جمعه 7 ارديبهشت 1403 - 15 شوال 1445 - 26 آوريل 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 15
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم
اجراى حد وپرداخت مهر المثل در حالت اكراه زن واختيار مرد
بحث در شرائط حد زنا بود، بعد از آن كه شرائط چهارگانه را ذكر كرديم، بلوغ و عقل و علم و اختيار، گفتيم «بقى هنا امور» امر اول و دوم گفته شد. فعلاً امر سوم است، اين امر سوم در تحرير الوسيله عنوان نشدهاست ، كما اين كه امر چهارم هم عنوان نشده،ولى صاحب جواهر و بعضى ديگر دارند، امر سوم اين است كه آيا اگر مردى زنى را اكراه بر زنا بكند، علاوه بر اين كه بر آن مرد حد جارى مىشود، آيا مهر المثل هم بايد بدهد يا ندهد، مرد مختار بوده، زن مكره بوده، در اينجا حد قطعاً جارى مىشود. چون يك طرف مختار است، و حتى زناى به عنف حدش اعدام هم هست، مىرسيم ان شاءالله الرحمن از جاهايى كه حدش اعدام هم هست، زناى به عنف است، اين هم مصداق زناى به عنف است، حد جارى مىشود، آيا علاوه بر حد بايد مهرالمثل اين زن را هم از اين مرد بگيرند
ادله ثبوت مهر المثل در صورت وقوع زنا
صاحب جواهر رضوان الله تعالى عليه، مسأله را متعرض شده، تبعاً للمحقق فى الشرايع، محقق در شرايع اين طور دارد «يثبت للمكرهه على الواطى مثل مهر نسائها على الاظهر» «يثبت للمكرهه» براى آن زن «على الواطى» بر آن مرد «مثل مهر نسائها على الاظهر» مهر المثل بايد داد، الان هم در دادگاهها اين خيلى محل ابتلاء است، در جاهايى كه تجاوز به عنف است، موارد زيادى پيدا مىشود گاهى، علاوه بر اين كه حد اعدام جارى مىشود، بايد پولى هم از اموال اين مرد بردارند، به اين زن بدهند به عنوان مهر المثل، يا نبايد بدهند، صاحب جواهر در ذيل اين كلام، مىگويد «الاشهر بل المشهور» يعنى «على الاظهر الاشهر، بل المشهور» مشهور اين است كه بايد مهر المثل را داد، بعداً از صاحب مسالك شهيد ثانى رضوان الله تعالى عليه نقل مىكند كه شهيد ثانى مىگويد در كلمات بسيارى از اصحاب، كه اين مسأله نقل شده، اينها از مسائلى است كه «لاخلاف فيه» مطرح كردهاند، آن از اظهر و اشهر و مشهور از اين بالاتر «لاخلاف فيه» در كلمات بسيارى اين مطرح شده، پس مسأله از نظر اقوال، قوى بود، و اما دليلى كه براى اين ذكر شده است، ببينيم چه دليلى است.
