تبیان، دستیار زندگی
بالاخره آمدی. نمی توانم به تو دروغ بگویم، منتظرت نبودم. آنقدر زود سر و کله ات پیدا شد که بیشتر از آمدنت متعجب هستم تا شاد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

‌ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار


بالاخره آمدی. نمی‌توانم به تو دروغ بگویم، منتظرت نبودم. آنقدر زود سر و کله‌ات پیدا شد که بیشتر از آمدنت متعجب هستم تا شاد. قبلی‌ها هم مثل تو بودند. اصلا شما عادت دارید که با سر و صدا بیایید و بی‌سر و صدا بروید.

طبیعت

من به رسم عادت، به تو هم خیر مقدم می‌گویم اما بیا وقت زیادی برای آشنا شدن باهم نگذاریم چون تجربه به من ثابت کرده که خیلی زود دیر می‌شود. شاید گاهی به اشتباه تو را ۹۳ صدا کنم، آخر هنوز باور نکردم که او رفته است اما از من دلگیر نشو، چند هفته که بگذرد به نام تو عادت خواهم کرد. شما سال‌ها چه زندگی جالبی دارید. با بهار به دنیا می‌آیید و با بهاری دیگر می‌روید و جای خود را به سال دیگر می‌دهید. چقدر زندگی شما سال‌ها با ما انسان‌ها متفاوت است. اغلب ما بهار‌های زیادی را می‌بینیم، تابستان‌های زیادی را عرق می‌ریزیم، پاییزهای زیادی را روی برگ‌ها راه می‌رویم و در آخر در زمستان‌های زیادی آدم برفی می‌سازیم. ما انسان‌ها عادت کرده‌ایم که فصل‌ها تکرار شوند شاید به همین دلیل بدون دقت از کنار آن‌ها می‌گذریم و می‌گذاریم تا تقویم‌هایمان کهنه شوند و تقویم جدید برداریم. اما من امسال می‌خواهم کمی متفاوت عمل کنم.

می‌خواهم با تو تمام روز‌هایت را زندگی کنم. تمام ساعت‌هایت را نفس بکشم و تمام دقیقه‌هایت را بشمارم. می‌خواهم در این ایام که می‌گویند بهار زندگی من است و خیلی زود می‌گذرد، با خود عهدی ببندم. از آن قول و قرارهایی که مثل برنامه هفتگی سال‌های دبستان است و از ترس اشتباه کردن یا فراموش شدن هر شب به آن نگاهی بیندازم و وسایل فردایم را و کارهایی که باید انجام شود را در کیفم بگذارم و راهی شوم تا نکند لحظه‌ای از لای انگشتانم بغلتد و به زمین بریزد و من هنوز درگیر حاشیه‌هایی باشم که متن زندگی را از یادم برده‌اند. امسال می‌خواهم با تو کمی سبک زندگی‌ام را تغییر دهم تا باور کنم به خواست خدا، معمار زندگی‌ام خودم هستم و لاغیر. مطمئن هستم تو از سال قبل زیبا‌تر و ماندگار‌تر می‌شوی و من برای دوستی‌مان نقشه‌های زیادی دارم اما به‌خاطر اسمت که نود و چهار است من چهار برنامه جدید برای باتو بودن دارم.

هدف‌هایی کمی آنطرف‌تر
وقتی کودک بودم یک هدف بزرگ برایم خریده بودند و آن را به دیوار اطاقم نسب کرده بودند. من تیرهایی داشتم که برای بازی و گذران وقت به سمت هدف پرتاب می‌کردم. خیلی زود یاد گرفتم که چگونه نقطه وسط را نشانه بگیرم. فکر می‌کردم نشانه گیری‌ام حرف ندارد تا اینکه یکروز در مدرسه این بازی را در حیاط انجام دادیم. این بار هدف نه روی دیواری در دو قدمی من، بلکه چند متر دور‌تر قرار داشت. آن‌وقت تمام تیر‌هایم به خارج از آن اصابت کرد و تنها یکی به خود هدف خورد آن هم در دور‌ترین نقطه از مرکز! در آن زمان بود که فهمیدم هدف زمانی که دور‌تر می‌شود رسیدن به آن نیاز به تبحر بیشتری دارد. می‌خواهم امسال هدف‌های نزدیک را کمی دور‌تر کنم. می‌خواهم کمی دورخیز کنم تا گام بزرگ‌تری بردارم. قرار است در سال ۹۴ به خودم و زندگی‌ام تکانی بدهم تا بتوانم هدف‌های دور‌تر و افق‌های مهم‌تری را به دست بیاورم.

