبه ای  كه  دارند، بلكه  ازاین رو كه  عدم  حضور اشارات ، اصطلاحات  و حتی  ادبیات  روزمره ، و درواقع  نوعی  «نوبودن » ارزش  آن  را تقویت  می كند. در فضا و جامعه ای  كه  همه ی  منتقدان  و نویسندگان  به  یك  سبك  یا به هرحال  نزدیك  به  هم  و حتی  شبیه  به  هم  می نویسند، منتقدی  كه  متفاوت  می نویسد و نگاه  جدیدی  دارد هوای  تازه ای  به  حساب  می آید. بااین حال  مخاطب  باید حداقلی  از دانش  و درك  عمومی  را داشته  باشد كه  تشخیص  دهد نقدی  كه  منتقد ارائه  می دهد، تحلیلی  است  واقعی  از آن چه  در اثر هنری  وجود دارد نه  آن چه  ذهنیات  و تعصبات  شخصی  اوست  كه  به  اثر نسبت  داده  است ؛ هرچند احساس  شخصی  منتقد بخش  مهمی  از روح  نقد است  و هر نقد هنری  ناگزیر بدان  نوعی  وابستگی  دارد.

یادداشت ها:
1. K. Langer, Reflections on Art , 1965.
2. این  روش  در اواخر دهه ی  1930 و توسط  محقق  اتریشی ، برتلانفی  (Bertalanffy) ارائه  گردید و مبنای  آن  حركتی  دیالكتیكی  یا جدلی  است . در این  روش ، هر مسئله  مانند یك  نظام  فرض  می شود و برخلاف  روش های  كلاسیك  استدلالی  و چهار اصل  تحقیق  دكارت ، رابطه ی  علت ومعلولی  به  صورت  خطی ، سلسله مراتبی  و تجزیه وتحلیل  مستقل  اجزا و درنهایت  تركیب  آن ها موردبررسی  قرار نمی گیرد، بلكه  اجزا و عناصر و ارتباط  متقابل  آن ها در حركت ، تعامل  و واكنش  متقابل  بررسی  می شود.
3. مسعود، فراستی ، نقد چیست ، منتقد كیست  ؟ (تهران : انتشارات  فرهنگ  كاوش ، 1378)، ص  44.
4. همان ، ص  64.
5. Charles Harrison, Paul Wood and Jason Gaiger, Art In Theory .
6. Francis Franscina and Jonathan Harris, Art Modren Culture , v.1.
7. اریك  نیوتن ، معنی  زیبایی  ، ترجمه ی  پرویز مرزبان  (تهران : انتشارات  علمی  فرهنگی ، 1380).



منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر:مرتضی گودرزی