جذاب اما کمی تا قسمتی شعاری(مصاحبه)
به بهانه اکران «قندون جهیزیه» با ملاقلی پور درباره این فیلم گفت و گو کرده ایم.
*شما چند سال است که در عرصههای مختلف سینما به عنوان دستیار کارگردان و برنامه ریز فعالیت میکنید و طبیعتا در این سال ها شناخت زیادی درباره پشت برده فیلمها و اتفاقات ریز و درشت سینما به دست آوردید. «قندون جهیزیه» و نقدی که به دستاندرکاران سینمایی وارد میکند چقدر برگرفته از این شناخت است؟
توی این سالها در پشت صحنه بالغ بر 30 فیلم سینمایی و تلویزیونی کار کردم و با آدمهای مختلف روبهرو بودم. خب در سینما هم مثل همه جاهای دیگر هم آدمهای حرفهای داریم، هم غیرحرفهای، هم دزد داریم، هم به شدت سالم و فرهنگی و ... خلاصه مخلوط است. قصه فیلم ما راجع به درد مسکن، صاحبخانه و مستاجر، گرفتاریهای مالی، مشکل جوانان، معضلات جنسی و ... است. سعی کردم بتوانم راهکارهایی در بضاعت 90 دقیقه بدهم.
*اسم «قندون جهیزیه» و تاکید روی چنین وسیله بیارزشی هم می تواند نماد همین تبعیض باشد. در بسیاری از دفاتر سینمایی حق زیردستان به وفور ضایع میشود. ماه ها از اکران فیلم یا نمایش سریال می گذرد اما عوامل هنوز نمی توانند دستمزدشان را بگیرند. هرچقدر هم که از مهرههای اصلی به سمت فرعیتر میرویم این تبعیض بیشتر میشود. حالا شما آمدهاید نشان دادهاید که این عوامل فرعیتر، همه جانبه ضرر میکنند و این دفاتر حتی به قندون جهیزیهشان هم رحم نمی کنند.
من با این تفکر موافق نیستم که باید فقط به تهیه کننده یا کسی که سرمایه را میآورد نقد کنیم. از همان کارگری که اول فیلم جنس چینی به مردم قالب می کند تا زودتر خراب شود و بتواند دوباره از آن خانواده پول بگیرد تا تک تک افرادی که چنین طرز تفکری دارند همه مقصرند. در سینما هم همینطور است. کسی که کارهای سادهتری در سینما دارد و از عوامل پشت دوربین به حساب میآید تا کارگردان و تهیه کننده و ... همه میتوانند از کارشان بدزدند. فیلم من نقد به این شرایط نیست؛ نقد به خود آدمهاست. حالا تهیه کننده و کارگردان هم خارج از این حیطه نیستند. علت اینکه قصه این دفتر سینمایی را در کارم گذاشتم این است که نفاق و دورویی را نشان دهم. می خواستم بگویم کارگردان و تهیه کنندهای که اسم فیلمش را گذاشته «حق کارگر، مشت آهنین» و می گوید درد او درد بچههای پایین شهر است ته ماجرا، پول همان بدبخت بیچارهای که خانهاش را اجاره کردهاند را هم نمی دهد. این جور نفاق و دورویی در جامعه خیلی زیاد است. به اسم حمایت از طبقه کارگر، ته ماجرا بدبختی برای این طبقه باقی میگذارند.
*یکی از ویژگیهای مهم «قندون جهیزیه» که باعث شده توجه بسیاری از مردم را به آن جلب شود،کمدی موقعیتی است که در فضای شلوغ و در کنار اتفاقات ریز و درشت زیاد شکل گرفته. این فیلم میتوانست با همین جنس کمدی به حال و هوای فیلم هایی مثل «دایره زنگی»، «اجاره نشینها» یا ... نزدیک شود اما این موقعیتهای خندهدار در کل فیلم به یک اندازه تقسیم نشدهاند. یک ربع ابتدای فیلم با فضایی کاملا رئال و حتی شعاری روبهرو هستیم و انتهای آن باز هم به همین فضا نزدیک میشویم. درواقع این ناهمگونی باعث شده که با فیلمی چندپاره مواجه باشیم.
درست میگویید. 10 دقیقه اول و پنج دقیقه آخر دوز کمدی کم است. فیلم یک مقدار با لحن جدیتری شروع میشود.
*و البته شعاری.
