تبیان، دستیار زندگی
مصالح امت و شرائط زمان پیامبر، كدام‏یك از دو نظریه ذیل را تایید مى‏كند، آیا شرائط ایجاب مى‏كرد كه پیامبر مساله جانشینى را نادیده بگیرد و آن را بر عهده امت‏ بگذارد، ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

امامت و خلافت در قرآن

شیوه حكومت


جعفر سبحانى


مصالح همگانى و شیوه حكومت

مصالح امت و شرائط زمان پیامبر، كدام‏یك از دو نظریه ذیل را تایید مى‏كند، آیا شرایط ایجاب مى‏كرد كه پیامبر مساله جانشینى را نادیده بگیرد و آن را بر عهده امت‏ بگذارد، تا آنان براى او جانشینى تعیین نمایند، یا مصالح امت در گرو این بود كه او درباره بقاى دین و صیانت آن بیندیشد و فرد جامع‏الشرائط را به مسلمین معرفى كند، حالا خواه این فرد على(ع) باشد یا فرد دیگر.

سخن در این‏جا درباره خلافت‏شخص معین نیست، بلكه به صورت كلى موضوع مورد بررسى قرار مى‏گیرد، اینك تحلیل موضوع، از طرق گوناگون:


1- خطر مثلث

روزى كه پیامبر گرامى اسلام(ص) دیده از جهان بربست، دولت جوان اسلامى را سه دشمن بزرگ از سه طرف احاطه كرده و پیوسته در فكر براندازى حكومت اسلامى بودند.

این سه دشمن عبارت بودند از:

1- امپراطورى روم شرقى (شامات و فلسطین).

2- امپراطورى ایران.

3- ستون پنجم (منافقان داخلى).

در عظمت ‏خطر دشمن نخست كافى است كه پیامبر گرامى اسلام(ص) در سال هشتم نیروى عظیمى را براى مقابله با لشگر روم اعزام كرد و در این جنگ سه فرمانده سپاه اسلام یكى پس از دیگرى جام شهادت نوشیده و لشگر شكست‏ خورده اسلام به مدینه بازگشت، براى جبران شكست، پیامبر در سال نهم با ارتش سنگینى قریب به سى هزار نفر با تجهیزات خاصى تا سرزمین «تبوك‏» رفت و اثرى از دشمن مشاهده نكرد، و راه را براى ادامه دفاع از كیان اسلام هموار ساخت و در آخرین روزهاى درگذشت‏ خود، ارتشى را به فرماندهى «اسامة بن زید» آماده ساخت و اصرار مى‏ورزید كه هر چه زودتر مدینه را ترك گویند و در مرز روم متمركز شوند.

در اهمیت ضلع دوم این مثلث كافى است كه «خسرو پرویز» امپراطور ایران وقتى نامه پیامبر(ص) را دریافت كرد و از دعوت او به آئین توحید آگاه گردید، از شدت عصبانیت نامه پیامبر را پاره كرد و به فرماندار یمن نوشت: مدعى نبوت را دست‏ بسته به سوى من روانه كن.

خطر ستون پنجم بر كسى پوشیده نیست، آیات فراوانى كه در حق آنها نازل شده است، روشنگر پایه خطر آنها است آنان پیوسته مترصد بودند كه پیامبر را ترور كنند، و یا پس از درگذشت او با ترفندى زمام امور را به دست گیرند قرآن در فتنه‏گرى آنان چنین مى‏فرماید:

«لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قلبوا لك الامور حتى جاء الحق و ظهر امر الله و هم كارهون». (1)

«آنها پیش از این نیز، در پى فتنه‏انگیزى بوده‏اند و كارهائى را بر زیان تو دگرگون ساخته به هم ریخته‏اند تا این كه حق فرا رسید، و فرمان خدا آشكار گشت(و پیروز شدید) درحالى كه آنها كراهت داشته‏اند».

آیا با وجود چنین دشمنانى نیرومند كه به صورت یك مثلث، در صدد ضربه زدن بر حكومت جوان اسلام بوده‏اند، صحیح بود كه پیامبر گرامى چشم از جهان بپوشد و براى آینده امت نیندیشد و شخصى را به عنوان رهبر معین نكند؟

انسانى كه چند فرزند خردسالى داشته باشد، به هنگام احساس مرگ در آینده فرزندان خود مى‏اندیشد و با تعیین سرپرست، سعادت آنان را تامین مى‏نماید، آیا حفظ رسالت و زحمات دیرینه و وحدت مسلمین از نظر ارزش، كمتر از چند فرزند صغیر مى‏باشد؟


