از خواب بیدار شدم . یکراست رفتم جلوی پنجره. ناگهان چشم هایم گرد شد. گربه چاق همسایه، کنار حوض نشسته بود و مشغول خوردن چیزی بود...
نویسنده : مینو خرازی فام
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1395/03/01
کنارحوض خونمون
از خواب بیدار شدم. یک راست رفتم جلوی پنجره. ناگهان چشم هایم گرد شد.
گربه چاق همسایه، کنار حوض نشسته بود و مشغول خوردن چیزی بود.
جیغ زنان به سمت حیاط دویدم و فریاد زدم: «ماهی خوشگل من!...»
لنگه دمپایی ام را پرت کردم طرفش.گربه بیچاره از ترس فرار کرد و روی دیوار نشست.
خم شدم توی حوض. ماهی طلایی و زیبایم زیر فواره خوابیده بود. ناگهان چشم به تکه نان خشک شده ای افتاد که دیروز کنار حوض قایمش کرده بودم.کانال کودک و نوجوان تبیان