شهر تنهایی و تاریكی
نگاهی به فیلم «اعترافات ذهن خطرناك من» ساخته هومن سیدی
عصبی میدود/ به اینجا/ و آنجا/ و بعد/ دوتای دیگر/ هم / میجهاند از جا/ در رقص یأسی/ جنونآسا*.فضای اعترافات ذهن خطرناك من (هومن سیدی) تداعیكنندهی جهان سینمایی سام پكینپا و شعرهای بلند مایاكوفسكی است. مثل شعرهای او سخت، سرد، شاعرانه و عریان است.
باید هنگام خواندنش ایستاد؛ فریاد زد و قوافی را با تأكید فراوانی بیان كرد. تهران اعترافات... از فرط خلوتی رعبانگیز و ترسناك است؛ شهری بزرگ با گوشههای پنهان جنایت و مرگ و اعتیاد؛ شهر آهن و سیمان، خاكستری و مرگاندود. تهرانی كه آمبولانس در آن میتواند ارابهی مرگ باشد نه نجاتدهندهی جان انسان.
پكینپا شاعر خشونت بود و اعترافات... نیز یادآور آن نوع سینماست. بهخصوص استفادهی زیبا و خلاقانه از اسلوموشن. جهانی كه مخاطبش مانند فرهاد (سیامك صفری) به همه چیز بدگمان است. آیا تصاویری كه میبینیم واقعی است؟ یا در كابوسهای فرهاد شریك شدهایم؟ واقعیت كدام و خیال كدام است؟ آیا باید به غریزهمان اعتماد كنیم، مثل فرهاد به خودش؟
همچو غول میمانم/ اما / قوز كرده/ و میكند ذوب پیشانیام/ این جام رخشان شیشه را
گنگستر زخمی و گیج و رودستخوردهی اعترافات... تنها به ندای درونی خودش گوش میكند. هر صدایی قابلاعتماد نیست. گوشهای از ذهن هنوز سالمش این را میگوید؛ و هر روز برای او كشف تازهای است. سیامك صفری به شكل حیرتانگیزی فرهاد جغده را برایمان خلق میكند؛ با تمركزی بالا و دقتی بینظیر. حالا بازی بینقص و سخت دیگری به منابع آموزشی دانشجویان و علاقهمندان بازیگری اضافه شده است. از مراحل فیزیكی ساخته شدن نقش، غیر از زبان بدن، میتوان به صدای فرهاد اشاره کرد که یكی از مهمترین شاخصههای نقش است. البته پیدا كردن صدای فرهاد برای صفری كه سالها در صحنههای تئاتر درخشیده، كار چندان دشواری نبوده است. صدایی از گلو، خشدار و خسته كه قاعدتاً باید در همان مراحل تمرین نقش ساخته شده باشد. اما دشواری این صدا، حفظ راكوردش در تمام روزهای فیلمبرداری است؛ در دویدن و عرق ریختن و دعوا و تهدید و اسلحه كشیدن. در این صحنههاست كه «صدا» بازیگر را به چالش میكشد.
صفری به خاطر مهارت و آشناییاش با زبان بدن شخصیت عجیبی خلق کرده است. او در گفتوگوی كوتاهی در جواب این سوالم که «كمتر بازیگری این گریم سنگین و زشت را روی صورتش تاب میآورد» گفت: «چهرهام با این گریم زیبا شده بود.» این جمله هم میتواند كلید دیگری برای ورود به شخصیت فرهاد باشد. صفری آن قدر فرهاد را دوست داشته كه این احساس از پس نقش به ما نیز منتقل میشود. وقتی بازیگری این گونه شخصیتش را دوست داشته باشد طبیعی است که تأثیرش در تمام لحظههای خلق شخصیت دیده شود. برای همین در عوض شلوغبازی و اداهایی كه میتوانست هر بازیگری را برای این نقش به ورطهی نابودی بكشد، یك گوشه مینشیند و خیره میشود به آدمها. این فكر كردن به آدم روبهرو نتیجهای جز سكوت و سكون ندارد. اما بازیگر برای فرهاد تنبلی نكرده است؛ یعنی وقتی ظاهراً هیچ كاری انجام نمیدهد چشمهایش منعكسكنندهی تمام تلاطمهای روحی درون او هستند. میتوان احساس كرد که بازیگر حتی در لحظههای سكون نیز آرامش نداشته است. چیزی درون او به غلیان افتاده و حسی او را درگیر كرده است. یكی از نمونههای تماشایی این سكون و تلاطم در رودررویی فرهاد و نوراست (رویا نونهالی).
لحظهی كوبیده شدن سر پسرك جیببر داخل مترو را به خاطر بیاورید. دوربین در دكوپاژی درخشان، چهرهی فرهاد را نشان میدهد. فرهاد با تعجب به سر پسرك در دستهایش، به كوبیدهشدنش به شیشه و به این حجم از خشونت خیره شده است؛ انگار با تعجب به دستهای كسی نگاه میكند كه در حال خلق این لحظهی خشونتبار است.