(سوال...وجواب استاد) نه اشهر زورش كمتر است در مقابل اشهر مشهور است، ولى در مقابل مشهور، شاذ است، اگر دو قول هردو مشهور باشد يكى اشهر باشد، مىگويند على الاشهر، اما اگر دو قول يكى شاذ باشد و ضعيف، اما يكى مشهور باشد مىگويند على المشهور، هميشه نقطه مقابل مشهور قول يك دو نفر است، اما نقطه مقابل اشهر قول يك عده زيادى است، مخالف زياد است، و لذا هميشه مشهور قويتر است از اشهر، چون نقطه مقابل اشهر يك عده زيادى هستند، نقطه مقابل مشهور، آن يك بحث ديگرى است مشهور اعتبارى دارد يا ندارد، صحبت اين است از نظر تعداد قول، اشهر قول بيشترى را نشان مىدهد، يا مشهور، مشهور اقوال بيشترى را نشان مىدهد تا اشهر چون نقطه مقابل اشهر مشهور است، و نقطه مقابل مشهور شاذ است. بگذرم در اينجا دو دليل آورده شده براى مهر المثل، حالا منظور از اين مهر المثل چيست؟ يك دليل را صاحب مسالك ذكر كرده شهيد ثانى در ذيل همين بحث
مصداق قرار گرفتن مهر المثل از باب «من اتلف» از نظر شهيد ثانى
و حاصل دليل شهيد ثانى اين است كه مهر المثل عوض البضع، مهر المثل عوض البضع است «اذا كان محترماً» بضع وقتى محترم باشد «خالياً عن المهر» بضع محترم خالى از مهر عوض دارد، مجانى نيست، «كقيمة المتلف» همان گونه كه «من اتلف مال الغير، فهو له ضامن» اين هم مصداق «من اتلف» است. منتهى اتلاف منافع بضع است، اين تعبير را بنده عرض مىكنم، شهيد ثانى نيست، منظور شهيد ثانى حتماً اين است، اتلاف بضع كه نيست، اتلاف منافع است، استيفاء منافع است اگر كسى بيايد از يك خانهاى منافعش را استفاده كند، در خانه ساكن بشود، آيا بايد «اجرة المثل» بپردازد يانه، بايد بپردازد، خانهاى را به زور غصب كرده، از منافع خانه استفاده كرده، يك ماه يك سال در خانه نشسته الان هم غاصب را بيرونش مىكنيم، آن منافع مستوفاة را قطعاًمىگيريم، غير مستوفاتش را هم قطعاً مىگيرند، اين هم در واقع منافع مستوفاتى نسبت به بضع بوده است، كه اين استيفاء كرده است، «و بناء على ذلك» بايد اجر و اجرتش را بپردازد، اجرت هم چيزى جز مهر المثل در اينجاها نيست، بله باكره و غير باكره فرقى ندارد، آن مهر المثلش بيشتر است. اين مهر المثلش كمتر است، تفاوت اين است باكره مهر المثل بيشتر و سنگينترى دارد، وقتى مثل گفتيم، مثل او «فى البكاره و الثيبوبه مثله فى ان يكون شابة او غير شابة» از كدام فاميل باشد، خوب مهرالمثلها تفاوت مىكند، مهر المثل عرف، حالا صحبت سر اين است كه اين دليل اول كه بر مىگردد به شبيه قاعده اتلاف اين را شهيد ثانى، در مسالك ذكر كرده، صاحب جواهر مىگويد «لا حاصل له» با يك كلمه «لاحاصل له» خرابش مىكند و رد مىشود، چرا صاحب جواهر مىگويد «لاحاصل له» شايد اين چنين فهميده است، كه مرحوم شهيد ثانى مىخواهد قاعده «من اتلف مال الغير» را در بضع هم حاكم بداند، و بگويد بضع غير هم «مال الغير» است، كسى كه اتلاف منافعش كند، يعنى باكره و اجبار با او زنا بكند، بايد منافعش را كه مهرالمثل هست بپردازد، شايد از كلام شهيد ثانى اين را فهميده است، ظاهرش هم در ترتيب اثر ممكن است همين باشد و مىگويد «لا حاصل له» براى اين كه «من اتلف مال الغير» شامل بضع كه نمىشود مال نيست، حالا شبيه مال است «من بعض الجهات» قاعده «من اتلف» مال ملك است، ملك، خانه، فرش، لباس «من اتلف» هيچ كس نمىتواند بگويد عموميت دارد، شامل مىشود حتى بضع غير را، نمىتواند و لذا ايشان مىگويد اين استدلال شهيد ثانى «لاحاصل له» پايه و اساسى ندارد، ولى ما عرض مىكنيم كلام شهيد ثانى را ممكن است تقويت كرد، از طريق استقراء، نه از طريق قاعده «من اتلف» مال نيست، استقراء در باب نكاح، نشان مىدهد كه شارع مقدس تنها جايى كه مهر را حذف كرده، آن زن بغى است، كه احترامى براى بضع او نيست، ولى هر كجا بضعى از طرف كسى به حق، يا بناحق مورد استفاده قرار گرفته باشد. شارع مهر گرفته، دستور مهر داده، استقراء باب نكاح نشان مىدهد كه بضع محترم «يعامل معه معاملة الملك» «من اتلف» شاملش مىشود، نه اين كه قاعده «من اتلف» شامل مىشد، استقراء سبب مىشود كه ما ملحقش كنيم به ملك، پس «يلحق بالملك، و يلحق بالاتلاف نظراً الى استقراء» كه ما از باب نكاح مىفهميم، كه شارع مقدس بدون عوض نگذاشته است بضع محترم را
(سوال...وجواب استاد) مىگويد «استدل به شهيد ثانى الذى لا حاصل له» حاصلى ندارد، چرا حاصلى ندارد؟ براى اين است كه خيال كرده تمسك به قاعده «من اتلف»
كرده، در حالى كه بعيد به نظر مىرسد كه شهيد ثانى به قاعده «من اتلف» به تنهايى استدلال كرده باشد بلكه از استقراء احكام باب نكاح فهميده است كه بضع «يلحق بالملك» و بدون عوض نمىتواند بوده باشد، تصور من اين است كه شهيد ثانى از اين راه بوده كه ملحق كرده و الا آن هم مىداند كه جزء ملك نيست، هيچ كس بضع را نمىگويد ملك
(سوال...وجواب استاد) كليه تا در بدن است ماليتى ندارد، وقتى جدا مىشود آن وقت چيزى است كه «يبدل بازاءالمال» اين انگشت من ملك من نيست، اگر هم ملك بگوييد مجازى است، آن كليه را كه جدا كردند، عقلاء «يقصدون بازاء المال» بحث ديگرى است «على كل حال» اين دليل اول، صاحب مسالك آورده بود، صاحب جواهر اشكال كرده بود، ما دفاع كرديم از صاحب مسالك، شايد بشود اين را زنده كرد، و واقعاً هم استقراء باب نكاح همين را نشان مىدهد
دليل صاحب جواهر، ونظريه استاد در اين مسأله
و اما دليل دومى كه خود صاحب جواهر اقامه كرده، بعضى احاديث است، بعضى احاديث را ايشان گفته، بعضى را ما اضافه مىكنيم، علاوه بر آن چيزى كه ايشان گفته، حديث اولى كه ايشان به او استدلال كرده است، براى اين مسأله، روايت طلحة بن زيد است، اين حديث در جلد 15 وسائل است، ابواب المهور باب 45 حديث 2، «عن طلحة بن زيد عن جعفر عن ابيه عن على عليه السلام قال اذا اغتصب الرجل، امة فاقتزها» اقتزها مفهومش اين است كه رفع بكارت او بكند، «فعليه عشر قيمتها» اينجا كه ما كارش نداريم، شاهد اينجاست كه «و ان كانت حرة فعليه الصداق» اگر حرة بوده باشد بايد صداقش را بدهد، ما بگوييم كه از اين معلوم مىشود كه، هر گونه به اصطلاح مجامعت كردن و آميزش كردن، با اينجايى كه اكراه است، اين داراى مهر المثل است، حالا اينجا باكره بوده است، صداق بكر را مىدهد، اگر غيرباكره بود، صداق غير باكره را مىدهد، «على كل حال» مهر المثل بايد داده بشود، ولى مورد چون مورد بكر است ما بايد الغاء خصوصيت كنيم نسبت به موارد ديگر آيا مىشود الغاء خصوصيت كرد نمىشود الغاء