تبیان، دستیار زندگی
نوک حنایی با بگ بگ توی کوچه دنبال بازی می کردند. این دنبال او و او دنبال این. خسته شدند و پیش هم ایستادند...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

به خاطر یک هویج

به خاطر یک هویج

نوک حنایی با بگ بگ توی کوچه دنبال بازی می کردند. این دنبال او و او دنبال این. خسته شدند و  پیش هم ایستادند. 

نوک حنایی گفت: وای گشنه م شده.

 بگ بگ گفت: آره برویم چیزی پیدا کنیم بخوریم.

همین طور که می رفتند، دوتایی چشم شان به هویج خورد. دوتایی به هم نگاه کردند. نوک حنایی دوید. بگ

به خاطر یک هویج

بگ هم دوید. دوتایی با هم رسیدند به هویج. نوک حنایی پایش را گذاشت روی هویج و گفت: مال منه.

بگ بگ هم نوکش را محکم چسباند به هویج و گفت: من زودتر رسیدم. مال منه.بعد منقارش را باز کرد و هویج را برداشت.

 نوک حنایی ناراحت شد و دنبال بگ بگ دوید. خودش را محکم زد به بگ بگ و بگ بگ افتاد روی زمین و هویج از منقارش افتاد. نوک حنایی که جوجه کوچکی بود، نمی توانست هویج را بردارد. نشست روی هویج و به آن نوک زد تا بخورد.

اما بگ بگ از جا بلند شد و نگذاشت نوک حنایی به هویج نوک بزند.

گفت: برو کنار. زود باش.

 نوک حنایی گفت: نمی خوام. مال خودمه.

بگ بگ گفت: عیبی نداره. پس بگذار کمی من بخورم. نوک حنایی خودش را بیشتر روی هویج پهن کرد و گفت: نخیر هم. هویج مال خودمه. می خواهم ببرم خانه و مامان باهاش سوپ هویج درست کنه.

به خاطر یک هویج

بگ بگ خیلی ناراحت شد. گفت: اصلاً  قرار نبود این جوری بشود. ما که با هم دوست بودیم. تازه هویج را با هم دیدیدم. من هم شریکم. آن ها سر هویج دعوا می کردند که خرگوشی از راه رسید.

 خرگوش گفت: چی شده؟ چرا دعوا می کنید؟

 بگ بگ گفت: ما با هم هویج پیدا کردیم. اما جوجه نوک حنا می گوید مال من است.

 نوک حنایی از روی هویج بلند شد و پاهایش را گذاشت روی آن و گفت: من زودتر پیدا کردم. مال  من است.

خرگوش گفت: بروید کنار ببینم. هویج مال خودم است. داشتم می رفتم از کیفم افتاد. سه تا حیوان سر هویج دعوایشان شد.

بگ بگ گفت: خُب عیب ندارد، آقا خرگوشه. بیا هویج را سه قسمت بکنیم. به هر کدام مان یک تکه می رسد. اما خرگوش قبول نکرد. باز هم شروع کردند به جر و بحث.

 این وقت بود که کلاغ آمد پایین و گفت: دعوا نکنید. بعد جلوتر آمد و گفت: من یک راه بلدم که با هم خوب باشید و سر هویج دعوا نکنید.

به خاطر یک هویج

خرگوش گفت: چه راهی؟ کلاغ رفت نزدک نوک حنایی. با منقارش هویج را برداشت و پرید بالای درخت. خرگوش و بگ بگ و نوک حنایی با تعجب کلاغ را نگاه کردند.

خرگوش گفت: دیدین خسیس ها. این همه الکی دعوا کردیم، آخرش هویج مال کلاغ شد.

بگ بگ گفت: حالا غصه نخورید. من نقشه ای دارم. 

 بعد داد زد: وای این سکه طلا مال کیه؟ کلاغ که هویج توی منقارش بود، داد زد: قار قار مال منه. 

 همین را که گفت، هویج از منقارش افتاد و بگ بگ هویج را برداشت و گفت: بیایید دوستان. هویج را با هم قسمت می کنیم.

منبع: ماهنامه روزهای زندگی کودکان

تنظیم: فهیمه امرالله

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.