تبیان، دستیار زندگی
اشعاری از شاعران جهان به همراه بیوگرافی شان.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

متن زنی در حاشیه‌ی اسید و زیبایی

اشعاری از شاعران جهان به همراه بیوگرافی شان.

فرآوری: زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
طبیعت

فلوربِلا اسپانکا:برگردان از ابوذر کردی

فلوربِلا اسپانکا ( Florbela Espanca) ، شاعر معاصر پرتغال متولد 8 دسامبر 1894 و متوفی 8 دسامبر 1930 است . در طول زندگی سی و شش ساله ی خویش ، رنج ها و مصیبت های بسیاری را تحمل کرد و می توان گفت که زندگی کوتاه وی مالامال آشوب و بی تابی های خاص شاعر بود که در طول شعر وی مشهود است ، عده ای او را پایه گذار فیمینیسم در پرتغال قلمداد می کنند ، وجود نوعی اروتیزم در شعر وی که رنگ و لعاب پرخاش های زن دوره ی وی را می رساند از دیگر جلوه های شعری اسپانکا است .

دست های من

دست های من ، پینه های ساطور

چنان روشن مانند آب تولد

گل های سرخ پژمرده

که باید دور انداخته شوند

ولی در ذهن باقی می مانند

در یک پناهگاه کودک مشرقی .

دست های حوری ، پری ، یا یک فالگیر

از آن کودکی بینوا محصور در ابریشم

باکره هایی مرده در نور هایی به غارت رفته

برای همان دست ها که بُراده ی طلای مغرب شدند .

قطعه قطعه اما سفید و روشن ... که دیگر کارکردی ندارند ...

دست های ناامیدی چون تو امید من را گرفتی ...

امّا شیرین انگار همین جا هستند ! انگار مزه های من هستند !

ولی من و خدا آن ها را می خواهیم !

امّا آیا من آن ها را می خواهم ؟!

این دست های من ، تا کجا به سمت آسمان برده شده است ؟

... تا کجای خطوط چهره ی تو بالا رفته است ؟

یونس رضائی: برگردان : محمد بایزیدی

یونس رضایی از شاعران صاحب سبک کردستان است. از وی تا کنون مجموعه‌هایی به زبان کردی منتشر شده است و گزیده‌ای از شعرهایش به زبان فارسی توسط آرش سنجابی به نام " و من عاشقانه انبوه می‌شوم" منتشر شده است. منتقدان کرد از وی به عنوان شاعر لحظه‌های همیشه نام برده‌اند. جدا از زبان ویژه و اسلوب نوشتارش، نگاه او به مسائل اجتماعی و فرهنگی گسترده و وسیع است. از تحولات سوریه و عراق گرفته تا اسید پاشی به دختران ایرانی در شعر او بازتاب پیدا کرده است. شعر زیر نمونه‌ای از آثار این شاعر است که معضل اجتماعی اسید پاشی را در آن شاعرانه به چالش کشیده است.

متن زنی در حاشیه‌ی اسید و زیبایی

(زیبایی اضطراب خیابان است؛آیه‌ی سوم شب...در تاویل باد)

در سیمایت جنگل لکه لکه ... ناخواناتر

و راه‌ها؛آه.. گم شده سپیده

قبل از سرودی زرد بر اعصاب شهرها

در روایتم زیبایی‌ات را دوباره برزبان‌ها ... ای تک درخت

حفظ کن... لانه‌های آرامش را ... در تاریخت

دیگر مشتاق خیابان نه

نامت بخشی از سنگ...

سرشار از نشانه‌ی دیرینه‌شناسان فردا

مشتاق کدام کوچه‌ای صبحدم

که عقیم‌تر از رود نباشد... ابرهای موسمی‌اش

باغی که در تو لکه بر پلکش

پرنده‌هایش مضطرب زیبایی بودند

در هیچ آیینه‌ای

راه به کوچه‌ی تاریک اکنون نمی‌رسد

خیابان‌های ابری آینده

تفسیر خشکسال‌اند ... نترس

بانو ... ببخشایم با کدام زبان در تنت

من مردی خارجی...ام .... در پوستت قاچاق

بر کدام دیوار لحظه‌ای

اندوه چشمت را با رسم الخط‌های کهنه

دیرینه‌شناس زیبایی‌هایی زخمم... من.

ویران مشو در معنایم

من شخصی مه‌آلوده ... از تبار همیشه‌ام

از لحظه‌ی دشوار دیوار

(و می‌خندم به شفافیت باد ... که می‌نوازد سیمای باغ را... شور)

‌آرام آرام در تاویل روزها... بر مدار سیاهی

نترس از تاریکی... ام

من شاعری ابری ... بر شاخه‌های درختان

و آونگ ساعت‌های شهر است...جسدم

***

بانو فردی دیگر نیز در دستانم مرد است

که خیابان‌ها در انحصار گامش... شاعرانه

و زیبایی‌های را تکرار می‌کند در سطور آیات

و زیبایی‌ها ... باغ‌ها ... سنگ نوشته‌هایی مادینه

در سایه‌اش لکه لکه ... همیشه...اند.

در خیابانی چنان که پاییز

گام‌ها‌یش را در آن می‌شمارد... مستانه

در مورخه‌ای دور از آینده

بر زهدان کوچه‌های تنگ ... بگذر

رنگ می‌بازد ... حروف گذشته‌ات

اعتمادی نه... به پرندگان نگاهم

به باغ‌ واژگانم

و به متون خارجی...ام... که مفاهیم دور.... در لحظاتی نزدیک

تو سطر خود

و شهر خود

و ترجمان درد خود

من شاعری مه زده ...ام.

ارنست یاندل: مترجم آریا ادیب

ارنست یاندل نویسنده شاعر و مترجم مشهور اتریشی است. این شاعر نوآور آلمانی زبان از پیروان مکتب دادائیسم بود و با توجه به تسلط فراوانش به زبان و ادبیات آلمانی اشعار متفاوت، نو و قابل تفکری را سروده است...

بیا تعریف کن

پدر بیا از جنگ تعریف کن

پدر بیا تعریف کن چه گونه نفوذ کردی

پدر بیا تعریف کن چه گونه شلیک کردی

پدر بیا تعریف کن چه گونه زخمی شدی

پدر بیا تعریف کن چه گونه کشته شدی

پدر بیا از جنگ تعریف کن

در خواب

به درختی برخورد

زیر آن خانه اش را ساخت

از درخت عصایی تراشید

عصا سرنیزه اش شد

سرنیزه تفنگش شد

تفنگ توپخانه اش شد

توپخانه بمبش شد

بمب بر خانه اش فرو افتاد و

درخت را از ریشه درآورد

و او کنارش ایستاد و بهت زده نگاه کرد

اما بیدار نشد...


منابع:
مجله ادبی پیاده رو
مرور
مجله شعر