خصوصيت كرد احتمال ندارد مخصوص جايى باشد كه باكره باشد، آن خصوصيتى دارد، ما نمىتوانيم اين خصوصيت باكره بودن را الغاء بكنيم، شايد شارع مقدس براى چنين جايى اين مسأله را گفته، البته اين احتمال هست كسى جلوى الغاء خصوصيت را بگيرد در اينجا، ولى به هر حال استدلال به اين روايت كردهاند ،اين روايت ضعيف السند است، ظاهراً علت ضعف سند هم همين طلحة بن زيد است، طلحة بن زيد توثيق نشده، هيچ كس در كتب رجال تا آنجا كه ما مىدانيم طلحة بن زيد را توثيق نكرده، مدح نكرده، فقط يك جملهاى مرحوم شيخ طوسى در فهرست دارد مىگويد «له كتاب معتمد» كتابش را تاييد مىكند، نه خودش را، اين يك جمله را شيخ طوسى دارد، حتى خود شيخ طوسى توثيق طلحة بن زيد را نكرده است، بزرگان ديگر هم توثيق طلحة بن زيد را نكرده اند، يك «له كتاب معتمدى» شيخ طوسى دارد، حالا آيا اين كافيست در توثيق اين رجل و تازه اين روايت حتماً از كتابش بوده، كتابش كه به دست ما نرسيده كتاب طلحة بن زيد، ما چگونه قضاوت كنيم اين حديثى كه الان محل بحث است از كتاب او براى ما نقل شده، و آيا اين تنها جمله شيخ طوسى «له كتاب معتمد» براى تصحيح سند يك حديث كافى است، ولى مهم اين است كه مسأله مشهور است، شهرت جابر است، اين يك روايت
روايت دوم اين روايت را مرحوم صاحب جواهر استدلال نكرده، من ديدم آية الله گلپايگانى در اين تقريراتى كه دارند، باب حدود در تغييرات ايشان كه استدلال شده است، سند اين حديث هم ظاهراً خالى از اشكال نيست، ولى شخص اخيرش زراره است كه زرارة معتبر است، زرارة عن ابى جعفر اين حديث دوم را هم نقل مىكنم از جلد 4 وسائل، باب 16 «ابواب ما يحرم بالمصاهرة» حديث 6 ، اين حديث از آن حديث دلالتش بهتر است، حديث اين است «اذا نعى الرجل الى اهله» خبر مرگش را براى خانوادهاش آوردند «او اخبرها انه قد طلقها» خبر دادند به اين زن شوهرت تو را طلاق داده ،اين هم باور كرد، خبر مرگ را باور كرد خبر طلاق را هم باور كرد، شوهر كرد، بعد شوهر اول پيدا شد «فعتدت» وفات يا عده طلاق نگاه داشت «ثم تزوجت» بعد از عده شوهر كرد « فجاء زوجه الاول» شوهر اولى پيدا شد «فان الاول احق بها من هذا الاخير» اولى احق است دومى باطل بوده، نكاح شبهه بوده، آن وقت يك تكه عبارت دارد كه اينجا شاهد است «و لها المهر بما استحل من فرجها» يعنى مهر تعلق مىگيرد به شوهر دومى بخاطر اين استحلالى كه كرده بوده اين مجانى نخواهد بود، البته «بمااستحل من فرجها» قبول داريم مكره را نمىگيرد، بحث ما در اكراه است ديگر، استحل نيست، مكره «استحل فرجها» ندارد، ولى «على كل حال» ظاهر از جمله «بما استحل من فرجها» اين است كه نمىتواند بضع بدون اجرت باشد بدون مهر باشد، اين در واقع دفاع از حق آن زن است، حالا اگر اين اكراه كرده باشد، ديگر بدتر، چرا؟ نپردازد آن را
(سوال...وجواب استاد) عرض كردم دومى زنا نيست شبهه است، اشكالش همين است، كلمه «استحل» در روايت چون شبهه است صدق مىكند، استحللى بوده ظاهراً، حليت ظاهرى بوده، در ما نحن فيه حليت نيست، زناست، ولى من مىخواهم بگويم اولويت دارد، جايى كه خيال مىكرد حلال است «مع ذلك» مجبورش مىكنند بايد مهر را بدهى اينجايى كه به زور اجبار كرد، طرف را به طريق اولى بايد مهر را بدهد، هيچ كدام ازداوج نيست نه آنجا نه اينجا، خيال ازدواج است، واقعش هيچ كدامش ازدواج نبوده، مهر المثل هم هست نه مهر المسمى، اصلاً خيال كنيد اين ازدواج نبود، چون ازدواج نبوده بايد مهر المثل بدهد نه مهر المسمى
