شبکه پایگاه های قرآنی
Quran.tebyan.net
  • تعداد بازديد :
  • 437
  • چهارشنبه 1395/2/22
  • تاريخ :

حکمتنامه ای که فهم نشد

نوشتار حاضر، بهانه ایست برای انس و تدبر در ساحت باعظمت سوره قمر، که حقایقی از این سوره را به شکلی ساده، روان و داستانی به تصویر می کشد.

نویسنده: سمیه افشار_شبکه تخصصی قرآن تبیان

سوره نوشت سوره قمر

حکمت بالغه

حِكْمَةٌۢ بَٰلِغَةٌۭ فَمَا تُغْنِ ٱلنُّذُرُ (قمر/5)
این آیات، حکمت بالغه الهی است؛ امّا انذارها (برای افراد لجوج) فایده نمی دهد!
فَتَوَلَّ عَنْهُمْ ۘ یَوْمَ یَدْعُ ٱلدَّاعِ إِلَىٰ شَىْءٍۢ نُّكُرٍ (قمر/6)
بنابر این از آنها روی بگردان، و روزی را به یاد آور که دعوت کننده الهی مردم را به امر وحشتناکی دعوت می کند (دعوت به حساب اعمال)! 

کتاب

آنقدر ساده و خودمانی و آنقدر دست یافتنی بود که باورشان نمی شد پیام الهی باشد. گویی با خود آنان سخن می گفت، با خودِ خودشان. از زندگی شان می گفت. حیله ها و دسیسه ها، نزاع های خانوادگی، بلاها، از سختی های روزگارشان. آنقدر تمام آیه هایش مربوط به خودشان بود که نمی شد باور کرد از جانب یگانه ربّ عالم باشد. همانی که رسولان الهی می پرستیدند و اطاعتش می کردند.
هر چند از گذشته و آینده خبر می داد، اما لحن هر آیه اش آنقدر ساده و بلیغ بود که نمی شد باور کرد ربّ العالمین آن را نازل کرده باشد.

وقتی داستان اقوام مختلف را برایت روایت کنند تا از گذشته و حال با خبر شوی، وقتی از سرانجام اعمالت خبر دهند، وقتی حق بی کم وکاست برایت عیان شود؛ اگر باز هم چشم بربندی و بگویی حقیقت را ندیدم و نفهمیدم، آنوقت اگر رسولی بیاید که برایت شق القمر هم بکند باز به دیوار خانه تکیه داده و دست روی دست زده و می گویی مجنون است و ساحر.

آخر هر چه باشد خدا، خدا بود و در آسمان ها، و آسمان را با زمین چه کار. با خود می گفتند مگر می شود آنقدر آسمان به زمین نزدیک شود که قانون هایشان یکی شود، تا ثابتاتشان ثابت و محکماتشان محکم شود. مگر می شود هر حرف و حدیثی، هر نزاع و جدالی، هر قصد و نیتی، هر فعل و عملی روی زمین تابع قانونی محکم باشد که حکم کند درباره آن.
آنقدر هر آیه این کتاب ساده، قابل فهم و عمل کردنی بود که نمی شد باور کرد.
پس بدون خواندن و باور کردن و عمل کردن، حتی بدون آنکه اندکی بیندیشند آن را بستند و گوشه ای نهان کردند.

عقل


فریادش گوش عالم را کر می کرد، اما نمی فهمید چگونه می شود که این بشر نه او را می بیند و نه صدایش را می شنود.
خسته از نظاره کردن خطاها، دست و پا می زد. فریادی، حرکتی، تلاشی؛ اما همه بی ثمر.
او اول مخلوق عالم بود. اما این اشرف مخلوقات که می توانست قدر و اندازه یابد برای حاکمیت فطرت بر طبیعت، فارغ از دغدغه شناختش، در جهل روزگار می گذرانید.
بشر با افتخار ردای خلیفه الهی به بر کرده بود ولی عرصه زندگی را جولانگاه نفس سرکش کرده و عقل را دست و پا بسته به زندانبان بی تفاوتی و نفهمی سپرده بود. با خود گفت اول مخلوق عالمم و هر خیر و خوبی از من نشات گرفته است. چشم و گوش و قلب برای فهم من امانت داده شده، آنقدر عیانم که ندیدنم سخت تر است. پس چه می شود که فرزند آدم....
گوشی می خواست برای شنیدن، می خواست فریاد زند ای انسان حلم و علم، عفاف و صیانت، حیا و رزانت از من بوجود آمده اند. اگر بر مرکب من بنشینی عزیز شده، رشد کرده، بزرگ می شوی؛ تا آنجا که جایگاهت نزد ملیک مقتدر  خواهد بود.

رسول


وقتی حقیقت ثابت عالم آنقدر ساده شود و قابل فهم که قدرت یابد برای نازل شدن، وقتی نعمتی به بلوغ رسیده و کامل در نهاد آدمی به ودیعه گذاشته شود که منشاء تمام خوبی های عالم است، وقتی داستان اقوام مختلف را برایت روایت کنند تا از گذشته و حال با خبر شوی، وقتی از سرانجام اعمالت خبر دهند، وقتی حق بی کم وکاست برایت عیان شود؛ اگر باز هم چشم بربندی و بگویی حقیقت را ندیدم و نفهمیدم، آنوقت اگر رسولی بیاید که برایت شق القمر  هم بکند باز به دیوار خانه تکیه داده و دست روی دست زده و می گویی مجنون است و ساحر.
رسول فصل الخطاب است برای اتمام حجت. برای اینکه بفهمی یکی از جنس خودت، مانند خودت، چگونه توانسته با حکمت بالغه به «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر» برسد.
 

ادامه دارد...
  

UserName