2-زندگانى عشایرى

زندگانى مسلمانان در مكه و مدینه زندگى عشائرى بود و هر عشیره براى خود رئیس و پیشوائى داشت، و در تاریخ عرب پیوسته به خاطر اختلاف رؤسا، عشیره‏اى به جان دیگرى افتاده و خون همدیگر را مى‏ریختند آنان به همان روح عشیره‏گرى به اسلام پیوستند و در مواردى كه قبیله انصار یا مهاجر درگیر مى‏شدند، اگر تدبیر حكیمانه رسول خدا(ص) نبود، خون زیادى ریخته مى‏شد (2) حتى در داستان «افك‏» نزدیك بود دو قبیله «اوس و خزرج‏» به جان هم بیفتند و حمام خون راه بیندازند. (3) در این شرائط آیا مصلحت ایجاب نمى‏كرد كه پیامبر گرامى اسلام(ص) قاطعانه وارد كار مى‏شد و فرمانرواى مسلمانان را معین مى‏كرد؟! زیرا واگذارى آن به مسلمانان با داشتن تیره‏هاى مختلف و شیوخ گوناگون، نتیجه‏اى جز ایجاد دودستگى و كشمكش نداشت و شاهد روشن این جریان; جریان سقیفه است كه در آنجا مهاجر و انصار یكدیگر را به باد فحش گرفته و زد و خورد انجام گرفت.

عمر در داستان سقیفه مى‏گوید: ما سعد بن عباده را لگدمال كردیم، مردى گفت: سعد كشته شد؟ گفت: خدا سعد را بكشد. (4)

بررسى یك چنین زندگى خصمانه عشائرى رهبر مسلمانان را بر آن مى‏داشت كه كار را به دست‏ شیوخ قبائل و سران عشائر نسپارد، زیرا در این صورت جز اختلاف و خونریزى نتیجه دیگرى نخواهد داشت.


3- صحابه و پایه استقامت آنان در دین

شكى نیست در میان یاران پیامبر، انسان‏هاى والا و وارسته‏اى بود كه دعاى آنان مایه نزول رحمت و خشم آنان مظهر خشم خدا بود، سخن در باره این گروه اندك نیست، سخن در مجموع یاران اوست آیا واقعا از نظر آگاهى و اعتقاد قلبى و استقامت در دین، به آن پایه رسیده بوده‏اند كه پیامبر رهبرى را به دست آنان بسپارد و برود؟ با این كه این گروه پس از درگذشت پیامبر مانند دوران حیات او، از خود یك رهبر قاطع و آگاه بى‏نیاز نبود كه این جمع را به سوى كمال رهبرى كند و از كارشكنى‏ها جلوگیرى نماید.

بررسى صفحات تاریخ نشان مى‏دهد كه در مراحل حساس، عقیده‏ها متزلزل و افكار گوناگونى به آنان رخ مى‏داد و اندیشه بازگشت‏به عصر جاهلى در مخیله‏ها، خودنمائى مى‏كرد، آیا صحیح است كه پیامبر ناموس الهى (دین) را به چنین افرادى بسپارد؟ بى‏آنكه براى آن متولى مشخصى معین كند؟!

ما برخى از آیات را كه حاكى از اندیشه عقب‏گرد برخى از صحابه به عصر جاهلى است منعكس مى‏كنیم، قرآن درباره جنگ احد كه از نبردهاى سخت و جانكاه مسلمانان بود، چنین مى‏فرماید:

«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزى الله الشاكرین». (5)

«محمد فقط فرستاده خدا است و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز بوده‏اند آیا اگر او بمیرد یا كشته شود، شما به عقب برمى‏گردید؟(اسلام را رها كرده به دوران جاهلیت‏بازگشت مى‏نمائید) و هركس به عقب باز گردد هرگز به خدا ضررى نمى‏زند، و خداوند به زودى شاكران(استقامت كنندگان) را پاداش خواهد داد»

و نیز در آیه دیگر مى‏فرماید:

«و طائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شئ قل ان الامر كله لله یخفون فى انفسهم ما لا یبدون لك یقولون لو كان لنا من الامر شئ ما قتلنا هاهنا» (6)

«گروه دیگرى در فكر جان خویش بوده‏اند، آنها گمانهاى نادرستى همچون گمانهاى دوران جاهلیت درباره خدا داشتند و مى‏گفتند آیا چیزى از پیروزى نصیب ما مى‏شود، بگو همه كارها(پیروزى‏ها) به دست‏ خدا است، آنها در دل خود چیزى پنهان مى‏دارند كه براى تو آشكار نمى‏سازند، مى‏گویند اگر ما سهمى از پیروزى داشتیم، در اینجا كشته نمى‏شدیم‏».

ممكن است تصور شود این نوع ضعفها و نارسائى‏ها مربوط به آغاز هجرت است و جنگ احد در سال سوم هجرت رخ داد ولى مسلمانان در اواخر هجرت از نظر عقیده و اندیشه و پایدارى به حد كمال رسیده و شایسته آن بوده‏اند كه پیامبر زمام كار را به دست آنان بسپارد، ولى این اندیشه را تاریخ به شدت رد مى‏كند به گواه این كه در جنگ حنین كه در سال هشتم هجرت رخ داد، مسلمانان صحنه نبرد را ترك گفته و همگى جز عده معدودى رسول گرامى را تنها گذاردند، درحالى كه پیامبر به آنان چنین خطاب مى‏كرد:

«این؟ ایها الناس؟ هلموا الى انا رسول الله‏».