(سوال...وجواب استاد) مىخواهم ببينم ازدواجش خيالى بوده عروسيش چطور بايد مهر المثل را بدهد منتفع شده از آن در مقابل اين انتفاع بايد چكار كند بايد پولش را بدهد، مجانى نيست، اين دو روايت است يكى در جواهر و يكى هم در كتاب ايشان بود، يك روايت سومى هم ما پيدا كرديم البته اين روايت را قبلاً استفتاء كرده بودند، روايت اين است، «عن هارون بن جحم» روايت در كتاب حدود و تعزيرات همين جلد 18 است، «ابواب حد السحق و القيادة» باب 3 حديث 1، حديث جالبى است «عن محمد بن مسلم قال سمعت ابا جعفر و ابا عبدالله عليهما السلام يقولان بينما الحسن بن على فى مجلس اميرالمومنين عليه السلام اذ اقبل قوم على عليه السلام» نشسته بود و امام حسن عليه السلام هم بود و جمعيتى آمدند «فقالو يا ابا محمد اردنا اميرالمومنين» ما اميرالمومنين را مىخواهيم به امام حسن عرض كردند، «قال و ما حاجتكم» چه چيزى مىخواهيد، «قالوا اردنا ان نسئله عن مسأله» يك مسألهاى مهمى واقع شده مىخواهيم اين مسأله را سوال كنيم، «قال و ما هى تخبرونا بها» امام حسن در سن نوجوانى بود، فرمود چه هست ؟ بگوييد مسأله را، «قالوا امراة جامعها زوجها» زنى با همسرش مجامعت كرده «فلما قام عنها وقتى تمام شد «وقعت على جارية بكر» اين زن مساحقه كرد با جاريهاى باكرهاى «فلما قامت عنها قامت بهموتها فوقعت على جارية» «قامت بهموتها» بعيد نيست منظورش اين باشد هنوز گرم بود، هما بمعنى گرمى يعنى آن ماء نطفه هنوز بصورت فعال بود «قامت بهموتها» با گرمى برخاست «فوقعت على جارية بكر» مساحقه كرد بر جاريه ى بكرى «فساحقتها فوقعت النطفة فيها» نطفه منتقل شد، از اين به آن جاريه بكر، فحملت بار دار شد، «فما تقولوا فى هذا، فقال الحسن معظلة وابوالحسن لها، اين يك جملهاى است كه از عمر نقل مىكنند، در خيلى جاها مىگفت «معظلة ليس لها ابوالحسن» يك مشكل مهمى كه پيش مىآمد از اين مسائل پيچيده قضائى و از اينها مىگفت معظلة ليس لها ابوالحسن، معظله ايست كه او الان حاضر نيست، ولى اين عكس آن عبارت است، «معظلة و ابوالحسن لها» يعنى على عليه السلام هست، بعد فرمود من جواب مىگويم، اگر صحيح باشد الحمد لله، اگر خطا كنم اصلاح مىكنم ولى خطا نخواهم كرد، «معظلة و ابوالحسن لها و اقول فان اصبت فمن الله و من اميرالمومنين،و ان اخطات فمن نفسى فارجوا عن لااخطاان شاءالله است، بعد دستور
اين طور فرمود «يعمد الى المراة فياخذ منها مهر الجارية البكر» از آن زن مهر جاريه بكر را مىگيرند «فى اول وحلة لان الولد لايخرج منها حتى تشق فتذهب عذرتها» چون بچه خارج نمىشود تا پاره كنند او را، و آن بكارت از بين مىرود «ثم ترجم المرائة» زن هم رجم مىشود «لانها محصنة و ينتظر بالجارية» انتظار هم مىكشند تا جاريه وضع حمل كند «حتى تضع ما فى بطنها و يرد الولد الى ابيه صاحب النطفة» اين ولد برمى گردد به ابيه صاحب النطفه «ثم تجلد الجاريه الحد» آن جاريه بكر را هم حد براو جارى مىكنند.
