تبیان، دستیار زندگی
داروغه وسط مردم ایستاده بود. سبیلش را با دست چرخاند و گفت: « من رئیس پاسبانان بغداد هستم. زرنگ ترین مردم این شهر. هیچ کس تا حالا نتوانسته مرا گول بزند.» ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گول خوردی و گول خوردی

گول خوردی و گول خوردی

داروغه وسط مردم ایستاده بود. سبیلش را با دست چرخاند و گفت: « من رئیس پاسبانان بغداد هستم. زرنگ ترین مردم این شهر. هیچ کس تا حالا نتوانسته مرا گول بزند.» 

گول خوردی و گول خوردی

بهلول از لای مردم خود را به داروغه رساند و گفت: « فکرکردی. گول زدن تو کار راحتی است! اما به زحمتش نمی ارزد.»

داروغه به بهلول نگاه کرد و گفت: « تو کاری نمی توانی انجام دهی. عاقل ترین آدم هم نمی تواند مرا گول بزند. تو که دیوانه ای.» مردم خندیدند.

 بهلول با خونسردی گفت: « حیف که یک کار عجله ای دارم. اگر نه تو را همین الان گول می زدم.»

داروغه گفت: « حاضری بروی کارت را انجام بدهی و بیایی؟»

بهلول گفت: « بله که حاضرم. پس منتظر باش. من می روم کارم را انجام می دهم و زودی برمی گردم.»

داروغه سر جایش ایستاد و گفت: « مردم شاهد باشید. من از جایم تکان نمی خورم تا بهلول فوراً بیاید. فکر کرده مثل خودش دیوانه ام.» 

داروغه همان طور منتظر ایستاد. یک ساعت گذشت. بهلول نیامد. دو ساعت گذشت بهلول نیامد. 

 مردم گفتند: « پس بهلول چی شد؟» داروغه از خشم سبیل هایش را می جوید. آفتاب داشت غروب می کرد.

آخر سر یکی از میان مردم داد زد: « جناب داروغه ببخشید. فکر نمی کنید بهلول شما را گول زده.»

داروغه گفت: « یعنی چی؟»

گول خوردی و گول خوردی

مرد گفت: « بهلول قرار بود زودی بیاید؛ اما نیامد. او با این کارش می خواسته به شما بگوید که گولتان زده.»

 داروغه از عصبانیت خودش را می خورد. داد زد: « ای بهلول. مگر دستم بهت نرسد. مرا چند ساعت معطل کردی»

منبع: ماهنامه نبات

تنظیم: فهیمه امرالله

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.