بله قبول دارم یک مقدار شعاری است. اگر این شعار در کل فیلم احساس شود که اشکال من است و باید بپذیرم؛ کتمان هم نمی کنم. بهر حال فیلم اولم است و باید بروم ریشه یابی کنم و ببینم چرا این اتفاق افتاده. البته این را هم باید بگویم که چنین مسئلهای را آدمهای فیلمبین یا تیزبین یا مثلا اهالی سینما و خبرنگاران متوجه میشوند و مردم عام چنین چیزی نمی گویند. با این حال برای من که می گویم برای همه فیلم ساختهام، نظر خبرنگار و فیلمساز و مردم عادی باید به یک نسبت مهم باشد. کما اینکه بیشتر منتقدان با وجود چنین ایرادهایی باز هم از کل فیلم راضیاند.
*بله اما این چند دست بودن، یک جورهایی فیلم را حیف کرده.
یک بخشش به خاطر کم تجربگی من است. بهرحال حفظ کردن یک لحن در 90 دقیقه برای فیلم اول کار خیلی سختی است. شکر خدا حجم بیشتر فیلم که کمدی است و برای تماشاچی لذتبخش است. البته علت دیگر این مسئله به نگاه خود من برمی گردد. باید یاد بگیرم که نگاهم مستقیم با تماشاچی برخورد نکند و حرفهایم درون قصه و در لفافه بیان شود. اینطوری تاثیر ناخودآگاه میگذارد.
* در نگاهی که به اختلاف طبقاتی و فقر و بدبختی طبقه پایین داشتید این اغراق بیشتر دیده میشود. بارها می شنویم که عطا می گوید ما بدبختیم، همه مشکلات دنیا مال ماست و... یا دیالوگ عصبانی و طولانی آخر فیلم که از زبان کارگر خدمات میشنویم. درصورتی که فیلم به تنهایی گویای همه این موارد بود و نیازی نبود مجددا انقدر تاکید روی این مسئله وجود داشته باشد.
آن سکانس که کارگر خدماتی با لحن عصبانی معترض می شود، به اهالی همین خانه برمی گردد. کسانی که برای نان شبشان ماندهاند، اجاره خانه ندارند،حتی پول ندارند دندانشان را درست کنند و ... از دید کسی که از آنها ضعیفتر است پولدار و بیدرد به نظر میرسند. می خواستم به همین نگاه نقد کنم؛ نگاهی که مدام در مقام قیاس برمی آید و برگرفته از مفاهیم تحمیل شده برخی فیلم ها و سریالهاست. نگاهی که می گوید کسی که پولدار است حتما حق دیگران را خورده و همه باید نسبت به او طلبکار باشند یا نهایتا باید چاقو داد دست فقیر که آن را فرو کند توی شکم پولدار و عقدهاش خالی شود. آخه این چه طرز تفکری است؟ همهمان شدهایم مخزن عقده. این شخصیت و دیالوگ را برای این گذاشتم چون عطا هم نسبت به صاحبخانهاش همین تفکر را دارد. مدام می گوید این یارو معلوم نیست با پول های ما دارد آن ور دنیا چقدر می خورد و کیف می کند. همینطور پشت سر هم قضاوت می کند. او را به دزدی و نفهم بودن و ... متهم می کند. می خواستم به تماشاچی بگویم که این قضاوت همینطور پشت سر هم ادامه دارد. آخر فیلم هم دقیقا با همین معنا تمام می شود. حالا قطعا می گویید انقدر این بار معنایی زیاد است که می زند به شعار. بله ولی دلم می خواست این معنا و مفهوم بیان شود و همین مسائل اقتصادی را به نقد بکشم.
*یکی از جذابیتهای فیلم، شخصیتپردازی درست عطا و معصومه است. انگار این کاراکترها را بارها در اطرافمان دیدهایم و کاملا میشناسیم. مخصوصا معصومه که حتی میمیک صورتش را هم برای این نقش تغییر داده. برای این کاراکترها الگوی مشخصی داشتید؟
یک مستند راجع به زنی دیدیم که به شدت فداکار بود اما همینطور سادهلوحی درونش وجودداشت. آن را برای نگار جواهریان گذاشتم. البته او به این تصویر هم کفایت نکرد و رفت برای خودش به تعریف مجزایی رسید و حتی این ریسک را کرد که میمیک صورتش را عوض کند. تک تک این کاراکترها را از ابتدا میشناختم. شروع کردم از بچگیشان نوشتم. هرکدام کجا به دنیا آمدهاند؟ پدر و مادرشان که بوده؟ چرا آمدهاند تهران؟ چطوری بزرگ شدهاند؟ و ... واقعا سر صحنه تک تک این آدمها را می شناختیم. حتی برادر عطا که پسر جوانی است و تازه از شهرستان آمده هم برایمان آشنا بود. کاراکتری که دلش می خواهد ازدواج کند اما کار ندارد.