وقتی سال تحویل شد، فقط به یک چیز فکر می‌کردم: رویاهای سال قبل! جای تاسف دارد که رویاهای سال قبلم را حتی به یاد نیاوردم. مثل کسی که از خواب بیدار می‌شود. می‌داند خواب دیده است اما خوابش را فراموش کرده اما رویا‌ها برای ما خواب و خیال نیستند. آن‌ها موتور محرکه زندگی‌مان هستند و باید برای داشتنشان تلاش کنیم

بچه بودن و بچگی کردن
روزهای جوانی فاصله زیادی با کودکی ندارد اما ما انسان‌ها خیلی زود درگیر دنیای آدم‌بزرگ‌ها می‌شویم. برای به دست آوردن و موفقیت شاید لازم باشد که مثل آدم‌بزرگ‌ها فکر کنیم، اما من می‌خواهم امسال هر زمان که توانستم کودکی کنم.
 مثل بچه‌ها از ته دل بخندم و مثل همان‌ها بعد از هر قهر، زود آشتی کنم. این بچگی کردن هیچ منافاتی با ساختن فردایم نخواهد داشت. اما می‌توانم همانطور که برای فرداهای نیامده تلاش می‌کنم، امروز را که در دست دارم با لذت و شادی سپری کنم و این کار را خواهم کرد.

دوره کردن رویا‌ها
وقتی سال تحویل شد، فقط به یک چیز فکر می‌کردم: رویاهای سال قبل! جای تاسف دارد که رویاهای سال قبلم را حتی به یاد نیاوردم. مثل کسی که از خواب بیدار می‌شود. می‌داند خواب دیده است اما خوابش را فراموش کرده اما رویا‌ها برای ما خواب و خیال نیستند. آن‌ها موتور محرکه زندگی‌مان هستند و باید برای داشتنشان تلاش کنیم. من یا خیلی بی‌رویا شده‌ام و یا خیلی زود آن‌ها را فراموش می‌کنم. امسال می‌خواهم تا می‌توانم رویا‌پردازی کنم. حتی رویاهای کودکی‌ام را به خاطر بیاورم. می‌خواهم رویا‌هایم را واقعی کنم و نگذارم تا روزمرگی آن‌ها را از من بدزدد.

دو واحد معماری
من امسال می‌خواهم دو واحد درس معماری بگذرانم. آن‌هم معماری زندگی شخصی! مهم نیست اگر در هیچ دانشگاهی چنین درسی ارائه نشود. می‌توانم کتاب این درس را خودم بنویسم. دیگرکافی است هر قدر برایم طراحی کردند و ساختند و من فقط استفاده و تایید کردم. امسال قرار است کمی خودم زندگی‌ام را معماری کنم. دستی به سر و روی دیوار‌هایش بکشم و برای پنجره‌هایش فکری کنم تا رو به آفتاب باز شود. در ایوانم چند گلدان بگذارم و دیوارهای اضافی را که فقط فضای دید مرا کمتر می‌کنند، بردارم و بگذارم تا احساسم هوایی بخورد.

می‌بینی؛ من و تو امسال کارهای زیادی برای انجام دادن داریم. می‌دانم خیلی زود تو می‌روی و سال ۹۵ می‌آید و دلم می‌خواهد آن وقت بگویم عجب سال خوبی بود، چقدر زندگی کردم....

فرآوری : نداداودی

بخش خانواده ایرانی تبیان


منبع: ایران جوان

مطالب مرتبط:

امروز بهترین روز خداست 
دو قدم مانده تا پایان دنیا
روحتان ناآرام است؟ خودتان درمانش کنید!

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.