و لذا قرآن درباره نبرد حنین مى‏فرماید:

«لقد نصركم الله فى مواطن كثیرة و یوم حنین اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شیئا و ضاقت علیكم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین». (7)

«خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى كرد و در روز «حنین‏» نیز یارى نمود در آن هنگام كه فزونى جمعیتتان شما را مغرور ساخت ولى این فزونى جمعیت ‏به درد شما نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت‏به دشمن كرده و فرار كردید».

جمله "ثم ولیتم مدبرین" بازگو كننده پایه ایمان و پایبندى آنان به اسلام عزیز و رهبر او است، آیا صحیح است پیامبر آگاه از روحیه اكثریت آنان، در تحكیم آئین خود از طریق تعیین رهبر، كارى صورت ندهد؟، ارتداد گروهى از طوائف پس از رحلت پیامبر نشانه بارز ضعف ایمان آنان بود، محاسبه این نوع حادثه‏ها كه طبعا براى پیامبر روشن بود، ایجاب مى‏كرد كه پیامبر قاطعانه وصى خود را معین كند تا بر مشكلات پیروز آید، واگذارى امر رهبرى به چنین گروهى كه در میان آنان مؤمن و منافق، ثابت و متزلزل فراوان است، مقرون به مصلحت نبود؟

از این جهت مى‏بینیم «شیخ‏الرئیس‏»، در كتاب «شفا» مساله خلافت را مطرح مى‏كند و یادآور مى‏شود كه تنصیص بر وصى از صواب بیشترى برخودار است زیرا چنین كارى از ایجاد اختلاف و جدال جلوگیرى مى‏كند، برخلاف عكس آن كه موجب دودستگى و اختلاف در زندگى مى‏باشد. (8)


سردرگمى در شیوه حكومت

نویسندگان اهل سنت مساله تنصیصى بودن خلافت را رد كرده، ولى الگوى روشنى را از خلافت اسلامى ارائه نكرده‏اند.

پیامبر در آخرین لحظات حیات خود بر سر دو راهى بود یا باید قاطعانه خلیفه و جانشین تعیین كند و یا لااقل شیوه حكومت را به مسلمانان آموزش دهد، متاسفانه از نظر اهل سنت پیامبر هیچ‏كدام را انجام نداده است، بالاخره پیامبرى كه در موضوعات بى‏شمارى سخن گفته، محال است در یك چنین قضیه مهمى شیوه حكومت را بیان نكند، و شگفت این است كه در مجموع روایات وارده در صحاح و سنن، روایتى كه بیانگر شیوه حكومت‏باشد، وارد نشده است. درحالى كه نویسندگان اهل سنت تنها به آیه‏هاى مشاوره بسنده كرده و مى‏گویند شیوه حكومت‏براساس شورى استوار است در حالى كه اصل مشاوره یك اصل كلى است و اصل كلى نمى‏تواند بیانگر صدها مسائل مربوط به حكومت اسلامى باشد، باید در كنار این اصل، اصول دیگرى نیز در كتاب و سنت وارد شده باشد تا این خلأ را پر كند.

شورى از اصول ارزنده اسلام است ولى تنها این اصل نمى‏تواند، بیانگر شیوه حكومت اسلامى باشد، حكومت‏براى خود، اصول و شرائطى لازم دارد كه باید وحى آسمانى آنها را بازگو كند.

خلاصه اكمال دین در گرو انجام یكى از دو چیز است:

1- نصب امام و تعیین خلیفه آنگاه خود خلیفه به خاطر منصوب بودن، جوانب كار را روشن مى‏سازد.

2- بیان شیوه حكومت از نظر منتخب و منتخب، و شرائط انتخاب، دهها موضوعات جانبى كه بدون روشن شدن آنها، شیوه حكومت واضح نمى‏شود.

متاسفانه از نظر اهل سنت هیچ‏كدام براین اساس انجام نگرفته نه امامى معین شده و نه شیوه حكومت‏ به صورت روشن و جامع بیان گردیده است.

___________________________________________________

1- توبه: 48.

2- صحیح بخارى، ج‏5، ص‏119، باب غزوه بنى‏المصطلق.

3- مدرك قبل.

4- شرح نهج‏البلاغه، ج‏6، ص‏17.

5- آل عمران: 144.

6- آل عمران: 154.

7- توبه: 25.

8- شفا، فصل‏5، ص 564، متن‏13 از بخش الهیات، مقاله‏10.

مكتب اسلام-سال1378-شماره 10