بازگردیم به سكانس رودررویی او و نورا. با هر حرف و اطلاعاتی که از زبان نورا شنیده میشود، چیزی درون فرهاد جوانه میزند. برق امید و هوشیاری كه در این سكانس كوتاه در بازی صفری دیده میشود، عالی است. رویا نونهالی هم که با همین چند دقیقه حسابی گردوخاك میكند، بازیاش با آدامس درخشان است. آن را از دهان بیرون میآورد و دوباره میجود و وقتی قرار است آدرس را به فرهاد بدهد نخی از دهانش بیرون میكشد كه در لحظهی نخست همچنان تداعیكنندهی همان آدامس در دهان است. اما نخ به بستهی كوچكی وصل است كه در گلوی او جا خوش كرده است. حالا متوجه میشویم آدامس داخل مترو فرهاد را به یاد چه كسی انداخته است. سكانس گفتوگوی فرهاد و نورا بهنوعی یادآور یكی از صحنههای نمایشنامهی شب بیستویكم (محمود استادمحمد) است. علی گیلگیلی هرویینفروشی است كه برای رساندن جنس به دو برادر معتاد، از زیر كتك پدر آنها خود را به اتاق دو برادر میرساند و از گلویش بستهی هرویین را با یك سرفه خالی و به آنها تحویل میدهد؛ دو برادری كه پدر برای ترك هرویین آنها را در اتاقی داخل یك باغ حبس كرده است. كمی قبلتر كه فقط صدای كتك خوردن و التماسهای علی به گوش میرسد برادر كوچكتر میگوید: «جنسها حتماً لو رفته.» و برادر بزرگتر در جواب یادآور میشود كه شهرت علی گیلگیلی به چه خاطر است؛ كه وقتی در كلانتری لختش كردند هم نتوانستند جنسی بیابند.
این پیشزمینه با آن حركت نشان از هوش علی گیلگیلی برای پنهان كردن مواد دارد. فضای نمایشنامه در دههی پنجاه و در جنوب شهر تهران رخ میدهد. نخستین اجرای این نمایش به كارگردانی خود زندهیاد محمود استادمحمد در اواخر دههی پنجاه بود و نقش دو برادر معتاد را مرحوم خسرو شكیبایی و بهروز بهنژاد بازی كردند؛ نمایشی كه طبق شنیدهها آن قدر جذاب بود كه چندباری مسعود كیمیایی برای تماشایش به سالن میآید و آن قدر اجرای شكیبایی را دوست داشته كه از او برای بازی در فیلم خط قرمز دعوت میكند. اتفاقاً وقتی برای نخستین بار آفریقای سیدی را دیدم سكانس انتهایی آن و كشته شدن دوستان به دست یكدیگر كمی برایم یادآور انتهای همین نمایشنامه بود. البته بدون اینكه دقیقاً بخواهد آن صحنه را بازسازی كند. در نمایش شب بیستویكم علی گیلگیلی برای دوباره جنس رساندن به برادرها، بستهی هرویین را در دهان برادر كوچكتر و نوجوان میگذارد و او هم از ترس جنس را قورت میدهد. تلاش و تقلا برای بیرون كشیدن مواد از معدهی برادر كوچكتر به جایی نمیرسد تا سرانجام جنایتی هولناك اتفاق میافتد. آنها شكم برادر كوچكتر را با كارد میشكافند تا هرویین را از معدهاش بیرون بیاورند. همیشه این احساس با دیدن آفریقا و حالا اعترافات... در من وجود داشت كه سیدی با توجه به پیشینهی تئاتریاش این نمایشنامهی درخشان محمود استادمحمد را خوانده و جایی در ذهنش رسوب كرده است و حالا بیآنكه خودش بخواهد تأثیراتش در دو فیلم او مشهود است. البته هیچ صحنهای به طور مستقیم آن نمایشنامه را تداعی نمیكند.
سیامک صفری به خود فیلم تبدیل شده است؛ یعنی بدون توضیح بازی او نزدیك شدن به دیگر اجزای فیلم كار چندان راحتی نیست. این هوشیاری در سكانسی كه او هفتتیربهدست روی مبل سوختهی خانهاش نشسته و تنها در حال فكر كردن است به اوج خودش میرسد. وقتی بازیگر با تمام گوشت و خونش، و با تمام تفكر و ذهنیتش درگیر شخصیتی میشود چندان به دیالوگها، کنشها یا حركتهای عجیبوغریب نیاز ندارد. در این سكون كه دوربین باهوش سیدی نیز آن را در آرامترین شكل ممكن به تصویر میكشد جهانی از سوالهای متعدد نهفته است. ما حتی بخشی از صورت او را نمیبینیم. اما فرهاد چنان غرق در تفكر است كه این تمركز از ورای پرده به ما هم منتقل میشود. فرهاد ما را جادو میكند. در این شرایط آیا كسی از خودش پرسیده است که چرا سیامك صفری را در تمام این سالها به حال خود رها كرده بودیم؟ سینمای ایران در كشف و استفاده از نیروهای جدید و خلاق بسیار تنبل است.
منبع: ماهنامه فیلم / سعید قاضینژاد
* شعرها از مجموعهی «ابر شلوارپوش» مایاكوفسكی است.