عدم لحوق طفل به زن، در صورت تزريق نطفه اجنبيّه
من يك پرانتز اينجا باز كنم، از اينجا ما مىتوانيم يك مسألهاى هست كه اين روزها سوال مىكنند، كه اگر بيايند نطفه كسى را به ديگرى تزريق كنند اين نطفه مال كيست؟ بچهاى كه متولد مىشود مال كيست؟ خيال مىكند اگر نطفه ثالثى را بياورند به يك زنى كه باردار نمىشود بخاطر اين كه شوهرش نطفه ندارد، باردار نمىشود اگر نطفهى بيگانهاى را بياورند به اين زن تزريق كنند اين ديگر مىشود مال اين خانواده، نه اين تابع آن نطفه است، اين كارى كه كردند كار حرامى است، ولى اين ملحق مىشود به صاحب آن نطفه، حالا اين به درد مسائل مستحدثه مىخورد كه بعداً بايد روى آن تكيه بشود، حالا نه اينجا اكراه نبوده، اينجا تنها چيزى كه هست، اين است كه باكره بوده، و زوال بكارت شده، ما اگر بخواهيم از اين مانحن فيه را بفهميم بايد الغاء خصوصيت بكنيم، بگوييم در غير باكره هم مهرالمثل بايد پرداخته شود، اين به درد آن مسألهاى كه عرض كردم از ما سوال شد مىخورد كه مردى تجاوز كرد بر يك دخترى، و بعد به قتل رساند آن را، كه علاوه بر اين كه بايد اعدام بشود، بايد مهرالمثل را هم بدهند به علت اين كه در مساحقه وقتى گفته شد، در تجاوز جنسى به طريق اولى گفته مىشود، دليلى هم كه ذكر شده اين است كه بكارت او زائل مىشود، و تازه تسبيب هم اينجا هست، نه مباشرت، اين را هم دقت كنيد، اين روايت تسبيب است، يعنى نطفهاى را القاء كرده كه آن نطفه حمل شده، آن حمل باعث انشقاق شده، تسبيب است مستقيماً اين زن انشقاق ايجاد نكرد، عملى ايجاد كرد كه باردار شد، بعداز باردار سبب انشقاق شد، در آنجا كسى تجاوز كرده، و با تجاوز مباشرة باعث انشقاق شده، آنكه ديگر واضحتر مىشود، جايى كه تسبيب اين چنين باشد، حالا اجازه بدهيد من اين جمله را عرض كنم، اگر بچه را در بياورند كه از بين نرود، سزارين بكنند نه، ظاهر اين روايت كه اگر سزارين بكنند بچه را در بياورند فقط حد جارى مىشود، تنها ما كارى كه مىتوانيم بكنيمالقاء خصوصيت است، اگر كسى بگويد آقا من از باكره به غير باكره القاء خصوصيت نمىكنم، من مىگويم اگر كسى بيايد القاء خصوصيت بكند، از اين روايت مىتواند ما نحن فيه را بفهمد، اما اگر كسى بگويد القاء خصوصيت نمىكنم، آن باكره است من از باكره به غير باكره نمىتوانم تعدى بكنم، ديگر اين روايت براى غير باكره كارگر نمىشود، از جمله رواياتى كه باز صاحب جواهر اين يكى را هم صاحب جواهر دارد اشاره مىكند مىگويد مفهوم روايت «لا مهر لبغى» است، روايت مشهورى است «لا مهر لبغى» مفهومش اين است كه اگر كسى بغى، نباشد مهر دارد، «لا مهر لبغى» زناكارمهر ندارد، يعنى اگر زناكار نباشد اين زن، مستكره باشد، مهر دارد، مىگويد مفهوم وصف است، ما مفهوم وصف را حجت مىدانيم،و لو اين كه خيلىها مفهوم وصف را حجت نمىدانند، در اين گونه موارد بعيد نيست حجت بوده باشد، منتهى بعضى ادعا مىكنند ما روايتى به عنوان «لا مهر لبغى» نداريم، و لو مشهور است، كلمه «لامهر لبغى» تو روايت نداريم، بگرديد ببينيد اين روايت، كه مشهور است اين سندى دارد، يا نه مهر «البغيه سحت» آن اجرت فاجره حرام است، آن كه به درد ما نمىخورد «مهر البغى سحت» آيا روايتى به عنوان «لا مهر لبغى» داريم، يا اين يك چيزى است كه اصطياد شده، صيد شده، از روايات ديگر، به خود اين عبارت «لامهر لبغى» نداريم، اين آقايانى كه اهل تفقهند، دنبالش بگردند، حالا جمع بندى كنيم نتيجه بگيريم
