شبکه پایگاه های قرآنی
Quran.tebyan.net
  • تعداد بازديد :
  • 4424
  • شنبه 1394/11/3
  • تاريخ :

داستانک یک مادرِ هرگز نزاییده!

من از آن ها بودم که از شانزده سالگی -وقتی هنوز کسی به شوهر دادنم فکر هم نمی کرد- مادرشدنم داشت دیر می شد!

شبکه تخصصی قرآن تبیان

آنچه روی سجاده نگاهتان جاری است، دست چین شده ی پست های منتشر شده در صفحه ایست در شبکه اجتماعی اینستاگرام، که پیشتر در اینجا، ذکر خیرش گذشت.

قرآن

من از آن ها بودم که از شانزده سالگی -وقتی هنوز کسی به شوهر دادنم فکر هم نمی کرد- مادرشدنم داشت دیر می شد! خوب یادم هست که گاهی وقتی لحظه های خاص بچه ها با مادرهاشان را می دیدم -مثلا مادر بلندقامتی را که خیلی خم شده بود تا گوشش درست دم دهان پر از راز دخترک شش ساله اش قرار بگیرد- دلم برای بچه ی هرگز ندیده ام تنگ می شد. واقعا تنگ می شد. غم دوری اش به سینه ام چنگ می کشید. هرگز «شاید هیچ وقت بچه دار نشوم» به خیالم هم خطور نمی کرد، چه رسد به این که بشود ترجیع روزها و شب هام. شب های بلند، شب های تمام نشدنی...
مدت ها از زمانی که تصمیم گرفته بودیم برای بچه دار شدن -و به خیالمان بهترین وقت بود- می گذشت و هنوز خبری نبود. به کسی چیزی نگفته بودیم و سؤالی هم ازمان نمی پرسیدند اما من حالم بد بود. واقعا بد بود. شرایط پیچیده ای بود با هزار جانب برای اندیشیدن و هزار جنبه برای ملاحظه کردن و این وسط من همان مادرِ هرگز نزاییده ای بودم که هشت-نه سال بود غم دوری بچه ام داشت من را می کشت.
یک شب قرآنم را بغل کردم و در نهایت اندوه ازش خواستم که با من حرف بزند. روشن و صریح حرف بزند. پیچیده نگوید و تفسیر و تأویل نطلبد. بازش کردم. صدای حضرت ساره -سلام الله علیها- در سرم پیچید که با تلخندی بر گوشه ی لب از فرستادگان خداوند می پرسید: آیا من می زایم در حالی که پیرزنی شده ام و این همسرم پیرمردی است؟
من حال خودم را نمی فهمیدم. فقط با خود تکرار می کردم: اتعجبین من امرالله؟ آیا از کار خداوند ابراز شگفتی می کنی؟
همو که بهتر از من و مادرم و خیل نگران های مهربان فامیل و دوستان می دانست «بهترین وقت» دقیقاَ کی است، سال های بعد از آن -که کم هم نبودند. راحت هم نگذشتند- مدام در قلبم زمزمه کرد: اتعجبین من امرالله؟ و من خاطرم دیگر جمع بود. خاطرم جمع بود تا بهترین وقت فرا رسید و من خیلی زودتر از ساره، دلتنگی ام پایان گرفت...

قرآن

کنار قنداق هایمان، بالای گهواره هایمان، موقع تاتی تاتی کردن هایمان، شب های تب و هذیان های کودکی، تو پیشِمان بودی.

وقتی آن سال که خانه خریدیم و رفتیم توی خانهٔ خودمان، همان سال وقتی رفتیم دبستان، همان نذری های ختمِ انعام مادر و خاله ها توی بهارخواب خانهٔ نو، تو پیشمان بودی، بالای سرمان بودی.
ما با تو بزرگ شدیم، راستی هایمان را به تو قسم خوردیم، عیدی هایمان را از تو گرفتیم، شب های کنکور به تو دخیل بستیم، حتا خواهرها که عقد کردند تو را شاهد گرفتند که شیرین بخت بشوند.
رمضان ها را هم با تو تمام کردیم، تو همان
کتابِ مُنزَلی که شب های قدر
جایزهٔ بخشیده شدنمان بودی.
آخ که چقدر زیر سایه ات گریه کرده ایم.

حالا غبار نگیر!
بگذار مادر، دوباره شب هایی را که ساکتیم
که غم، خانه را گرفته
صدای رادیو قرآن را زیاد کند
و با همان خودکار قدیمی
نکته های آن روحانیِ مفسر را
حاشیه نویس کند.

غبار نگیر، ما هنوز با تو کار داریم.

قرآن

قرار شده همیشه قبل از خواب قل هو الله بخواند تا شب خواب بد نبیند. خواب بد یعنی خوابِ «خنچنگ» ای که یهو وسط خیابان غافلگیرش کرده. یا خوابِ «آقاگرگه» ای که پیله کرده بیاید داخل خانه و «تو که مامان ما نیستی» توی کت اش نمی رود.
نصفه شب از هولِ خوابِ بد بیدار می شود. حسابی ترسیده و نفس نفس می زند. نه آنقدر بیدار است که چشم هاش را باز کند، نه آنقدر خواب که نفهمد دارد خواب می بیند. همان طور چشم بسته بلندبلند قل هو الله می خواند: «بسم الله آل لحمان آل لحیم، قُلُ احدُ احد». پشت بندش هم سریع صلوات می فرستد. صلوات که تمام شد، از نفس نفس افتاده. آرام می گیرد.
صبح می پرسم دیشب چه خوابی دیدی؟ می گوید «خواب آقاغوله که دستاش دلااااز بود. پاهاش دلااااز بود». می خواسته اذیتش کند که ازش ترسیده. انگار سرآخر مامانش از راه رسیده و آقاغوله را دعوا کرده. او هم ول کرده رفته.
کاش بزرگ هم که شد یادش بماند برای دفع شر آقاغوله های دست دراز و پادراز قل هو الله بخواند. کاش خدا همیشه مامانش را به موقع برساند برای کم کردن شر آقاغوله ها.

قرآن

در اولین ختم قرآنم، وقتی به "و تلک الایام نداولها بین الناس" رسیدم، حال خوشی پیدا کردم. هنوز معنی اش را نخوانده بودم ولی انگار فهمیدم که این حس خوب، سال ها با من خواهد ماند.
این قسمت از آیه ی صد و چهل سوره ی آل عمران، مدت هاست که ذکر حیات بخش من شده؛ در زمان های شادی یا اوقاتی که حس می کنم شاید لحظه ی بعد، از فشار غم، قلبم متلاشی شود.
إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمین
اگر به شما آسیبی رسیده، آن قوم را نیز، آسیبی نظیر آن رسید و ما این روزها [ی شکست و پیروزی] را میان مردم به نوبت می گردانیم [تا آنان پند گیرند] و خداوند کسانی را که واقعاً ایمان آورده اند، معلوم بدارد و از میان شما گواهانی بگیرد و خداوند ستمکاران را دوست ندارد.

UserName