تبیان، دستیار زندگی
مادر توی یکی از این شبکه های اجتماعی همراه فامیل ها و دوستهای نزدیکش یک گروه راه انداخته است. اعضا دائم از شوهر و بچه هایشان حرف می زنند. چندتایی شان به دلیل حضور خواهرشوهر با همدیگر یک گروه موازی دیگر هم راه انداخته اند و حرفهای خصوصی شان را آنجا می زنند
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تراس، ترشی و مادر امروزی

مادرم توی یکی از شبکه های اجتماعی عضو است و این روزها نه تنها پدرم را گول زده است و غذاهای سوخته تحویلش می دهد، عمه ام را دور زده و با جاری هایش  یک گروه موازی دیگر راه انداخته و حرف های خصوصی شان را آنجا می زنند.

عسل  یُددار! - بخش خانواده ایرانی تبیان
تراس وترشی

مادر توی یکی از این شبکه های اجتماعی همراه فامیل ها و دوستهای نزدیکش یک گروه راه انداخته است. اعضا دائم از شوهر و بچه هایشان حرف می زنند. چندتایی شان به دلیل حضور خواهر شوهر با هم دیگر یک گروه موازی دیگر هم راه انداخته اند و حرفهای خصوصی شان را آنجا می زنند. یک روز درمیان از همدیگر، دنبال عروس و داماد قشنگ و پولدار می گردند انگار نه انگار ازدواج اصول دیگری هم دارد.
جلسات نقد و بررسی فیلم هم دارند توی گروه اصلی. سوژه هایشان هم سریالهای ماهواره اند و تحلیل آرایش، نحوه پوشش و پیش بینی رسیدن ها و نرسیدن ها عشاق به یکدیگر است. البته ما هم مانند اکثر عزیزان ماهواره نداریم و مادر همه اینها را دوباره مانند اکثر عزیزان روی تراس خانه و از تلویزیون همسایه می بیند. خب تعداد سریالهای زیاد است و مادر هم تماشاگر پروپا قرص برای اینکه بیکار هم نباشد میان سریالهای روی تراس ترشی می اندازد. خنده و آبغوره گرفتن هایشان هم مال همان تراس است.

گفتم غوره یادم آمد اتفاقا پدر هر چند وقت غوره می خرد تا مادر آبغوره بگیرد. درست است که بیشتر  اوقات غذا می سوزد اما حالا آنقدر آب غوره و ترشی جات مختلف داریم که پدر قصد دارد آنها را ببرد بیرون و بفروشد. خصوصا جایی خوانده بود که یکی از این کارخانه دارهای معروف هم از همینجا شروع کرده است. همسرش سس درست می کرده و او می برده بیرون و می فروخته. پدر حتی در فکر تجهیز تراس است. از الان خودش را یک کارخانه دار می بیند. خدا برکت بدهد به تراس و تلویزیون همسایه ما.

خانه روستایی

مادر خیلی تلاش می کند از دخترش یک کدبانو بسازد بنابراین توی همه کارها او را وردست خود می کند. از پخت و پز بگیر تا بشور و بساب. دختر هم که مادر را رابط بین خودش و جیب پدر می داند به مادر نه نمی گوید. منتها کارها را با یک دست و یک چشم انجام می دهد. چرا؟ چون او هم به مادرش رفته است دیگر.

مادر هم که عاشق تر از این حرفهاست آنقدر سر دخترش غر می زند تا شش دانگ حواسش گرم حرفهای او باشد. از طرف دیگر هر چه توی خانه هست را مدام می ریزد توی حلق پسرش. هر سه چهار روز یک بار هم می بردش روی ترازو . همیشه هم فکر می کند بچه هایش لاغر هستند و زرد و ضعیف و اینها مال کم خونی است.

مادر البته به شکم پدر هم گیر می دهد. صبح ها به زور می بردش توی حیاط و به ورزش وادارش می کند. پدر هم که همیشه بلد است برای خودش یک راه در رو بسازد. صحنه ی ورزش دو نفری پدر و مادر بسیار خنده دار است. طوری که کلاغ ها قبل از اینکه صبح ها بروند پی یک لقمه نان می آیند می نشیند روی درخت چنار گوشه حیاط و با آهنگ یک، دو، یه چهار، قار قار می کنند. پدر قول داده لاغر کند اما به شرطی که مادر بعد از 30 سال زندگی مشترک بتواند چندتایی غذای شمالی یاد بگیرد که با ترشی های روی تراس بخورند.



مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.