(سوال...وجواب استاد) ما مىگوييم اينجاها مفهوم دارد، صفت را مفهوم برايش قائليم در اينجا، اگر در سياق تهديد بوده باشد، كه دغل هم مفهوم دارد، ببينيد در جمع بندى، مجموع اين چند روايت را، چهار روايت را روى هم بريزيم و ضميمه كنيم با آن به اصطلاح استقرائى كه در توجيه كلام شهيد ثانى گفتيم، از مجموع اينها بزنيم اين شهرتى را كه پشتوانه آن است، انصافاً اين است، ما مىتوانيم فتوا بدهيم، بله مىخواهم بگويم شهرت تاييد مىكند، شهرت را كه من نمىگويم خودش دليل مستقل است، شهرت مويد است
(سوال...وجواب استاد) بهتر مىگويند اگر شهرت از اين روايت گرفته شده بهتر، معنيش اين است اين روايات در نظر مشهور دلالت و سندش تام بوده، خودش مويد مىشود، يعنى مشهور بزرگان علماء ،دلالت وسند اين روايات تام دانستند، خوب ديگر بهتر، پس ما در اين مسأله تنها نيستيم، تاييد مىشويم، از مجموع اينها انصافاً، اين است كه ما مىتوانيم، فتوا بدهيم كه در تمام اين موارد اكراه، بايد مهرالمثل گرفته بشود، و مجانى نمىشود اين شخص در برود، تجاوز باشد، به صغيره باشد به كبيره باشد، اكراه باشد به هر شكل، به هر صورت كه بوده باشد، علاوه بر اينكه حد جارى مىشود مهر هم، و خيلى وقتها غفلت مىشود، در احكامى كه مىنويسند براى اين گونه موارد، مىگويند اين را حد جارى كنيد، يا حدش اعدام است چون اكراه كرده، اما اين كه مهر را هم بايد از اموالش بردارند، اين مورد غفلت قرار مىگيرد، بايد توجه داشته باشيد، و آقايان هم در دادگاهها توجه داشته باشند، ولى يك سوال من دارم كه اين سوال را روى آن فكر كنيد مهم است، و متعرضش اين بار نشدند، آن مقدارى كه من ديدم، اين مهرالمثل يعنى يك مهر عقد كامل مىدهند، يك ميليون تومان، در مقابل همين، در آن وطى به شبهه كسى يك مرائهاى را در فراش خود ديد و خيال كرد مرائه خودش است و با او يك بار آميزش داشت اشتباهاً، بعداً فهميد، يعنى بايد يك ميليون تومان مهر المثل يك زن عقد دائمى را بدهند، يا مهرالمثل متهه را بدهند، كدامش است، ظاهر كلمات علماء اين است مهر المثل عقد دائم، خوب اين خيلى مشكل مىشود، نه اين گناه داشته، نه آن گناه داشته، وطى به شبهه بوده، و يك مرتبه وطى به شبهه كرده، شما مىگوييد آقا يك ميليون دو ميليون به اين بدهند به خاطر اين كه يك اشتباهى شده، يك چنين مهرالمثلى، اين را فكر كنيد و ببينيد آيا متعرض شدهاند، نشده اند چكارش بكنيم.
پرسش
1 - نظريه مرحوم شهيد ثانى در مورد مهرالمثل در اين باب چيست؟
2 - دليل صاحب جواهر را در اين مسأله مطرح كنيد؟
3 - آيا مهر المثل ميتواند از مصداق «من اتلف »قرار بگيرد.يا خير چرا؟
4 - مهر المثل ومهر المسمى راتوضيح دهيد؟
5 - با توجه به مفهوم عبارت «لا مهر لبغى» آيازن مكره بر زنا مهر دارد يا خير.چرا؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...