تبیان، دستیار زندگی
ماجراهای عشقی که در شاهنامه دیده می شود روشن و طبیعی است و اگر چه داستان های عاشقانه آن زیاد طولانی نیست، اما این خاصیت را دارد که در ذهن ها ماندگار شود.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عاشقانه زال و رودابه

(زال/ بخش هشتم)

ماجراهای عشقی که در شاهنامه دیده می شود روشن و طبیعی است و اگر چه داستان های عاشقانه آن زیاد طولانی نیست، اما این خاصیت را دارد که در ذهن ها ماندگار شود.

آسیه بیاتانی- بخش ادبیات تبیان
داستان زال

عاشقانه زال و رودابه هم از این قانون مستثنی نیست. جوانی که توسط مرغ پرورش یافته عاشق دختری از تبار دشمن می شود و در نهایت این عشق است که بر تمام اتفاقات داستان چیره می گردد.
در قسمت هفتم داستان تا به آنجا پیش رفتیم که منوچهر به سام دستور می دهد که لشکری جمع کرده و به سمت مهراب حرکت و آنجا را تسخیر کند.
خبر فرمان شاه به مهراب و زال می رسد و شهر کابل به هم می ریزد. زال بی تاب و بیقرار به سیستان بر می گردد و می گوید اگر قصد کشتن خانواده مهراب را دارید ابتدا باید من را از بین ببرید. زال با حالی زار و پریشان به درگاه پدر می رسد، بزرگان اطراف او را می گیرند و می گویند: پدر از تو آزرده خاطر است، باید رضایت او را جلب کنی. زال می گوید باکی نیست و به نزد پدر می رود.
زال بر زمین بوسه می دهد و مردانگی، دلاوری و پهلوانی های او را می ستاید و می گوید با این فضایل روا نیست که با فرزند نامهربانی کنی. به یاد بیاور که وقتی به دنیا آمدم من را از خود دور کردی و به اذن خدا مرغی به من رحم کرد و در کنار مرغ پرورشم داد. آیا به یاد نداری که پیمان بستی که من را اذیت و آزار نکنی؟ پس چرا زیر قولت زدی؟ مهراب چه گناهی کرده که قصد نابودی او را داری؟
سام با شنیدن سخنان زال او را به آرامش دعوت کرده و چاره کار را نوشتن نامه به شاه و فرستادن همراه او می داند تا شاید دل شاه به رحم بیاید.

یکی نامه فرمایم اکنون به شاه
فرستم به دست تو ای نیک خواه
سخن هر چه باید به یاد آورم
روان و دلش سوی داد آورم
اگر یار باشد جهاندار ما
به کام تو گردد همه کار ما
نویسنده را پیش بنشاندند
ز هر در سخنها همی راندند

زال با نامه به سمت پایتخت می رود و از آن سو مهراب از فرمان منوچهر آگاه می شود و به سیندخت خشم می گیرد که چرا پیشتر مانع کشتن رودابه شده است. سیندخت از او درخواست می کند که یکبار دیگر به سخنان او گوش دهد و با تدبیری که کرده موافقت کند.
تدبیر سیندخت این است که او همراه با هدایای بسیار به عنوان یک رسول نزد سام برود و او را از تاختن و قتل و غارت باز دارد. مهراب موافقت می کند و سیندخت با هدایای بسیار به دیدار سام می رود.

فرود آمد از اسپ سیندخت و رفت
به پیش سپهبد خرامید تفت
زمین را ببوسید و کرد آفرین
ابر شاه و بر پهلوان زمین
نثار و پرستنده و اسپ و پیل
رده بر کشیده ز در تا دو میل
یکایک همه پیش سام آورید
سر پهلوان خیره شد کان بدید

سام با مشاهده اینهمه هدیه سر به زیر انداخته و به فکر فرو می رود و با خود می گوید فرستادن یک زن با اینهمه هدیه چه معنی می تواند داشته باشد؟ اگر من این هدایا را قبول کنم، منوچهر شاه را ناراحت می کنم و اگر قبول نکنم یگانه فرزند خود را نا امید می کنم.

تدبیر سیندخت این است که او همراه با هدایای بسیار به عنوان یک رسول نزد سام برود و او را از تاختن و قتل و غارت باز دارد. مهراب موافقت می کند و سیندخت با هدایای بسیار به دیدار سام می رود

پس از تفکر بسیار سرانجام دستور می دهد که هدایا را به خزانه ببرند. سیندخت خوشحال می شود و زبان به ستودن چهلوان می گشاید و می گوید که خدا و دین ما از هم جدا نیستند و اگر مهراب، من و دخترم گناهکار باشیم گناه مردم کابل چیست که باید قتل و غارت شوند؟ سام نسبت سیندخت با مهراب را می پرسد و سندخت پس از امان گرفتن می گوید که همسر مهراب است. سیندخت می گوید که خود شخصا پیغام آور است که جهان پهلوان را از حمله به کابل باز دارد. سام خردمندی او را می ستاید و می گوید که غمگین نباش چرا که زال را با نامه به نزد شاه فرستاده و تقاضا کرده که با خواست آن دو دلداده موافقت کند. سپس سیندخت را با هدایا به کابل باز می گرداند.
از آن سو خبر به منوچهر شاه می رسد که زال به پایتخت رسیده، شاه دستور می دهد که بزرگان و نام آوران به استقبال شاه رفته و او را با حشمت و احترام به بارگاه بیاورند.

پس آگاهی آمد سوی شهریار
که آمد ز ره زال سام سوار
پذیره شدندش همه سرکشان
که بودند در پادشاهی نشان
چو آمد به نزدیکی بارگاه
سبک نزد شاهش گشادند راه
چو نزدیک شاه اندر آمد زمین
ببوسید و بر شاه کرد آفرین
زمانی همی داشت بر خاک روی
بدو داد دل شاه آزرمجوی
بفرمود تا رویش از خاک خشک
ستردند و بر وی پراگند مشک
بیامد بر تخت شاه ارجمند
بپرسید ازو شهریار بلند
که چون بودی ای پهلو راد مرد
بدین راه دشوار با باد و گرد
به فر تو گفتا همه بهتریست
ابا تو همه رنج رامشگریست

چون زال به حضور شاه می رسد زمین ادب می بوسد و زبان به آفرین می گشاید و نامه سام را تقدیم می کند. منوچهر از مضمون نامه با خبر می شود و رو به زال می گوید که هر چند از آنچه سام نوشته خشنود نیستم اما قصد آزار ترا هم ندارم، چند روزی مهمان من باش تا تدبیری بیندیشیم.

ازو بستد آن نامه ی پهلوان
بخندید و شد شاد و روشن روان
چو بر خواند پاسخ چنین داد باز
که رنجی فزودی به دل بر دراز
ولیکن بدین نامه ی دلپذیر
که بنوشت با درد دل سام پیر
اگر چه مرا هست ازین دل دژم
برانم که نندیشم از بیش و کم
بسازم برآرم همه کام تو
گر اینست فرجام آرام تو
تو یک چند اندر به شادی به پای
که تا من به کارت زنم نیک رای
......
ادامه دارد


منابع:
شاهنامه فردوسی، حکیم ابولاقاسم فردوسی، بر پایه چاپ مسکو
شاهنامه شاهکار اندیشه، ساعد حسینی